چشم خدا

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

چشم خدا

گفت می خواهم بدانم کیستی
گفتمش آقای من سید علی است

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۴ ارديبهشت ۰۲، ۱۸:۴۴ - اندیشکده اریحا
    طیب الله

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نماز» ثبت شده است

226ـ ایده‌ی مستند خدایا به امید تو

اگر #مستند_ساز بودم دوست داشتم بروم سراغ کاسب‌های یک محل، آن وقت با همه #گفتگو می‌کردم و یک درخواست می‌کردم؛ این که مغازه‌شان را نیم ساعت ببندند و نمازشان را بروند در #مسجد بخوانند. اگر در طول این ماه، روزی‌شان کم‌تر شد، بی‌خیال بشوند و دیگر به مسجد نروند، اما اگر روزی‌شان بیشتر شد، نتیجه‌ی #آزمایش را اعلام کنند و به همین سبک زندگی ادامه بدهند.

هر مغازه‌‌داری که با پیشنهاد موافق بود، پوستری نوشته‌ای چیزی روی مغازه‌اش بچسباند که «این #مغازه به مدت یک ماه به صورت #آزمایشی هنگام #نماز نیم ساعت #تعطیل است» بعد از یک ماه حساب‌کتاب کند؛ اگر #رزق و روزی‌اش کم نشده بود همین #سبک_زندگی را ادامه دهد و مثلا بنویسد: «با توجه به نتیجه‌ی آزمایش، این مغازه دیگر همیشه هنگام نماز نیم ساعت تعطیل است».

آن وقت در طول این یک ماه، منِ مستندساز مغازه‌دارها، مشتری‌ها، اهالی مسجد و محل را رصد می‌کنم و دائما با آنها #مصاحبه می‌کنم و #فیلم می‌گیرم. نتیجه هر چه باشد جالب خواهد بود. در این یک ماه، لابد داستان‌ها و ماجراهایی برای بعضی‌ها اتفاق خواهد افتاد که شنیدنی خواهد بود. اصلا #تصویر یک راسته خیابان تعطیل به وقت نماز و تعجب یا خوش‌آمدن اهل محل هم دیدنی است. واکنش مشتری‌ها به نوشته‌های خاص و بی‌سابقه‌ی مغازه‌ها هم جالب است.

وقتی چنین طرحی را همه‌ی کاسب‌های محل باهم اجرا کنند، دیگر کسی خجالت نمی‌کشد یا مخالفت نمی‌کند. حتی می‌شود بار اول همه را با هم به یک سفره‌ی شام در مسجد دعوت کرد، و آنجا این طرح را با آنها در میان گذاشت.

163ـ عدم تسلط به پارک دوبل!

گفت: بالأخره بعد از 12 جلسه آموزش عملی رانندگی نوبت امتحان شهری ام فرا رسید. همه امتحانهای کتبی قبلی را یک ضرب قبول شده بودم و خیلی امید داشتم امتحان شهری را هم یک ضرب قبول بشوم. همه می گفتند مأمورینی که امتحان می گیرند سختگیرند و سر چیزهای خیلی جزئی هنرجوها را رد می کنند.

روز امتحان وقتی نوبتم شد، با دلی کمی تا قسمتی مضطرب پشت فرمان نشستم، ولی خودم را آرام نشان دادم. کمربند را بستم و صندلی و آیینه جلو را تنظیم کردم و بعد از اجازه گرفتن، ترمز دستی را پایین کشیدم و حرکت کردم..

تا حرکت کردم، به من گفت: بدون راهنما حرکت کردی و به آیینه نگاه نکردی! خیلی ناراحت شدم آخر چرا همچین چیزی که خیلی نیاز به مهارت هم ندارد باید یادم می رفت تا الکی امتیاز منفی بگیرم؟! امان از حواس پرتی... ولی یادم رفته بود و دیگر نمی شد زمان را برگرداند.

بعد از چند ثانیه به من گفت: کنار این ماشین پارک دوبل بزن! سعی کردم دقیق و سریع پارک دوبل بزنم و تسلطم را نشانش بدهم. حتی یکی از دو جوانی که عقب نشسته بودند گفت: عجب خوشگل پارک کرد؟! ولی نمی دانم چه شد که یک ثانیه دیر ترمز کردم و همان باعث شد که سپر ماشین به سمت خیابان کج شود! سر همان ثانیه هم مأمور راهنمایی ردم کرد و نوشت: عدم تسلط به پارک دوبل. تازه مقرر کرد که دو ساعت تمرین عملی هم داشته باشم و... خلاصه حالم گرفته شد بدجور! با لبخندی مصنوعی و قیافه ای که به زور کنترلش کرده بودم تا از ناراحتی و دلگرفتگی ام چیزی درز ندهد، به دفتر آموزش رانندگی مراجعه کردم که همزمان دیدم جوانی با یک جعبه شیرینی شاد و قبراق وارد شد. او قبول شده بود. به جز کارکنان دفتر فقط ما آن دو نفر بودیم که همزمان کارکنان دفتر به او تبریک می گفتند و برایم برای بیست روز بعد وقت کلاس تمرین و وقت امتحان رزرو می کردند. نزدیک سی هزار تومان هم می بایست پرداخت می کردم!

