چشم خدا

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

چشم خدا

گفت می خواهم بدانم کیستی
گفتمش آقای من سید علی است

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۴ ارديبهشت ۰۲، ۱۸:۴۴ - اندیشکده اریحا
    طیب الله

۱۴ مطلب با موضوع «سبک زندگی» ثبت شده است

دعای عرفه، متنی برای تمرین شکر

ناسپاس‌ها همیشه حال‌شان بد است و اوقات‌شان تلخ. نعمت‌های خدا را نمی‌بینند و خب طبیعتا از آنها لذت نمی‌برند. لطف پی‌درپی خدا را چندان حس نمی‌کنند و در نتیجه خود را بده‌کار خدا نمی‌بینند. ناسپاس‌ها توان لذت بردن ندارند و به ندرت سرخوشی و خوش‌حالیِ عمیق را با دیدن یا به یاد آوردن یکی از نعمت‌های خدا تجربه می‌کنند.

نه نعمت‌های همیشگی و ثابتِ خدا چنگی به دل‌شان می‌زند، نه نعمت‌های همگانی و عمومی‌اش. نه نعمت‌های قدیمی خدا که از آغاز ولادت هم‌راه‌شان بوده به چشم‌شان می‌آید، نه آن دست نعمت‌هایی که به وفور یافت می‌شوند و هرگز کم‌یاب نمی‌شوند سرمست‌شان می‌کند. تنها وقتی که یک نعمت گل‌درشت بی‌سابقه نصیب‌شان می‌شود، چند صباحی حس شکرگزاری می‌گیرند و به زودی این حس، با تکراری شدن همان نعمت فرو می‌نشیند و باز به به اصل خویش، همان حس دیرینه و همیشگی ناسپاسی باز می‌گردند.

آدم ناسپاس از سلامتی خودش، از نعمت پدر و مادرش، از خانه و ماشینی که دارد، از شغلی که دارد، دین و ایمانش، آب و غذا و هوایی که هر روز، خدا روزی‌اش می‌کند، از درختان، دریا، خورشید، شب و روز، از چشم و گوش و دست و پایش نمی‌تواند لذت ببرد و هیچ کدام از این نعمت‌های بزرگ و ارزشمند خوش‌حالش نمی‌کند. و همین سم مهلک ناسپاسی است که زندگی‌اش را تلخ می‌کند. در عوض، انسان‌های شکور که اتفاقا به گفته‌ی قرآن، بسیار کم‌شمارند، هر روز حتی با نفس کشیدن و آب خوردن هم حس دل‌چسب و بسیار لذت‌بخش شکرگزاری را تجربه می‌کنند و روز به روز به نشاط و سرزندگی‌شان اضافه می‌شود که کم نمی‌شود.

فرازهای آغازین دعای امام حسین(ع) در روز عرفه، یک متن تمام عیار برای تمرین و تلقین شکرگزاری است. در این دعا هر چه امام حسین(ع) دانه دانه نعمت‌های خدا را می‌شمرد، سیر نمی‌شود و ول نمی‌کند. روحیه‌ی شاکرانه‌ی حسین(ع) را در دعای عرفه تماشا کنید. روح بلندش چنین می‌طلبید که به تفصیل و با حوصله و با ذکر جزئیات مراحل خلقتش را به پاس شکرگزاری از خدا بیان کند. و آن‌گاه در طول مراحل رشد و نموّش برخی از نعمت‌های مادی و معنوی خدا را که شاملش شده برشمرد و عجز خودش را از ادای شکر یک دانه از این نعمت‌ها بیان کند. دعای عرفه را با انگیزه‌ی تماشای شکرگزاری حسین(ع) می‌شود خواند. هر چه با متن این دعا بیشتر و عمیق‌تر ارتباط برقرار کنیم، از روح شاکرانه‌ی حضرت سید الشهدا(ع) بیش‌تر واگیر می‌گیریم و زندگی و بندگی‌مان شیرین‌تر می‌شود.

 


منتشر شده در روزنامه رسالت ۱۴۰۲/۴/۷

218ـ یک ظرفیت پول‌ساز نامحدود

در کنار عزم و اراده و کار زیاد و هوش‌مند و داشتن ذهنیت پول‌ساز، عوامل دیگری نیز در کسب ثروت و افزایش روزی دخیل است که برخی از آنها بسیار دور از ذهن است و ناگزیر باید از وجود مبارک اهل بیت(ع) آموخت که به تار و پود و رازهای عالم آگاهند.

