چشم خدا

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

چشم خدا

گفت می خواهم بدانم کیستی
گفتمش آقای من سید علی است

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۴ ارديبهشت ۰۲، ۱۸:۴۴ - اندیشکده اریحا
    طیب الله

193ـ جمع کنید این بساط را

اگر مردم را ناجوان‌مردانه و کاملا به دروغ به اصلاح‌طلب و اصول‌گرا تقسیم نکرده بودند، الآن این همه سر کار نبودیم و تیکه و متلک بار نظام مردم‌سالارمان نشده بود.
این که اقلیتی از سیاست‌بازان بخواهند مردم را در راستای دعوا و بازی خودشان تیکه پاره کنند، دلیل نمی‌شود ما هم باور کنیم و به سازشان برقصیم. اکثریت مردم کاری ندارند ایل و تبار سیاسی نامزدها چیست. نشان به این نشان که هم در انتخابات مجلس و هم در ریاست جمهوری، تقریبا یک دوره در میان جناح و گرایش سیاسی منتخبان مردم عوض شده است! اگر مردم جناحی بودند هیچ وقت این گونه عمل نمی‌کردند، می‌کردند؟!
اگر حاج قاسم زنده بود و نامزد می‌شد، مردم با حضوری پرشور، به او رأی بالایی می‌دادند؛ همان‌هایی که به خاتمی و روحانی رأی داده‌اند! پس کجای این مردم جناحی‌اند که ما نمی‌بینیم؟! چرا ضد حالْ خوردن‌ بعضی از جریان‌های سیاسی را به مردم نسبت می‌دهید؟!
والله مردم نه اصول‌گرایند نه اصلاح‌طلب، این که سهل است؛ بعضی از خود رجال سیاسی هم دقیقا نمی‌دانند از کدام قماشند! بعضی هم کلا خارج از این دسته‌بندی هستند. اساسا تاریخ مصرف احزاب و گرایش‌های سیاسی در ایران یکی دو دهه بیشتر نبوده، بعدش خود اعضا به جان هم افتادند و شدند رقیب هم‌دیگر! الآن هم تاریخ مصرف این دو کلمه‌ی نخ‌نما خیلی وقت است که گذشته است.
اگر سیاسیون داد "وا دموکراسیاه" سر می‌دادند که چرا در چینش نامزدها گرایش فوتبالیشان دیده نشده و بالسويه نیمی پرسپولیسی و نیمی استقلالی نیست، حرف مسخره‌تری نزده‌اند! خدایی این تقسیم‌بندیِ هر چند مسخره، نزد خیلی‌ها اصیل‌تر و ماندگارتر است. هواداران فوتبال بیست، سی سال عمرا تیم محبوبشان را عوض نمی‌کنند، اما مردم هر هشت سال یک بار گرایش سیاسی منتخبانشان را عوض کردند. این چیزها برای مردم مهم نیست؛ همین که نظام چند نامزد بابرنامه و خدوم به مردم عرضه کند که بتوانند مردم را پای صندوق آرا بکشانند دموکراسی اوکی است؛ جمع کنید این بساط را!