هر چه سعی کردم خودم را قانع کنم که رد شدن در امتحان شهری اساسا یک اتفاق معمولی است و چندان مصیبت هولناکی نیست که بیارزد اینقدر ناراحتش باشی، فایده نداشت. دلم گرفته بود و اصلا نمی خواست باز شود.

دمدمای ظهر به خانه برگشتم و برای نماز آماده شدم. در میان نماز به این فکر کردم که راستی خدا چند بار وسط نماز، عدم تسلط بر سجده، رکوع یا قیام برایم نوشته است؟ چند بار عدم تسلط بر حضور قلب در نماز نوشته است؟ چند بار حواس پرتی فوق حد مجاز برایم نوشته؟ به این فکر کردم که هر رکعت نماز در روز قیامت، برایم میلیونها برابر گواهینامه رانندگی مهم خواهد بود. و هر علامت قرمز پای رکعتی از رکعات نمازم بسیار برایم ناگوار خواهد بود که میلیونها برابر بیشتر از ناراحتی امروز من است. راستی چگونه این همه حسرت و ناراحتی یکجا را در روز قیامت تحمل کنم؟ آنقدر غرق این افکار شدم که وسط نماز گریه ام گرفت.

160ـ وقتی سخنران روی منبر املا گفت

قرار هیئت هفتگی ما بود و نشسته بودیم تا سخنران محترم تشریف بیاورد. چند دقیقه بعدش آمد و یک راست روی منبر نشست. سلام و خوش و بشش را همان بالای منبر با ما کرد. بعد از بسم الله و صلوات بر محمد و آل محمد سخنرنی را شروع کرد. گفت: امشب می خواهم برایتان املا بگویم! اشکالی ندارد؟! 

خواسته عجیبی بود! راستش این مدلی اش را تا حالا ندیده بودیم! گفتیم: باشد.. اشکالی ندارد. کمی هم خوشحال شدیم چون املای در هیئت و وسط منبر بهترین فرصت برای مسخره بازی بود. 

هنوز شروع نکرده هم مسخره بازیمان شروع شد؛ «آقا تصحیح هم می کنید؟... آقا نمره هم می دید؟... آقا جایزه هم می دید؟... آقا شعر هم می گید بنویسیم؟... آقا اشکال نداره بعدش زنگ نقاشی باشه؟.. آقا نظرتون چیه امروز کلا املا املا ورزش ورزش باشه؟... و از این چرت و پرتا...

گفت: گوشیهایتان را دربیاورید و هر چه می گویم بنویسید. و شروع کرد به املا گفتن: سلام عزیز دلم، چطوری قربونت برم؟ خیلی دلم برات تنگ شده. نمی دونی چقدر دوسِت دارم! همیشه به فکرتم و هر جا که میرم جای خالیتُ حس می کنم. وقتی پیشم نیستی خاطرات قشنگی که با هم داشتیم رو مرور می کنم و مهربونیهات به یادم میاد. آن وقت دلم تنگتر میشه و حتی گاهی وقتها گریه می کنم. اینجا غذاهای خوبی می خورم ولی آن نون و پنیری که با هم می خوردیم خیلی بیشتر به من می چسبید. خدا را شکر که به شدت امیدوارم چند روز دیگر ببینمت و تو را در آغوش بگیرم و لهت کنم. این امیدواری خیلی به من انرژی میده و با همین امید سختی دوری رو دارم تحمل می کنم...

استاد سخنران املا می گفت و بچه ها هرهرهر می خندیدند و مسخره بازی در می آوردند. هر از گاهی وسط املا هم یکی از بچه ها جمله عاشقانه طنزی پیشنهاد می داد و دوباره صدای انفجار خنده بچه ها بلند می شد و باز لش بازی و مسخره بازی... آقای سخنران کاملا خونسرد بود و با لبخند به املا گفتنش ادامه می داد. هیچ کاری به بچه ها نداشت فقط از آنها می خواست واقعا بنویسند. بچه ها هم مشکلی نداشتند، همزمان هم می نوشتند و هم مسخره بازی می کردند. 

یکی می گفت: حاج آقا این رو برا کی بفرستیم؟ یکی می گفت: بچه ها حاج آقا هم بله! یکی می گفت: حاج آقا هواییمون کردید بریم یه دوست دختر گیر بیاریم، حیفه این نامه به این خوشگلی! یکی می گفت: حاج آقا کاش تو دبیرستان هم شما معلم ما بودید! یکی می گفت: آقا اجازه اینا دارن از رو دست ما نگاه می کنند! یکی شروع کرد به گریه کردن که آقا اجازه شارژ گوشیمون تموم شد حالا چی کار کنیم؟

کودک درون بچه ها که چه عرض کنم، کره خر درونشون هم فعال شده بود. املا که تمام شد، بچه ها گفتند: خب حالا گوشیهایمان را تحویل بدهیم که تصحیح کنید؟ حاج آقا گفت: نه لازم نیست. بگذارید در جیبتان.