یک نمونه‌اش را امام باقر(ع) فرمود که دعای خیر برای برادر مؤمن است؛ آن هم پشت سر او نه روبرویش، که باعث سرازیر شدن روزی می‌شود؛ «عَلَيْكَ بِالدُّعَاءِ لِإِخْوَانِكَ بِظَهْرِ الْغَيْبِ فَإِنَّهُ يَهِيلُ الرِّزْقَ يَقُولُهَا ثَلَاثا» [وسائل الشیعه/ج7/ص108] و جالب است که امام باقر(ع) نتیجه‌ی این کار را که سرازیر شدن روزی است، سه بار تکرار کرد. لابد یک تکنیک بسیار قوی است که جا دارد این قدر بر آن تأکید شود.

ما ذهن نقادی داریم؛ یعنی هر کسی را که ببینیم یک نقطه ضعف از او در می‌آوریم و احیانا نقاط قوت او را هم می‌بینیم، که خیلی وقت‌ها همراه با قضاوت است. راحت تشخیص می‌دهیم فلانی کج راه می‌رود؛ این یکی لکنت زبان دارد؛ آن، فلان مرض را دارد؛ این، فلان مشکل را دارد. خبرهای موفقیت اطرافیان و آشناها و در و همسایه هم راحت به گوش‌مان می‌رسد. و احیانا اگر کسی پروژه‌ای را کلید بزند راحت می‌فهمیم و زود تحلیل می‌کنیم که می‌گیرد یا نمی‌گیرد و از این حرف‌ها.

حالا که این طور است، هر کدام از این احساس‌ها را می‌توان به یک دعای خیر تبدیل کرد، آن هم بدون این که به روی طرف بیاوریم یا نزد شخص ثالثی برایش دعا کنیم و آبرویش را در قالب دعا بریزیم؛ که این هم کار بی‌خودی است. «بظهر الغيب» یعنی در غیب و خفا، که نه بتوانی پز دعایت را بدهی، نه بر او منت بگذاری، نه به رویش بیاوری که این عیب را در تو دیدم و برایت دعا کردم. کار خالصانه‌ی بی‌شیله پیله‌ای باید باشد، ولی اگر درست انجام گرفت، یک عاملی بسیار قوی برای افزایش روزی است.

کار چندان ساده‌ای نیست؛ تمرین می‌خواهد، ولی به نتیجه و حس و حال خوبش فارغ از نتیجه می‌ارزد. و از آن کارهایی است که همه جا و در همه حال می‌شود انجام داد. مثلا در جاده و خیابان برای صاحب هر ماشین داغانی دعا کنیم ماشینش را بهتر کند. برای هر خانواده‌ی دو سه نفری که سوار موتور شده‌اند و از کنارشان رد می‌شویم دعا کنیم ماشین خوب گیرشان بیاید. در کوچه و خیابان، هر خانه و ساختمان و برج و پاساژ و هتل نیمه‌کاره‌ای دیدیم، برای صاحبش دعا کنیم که به سلامتی پروژه‌اش را تمام کند و خیرش را ببیند. هر ماشین مدل بالایی که از کنارمان رد شد برای صاحبش دعای خیر کنیم که ان شاء الله حسابی با ماشینش کیف کند و هرگز تصادف نکند. ما از کنار قبرستان که رد می‌شویم عادت داریم فاتحه‌ای نثار امواتش بفرستیم، خب این را هم عادت کنیم که از کنار هر پاساژ و مدرسه و بیمارستان و مجتمع مسکونی که رد می‌شویم برای اهل آنجا دعای خیر کنیم.

ظرفیت استفاده از این عامل پول‌ساز و حال‌خوب‌کن بسیار بالا و نامحدود است. چون هر جا که چشم می‌گردانی یا آدمی می‌بینی یا عکس و تصویرش را، یا اسمش را، یا چیزی که به او مربوط است. هر برخورد و رفتار و وضع و حالتی که از آدم‌ها می‌بینیم هم یا کمی تا بیشتری خوب است یا بد. و همه‌ی اینها می‌تواند بهانه‌ای برای یک دعای خیر جور کند. این تکنیک را قدر بدانیم و به هم‌دیگر یادآوری کنیم تا واقعا در و دیوار و سنگ‎فرش‌های شهر، برایمان طلا شود. از این به بعد بدون استفاده‌ی بیست سی باره از این تکنیک، روزمان را شب نکنیم.

217ـ اگر عصای موسی(ع) دستت بود!