192- متفکری که به خیلی چیزها فکر نمی‌کرد

خیلی‌ها مسلمان بودند و سرباز پیامبر، اما آن‌قدر فدایی و ازخودگذشته نبودند که فحش‌هایی را که به سوی پیامبر(ص) شلیک می‌شد به جان بخرند. فوق فوقش سپر تیرها می‌شدند اما فحش‌ها را دیگر نه! خیلی‌ها عنوان صحابه و مهاجرین و انصار یدک می‌کشیدند اما هیچ کس مانند امیرالمؤمنین(ع) ذوب در پیامبر(ص) نشد. شأن و کلاس و پرستیژ دیگران اجازه نمی‌داد مثل علی(ع) دور پیامبر(ص) بگردند.  از این رو هر که جرأت نداشت به پیامبر(ص) ناسزا بگوید حواله‌ی امیرالمؤمنین(ع) می‌کرد. 
حضرت آیت الله مصباح(ره) فقیه و متفکر و فیلسوف و نواندیش کم‌نظیر عالم تشیّع بود که خیلی بیشتر از این حرف‌ها می‌توانست برای خود کیسه‌ی جاه و آبرو بدوزد، اما چنان بی‌مهابا و نترس و صریح در دفاع از ولایت برمی‌خاست و بر منافقان می‌تاخت که هر که در دلش کرمی نسبت به ولایت داشته به ناچار سنگی هم به سوی مصباح انداخته است. 
تکلیف را هر چه بود نشان میداد و به آن عمل می‌کرد و حرف حق را هر چه بود می‌گفت و کاری نداشت، می‌گیرد یا نمی‌گیرد، استقبال می‌شود یا نمی‌شود. انگار به چیزی به نام آبرو اعتقادی نداشت این مرد! 
در بامداد سالروز شهادت حاج قاسم، با اجازه‌ی سردار می‌خواهم بگویم: جهاد, مصباح گاهی از جهاد حود سردار هم سخت‌تر بود. آن مرد میدان جهاد با جان بود و این قهرمان جهاد با آبرو! بی‌خود مداد العلماء بهتر از دماء الشهداء نشده است؛ گاهی یک حرف حق زدن یا نوشتن، شأن و جایگاه و آبروی عالم را به باد می‌دهد و هزار جور انگ و برچسب را به او می‌چسباند. بهانه‌ی حرف حق نزدن و در لفافه دوپهلو چیزی گفتن که نه سیخ بسوزد و نه پیاز هم الی ما شاء الله است. ای بسا جوجه طلبه‌ای که یک صدم مصباح علم و شأن و وجاهت ندارد؛ کلّاً دو صف و نصفی نماز جماعت سرمایه‌ی دنیا و آخرت اوست، اما از ترس این که دو سه صف نماز جماعت آب‌تر نرود یا فلان حاجی بدش نیاید، محافظه‌کار می‌شود و حرف حق را نمی‌زند. آن دیگری یکی به نعل می‌زند و یکی به میخ تا ردیف بودجه‌اش قطع نشود. این یکی به خیال خودش می‌خواهد آن وری‌ها را جذب کند، ولی گام به گامش خودش غرق سلیقه‌ی مخاطبش شده و سر از حرف‌های صد من یک غاز درمی‌آورد. 
مصباح فیلسوف متفکری بود که اصلا به این چیزها فکر نمی‌کرد؛ به آبرویش، به جانش، به شأن و وجاهت علمی‌اش، به حفظ مریدانش، به ردیف بودجه‌ی مؤسسه‌اش و به خیلی چیزهای, دیگر! به اسلام و انقلاب و ولایت می‌اندیشید و به این که اسلام در شرایط کنونی چه می‌خواهد و چگونه میتواند خود را خرج اسلام کند. 
دشمن دانشمند هسته‌ای را ترور فیزیکی می‌کند، اما دانشمند علوم انسانی را که با فکر و قلم و زبانش از ولایت دفاع می‌کند ترور شخصیتی می‌کند. آن را یک‌بار می‌زند و این را ده‌ها و صدها بار که هر کدامش از منفجر کردن و تیرباران کردن دردناک‌تر است. راه جهاد جذاب و دل‌کش است، اما آنجا که مجاهدان باید (لَا یَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَائِم)  باشند تعداد ریزش می‌کند و بازار توجیه و محافظه‌کاری داغ می‌شود. 
خوشا به حال مصباح که با درگذشتش کفار و منافقین خوشحال شدند و باز طعنه‌ها و  و کنایه‌هایشان را از سر گرفتند. نوش جانش آن فحش‌ها و ناسزاهایی را که رهبر را نشانه گرفته بود اما او خود را سپر کرد و به جان خرید. سلام و درود خدا بر او که مشورت‌های محافظه‌کارانه‌ی دوستان و شاگردان و خیرخواهان نه چندان آگاه را به دیوار می‌کوبید و آزادمنشانه به دفاع از ولایت برمی‌خاست و با منافقان دست به گریبان می‌شد. سلام و رحمت و درود خدا و فرشتگان بر این مرد بزرگ و دانشمند کم‌نظیر که قدر رهبر عزیزتر از جان‌مان را از همه بیشتر می‌دانست و از همه نسبت به ایشان متواضع‌تر بود. 
اگر چه داغ درگذشت این عالم بزرگ و ربانی بر ما سنگین است اما خرسندیم که در عوض این بصیرت و تواضعی که در برابر ولی خدا داشت، مقام بلندی ان شاء الله از خدایش دریافت نمود. 
شاید تقارن روز درگذشت مصباح و سال‌روز شهادت سردار نشانه‌ی این باشد که هر دو الگویند و مسیر هر دو را باید پیمود و ادامه داد. و این که هر دو با هم و در کنار هم در جایگاهی رفیع در بهشت قرار گرفته‌اند و در میان سربازان حضرت روح الله ممتازند. شاید خدا چنین اراده کرده است که یاد هر دو شخصیت بزرگ با هم گرامی داشته شود و نام مصباح در کنار نام سردار در تقویم قلب ملت ایران ماندگار بماند. چرا که نه؟! مصباح مانند عمار غبار فتنه را می‌نشاند و حق را نشان میداد و به جنگ جریان‌های فکری و سیاسی باطل می‌شتافت، سردار مانند مالک نترس و شجاع، در دفاع از انقلاب جهانی اسلامی جنگید تا به شهادت رسید. 
روز قیامت دیدنی است؛ روزی که صف انقلابی‌های ثابت‌قدم و خوش‌عاقبت، از انقلابی‌های جدا شده و پشیمان و بدعاقبت جدا خواهد شد. 
گروهی خرسند از استقامت و صبرشان در روز (یَوۡمَ نَدۡعُوا۟ كُلَّ أُنَاسِۭ بِإِمَـٰمِهِمۡ) پشت سر حضرت روح الله پرافتخار و سربلند وارد محشر می‌شوند. و در مقابل گروهی سرافکنده و پشیمان و بدبخت، وزر و وبال گناهان خود و مریدان و پیروان خود را به دوش می‌کشند؛ آنهایی که خون به دل امام کردند تا جایی که امام از دست آنها آرزوی مرگ کرد؛ آنهایی که گفتند: تا امام بود ما بودیم، امام که رفت ما هم رفتیم! آنهایی که جای جلاد و شهید را عوض کردند و تمام محاربان و مفسدانی که به دست انقلاب کشته شدند را شهید دانستند! آن‌هایی که فتنه کردند و گروهی از مردم را علیه نظام شوراندند! و آنهایی که گند زدند و تقصیر خود را بر دوش رهبر انقلاب انداختند. خدایا ما مصباح و سردار را دوست داریم و از بدعاقبتان نمک‌نشناس بی‌معرفت بی‌زاریم. خدایا عاقبت ما را هم ختم به خیر و سعادت بگردان و روح بلند حضرت آیت الله مصباح و حضرت سردار سلیمانی را با اولیا و اصفیائت محشور بفرما.