بعد سخنرانی اش را شروع کرد. گفت: ببینید رفقا! اگر شما واقعا برای کسی چنین نامه ای می نوشتید، اصلا نمی خندیدید و مسخره بازی در نمی آوردید، بلکه کاملا حس می گرفتید و حتی شاید گریه هم می کردید. 

اما الآن هیچ کس مد نظرتان نبود و شما نامه نمی نوشتید بلکه املا می نوشتید. و خب این رفتارتان کاملا طبیعی بود. بعد گفت: بچه ها نماز نامه است، نه املا! بی حالی ما در نماز به این خاطر است که املا می نویسیم. هر وقت توانستیم اذکار و افعال نماز را به صورت نامه در بیاوریم با نماز حال خواهیم کرد و عاشقش خواهیم شد.

151ـ چابلوسی های قشنگ

خیلی وقتها محبت کردنها و زبان ریزیهای ما برای رفقا و دوستان و آشنایان برای محبت کردن نیست، بلکه برای محبت دیدن است. محبت می کنیم تا محبت ببینیم. قربان صدقۀ دوستانمان می رویم تا آنها قربان صدقۀ ما بروند و کیف کنیم. لایک می کنیم تا لایک شویم. تحسین می کنیم تا تحسین شویم. حتی گاهی توی سر جنس خودمان می زنیم تا دیگران بگویند: نخیر! اختیار دارید، اتفاقا شما خیلی خوبید! 
هیچگاه هم این محبتهای داد و ستدانه چیزی از کمبود محبتِ ما را جبران نکرده است، که اتفاقا مثل آب دریا تشنه ترمان هم کرده است. از آن سوی دیگر، دوست ما هم مثل ما کمبود محبت دارد و محبتهایش قاعدتا از سر محبت دیدن است. می بینی روی چه دیوارهایی یادگاری می نویسیم؟! 
کمبود محبت را نمی شود برطرف کرد. همین است که هست؛ انسان آفریده شده ایم و به جبر خلقت و فطرتمان نیاز به محبت داریم؛ ولی نه این محبتهای بازاری و حداقلی؛ محبتی سرشار، عمیق، صادقانه و پیوسته. این را که بفهمیم چشم طمع به محبت خدای بزرگ خواهیم دوخت.
آنگاه در حین نماز چابلوسیِ خدای بزرگ را می کنیم و از صمیم قلب چنان با سبحانَ سبحانَ گفتن، قربان صدقۀ خدا می رویم که او هم دست نوازشی به سر و صورت و قلب ما بکشد؛ نوازشی که حسش کنیم و گرمایش، دل ما را بلرزاند و اشکمان را جازی سازد. وقتی به نیت محبت دیدن از خدا، سجود و رکوع قشنگ به جای آوریم، گاهی همان وسط نماز جواب می گیریم. چرا که نه؟ مگر نه این است که خدا از رفقای ما مهربانتر است و محبت کردن را بهتر می داند.

بازنشر شده در 598

108ـ باشگاه ورزشی خدا

باور نمی کرد شهدا مقام بزرگی دارند و می توانند حاجت بدهند و در این دنیا اثر فعال دارند و روحشان بر این دنیا ناظر و مسلط است و...
هر چه برایش داستان و خاطره می گفتم هم یا زیرش می زد و یا به تلقین و این جور حرفها تفسیرش می کرد...
آخر به او گفتم: ببین اگر الآن در یک باشگاه بدنسازی ثبت نام کنم و مشغول تمرین بشوم، احتمال می دهی که سال آینده مرد اول دنیا در رشته بدن سازی شوم؟!
گفت: نخیر، خیلی بعید است.
گفتم: اگر به فرض محال در بهترین باشگاه دنیا که فقط تجهیزاتش چند میلیارد دولار می ارزد!!، و زیر نظر بهترین مربی دنیا و بر اساس بهترین برنامه ورزشی و غذایی دنیا کار کنم و ماهی صد میلیون برای بدنم خرج کنم، آن وقت چطور؟ احتمال دارد؟!
گفت: چرا که نه؟! اگر به فرض محال چنین کاری بکنی به احتمال زیاد یکی از قهرمانان بزرگ دنیا خواهی شد.
گفتم: تو به این خاطر مقام بزرگ شهدا را بعید می دانی که حواست نیست، اینها بر اساس کدام برنامه و زیر نظر کدام مربی کار کرده اند.
این را بدان که هر کسی که به دینش خوب عمل کند، در واقع دارد به برنامه "ورزش روح" خدا عمل می کند و دقیقا زیر نظر او دارد ورزش می کند. دقتی که در تعداد رکعات و اذکار نماز شده است، بسیار بسیار بالاست. برنامه دینی ما چون به وسیله خدا تنظیم شده است، بسیار برنامه کارامدی است، و سراسر این دنیا با همه امکاناتش، در واقع یک سالن بسیار مجهزی برای ورزش روح است. حال خودت چشم بسته حدس بزن که اگر کسی دقیق به برنامه عمل کند و حضور فعالی در این باشگاه ورزشی داشته باشد، به کجاها که نخواهد رسید. در ضمن حواست باشد که قابلیتهای روح به مراتب بالاتر و بیشتر از قابلیتهای جسم است.
فرق شهدا با ما در این است که آنها برنامه ورزشی خدا را با دقت بیشتری کار کردند.