اگر حضرت موسی(ع) عصایش را یک سال به دستت می‌داد، چه می‌کردی؟ حتما همه جا با خودت همراهش می‌کردی تا اگر جایی مستأصل شدی یا دنبال یک نتیجه‌ی اعجاب‌انگیز و معجزه‌آسا بودی، یا نتیجه‌ای فرای کاری که انجام دادی می‌خواستی، یا خواستی اتفاقی غیر منطقی را رقم بزنی، به کار بگیری‌اش تا بلکه معجزه کند. در این یک سال قاعدتا عصای موسی همه جا همراه تو خواهد بود و تو صدها و هزاران بار دست به عصا می‌شدی. تو فقط می‌دانی این عصا معجزه است اما چند و چونش را نمی‌دانی. پس ناگزیر دم به ساعت تست می‌کنی و آزمون و خطا می‌کنی تا بلکه قلقش دستت بیاید. شاید هم قلقش هیچ وقت دستت نیاید، چون معجزه در علم و منطق و محاسبه نمی‌گنجد، ولی چاره‌ای نیست باید تست کرد و آزمود و به کار گرفت، وگرنه زندگی، خیلی طبیعی و یک‌نواخت می‌گذرد و هیچ اتفاق خاصی نمی‌افتد.

در آن یک سال اگر کسی مریض شد، حتما آرام با عصای موسی(ع) به او می‌زنی بلکه خوب شود، اگر غذا شور یا خراب شد، با عصا به ظرف غذا می‌زنی بلکه درست شود، اگر مهمان داشتی و غذا کم آمد باز دست به عصا می‌شوی. اگر وسط راه ماشین خراب شد، اگر گرهی به کار اداری‌ات افتاد، اگر ترافیک شد، اگر با همسرت دعوایت شد، اگر دچار فقر شدی، اگر ترسی از کاری داشتی، اگر مردد شدی، اگر پروژه‌ای را کلید زدی، اگر برای کاری زمان کم آوردی و در هر کار دیگری دست به عصا می‌شوی و می‌گویی: توکل به خدا و عصای موسی(ع) حالا یا می‌شود یا نمی‌شود.

بعد از یک سال حتما خاطره‌ها خواهی داشت از معجزه‌های عصای موسی(ع) در زندگی‌ات. و قطعا به این سادگی‌ها دل از آن نخواهی کند، بلکه فردای بدون عصا، فردای وحشت‌انگیزی برایت خواهی بود. کم نیست؛ یک سال است، چنین وسیله‌ی اعجازآمیزی عصای دستت بود و طبیعی است که خیلی به آن وابسته شوی و نتوانی به سادگی از آن دل بکنی.

نمی‌دانم باورت می‌شود یا نه. ولی این داستان خیالی نیست، بلکه واقعیت، از این داستان خیالی هم به شدت قوی‌تر و هیجان‌انگیزتر است. معجزه‌ای بسیار بالاتر و قوی‌تر از عصای موسی(ع) در دست همه‌ی ما تا آخر عمر هست که قرآن کریم است؛ معجزه‌ای صوتی، نوشتاری، سخت‌افزاری و نرم‌افزاری که بتواند به شکل‌های گوناکون و خیلی عمیق‌تر و راحت‌تر و بانفوذتر از عصای موسی(ع) در زندگی ما اثر بگذارد و به شکل‌های گوناگون به کار گرفته شود و معجزه‌های گوناگون خلق کند.

باورم این است که یکی از راه‌های انس با قرآن، داشتن اهداف بزرگ و اعجاب‌انگیز است. کمی بزرگ فکر کنیم، بخواهیم کارهای بزرگ بکنیم، اهداف و آرمان‌های بزرگ داشته باشیم، آرزوی یک تحول عظیم در زندگی خود داشته باشیم، از ساده‌ترین کارهای روزمره‌مان انتظار بزرگ‌ترین دست‌آورد و خیر و برکت را داشته باشیم. آن وقت در به در به دنبال معجزه‌ای خواهیم گشت تا از راهی میان‌بر ما را به اهداف‌مان برساند و رسما معجزه کند. در آن صورت به شکلی کاملا طبیعی و طبق قاعده دل‌بسته‌ی قرآن خواهیم شد و زندگی بدون آن را غیر ممکن خواهیم یافت.

۲۱۵- چی به چی ربط ندارد؟!