191ـ تهیه‌ی سوخت حقیقی با ماست

حضرت آقا در نماز جمعه‌ی اخیرشان بعد از شهادت حاج قاسم فرمودند: «این فریاد انتقامی که از مردم شنیده شد در سرتاسر کشور، در واقع این فریاد انتقام، سوخت حقیقی موشک‌هایی بود که پایگاه آمریکایی را زیر و رو کرد.» شاید «سوخت حقیقی» یعنی آن چیزی است که شلیک انتقام، فعلا متوقف بر آن است. و شاید یعنی این که سرداران ارتش و سپاه ما تا فریاد تر و تمیز انتقام‌خواهی ملت، پشتشان را گرم نکند، ماشه را فشار نمی‌دهند.
انتقام خون حاج قاسم که حد اقلش بیرون انداختن کل نیروهای آمریکایی از منطقه و نابودی اسرائیل است، قطعا از مقدمات ظهور امام زمان(عج) خواهد بود. پس «فریاد انتقام‌خواهی» از آن کارهای به شدت منتظرانه و زمینه‌ساز است. این یک قلم جنس جدید را به سبد کارهای منتظرانه باید اضافه کرد.  
زمینه‌ها و مقدمات ظهور امام زمان(عج) به صورت تدریجی و طبیعی محقق خواهند شد. یعنی هر چه امام زمان(عج) بعد از ظهور می‌خواهد انجام دهد، باید زمینه‌هایش را یارانش در زمان غیبت فراهم کنند. اگر امام زمان(عج)، خود را با جدش حسین(ع) معرفی خواهد کرد، پس قبل از ظهور باید منتظرانش امام حسین(ع) را به اهل عالم شناسانده باشند. اگر امام زمان(عج) عدالت اجتماعی را محقق خواهد ساخت، پس یارانش باید پویش‌های خدمت‌رسانی در حد وسیع راه انداخته باشند. اگر در حکومت امام زمان(ع) کار جهادی گسترده خواهد شد، پس فرهنگ کار جهادی را یارانش در زمان غیبت باید جا انداخته باشند. و اگر امام زمان(عج) منتقم خواهد بود، پس فریاد انتقام‌خواهی در زمان غیبت باید راه افتاده باشد!
راستی کدام شهید انقلاب را سراغ داریم که اینقدر رهبر انقلاب بر انتقام خونش تأکید کرده باشد؛ آن هم با چند جور عبارت؟! آیا می‌شود باور کرد که هیچ خبری نیست؟! چرا هیچ شهیدی را سراغ نداریم که هر هفته در لحظه‌ی شهادتش دل‌ها را تکان بدهد و یاد و نامش دوباره بر سر زبان‌ها و پست‌ها و استوری‌ها بیاید؛ جز حاج قاسم؟! لابد یک خبری هست دیگر!
انگار خدا طراحی کرده یک قطعه از جدول ظهور، فریاد انتقام‌خواهی باشد. و شاید طراحی کرده هر شب جمعه هم‌زمان با لحظه‌ی شهادت حاج قاسم این فریاد تکرار شود، تا یک صبحِ جمعه خودِ منتقم بیاید. بعید نیست چنین طراحی و تقدیری در کار باشد!
اگر درست داریم فکر می‌کنیم و پربیراه نمی‌گوییم، پس «فریاد انتقام» نباید مقطعی و گذرا باشد، نباید موجی راه بیفتد و بخوابد؛ باید هر چند آهسته، ولی پیوسته باشد. شب‌های جمعه را باید «قرار هفتگی» فریادِ انتقام بدانیم. در آن شب خیلی کارها می‌شود کرد؛ مثلا: 
پست‌های «کجایی حاجی که یادت به خیر» جای خود را به پست‌های انتقام‌خواهی بدهند. کارهای خیری و محرومیت‌زدایی به عنوان «نذر انتقام خون حاج قاسم» انجام بگیرد. شب‌های جمعه جوان‌ها تیشرتی با عبارتی انتقام‌خواهانه بپوشند و در شهر راه بروند. ایستگاه‌های صلواتی با عنوان «نذر انتقام خون حاج قاسم» فعالیت کنند. در میدان‌های شهر، ایستگاه‌های صلواتی از مردم پذیرایی کنند و پشت ماشینِ علاقه‌مندان، عبارتی انتقام‌خواهانه بنویسند. در شبهای جمعه حتی روی حلیم و شله‌زردِ نذری هم می‌توان با دارچین فریاد انتقام سر داد. مغازه‌دارها و کاسب‌ها هم می‌توانند شب‌های جمعه، نذرِ انتقام خون حاج قاسم کمی تخفیف بدهند. هزار جور کار خیر و بذل و انفاق را می‌توان با این عنوان انجام داد، تا اجر جهاد و انتظار هم بگیرد. بگذارید عالم و آدم بفهمند خون‌خواهان حاج قاسم چقدر مهربانند. 
یادمان باشد انتقام گرفتن از آمریکا و اسرائیل، فقط بر عهده‌ی سرداران نظامی کشورمان نیست، تهیه‌ی سوخت حقیقی‌اش با ماست.