بازنشر شده در: 598، باشگاه خبرنگاران، تحلیل پرس، حرف تو، بی باک نیوز، تعامل، داهی.


90ـ آموزش مداحی در نماز

فکر کن اگر خدا اجازه می داد، فریضه نماز جماعت را مثل مراسم دعای کمیل و ابو حمزه و مناجات شعبانیه برگزار کنیم، چه می شد! آن وقت دهها پلاکارد و بنر در اطراف شهر می دیدی که اعلام می کردند: «مراسم روح بخش نماز جماعت ظهر و عصر با نوای ملکوتی حاج منصور، زمان فلان، مکان بهمان»؛ «مراسم معنوی نماز جماعت مغرب و عشا با نوای حجت الاسلام والمسلمین حاج آقای انصاریان زمان فلان، مکان بهمان»؛ سی دی فروشها هم پر می شد از «گلچین نمازخوانی» استاد پناهیان و میرزا محمدی و دیگر مداحان و دعاخوانان محترم و….

آن گاه امام جماعت، وظیفه خود می دید که نماز گزاران را برای اقامه نمازی با شور و حال آماده کند. و هنر و صدا و معرفت خود را به کار می گرفت تا مراسم نماز، باحال برگزار شود.

با کمی فکر و خیالبافی، و با تجربه ای که در مجالس دعا و مناجات آقایان اندوخته ایم، می توان حدس زد که این آقایان در بین اذکار و اعمال نماز چه می کردند و چه می گفتند. و شاید خالی از لطف نباشد اگر به خیالبافی خود ادامه دهیم و تصویر مراسم چنین نمازی را تمام کنیم. بخشی از ادامه یادداشت را هم باید به سبک همین آقایان خواند، و شاید با لهجه عامیانه خواندنش، قشنگتر باشد، باند و بلندگویی هم اگر بود، چه بهتر… پس یا علی مدد.  

هنوز نیم ساعت به اذان مانده است، جمعیت، کیپ تا کیپ مسجد نشسته اند و هر از گاهی کسی بلند می شود و با شعری، متنی، دکلمه ای، چیزی می گوید: «بلند صلوات بفرست». در این فرصت مانده به اذان هر کسی مشغول کاریست؛ عده ای نماز می خوانند؛ عده ای حلقه گرفته اند و گفتگو می کنند؛ عده ای قرآن یا مفاتیح در دست دارند و چیزی می خوانند؛ بعضی ها هم شال و چفیه هایشان را هلیکوپتر کردند تا از دم هوای مسجد کم کنند. بالأخره زمان می گذرد و امام جماعت، مراسم را شروع می کند.

«اللهم صل علی محمد وآل محمد» و مردم با همان سبک تکرار می کنند؛ دوباره تکرار می کند؛ دوباره تکرار می کنند. و او ادامه می دهد: «استغفر الله الذی لا اله الا هو… وأتوب إلیه» و با سبک مناجات می گوید: استغفارم برای این است خدای من که می دانم، همه ی کم توفیقی هایم به خاطر گناهانم است. و اگر تا کنون نتوانستم، نماز زیبایی به درگاهت آورم، گناهانم نگذاشتند. و می دانم که تو می توانی گناهانم را به گونه ای ببخشی، که زندگی و سرنوشت و نماز و همه چیزم زیر و رو شود و رنگ دیگری بگیرد…

بعد توسّلی به مادر سادات می کند؛ آی مادر، کمکم کن. می خواهم درِ خانه خدا بروم. می خواهم نماز را شروع کنم. برای ما دعا کن مادر. این همه شیطان اطراف مرا گرفتند که نگذارند با خدا حرف بزنم. از اول عمرم تا کنون هم موفق بودند. هیچ وقت نتوانستم آبروداری کنم. ولی باز هم به شما امید دارم. مادر… مادر… مادر… . و نمنمک صدای گریه و زمزمه مردم همراه صدای امام جماعت می شود؛ دوربینها هم چشمان بارانی زیادی را می توانند پیدا کنند… هنوز نماز شروع نشده است.