هر چه بیشتر در علم و دین مطالعه کنیم، حساسیت همه‌جانبه‌ی این عالم را بیشتر می‌فهمیم؛ عالمی که همه چیزش بر ما تأثیری ماندگار می‌گذارد. این که چه می‌خوری، چه می‌شنوی، چه می‌بینی، چه می‌پوشی، چه می‌نویسی، چه می‌گویی، چه‌ها در ذهنت تجسم می‌کنی، چه تصوراتی داری و چه احساساتی را در دل می‌پرورانی، کجا زندگی می‌کنی، با چه کسانی می‌پری و... هر کدام تأثیر خود را دارد؛ آن هم تأثیری ماندگار و ابدی و سرنوشت‌ساز! هر چه بیشتر به این واقعیت فکر کنیم بیشتر جفت می‌کنیم و وحشت می‌گیردمان. ولی عالمی که خدا آفریده همین است؛ همین را بگویم که عبارت "فرقی نمی‌کند" در هیچ زمینه‌ای چندان عبارت دقیقی نیست. هر متغیری را که در نظر بگیری، نسبت به متغیر دیگر فرق می‌کند. و هر چیزی خود، یک متغیر است. 
پای صحبت هر متخصص استخوان‌خوردکرده‌ای که بنشینی، سرت سوت می‌کشد که چقدر حساس است همه چیز. یک آش‌پز کارکشته می‌داند که برای کدام غذا، کدام نوع نمک را، آن هم در چند مرحله و چگونه و چقدر باید اضافه کند! تازه همین دقت‌ها را برای چربی و اسید و حرارت هم اعمال می‌کند. آهنگ‌ساز، نورپرداز، صداپرداز، ورزش‌کار و تو بگو فوق متخصص هر حرفه‌ای دقت‌هایی دارد که خیلی دور از ذهن است. کلا در این عالم حتی یک فوت هم تأثیر دارد؛ آن هم در همه چیز نه فقط در کوزه‌گری! 
به احکام و آداب اسلامی که می‌نگری مخت سوت می‌کشد از این همه دقت و حساسیت همه چیزِ این عالم! رنگ و ماده و صوت و تصویر و زمان و ساعت و هیئت و تاریخ و همه چیز، حساب کتاب دارد. رکاب انگشتر برای مردها فقط باید نقره باشد، طلا حرام است و باقی آلیاژها همه از دم مکروه و نامطلوب. تازه توصیه شده در دست راست دست کنیم؛ آن هم فقط در دو انگشت کوچک‌تر دست. لابد اثر سنگ و رکاب، از این دست به آن دست و از این انگشت به آن انگشت فرق می‌کند دیگر. وگرنه خدا و رسولش که نمی‌خواهند سرکار بگذارند آدم را. کی فکرش را می‌کرد گوش چپ با گوش راست فرق کند؟! اگر نمی‌کرد چرا ائمه‌ی ما سفارش کردند در گوش راست نوزاد اذان بخوانیم و در گوش چپش اقامه؟! دیگر این که از آداب و سنن دین ما این را می‌شود فهمید که روزهای هفته با هم فرق دارند و هر کدام اثر خود را دارند! ناخن گرفتن کلا خوب است، اما جمعه که بگیرید روزی را زیاد می‌کند، شنبه و پنجشنبه که بگیرید، درد چشم و درد دندان را کم می‌کند! صائب گفته بود: "ز هم جدا نبود تار و پود این گلشن" اما فکر نمی‌کردیم تا این حد! جل الخالق که چی به چی ربط دارد؟ و تو بگو چی به چی ربط ندارد؟!
اینقدر همه چیز این عالم به هم گره خورده و سلسله‌ی علت و معلول به شکل شگفت‌انگیزی در هم تنیده است که در روایت آمده: "چند روزی وحی بر پیامبر نازل نمی‌شد، مسلمانان آمدند از پیامبر(ص) پرسیدند که جریان چیست؟ فرمود: چرا باید نازل شود در حالی که شما ناخن‌هایتان را نمی‌گیرید و بین انگشتانتان را تمیز نمی‌کنید؟" [كافی»ج6«ص492] و من یکی دیگر نمی‌دانم کاری به این سادگی که  زور این را دارد که جلوی وحی قرآن را بگیرد، جلوی کدام خیر و برکت را در زندگی ما می‌تواند بگیرد؟! 
چقدر احتیاط باید کرد در این عالم فول تاچ و سوپرحسّاس! و چقدر باید قدر باخبران این عالم را دانست و به احادیث و آموزه‌هایشان اعتماد کرد! هر چه دانشمندتر بشویم، بیشتر می‌توانیم قدر بدانیم این ریزبینی‌های دین و سخت‌گیری‌هایش را. مثلا کاملا می‌شود درک کرد که قرائت نماز باید عربی صحیح باشد، وگرنه آنی نمی‌شود که قرار بود بشود. تأثیرش هم آن چیزی که قرار بود باشد دیگر نیست. ادامه دارد ولی فعلا بس است!