190- اشخاص از آن چه می‌بینید به انحراف نزدیک‌ترند!

آقای امجد یک معمم بی‌بتّه و ریشه نبود که بگوییم از همان اولش اشتباهی بود. سال‌ها جوان‌های باصفای انقلابی و تشنه‌ی معرفت مریدش بودند و بزرگان هم حامی و ثناگویش. جلسه‌هایش طعم و مزه‌ای منحصر به فرد داشت. ساده و بی‌آلایش بود و بی‌ریا و کمی بی‌قید. منبرهایش را اجرا نمی‌کرد؛ زندگی میکرد و درست مثل زندگی قابل پیشبینی نبود. هر اتفاقی ممکن بود وسط جلسه و منبرش رخ دهد. بسته به حال خود و مستمعینش گاهی وسط سخنرانی‌اش روضه می‌خواند، یا وسط بحثش دم می‌گرفت و سینه می‌زد. از آنهایی نبود که صاف از ماشین پیاده شود و به منبر برود و بعد دوباره سوار ماشین شود و برود. قشنگ حال می‌داد و گعده می‌گرفت و ذکر و دم می‌گرفت و دور هم با جوان‌ها صفایی می‌کرد. کم‌تر عالمی مثل او با جوان‌ها می‌جوشید. کم‌تر کسی هم مثل او اینقدر از میان جوان‌های انقلابی ارادت‌مند داشت. جذاب بود آن هم نه با پیرایه‌های تیپ و قیافه و صدا و فن بیان، و حتی نه با ارائه‌ی بحث‌های پرطنین و آب و لعاب‌دار علمی؛ حرف‌های ساده می‌زد و ذکر و دم تکراری می‌گرفت اما مزه‌ای تازه در کام همراهان بزم باصفایش می‌نشاند. فرقه نزده بود و اهل عرفان و معنویت انحرافی هم نبود. کارش درست بود. ارادت‌مندانش هم آدم‌حسابی بودند؛ نه یک مشت بی‌سواد مریض لاشی! 

فتنه‌ی 88 که لغزید ارج و قرب سابقش را در میان جمع کثیری از ارادتمندانش از دست داد، اما امروز که شوت‌تر از زیباکلام و گستاخ‌تر از تاج‌زاده ظاهر شد، اندک ته‌مانده‌ی احترامی که برایش قائل بودیم به باد رفت. خوشم آمد از محمدعلی آهنگران که با آن خط و ربطش، باز یادداشت صریحی نوشت و در رد اباطیل استادش، دردمندانه و با چشمی اشک‌بار به دفاع از نظام و ولایت برخاست. 
اساسا لحظه‌ی سقوط و انحراف شخصیتی بزرگ و دوست‌داشتنی از لحظه‌ی مرگش بسی جان‌سوزتر است. کاش می‌مرد و این‌قدر آبرو نمی‌برد، اما آن چه تسکین‌دهنده‌ی این مصيبت است، تماشای نسلی جوان و فرزانه و واقع‌گرا است که مثل کوه پشت آقایشان ایستاده‌اند و تکان نمی‌خورند. این روزها شاگرد‌ها از استادها بیشتر می‌فهمند و به این سادگی با استاد سقوط نمی‌کنند. 
مسیر اصحاب حق به سینه‌کش آخر الزمان که می‌رسد دیگر نه رویش‌هایش را می‌شود پیش‌بینی کرد نه ریزش‌هایش را. در سفینة النجاة ولايت باید سفت نشست و از سقوط و غرق شدن چهره‌ها نهراسید. بنویسید بر در و دیوار شهر که: "اشخاص از آن چه می‌بینید به انحراف نزدیک‌ترند."
آهای علما و صلحا و خوبان و پاکان روزگار! آهای اکابر حوزه و بزرگان دانشگاه! آهای حضرت آیت الله! آهای اساتید معظم و سروران گرامی! آهای هر آن که احترامش فعلا واجب است! بدانید که گارانتی ارج و قربتان نزد ما تا زمانی است که مخلص و یاور رهبرمان باشید. در قاموس ما هر که آقایی‌تر باشد آقاتر است. برای رهبر عزیزتر از جانمان شاخ و شانه بکشید شاختان می‌شکند، هر که می‌خواهید باشید! ما همین که رهایتان کنیم و دور و برتان را خالی کنیم تمام می‌شوید و می‌میرید. عمرا جماعتی بتوانند مثل ما تحویلتان بگیرند. دنیایتان هم اینجاست! بگذریم.. 
امتحان‌ها روز به روز سخت‌تر می‌شوند اما نه این که نشود حلشان کرد. فضا غبارآلود می‌شود اما نور ولایت روشن‌تر از این حرف‌هاست. ما این قاعده را فهمیده‌ایم که چهره‌ها هر چه فرزانه و حکیم و موجّه باشند، آن‌جا که با ولایت درمی‌افتند، به شدت سبک‌مغز و ساده‌اندیش می‌شوند. زیبایی ولایت فقیه در همین است. یکی از محکمات ادله‌ی عینی و واقع‌بینانه‌ی ما بر حقانیت ولایت هم همین است. ردخور ندارد؛ خواه دکتر محمود باشی و خواه شیخ محمود! از ولایت که دست بشویی چرت و پرت می گویی و حرف مفت می‌زنی و لاطائلات می‌بافی! عجبا؛ شهید روح الله زم؟!؟! هر کسی را که نظام در این چهل سال اعدام کرده یا کشته شهید است؟!؟! چه می‌زنی این روزها شیخ؟! تو نان حلال به بچه‌ات داده‌ای درست، ولی مطمئنی او لقمه‌ی حلال به خوردت می‌دهد؟!
#امجد