تا که لحظه اذان فرا می رسد، امام جماعت لحن شور و حماسه می گیرد: الآن درهای رحمت خدا باز شد. اکنون خدا به ما اجازه داد که با او صحبت کنیم. فرشته ها دارند شیفت عوض می کنند. چه ولوله و شوری در زمین و آسمان به پا شده! خوش به حال کسانی که خدا نمازشان را قبول کند؛ خوش به حال کسانی که با این نمازشان دل مهدی فاطمه را خوشحال کنند؛ خوش به حال کسانی که می دانند، مهدی فاطمه کجا به نماز ایستاده. خوش به حال کسانی که الآن پشت سر مهدی فاطمه نماز می خوانند… فدای آن امام جماعتی شوم که با خواندن هر آیه و ذکری یک تیر به بدنش اصابت می کرد… فدای آن نمازگذارانی که آخرین نمازشان را پشت سر حسین خواندند. و صدای ممتد مردم بلند می شود: «حسین». دیگر کمتر چشم خشکی را می توان پیدا کرد. و صدای گریه همه جای مسجد را فرا گرفته است. امام جماعت چند لحظه ای را ساکت شده است، اما هنوز صدای هق هق و ناله مردم به گوش می رسد. بعضی خانمها هم دارند جیق می زنند.

… و نماز با صدای تکبیرة الإحرام امام جماعت شروع می شود. امام جماعت با صدای دلنشین و پر سوز حمد و سوره را قرائت می کند و مردم با چشمانی پر اشک و دلهایی پر نور، به آیات قرآن و دلگفته ها و مناجات امام جماعت با خدا گوش می دهند و اشک می ریزند.

امام جماعت، درست مثل دعای کمیل و جوشن کبیر نماز می خواند؛ «بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین» خدایا شکر که یک بار دیگر توفیق نماز به من دادی خدای من. خدایا من کجا؟ نماز کجا؟

«الرحمن الرحیم» خدایا این که می بینی هم از رحمانیتت دم می زنم و هم از رحیمیتت می گویم، برای این است که من هم طمع رحمانیتت را دارم و هم چشم به رحیمیتت دوخته ام. هم می خواهم زندگی مادی ام را سر و سامان بخشی، هم می خواهم نماز و روزه ام را پر رونق کنی. هم پول و زندگی می خواهم، هم توفیق شهادت در رکاب مهدی می خواهم. خدایا فرازهای نماز، مرا پررو و پر توقع کرده است، پس هم از رحمانیتت برایم خرج کن و هم از رحیمیتت برایم مایه بگذار…

با گفتن «اهدنا الصراط المستقیم» امام جماعت لحن توسل می گیرد و آنگاه که به «صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم ولا الضالین» می رسد، اوج می گیرد و صدای گریه مردم بلند می شود، چون همه از این آیات بوی «علی و حسین» می شنوند. این آیاتِ کنایه آمیز، دل هر محبّ الحسینی را می لرزاند، چون با این آیات فرصتی پیدا می کند که از حبیبش حسین (علیه السلام) بگوید و از دشمنانش برائت بجوید…

ادامه ی نماز را هم دیگر شرح نمی دهم، چون دست کم، چند برابر این مقدار باید نوشت و سر دوستان را به درد آورد. بگذریم.

اما جانم به حکمت خدا که اجازه هیچ اِعمال سلیقه و حرف زیادی و کار هنری و از این جور کارها در نماز نداده است. گویا خدا می خواهد هر کسی با معرفت خودش به نمازش رونق ببخشد. در نماز همه تنهایند و هیچ کسی به ما چیزی نمی رساند. نماز مشخص می کند که موجودی حساب هر کس چقدر است و معلوم می شود اگر حرارت مداح نباشد، هر کس به تنهایی چقدر حرارت و سوز و اشک برای نمازش دارد.

62ـ مادر دعا کن ببرم

کمتر می­ توان انسان موفقی را گیر بیاوریم و از علت توفیقش سؤال کنیم، و او اشاره ­ای به نقش مادرش نکند. مادر اعجوبۀ خلقت و راز سر به مهر آفرینش است. مادر یعنی کسی که از خبرِ قبولی فرزندش در دانشگاه، بیش از قبولی خودش خوشحال می ­شود. مادر کسی است که سلامتیِ فرزندانش از سلامتی خودش برایش مهم­تر است. مادر تنها کسی است که برای دعا برای فرزندش، به اندازۀ دعا برای خودش و بلکه بیشتر مایه می ­گذارد. مادر همیشه حواسش از خودش پرت است و بیشتر به فکر بچه هاست...

اگر چه موضوع یادداشتم دربارۀ مادر نیست، اما دلم نمی ­آید از توصیف و ستایش مادر دست بکشم. همه مادر را با مهربانی می ­شناسند، وصد البته که بین مهربانی مادر و مهربانی دیگران تومانی نه قران فرق است. مادر خودش را با فرزندش مقایسه نمی ­کند. از این که فرزندش زیباتر از او صحبت می­ کند ناراحت نمی ­شود. مادر بدش نمی ­آید فرزندش از او باسوادتر باشد. مادر از خوردن دست­پخت دخترش که از او ماهرتر شده است، لذت می­ برد. مادر مهربان است، آن هم از نوع خودش..

ما جوان­ها روش قشنگی را بلدیم؛ هنگامی که قرار است امتحانی بدهیم یا مصاحبۀ استخدام یا مسابقه­ ای داشته باشیم، یک جوری به مادرمان می ­سپاریم که برایمان دعا کند. آن­هایی هم که مادرشان به رحمت خدا رفته است، سرِ خاک مادرشان می­ روند و بعد از خواندن فاتحه و کمی قرآن به مادرشان می­ گویند: مادر دعایم کن.