206ـ خدا ما را مدگرا آفرید

ما انسان‌ها مدگراییم؛ این‌قدر که گاهی نمی‌توانیم زشتی و زیبایی را بدون در نظر گرفتن مد روز معنی کنیم. مثلا در پوشش، هر جماعت و صنفی - نه فقط قرتی‌ها و جلف‌ها - مدی دارند برای خودشان. و هر کس لاجرم تابع مد جماعت هم‌کیش و قماش خودش می‌شود. عکس‌های پنجاه سال و صد سال پیش را که ببینی همه، جور دیگر تیپ می‌زدند و امروز فرق دارند؛ دکتر مهندس‌ها، کارمندها، دانشجوها، بازاریها و حتی علما و مراجع تقلید! مراجع ما هم دیگر آن عینک‌های ضخیم و قدیم را نمی‌زنند؛ مثل علمای قدیم عمامه‌ی خیلی بزرگ نمی‌بندند و محاسنشان کوتاه‌تر از علمای قدیم است، رنگ و مدل دوخت عبا و قبایشان هم فرق‌هایی کرده و دیگر مثل علمای قدیم شالی دور کمرشان روی قبا نمی‌بندند. 
حتی در روایات آمده که وقتی غریبه‌ای وارد مسجد النبی می‌شد، می‌پرسید: کدامتان پیامبرید؟! پس حتی پیامبران هم مشکلی با مد روز خود نداشتند و مثل بقیه لباس می‌پوشیدند.
انگار حس و گرایشی در وجود آدمی است که دوست ندارد ساز مخالف بزند و انگشت‌نما یا وصله‌ی نچسب باشد، مخصوصا اگر همه دارند کاری می‌کنند که چندان عیبی هم ندارد. حالا اگر داشتند کار خوبی می‌کردند این حس شدیدتر هم خواهد بود. اینجا اگر با مردم همراهی نکند احساس می‌کند از بقیه عقب افتاده است و این برایش خیلی ناگوار است. مثلا اربعین تا وقتی که خاص بود و کمتر کسی می‌رفت، نرفتنش چندان سخت نبود. ولی وقتی میلیونی شد دیگر نمی‌شد نرفت؛ حس جاماندن و عقب‌افتادن بیچاره می‌کرد آدم را. 
خدا در قرآن چندین بار چیزهایی از این قبیل گفته که: "هر چه در آسمان‌ها و زمین است خدا را تسبیح می‌گوید." یا "هر که در آسمان و زمین است تسلیم اوست." یا "...به او سجده می‌کند." نمی‌دانم شاید خدا خواسته مدگرایی ما را تحریک کند که ببین همه اینطورند، بپا عقب نمانی از کائنات زمین و آسمان! شاید خدا حس مدگرایی را در وجودمان گذاشته برای چنین جاهایی.

196ـ خدا را سپاس که قلم را آفرید!

خدا را سپاس که قلم را آفرید. تنها یک ایده بلکه کم‌تر هم کافی است برای قلم در دست گرفتن. و از آنجا به بعدش گویا خود قلم کمکت می‌کند که ایده‌ات را بپرورانی و حتی حرف‌های نویی بزنی که تا کنون از کسی نشنیده‌ای. اتفاقا زیباترین یادداشت‌هایم را که به من خیلی چسبید، درحالی نوشته‌ام که چندان نمی‌دانستم چه بنویسم. نویسنده‌ی اهل قلم شبیه آشپز یا بنا نیست که از پیش می‌داند کارش چه خواهد شد و قرار است چه بشود. نوشتن چیزی از جنس نقاشی کشیدن و فرزندآوری و كشاورزی است که پایان کار، گاهی خود صاحب کار را هم شگفت‌زده می‌کند.
قلم را جزء وسائل تفریحی قرار نداده‌اند، ولی بدجور حال آدم را خوب می‌کند. با نوشتن راحت‌تر می‌توان گریه کرد و عمیق‌تر می‌توان به یک موضوع توجه کرد. همین که چند سطر می‌نویسی ایده‌های تازه و بکر به ذهنت می‌آیند که ناز داشتند و انگار منتظر بودند چند خطی بنویسی تا خودی نشان دهند.
عاشق و دل‌تنگ که می‌شوی کم‌تر چیزی مثل قلم آرامت می‌کند؛ خشم‌گین که می‌شوی هم همین طور. یادم است روزی در حرم امام رضا(ع) دیدم تمرکز مناجات ندارم و سیمم وصل نمی‌شود، به قلم پناه آوردم؛ روبروی پنجره‌ی فولاد نشستم و شروع کردم برای امام رضا(ع) نوشتن. و چقدر چسبید!

بهترین نوشته‌ها آن‌هایی است که هم حال نویسنده را خوب می‌کند و هم خواننده را. پس باید با حال خوب نوشت، یا اگر حالت بد است، جوری بنویسی که حالت با این متن خوب شود. آن وقت این متن ارزش پیدا می‌کند و به جای دارو می‌توان تجویزش کرد.
شهدا شب شهادتشان حال خوبی داشتند؛ آخرین شب عمرشان بود و خیلی‌ها خبر فردایشان را پیش پیش می‌دانستند! یعنی از حرص و طمع و حسد و غضب و شهوت و هر خاک‌برسری دیگری تقریبا هیچ چیزی دیگر برایشان نمانده بود. در اوج یک حال خوب و آرامش یکی دو صفحه نوشتند و به یادگار گذاشتند. غلط املایی و نگارشی کم نداشتند البته، ولی قلمشان درست بود و حال خوب کن!