189ـ امان از انتظار قابل کنترل

مگر قرار بود دنیایی که امامش در پس پرده‌ی غیبت غریب است، امن باشد؟! مگر قرار بود چرخ اقتصاد ما، بدون امام راحت بچرخد؟! مگر می‌شود امام ما غریب باشد و رفاه و آبادانیِ عالی شکل بگیرد؟! مگر امکان دارد امام، دل‌تنگ مردمش باشد و زندگیِ شیرین برقرار باشد؟! مگر می‌شود زندگیِ بدون ترس را در زمان غیبت تجربه کرد؟! کاش عمیقا از این ژستِ مزخرف جاهلانه درمی‌آمدیم که مثلا "همین فقط یک مشکل حل شود دیگر ما بقیه‌ی زندگی‌مان را می‌توانیم بدون امام اداره کنیم!" نخیر عامو! من و تو هیچ کجای زندگی‌مان را نمی‌توانیم بدون امام اداره کنیم؛ هیچ کجایش را! ولی ای کاش می‌فهمیدیم.
کی درک می‌کنیم ضرورت حضور امام را تا جایی که ته دل‌مان خالی شود از نبودش؟! کی می‌شود عمیقا حس کنیم خطر دوری‌اش را تا جایی که دست و پای‌مان گاهی بلرزد؟! کی می‌رسد اینقدر الکی و جاهلانه آرام نباشیم، بل‌که شب‌ها گاهی از ترس نبود امام بیدار بمانیم.
بشریت را کار ندارم، امت اسلام هم بماند، ما شیعیان، بل‌که ما انقلابی‌ها کی به اضطرار و استیصال می‌رسیم؟! بله! گریه می‌کنیم ولی فوقش هفته‌ای یک‌بار! این یعنی آرامیم و یک شوق و انتظار خفیف و قابل کنترلی داریم که هفته‌ای یک بار تخلیه می‌شود و تمام! به درد لای جرز می‌خورد این گونه انتظار! حرارت و عزم و اراده و سوز و خونِ جگر و تپشِ قلب و آه و ناله و اشک و گریه‌ی تک‌تک ما کم است، وگرنه سیلی می‌شد و با خود می‌‌شست و می‌برد همه‌ی موانع فرج را. فدای دست مجروح و چشمان نافذ حاج قاسم که چقدر این روزها جایش خالی است، ولی اعتراف کنیم که ما جای خالی حاج قاسم را بیشتر از جای خالی امام زمان(عج) حس می‌کنیم. ما به جهنم؛ مردم لبنان و یمن و سوریه و عراق و بحرین و دیگر جاها چه گناهی کرده‌اند که چوب بی‌بخاری و آرامش بی‌جای ما را بخورند؟! یک کاری بکنیم؟! اگر نمی‌توانیم، هر روز بسوزیم و گریه کنیم لا اقلش! هر شب توبه کنیم که چرا امروز هم نیاوردیم اماممان را! با انتظارهای شیک و مجلسی و مراسمی گویا اتفاقی نمی‌افتد. باید عمیقا بفهمیم و بفهمانیم که زندگیِ خوشِ بی امام لطیفه‌ی تلخ و بی‌مزه‌ای بیش نیست.

187ـ متخصص کی بودی تو؟!