ما هر روز از صبح تا شب کار مهم داریم و در حال امتحانیم. اساسا این دنیا سالن امتحانات است، ولی در این میان، روزی پنج بار مسابقۀ کشتی داریم؛ مسابقه­ هایی که اگر چه خیلی تکراری­ست، اما برد و باخت هر کدامشان در سرنوشت ما خیلی اثر دارد.

نماز، مسابقۀ کشتی با شیطان است و سجادۀ نماز، تشک آن. شروع مسابقه با سوت اذان شروع می شود، و تو اگر چه فرصت داری که دیرتر وارد تشک شوی، اما هر چه زودتر بروی موفقتر خواهی بود. در این مسابقه تو با دو نفر سر و کار داری؛ خدا و شیطان. تو باید در برابر خدا خاک شوی، و تمام تلاش شیطان این است که نگذارد این صحنۀ زیبا و نازنین اتفاق بیافتد. خاک شدن و به خاک افتادن در برابر خدا، مهم­ترین کاری است که در این مسابقه باید انجام داد و هر چه مدت این صحنۀ قشنگ بیشتر شد، بهتر است. و چه حرصی می­خورد شیطان از این کار! و چه برنامه ­هایی که برای به هم زدن صحنۀ به خاک افتادنت در برابر خدا نمی کشد؟!

مسابقۀ مهم و سرنوشت­ساز زندگی­مان نماز است و باور کن که دعای خیر مادرمان معجزه می ­کند. باور کن که او از التماس دعای مکرر و روزانۀ ما خسته نمی ­شود. مادری که من می­شناسم هر بار که از او طلب دعای خیر کنیم، گویی بار اول است که از ما التماس دعا می ­شنود. مادری که من می­شناسم نمی­تواند نسبت به نتیجه ­های مسابقه­ هایمان بی­ تفاوت باشد و نتیجۀ تک­تک این هزاران مسابقه برایش مهم است. پس ما اگر قبل از نماز به او التماس دعا گفتیم، در واقع موضوعی را با او درمیان گذاشته ­ایم که بیش از این که برای ما مهم باشد، برای او مهم است. مادری که من می شناسم در هنگام مسابقه هم نگران ماست، حتی اگر ما بی­خیال باشیم...

خوش به حال کسانی که رابطۀ خوبی با مادرشان دارند و قبل از هر نمازی آرام زیر لب می گویند: السلام علیك یا فاطمة الزهراء، مادر دعا کن ببرم....

31ـ این پیتزاست... آن یکی نماز...اینها دو چیزند

بعضی­ها خدا را خیلی دوست دارند و خیلی با او حال می­کنند؛ این­قدر که برای خدا نامه می­نویسند، برای او شعر می­گویند، موسیقی می­نوازند، می­رقصند و حتی هر چند ماه یک­بار برای سخن گفتن با خدا نماز هم می­خوانند؛ آن هم نمازی که گاهی با اشک همراه است و صفا و عشق و معنویت و رنگ صورتی، از قیام و رکوع و سجودش می­بارد.

نماز برای این گروه سراسر شیرینی و جذابیت است و هیچ گاه با بی­حوصلگی نماز نمی­خوانند و هیچ خاطره­ی بدی هم از نماز ندارند.

روشن است چرا؟ چون این آدم­ها با اعتماد به نفس و هوش سرشاری که دارند، نشستند و عباداتشان را مدیریت کردند؛ با خود گفتند: اگر قرار باشد که روزی پنج بار نماز بخوانیم و حجاب داشته باشیم و صدها کار دیگر را انجام دهیم و از صدها کار دیگر خودداری کنیم، این که نمی­شود! بدترین پی­آمدش هم این است که عبادت برای ما تکراری می­شود و جذابیت­هایش را از دست خواهد داد.

این تیپ آدم­ها که رو به افزایش هستند و اندیشه و ادبیات­شان هم ناخودآگاه دل خیلی­ها را دارد می­برد، انصافا آدم­های جالب و جذابی­اند، چون واژه­ی «خدا» در کلام و گفتارشان موج می­زند و بر خلاف آخوندها و علما و حتی امامان و پیامبران و قرآن، حرف­هایشان بسیار هم شیرین است. باز هم روشن است چرا؟ چون صد سال هم که از خدا بگویند و بنویسند و سخنرانی کنند، نوبت به واژه­هایی مانند «غضب»، «جهنم»، «فشار قبر»، «عذاب ابدی»، «حساب» و این کلماتی که حال آدم را می­گیرند، نمی­رسد...

شکی در این نیست که این آدم­ها خدا را دوست دارند و با او در ارتباط­اند، اما تنها مشکلشان این است که نکردند پنج دقیقه درباره­ی «بندگی» فکر کنند؛ یعنی همان چیزی که خدا جن و انس را برای آن آفرید و ما را به آن فراخواند.