154ـ دین حال به هم زن و دینداران بی مزه!

فکر کن اگر ازدواج در نگاه مردم چنین تعریفی داشت چه می شد؟! این که ازدواج مجموعه ای از تکالیف و مسئولیتهاست که انسان متعهد می شود نسبت به شخص دیگری قبول کند. مثلا اگر مرد است باید مسئولیت خرج و مرج خانمش را بپذیرد و در ازای آن فرت و فرت وام بگیرد. قبلش هم باید پول مراسم عقد و عروسی را جور کند. بعدش هم باید قید خرج و مرجها و گردشها و بیرون رفتنها و دورهمی های دوران مجردی را بزند. دعواها و غر زدنهای خانمش را تحمل کند و خیلی چیزهای دیگر.

و اگر زن است خب او هم کلی مسئولیت و تعهد باید به شوهرش بدهد. باید روحیه حرف شنوی داشته باشد، تمکین جنسی به شوهر بدهد، بدون اجازه اش از خانه بیرون نرود، عصبانیت ها و قلدریهای مردانه اش را تحمل کند و زودی از کوره در نرود. تازه یک سری مسئولیتهایی هم هست که عرف و فرهنگ جامعه بر زن واجب می کند. مثل مسئولیت پخت و پز و رُفت و روب و شست و شو که باید انجام دهد. چند صباح بعد هم باید بچه داری کند که سختی ها و مشقتهایش یکی دو تا نیست...

اگر مردم چنین تعریفی از ازدواج داشتند، آن وقت فقط دیوانه ها و خل وضعهای جامعه تن به چنین نکبتی می دادند. و همه بر این قول اتفاق نظر می داشتند که: مگر مغز خر خورده ایم که ازدواج کنیم؟! 

اما چرا میلیارد میلیارد آدم در همۀ فرهنگها و جامعه ها با علاقه ازدواج می کنند، با این که می دانند مسئولیتهایش چه پوستی از کله شان خواهد کند؟! معلوم است؛ چون هیچ کس ازدواج را به این چپر چلاغی که ما تعریف کردیم تعریف نمی کند. ازدواج در نگاه همۀ مردم یک «رابطۀ» زیبا، دلچسب و محبت آمیز است که انسان به آن نیاز دارد. و آنگاه همۀ این مسئولیتها و سختی هایی که می دانیم، مراقبتها و پاسداریهای او از آن رابطه است. شیرینی رابطه را که از ازدواج بگیری، دیگر قابل تحمل نخواهد بود و سرانجامی جز طلاق نخواهد داشت. 

هر چقدر که نگاه ما به ازدواج درست است، یا دست کم خیلی غلط نیست، نگاه و تعریفمان از دین بسی افتضاح است. دین را مجموعه ای از بایدها و نبایدها می دانیم و بس. خب طبیعی است که از آن خوشمان نیاید. 

دیندار در نگاه ما کیست؟ کسی که صبح به صبح و ظهر و به ظهر و شب به شب، کار و زندگی اش را رها می کند و نماز می خواند. سالی یک ماه روزه می گیرد. و کلا نمی تواند هر طوری که دلش خواست، ببیند و بخورد و بگوید و بشنود و بنوشد. دیندارِ بدبخت باید عمری را با محدودیت زندگی کند تا بلکه بر اساس عقیده اش، پس از مرگ به نون و نوایی برسد! 

معلوم است که این دینِ حال به هم زن را کمتر کسی می تواند تحمل کند. و اگر کسی تحمل کرد، قاعدتا باید آدم بی مزه ای باشد. که اگر اهل نشاط و خوشی و خوشبختی و انرژی بود، تاب نمی آورد این دین کوفتیِ حال به هم زن را.

ماهیت دین «رابطۀ بین عبد و مولا» است؛ رابطه ای عمیقتر، دلچسبتر و لذتبخشتر و بسیار ضروریتر از هر رابطۀ دیگری که انسان به آن نیاز دارد. یک دیندار، در فرایند بندگی خود به دنبال کشف و شناخت هر چه بیشتر رابطه خود با خداست. او به دنبال این است که دلبستگی خود را به این رابطه و در واقع به خدای خود بیشتر کند و لذت بیشتری از این رابطه ببرد. او به دنبال آن است که این رابطۀ پنهانی و عمیق را بیشتر بفهمد تا در پی فهم و احساس بیشتر، حظ بیشتری از آرامش این رابطه ببرد.