حكم اعدام سه جوان که به قول سخنگوی قوه قضائیه در ماجرای اعتراضات آبان‌ماه اغتشا‌ش‌گر و آتش‌زن و خراب‌کار بودند صادر شد و اطلاعات ما افکار عمومی ـ به لطف کار رسانه‌ای ناقص قوه‌ی قضائیه ـ فعلا چندان کامل و دقیق نیست. تکلیف بی‌بی‌سی و بی‌بی‌سی‌چی‌ها روشن است؛ توی جوان جوگیر چه خبرت است؟! آهای جوجه‌‌ی تازه از تخم‌درآمده‌ی خودمتخصص پندار، تو را چه به فضولی کردن در احکام قضائی؟! مگر درسش را خوانده‌ای که فرت و فرت هشتگ در می‌کنی کی را اعدام کنند کی را نکنند؟! 
والله آن خدایی که از رحمت و مهربانی‌اش مایه گرفته‌ای و هشتگ #اعدام_نکنید ترند کرده‌ای، در همین قرآنش [بقره: 179]  قصاص را مایه‌ی حیات و زندگی نامید! یعنی گاهی زندگی بخشیدن اتفاقا به عفو نیست، به قصاص است؛ می‌فهمی؟! با اجازه‌ی دل نازکتان گاهی زندگی‌بخشیدن به قطع دست سارق و اعدام تهدیدکننده‌ی مال و جان مردم است. گاهی مهربانی به لبخند ژکوند زدن نیست، با ریشه کردن جنایت‌کارها معنی می‌شود. به درک که دل نازکت اینجا جیق بنفش می‌کشد، ولی با ناامن شدن زن و بچه‌ی بی‌گناه مردم جیق نمی‌کشد. راستی این خدا دیگر برای پدر رومینا و اسیدپاش‌ها بخشنده‌ی مهربان نیست؟! آنها را باید اعدام کرد این‌ها را باید بخشید؟! ملاک خاصی داری آیا که به راحتی می‌توانی تشخیص دهی کی را بکشند کی را نکشند؟! خب چرا این ملاکِ تشخیصِ سه‌سوته را نمی‌دهی به قوه قضائیه تا قاضی‌ها این‌قدر بدبختی نکشند و کلی پرونده تل‌انبار نشود روی سرشان؟! نمیری یک وقت از این همه دقت نظر و هماهنگی مواضعت عامو؟! نکند توقع داری قضات قوه‌ی قضائیه هم به همین روش شخمی‌ات حکم صادر کنند؟!  
اگر دست و قلم قاضی بعد از هشتگ‌های شما جماعت جوگیر و حزب باد، یا از ترس هشتگ‌هایتان بلرزد و حکم اعدام حق و بجایی را  امضا نکند، آن وقت جواب آن حیات از دست رفته‌ی جامعه را که در قرآن به عنوان اثری از آثار قصاص شمرده شده است را شما می‌دهید؟!
اعدام کسی که مرتکب ظلم و تهدید و ارعاب و اغتشاش در سطح جامعه بلکه ملی شده است، حتما ظالمانه است به نظرتان، و باید با هشتگ و جوگیری جلویش را گرفت؟! فقط اگر پدری دختری را بکشد باید اعدام شود؟! این خدای بخشنده‌ی مهربان احیانا نگران امنیت و ثبات جامعه نیست؟! فقط دلش برای دخترها می‌سوزد که پدری نکشتش؟! حواست هست چقدر بی‌سوادی؟!
آهای جماعت هشتگ‌باز، چند نفرتان دقیقا می‌دانید این چند نفر چه کار کرده‌اند؟! کاش همه‌ی شما مجبور بودید بنویسید: اینجانب با مدرک فلان با سطح تحصیلات فلان با اینقدر میزان اطلاعات از این چند نفر می‌گویم: #اعدام_نکنید! آن وقت خیلی می‌فهمیدند چقدر کارشان ضایع است و می‌ماند یک مشت ابله بی‌شخصیت که از عارشان نمی‌آید جوگیر و حزب باد باشند.
نه هشتگ #اعدام_نکنید خوب است؛ نه #اعدام_بکنید. به چند عاقل فرهیخته نیازمندیم که بگویند: والله نه تخصصش را داریم نه اطلاعات این پرونده را خوانده‌ایم، سلبریتی هم نیستیم که حرف نزدن بلد نباشیم، از نخود هر آش بودن و فضول همه چیز بودن هم بدمان می‌آید.

186ـ سلام زائربازترین امام ما

چیزی در دلم نیست؛ نشسته‌ام قلم‌به دست و هدف، فقط نوشتن برای تو است آقای من، اما این که چه بنویسم نمی‌دانم! درست مثل حال و روز اکثر زیارت‌هایم که بدون هیچ آمادگی و حتی گاهی با بدنی خسته و روحی افسرده بل‌که بدون شوق وارد حرم شده‌ام و هیچ حرفی برای گفتن نداشتم، حال زیارت و مناجات و گریه هم ایضا، کل سرمایه‌ام یک ارزن ادب و ارادت بود و همین! و هر ایرادی که از حال ناجورم گرفتم که: "این چه وضع زیارت رفتن است؟" پاسخ دندان‌شکنم یک چیز بود: "عیبی ندارد امام رضا کریم است، گیر نمی‌دهد"!
خودکرده را تدبیر نیست آقا جان! زائرت را لوس کرده‌ای و بدعادت؛ با هر وضعی بیاید تحویلش می‌گیری، او هم با هر وضعی می‌آید دیگر.
گاهی در حرم حاجتی نداشتم جز این که چند دقیقه‌ای بتوانم با تو صحبت کنم؛ آن هم در اوج خستگی و بی‌حالی. و بنازم ضرب شست همه‌فن‌حریفت را که آیینه‌ی تمام‌نمای مقلب القلوب و محول الأحوالی. هنری داری در جمع کردن حواس زائرت اساسی!
تصویر حرم خلوتت این روزها نفس یک ایران را گرفته آقا! حتم دارم حکمت و مصلحتی پشت پرده دستت را بسته است وگرنه خودت زود طومار این ویروس را می‌پیچیدی. ما سنگ‌دل‌تر از این حرف‌هاییم اگر چه خیلی دل‌تنگیم، ولی تو کجا طاقت دوری ما را داری ای زائربازترین امام؟!
راستی یک تشکر به تو بدهکارم. ولی باید حضوری برسم خدمتتان از اینجا نمی‌شود. کلا یک ایران بل‌که یک دنیا مشهدلازم جمع شده برایت در این چند ماه. فاصله‌ی اجتماعی بین امام و مأموم هم عجب بد کوفتی است. شما ما را با ناز و نوازش همیشگی‌تان لوس و بدعادت بار‌آورده‌اید؛ دلمان برایتان تنگ است و کمی دلخور و قهریم که آخر این چه وضعش است! تحویل بگیرید غر و ناله و شکوه‌ی زوارتان را از دور. بغل‌لازمند می‌دانید که؟!

