201ـ این که دیگر بصیرت نمیخواست!
روزی که امتحان، سخت و پیچیده شود و رسما فتنهای بهپا شود که رطب و یابس را با هم درآمیزد، وقتی خواص جامعه پا در گل رودربایستیها گیج بزنند، وقتی جریان باطل بتواند اوضاع را غبارآلود کند و نگذارد چشمها ببینند، وقتی امر بر مردم مشتبه، و تشخیص مؤمن از منافق دشوار شود، وقتی سرعت حوادث بیش از قدرت تشخیص و تحلیل مردم شود، در چنین شرایطی خدا به کمک مردم دلپاک و سادهدل میآید؛ کاری میکند که جریان باطل سوتی بدی بدهد تا دلها بیدار شود و هر کس که همچنان گیج میزده حساب کار دستش بیاید. این شد که جنبش سبزی که شال سبز سیدی را شعارش کرده بود، کارش به هتک حرمت روز عاشورا و امام حسین(ع) و عزاداران کشید، و این شد که یوم الله #نه_دی شکل گرفت. ملتی که امام حسین(ع) خط قرمزش باشد نجات یافته است. دم ملت شریف و باصفای ایران گرم که کمکیهای خدا را تحویل گرفت، وگرنه خدا به مردم بیمعرفت مدینه هم خواست کمک کند ولی بد بیشعور بودند آنها. کمکیهای آن روز خدا جوری شد که دیگر معرفت و بصیرت نمیخواست؛ همین که به غیرت چندین مرد بر میخورد و داد میزدند "ما از دعوای سیاسیتان سردرنمیآوریم ولی غلط میکند کسی دست روی دختر پیغمبر بلند کند" بس بود! این که دیگر بصیرت سیاسی نمیخواست، میخواست؟