انگار این جماعت حواسشان نیست که رابطه­ای که انسان باید با خدا داشته باشد، رابطه­ی بندگی است، همین. اگر چه بندگی خدا، شرین هم هست و زیبایی­اش بالاتر از زیبایی­های روابط خوب دیگر، با دیگران است. اما هر نوع رابطه با خدا به شرطی زیبا و خوب است، که عنوان «بندگی» را بشود بر آن گذاشت.

نماز را باید دوست داشت، اما نه آن طور که پیتزا را دوست داریم. ما پیتزا را برای لذت بردن می­خوریم، اما نماز را برای به جا آوردن رسم بندگی باید خواند، نه برای لذت بردن.

اگر کسی به فلسفه­ی نماز که همان بندگی است، پی نبرد، نماز خواندنش مانند پیتزا خوردنش خواهد شد و اگر بخواهد درباره­ی نماز، سخنی بگوید، جملاتی این چنین از او خواهید شنید: «من نماز را به خاطر خودم می­خوانم و کاری به هیچ کس دیگری ندارم.»، «من گاهی نماز می­خوانم، گاهی نمی­خوانم.»، «نماز را به خاطر آرامشی که به من می­دهد می­خوانم.»، «من هر وقت دلم برای خدا تنگ شود نماز می­خوانم.»، «نماز می­خوانم چون حس غریبی به من می­دهد.» و... جملات آشنا و معروف و جوان­پسند دیگر که حتما از خیلی­ها شنیده­اید.

ماجرای همه­ی این عبارت­های قشنگ و گوش­نواز همان قاطی کردن نماز با پیتزا است. چون نماز، اگر چه زیبا و آرامش­بخش است، اما نه روزی پنج بار. کسی که نماز را به خاطر خودش می­خواند، بایستی هزاران بار هم نماز نخواند، یا بدون انگیزه بخواند، چون هر انسانی بالأخره گاهی حال و حوصله­ی نماز را ندارد. کسی هم که برای آرامش و احساس بسیار قشنگ نماز می­خواند، همین طور. چون گاهی نماز هیچ احساسی برای انسان ندارد. مگر چنین نیست؟

نماز را به این خاطر باید خواند که «واجب» است و خدا به آن فرمان داده است، همین. اگر چه خدا چیز بی­ربطی را واجب نمی­کند و هزاران صفحه می­توان درباره­ی زیبایی و فلسفه و آثار و فوائد نماز نوشت. اما چه زیبایی نماز را بفهمی و چه نفهمی، باید بخوانی چون خدا گفته است. بندگی یعنی این.

خدا عقلش می­رسید که هر چیز زیبا و شیرینی، اگر تکراری شود، خسته کننده  می­شود. نمی­رسید؟ پس چرا نماز را تکراری کرد و پنج بار در روز واجبش نمود؟ راستی چرا؟ شاید یکی از دلائلش این باشد که خدا خواست از لذت­های پیتزایی نماز بکاهد و کاری کند که فقط با انگیزه­ی بندگی نماز بخوانیم؛ نه چیز دیگر.

حال اگر مردی پیدا شد و زیبایی و شیرینی­های بندگی را دید و چشید و سرمست گردید، خوش به حالش، اما امثال من که از این زیبایی­ها و شیرینی­ها بی­خبرند، فعلا بندگی­شان یادشان نرود، صفا و حال و آرامش و حس عجیب غریب، پیش­کش.

25ـ کاش نماز خواندنمان مثل روضه رفتنمان بود

بعضی از شیعیان که انس کم­تری با اهل بیت  (علیهم السلام)  دارند، مجالس روضه­ای می­گیرند خیلی رسمی، که بیشتر شبیه گردهم­آیی و همایش است تا روضه! مثلا در سالن شیک و باکلاسی همه­ی شرکت کنندگان را روی مبل می­نشانند و آقایان هم خیلی باکلاس پا روی پا می­اندازند و در حالی که در یک دست سیگار و در آن یکی استکان چای یا فنجان قهوه­ای گرفته­اند، به سخنران گوش فرا می­دهند؛ یعنی همان نگاه می­کنند. خود سخنران هم وصله­ی نچسبی نیست و با مجلس جور است، چون بی­حالی و بی­مزگی صحبت­ها و روضه­هایش نیز در اوج است و مثال­زدنی... در چنین روضه­هایی که خوشبختانه تعداد آنها زیاد نیست، یا در شرایط خاصی مانند مجالس ختم گاهی دیده می­شوند، همه چیز مانند سیگار کشیدن و چایی خوردن و با بغل­دستی حرف زدن و جواب تلفن همراه دادن و رفت و آمد کردن و خندیدن و میوه خوردن و روبوسی کردن طبیعی است و تنها چیزی که اگر اتفاق بیافتد، اصلا طبیعی نیست و نظر همه را جلب می کند، این است که کسی در اثر روضه­ی کلیشه­ای و سرد سخنران با صدا گریه کند!