نماز، قرار روزانه عبد با مولای خویش است تا هر روز نبض این رابطه را اندازه بگیرد و همزمان، تقویتش کند. هنر دینداران این است که در کنار شناخت نیازشان به رابطۀ خانواده و همسر و دوست و دیگر روابط اجتماعی که هر کسی می تواند بفهمد و بشناسد، نیاز عمیق و پنهانی خود را به رابطۀ با خدای خود نیز شناخته اند و آن لایه های درونی و پنهانی شخصیتشان را توانسته اند کشف کنند. آنگاه آرام آرام زبانشان در صحبت و مناجات با خدا باز شده، با خدای خود خاطره ها پیدا کرده اند، نمازهای شیرین و دلچسب را هر از گاهی تجربه کرده اند و از آن پس همیشه کنجکاوانه و امیدوار به برقراری رابطه ای با طعم جدید و نو، سر سجادۀ نماز حاضر شده اند. برای تقویت رابطه با زیباترین، قویترین، بزرگترین و مهربانترین موجود عالم برنامه ها و نقشه ها می ریزند، و چون برنامۀ دین، برنامه ای دقیق برای تقویت این رابطۀ باشکوه است، همواره قدردان این برنامه اند و سختی هایش را به جان می خرند. آنها دیده اند که هر وقت به برنامه دین کم توجه شده و و نصفه نیمه به آن عمل کردند، گرمای رابطۀ شان با خدا کمی سرد شد و آن حرارت لذتبخش و دلچسب و پرنشاط که در اشک چشم و هق هق گریه های مستانه و روح افزایشان تجلی می کرد، کمتر اتفاق افتاد. 

این دینداران هیچ گاه حسرت عیش و نوش و خوش گذرانی های دیگران را نمی خورند، چرا که خود همیشه غرق لذت رابطه ای عمیق و لذتبخش و یواشکی با زیباترین موجود عالمند و به دیگران از سر مهر و دلسوزی و گاهی ترحم نگهی می افکنند. و در کنار آن دلی پر درد و غم دارند که ای کاش دیگران می توانستند لذت ما را بفهمند و بچشند و با ما همراه باشند.

144ـ یک توهم وحشتناک و وقت کش

ما معمولا فرصتهای روز و شبمان را به خاطر یک توهم وحشتناک از دست می دهیم. و آن این که فکر می کنیم برای انجام بسیاری از کارها نیاز به وقت خالی طولانی مدت داریم. خانه را تمیز نمی کنیم چون به دنبال یک وقت خالی نصف روزه می گردیم. و اگر نیم ساعت فرصت پیدا کردیم آن را کافی نمی دانیم و دست به چیزی نمی زنیم. 

برای درس خواندن و مطالعه کردن دنبال دو ساعت زمان خالی می گردیم، آن وقت فرصتهای یک ربع، نیم ساعتی که راه به راه برای ما پیش می آید رها می کنیم چون فکر می کنیم هیچ کاری نمی شود در آنها انجام داد. 

قرآن و عبادت و دعا خواندن هم لابد نیاز به یک فرصت طولانی و خلوت خیلی خیلی خاص و یک چراغ سبز دارد، پس هیچ وقت شرایطش جور نمی شود. خلاصه خیلی ریز و بی مصرف می بینیم این پاره وقتهای ارزشمند روز و شبمان را.

انصافا هر کداممان اگر کارهایی را که به اصطلاح بی موقع و در زمان ناکافی انجام دادیم به یاد بیاوریم، خواهیم دید که کیفیت کار، چندان هم افتضاح از آب در نیامده است، بلکه بسیاری از آنها کاملا خوب و بی نقص انجام شده است.

بارها توانسته ایم خانه را در دقایقی کوتاه قبل از آمدن مهمان به سرعت مرتب کنیم. بارها در اتوبوس و مترو و زنگ تفریح یعنی در شرایط ناجوری که هیچ وقت به چشممان نمی آید برای امتحان درس خوانده ایم و اتفاقا هر آن چه در این شرایط خواندیم یاد گرفتیم و نمره اش را هم به دست آوردیم. پس چه مرگمان است که در دیگر روزها به این پاره وقتهای مظلوم به چشم تحقیر می نگریم و آنها را لایق هیچ کار مفیدی نمی دانیم؟!