185ـ شَتَرَق!!

می‌خواهی باور کن، می‌خواهی باور نکن. ولی یکی از مهم‌ترین رسالت‌های کرونا همین است که #روز‌_قدس را در همه‌ی شهرها تعطیل کند و فضا را ساکت کند، تا صدای چَک سفت آقا در گوش اسرائیل تک بیافتد. جیگر ما می‌طلبد تک‌صدای چنین سیلی سفتی را که در سکوت صبح جمعه صدا کند: شَتَرَق!!! این بار حتی فرت و فرت تکبیرکشیدن جمعیت هم مزاحم است. خوشم می‌آید آقا خیلی آرام و بدون هیجان صحبت کند ولی سیلی‌اش خیلی محکم در گوش اسرائیل بخوابد. این جمعه روی مبل راحتی زیر کولر گازی بنشینیم و پای صحبت‌های حضرت ماه کیف کنیم؛ ثواب "ای جان" و "آقا دمت گرم" گفتنمان از شعار "مرگ بر اسرائیل" راهپیمایی روز قدس با دهان روزه زیر آفتاب داغ کمتر نیست. باور کن!

184ـ همه از رحمت خدا ناامیدیم

هر کسی به نوعی از رحمت خدا مأيوس است. یکی آن قدر رحمت خدا را کم می‌بیند که از رفتن به بهشت ناامید است. یکی آن‌قدر از رحمت خدا ناامید است که فکر نمی‌کند می‌شود بدون عذاب قبر هم به بهشت رفت. یکی آن‌قدر رحمت خدا را کم می‌بیند که احتمال نمی‌دهد بدون مدتی در جهنم سوختن به بهشت برود. یکی چنان گناهانش او را از رحمت خدا ناامید کرده که دعا برای شهادت در رکاب امام زمان(عج) را جکی مسخره می‌بیند. آن یکی هم از رحمت خدا ناامید است که دعا نمی‌کند خدایا مرا از بهترین سرداران امام زمان(عج) قرار بده. از همین روزهای آغازینِ ماه رمضان برای دعای قنوت نماز عید فطر نیم‌خیز کن. ببین می‌توانی حتی یک‌بار دعای قنوت را بدون یأس از رحمت خدا بخوانی؟! مخصوصا آن‌جایی که می‌گویی: خدایا هر چه محمد و آل محمد (ص) از تو خواستند به من هم عطا کن!