فرض کنید کسی، از همان دوران کودکی تا بزرگ­سالی­اش فقط در چنین مجالسی حضور داشته و مجلس دیگری ندیده است. روشن است که چه بلایی سر این آدم خواهد آمد. مهم­ترین مصیبت و بلایی که سر این بیچاره خواهد آمد، این است که نگاه او به مجلس روضه نگاهی نادرست و کاملا غلط خواهد بود، و هیچ توقع و انتظاری از این مجالس نخواهد داشت. او نخواهد فهمید که مجلس روضه­ی ابا عبد الله الحسین  (علیه السلام)  اتفاقا کلی هم باحال است و های های می­شود در آن گریه کرد و اشک ریخت و سبک شد... او درک نخواهد کرد که مجلس روضه­ی امام حسین  (علیه السلام)  حسابی می­تواند به انسان نشاط بدهد و خیلی شورانگیز است... از آن بدتر این که برای این آدم خیلی طبیعی خواهد بود که یک دهه محرم بگذرد و یک اشک برای امام نریزد! چون همه­ی دور و بری­های این شازده این طورند...

من فکر می­کنم که دقیقا همان بلایی که بر سر آن آدم بیچاره آمده است و او را از نعمت­های سرشار روضه­ی امام حسین  (علیه السلام)  محروم کرده است، بر سر ما آمده است و نعمت نماز را از ما گرفته است.

از بس که تقریبا همه­ی نمازخوان­ها نماز سردی می­خوانند و اگر باحال می­خوانند، کم­تر کسی می­فهمد، ما خیال کردیم که اساسا نماز، یک کار نامفهومی است که هیچ حالی ندارد. به همین علت است که از نماز توقعی نداریم و اگر نماز بی­حالی خواندیم، به خود برنمی­گردیم و از علت این رابطه­ی سردی که با خدا داشتیم پرس­وجو نمی­کنیم.

این فرهنگ در ما جا افتاده است که گریه برای حسین و اشک ریختن به یاد او، هم بسیار طبیعی است و هم گریه نکردن و نشکستن دل در ذکر مصائب حسین  (علیه السلام)  نوعی بی­توفیقی است که انسان باید آن را با ظاهری غم­انگیز جبران کند و برای رفع این قساوتِ دل، کاری بکند. اما چنین فرهنگی جا نیافتاده است که گریه در نماز هم خیلی طبیعی است و دست کم هر از گاهی باید برای نمازگزار پیش بیاید، چرا که نماز سخن گفتن با خداست که کار بسیار قشنگ و زیبایی است. اگر چنین فرهنگی بود، نمازگزاران این حالات خوش در نماز را انتظار می­کشیدند و اگر محروم می­شدند، دل به نماز دیگر خوش می­کردند و با استغفار، قلب خود را برای چشیدن شیرینی­های نماز بعدی آماده می­ساختند.

20ـ خدایا تمام نمازهایم را از صفحه اعمالم پاک بفرما

وقتی گناهی از ما سر می زند، یک استغفار به خدا بدهکار می شویم. و هر چه قدر که انسان از گناه کردن، بیتشر احساس شرم کند و خود را در اثر آن گناه پستتر ببیند، احساس نیاز بیشتری به استغفار پیدا خواهد کرد و از سوی دیگر خیلی راحتتر و با اخلاص بیشتر نزد خدا خواهد رفت و از او معذرت خواهد خواست. اساسا گناه به انسان خوب و سالم نمیاد و تا این انسان مرتکب گناه شد، آرام و قرارش را از دست خواهد داد و تا آن را از صفحه دلش پاک نکند، آرام نخواهد گرفت.

ذکر استغفار و احساس تقصیر در برابر خداوند متعال احساس قشنگی است، و باید همواره در برابر خداوند متعال چنین احساسی داشت؛ یعنی همیشه باید کارهایی در ذهن داشته باشیم که از آنها پیش خدا معذرت بخواهیم. اما راه حفظ این حالت و احساس گناه، گناه کردن نیست. اتفاقا یکی از خاکهایی که گناه بر سر ما می ریزد، این است که حالت استغفار را از انسان می گیرد. برای این حفظ این احساس باید کار دیگری کرد و چاره دیگری اندیشید. 

یکی از راه حلهایی که به نظر خوب می رسد، این است که دامنه استغفارمان را وسعت بدهیم. برای این کار بیاییم باز به نمازمان نگاهی بیاندازیم... آیا این نمازهایی که به جا می آوریم، همان است که خداوند از ما خواسته است؟ اگر نماز شما هم مثل نماز من باشد، باید جوابتان منفی باشد. اگر موافقید که نمازتان نماز نیست، به این نتیجه خواهید رسید که نه تنها بعد از هر گناه، بلکه بعد از هر نماز هم ما یک استغفار به خدا بدهکار خواهید شد.

در روز قیامت به ما اجازه نخواهند داد که از خدا معذرت بخواهیم. بیاییم در همین دنیا که چنین فرصتی داریم عادت کنیم که بعد از هر نماز به خدا بگوییم: خدایا غلط کردم که چنین نمازی خواندم.

با این روش می توانیم در نامه اعمالمان در کنار همه نمازهای بیخودمان یک استغفار ثبت کنیم.