پ.ن1: نظر خانم دکتر دلژین زیر این یادداشت خواندنی است، از دستش ندهید
پ. ن2: از خانم ارکیده که لطف کردند و این یادداشت را در لینک روزانه هایشان قرار دادند سپاسگزارم

140ـ کتابی که دست به یادداشت می کند آدم را

امروز مطالعۀ کتاب «بنویس تا اتفاق بیافتد» اثر «هنریت کلاوسر» و ترجمه خانم «گیتی شهیدی» را تمام کردم. خلاصۀ ادعای نویسنده این است که با نوشتن آرزو و اهدافت به آنها خواهی رسید. نمی دانم این ادعا چقدر درست است، اما همین که آدم برنامه های فردایش و چشم انداز ماهانه و سالانه اش را بنویسد، خود همین کار انگیزۀ او را بالا می برد. گرچه ادعای نویسنده بالاتر از این حرفهاست و می گوید نوشتن گامی مهم و اساسی در راستای تحقق خواسته های شماست. 

در این دو سه روزی که کتاب را مطالعه می کردم، آیات و روایاتی که در این باره می دانستم مرور می کردم. گویا در دین ما هم نوشتن دارای اثری بیش از ثبت مفاهیم است. این که سفارش شده است قرآن به همراه داشته باشید یا بعضی از دعاهابونام پیامبرمان محمد (صلی الله علیه وآله) صلوات و درودی بر او بنویسد تا زمانی که این کلمات ثبت است، برای نویسنده اجر و ثواب می شمارند، همه حکایت از این دارد که نوشته ها بر عالم واقع اثر می گذارد و کاربردشان تنها انتقال مفاهیم نیست.

کتاب انگیزشی خوبی بود، هدفِ کوتاه مدت و بلند مدت تعیین کردن و در حدّ یادداشت کردن، آنها را جدی گرفتن حتی اگر قانون جذبی هم در کار نباشد، انگیزه های خوبی می دهد و تمرکز ذهن انسان را برای انجامِ با برنامۀ کارهایش بالا می برد.


132ـ یک جراحی گسترده و دشوار، بدون بیهوشی

تا می شنویم امام زمان (عج) پس از ظهور، ظلم را ریشه خواهد کرد، بی درنگ به یاد کشت و کشتار و جنایتهای فجیع و فضیع جنایتکاران عالم می افتیم؛ یادِ سربریدنهای داعش و زنده سوزیهایش، و بمباران آل سعود بر سر کودکان بی پناه یمن، و جنایتهای اسرائیل در غزه و لبنان و هر جایی که دستش برسد و زورش قد بدهد، و جنایتهای آمریکا در جهان از بمبِ اتمْ افکندنش بر هیروشیما و ناکازاکی گرفته تا شکنجه کردنِ زندانیهای بی گناه در ابوغریب و گوانتانامو، تا محاصرۀ اقتصادیِ یک ملت و چپاول کردن ثروتهای ملتهایی دیگر، و کشیدن موی دختران شیعه در زندانهای آل خلیفه و خیلی جنایتهای دیگر..

اگر امام زمان (عج) با این ظلمها فقط در می افتاد، خوب بود و آن گاه تحمّلِ عدالت امام و همراهی و صبر با ایشان آنقدرها هم سخت نمی بود. اما امام، عدالتی حداکثری اجرا خواهد کرد و ظلم را نه به این معنی فقط، که به معنای حد اکثری اش ریشه کن خواهد کرد. و همان گونه که در دعای ندبه آمده است، هر کجی را راست خواهد کرد؛ «أَيْنَ الْمُنْتَظَرُ لِإِقَامَةِ الْأَمْتِ وَ الْعِوَج‏»

کجی یعنی هر چیز نابجا، چه این که ظلم در لغت نیز به همین معناست. یعنی هر سیاست غلطی، هر فیلم و سریال بدآموزی، هر فرهنگ نادرستی، هر نظام آموزشی ناکارآمدی، هر رشتۀ دانشگاهی و حوزوی غیر مفیدی، هر شغل کاذبی و هر فساد ریز و درشتی که چه بسا جامعۀ قبل از ظهور به بسیاری از این کجیها خو کرده و حذف و تغییرش را برنمی تابد. 

شاید الگوی مصرفی که به آن خو کرده ایم، بسیاری از فیلم و سریالها و مسابقه های تلویزیونی که دنبال می کنیم، مسابقات جام جهانی و المپیک که به انتظارش می نشینیم، فرهنگ رستورانها و غذاهایی که از خوردنشان لذت می بریم، فرهنگ بازاری که با آن زندگی می کنیم و مدارسی که فرزندانمان را به آنها می سپاریم و خیلی چیزهای دیگر، همه نمونه هایی از کجی های مختلف جامعۀ قبل از ظهور باشد که نیازمند جراحی و ترمیم و اصلاح است. سختی همراهی با ولی و صبر با امام (عج) در اینجاست، وگر نه سر بریدن آل سعود و سران آمریکا و اسرائیل که کاری ندارد.