183ـ این سنت روزگار است موجودات کوچک، کارهای بزرگ می‌کنند

خدا لازم نمی‌بیند از هیچ یک از اخلاق‌هایش دست بردارد، حتی اخلاقش در به‌کارگیری موجودات خیلی کوچک برای اتفاق‌های خیلی بزرگ. «أوهن البيوت» را بکار می‌گیرد تا جان اعظم‌الرسل را حفظ کند! پشه‌ای کوچک را می‌اندازد به جان بزرگ‌ترین طاغوت وقت؛ نمرود! موریانه‌ها را به خط می‌کند برای شکستن حصر شعب ابی‌طالب. پرندگان ابابیل را اعزام می‌کند تا روی فیلان و فیل‌سواران را کم کند. هدهد را واسطه می‌کند تا سلطان و پیامبر زمان حضرت سلیمان را توجیه کند! دانه‌های شن را می‌اندازد به جان هواپیماهای آمریکایی تا سخن امام بر کرسی بنشیند که: «آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند»! خدا مربی کاردرستی است که بدش نمی‌آید از تیم امید و ذخیره‌هایش در مهم‌ترین مسابقات استفاده کند. اصلا هم کم نمی‌آورد. انسان پررو را باید نشاند سر جایش. هر چه هم خودبزرگ‌بین‌تر و متکبرتر باشد، جا دارد با چیز کوچک‌تری حالش را بگیرند؛ با ملخ، قورباغه، پشه، شپش، موریانه و احیانا ویروس؛ موجود ریزه‌میزه‌ای که آن‌چنان ریز است که هیچ گیتی جلودارش نیست و هیچ محافظی از پسش برنمی‌آید. مثل بچه‌ی زبان‌نفهم بی‌شعور، با ریش همه بازی می‌کند، حتی با ریش رئیس‌رؤسا! هر کسی را هم ممکن است کله‌پا کند؛ حتی نخست‌وزیر انگلیس را! از قضا تست خیلی از وزرا و رؤسا و وکلا مثبت درآمده؛ تازه شاید خیلی‌ها هم هنوز صدایش را درنیاورده‌اند! هنوز البته شرایط فقیر و غنی یک‌سان نیست، ولی همین که خیلی از اغنیا گرفته‌اند و خیلی از فقرا نه، و خیلی از مسئولین گرفته‌اند و خیلی از مردم معمولی نه، ناخواسته و در حالتی فطری، حس و حال خوبی می‌دهد به آدم. جا دارد زین پس به جای «مورچه چیه که کلّه‌پاچه داشته باشه؟» بگوییم: «ویروس چیه که چندمنظور داشته باشه؟» لاکردار یک‌تنه افتاده پشت چندین و چند منظور... والله! خود منتقدین نظام سرمایه‌داری غرب هم یحتمل غافل‌گیر شدند از افتضاحی که غرب بالا آورد. لابد می‌دانستند حرف‌های‌شان راست است، اما نه این‌قدر! کف‌گیر فروشگاه‌ها به ته دیگ رسیده و دست‌مال توالت شده دُرّ نایابی که نیروهای ویژه‌ی امنیتی بیشتر از طلا می‌پایندش. فرهنگ بالای غربی‌ها و الگوی مصرف‌شان هم دیگر گفتن ندارد؛ گیس و گیس‌کشی و مشت و لگد سر خرید همه‌چیز! این همان فرهنگی است که با زورچپان کلی جار و بوق و های و هوی، حسرتش را به دل خیلی‌ها انداخته بودند. این هم از فرهنگ مردم بافرهنگ غرب! کم‌مانده بکشند هم‌دیگر را برای یک دست‌مال. نمردیم و مدیریت خدمات درمانی‌شان را هم دیدیم. والله عوض آن چند پرستار و پزشک بدبخت که کیسه‌ی زباله تن‌شان کرده‌اند، تمدن فیک غرب را باید در کیسه‌ی زباله انداخت؛ تمدنی که هر حرفی که تا حالا برای گفتن داشت، در شرایط نابرابر و ضعیف‌کشی بود. دم کرونا گرم که این بار بر شرق و غرب عالم یک‌نواخت تاخت تا حقیقت بدون روتوش غرب بر ملا شود. حالا فرض کن اروپا تحریم هم باشد، چه شود؟! همین الانش هم کشورهای غربی نمی‌توانند خودشان را جمع کنند و هر چه رسانه‌های‌شان بزک کرده بودند، به باد هوا رفت. این همان غربی است که مسئولینش برای نجات گربه‌ای -ارواح عمه‌شان- هلی‌کوپتر می‌فرستادند. حقوق بشر که هیچ، نگران حقوق حیوانات هم بودند مثلا! حالا افتادند به سهمیه‌بندی زندگی بیماران! ما سر حقوق اموات داریم چانه می‌زنیم که می‌شود بی‌خطر غسل‌شان داد؛ چرا تیمم؟! آن‌وقت آن‌ها پیرمردان و پیرزنان کرونایی را دارند پیش‌پیش مرخص می‌کنند، چون صرفه‌ی اقتصادی ندارند! هزار مرتبه خدا را شکر که آن دسته از مسئولین سر تا پا شیفته‌ی غرب و لیبرال‌مان زورشان نکشید اقتصاد مملکت‌مان را بالمرّه لیبرال‌سرمایه‌داری کنند. داریم نان همان اقتصادی را می‌خوریم که نرسیدند غربی‌اش کنند. هم‌چنین نان فرهنگ اصیل و نابی که هنوز گرد شوم غرب بر قامتش ننشسته است. خواه‌ناخواه نشسته‌ایم پای سفره‌ی فرهنگ بی‌بدیل اسلام و انقلاب؛ نمک‌گیر مرام سلیمانی و سلمانیم؛ پای روضه‌های خانوادگی #کربلا مهربان شده‌ایم؛ هیچی نباشد، حلال‌زاده‌ایم. الغرض! این همه کار و افشاگری و آگاه‌سازی آن‌هم در این مدت کوتاه از دست هیچ کمپانی و رسانه‌ای برنمی‌آمد؛ کار ویروس بود و بس. تازه هیچ بعید نیست ضرب‌شست این ویروس بیش از این حرف‌ها باشد و به قول سیدحسن نصرالله نظام جهانی دیگری در راه باشد. ماه شعبان است و موسم دعا و نیایش. پس نه‌عجب که یادداشتم را با #دعا تمام کنم. خدایا! تو به خردسالان هم لطف کرده‌ای و نقش‌های بزرگ داده‌ای. مسئولیت اثبات مظلومیت حسین(ع) را بر دوش شش‌ماهه‌اش گذاشتی؛ کاری که از حسین و عباسش نیز برنمی‌آمد. مسئولیت فتح شام و نفوذ حب اهل‌بیت به آن دیار نفوذناپذیر را به سه‌ساله‌ی امام حسین دادی؛ کاری که امیرالمؤمنین نیز به آن معنی نتوانست... ای خدای شهید حججی که به یک جوان گم‌نام و بی‌نام‌ونشان چنین نقش و عزتی می‌دهی و به واسطه‌ی او دل میلیون‌ها انسان را نورانی و هزاران جوان عاشق را متحول می‌کنی! آیا برای من کوچک بی‌مقدار هم نقش بزرگی کنار گذاشته‌ای؟!