چشم خدا

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

چشم خدا

گفت می خواهم بدانم کیستی
گفتمش آقای من سید علی است

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۴ ارديبهشت ۰۲، ۱۸:۴۴ - اندیشکده اریحا
    طیب الله

۲۲ مطلب با موضوع «من و خدا» ثبت شده است

219ـ این، چالش ما انسان‌های معمولی است

وقتی داستان زندگی ما تا این‌جای عمرمان معمولی می‌گذرد و چندان اتفاق بسیار خوب یا بسیار بدی در آن رقم نمی‌خورد، انگار می‌کنیم کلا هر چه تقدیر، خدا در چنته‌اش برای ما دارد چیزی از همین قبیل است. در ناخودآگاه اکثر مردم چنین است که قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد؛ فوقش کمی پول‌دارتر یا کمی فقیرتر می‎شوند، کمی مؤمن‌تر یا کمی گناه‌کارتر می‌شوند، کمی باسوادتر می‌شوند یا نمی‌شوند، کمی سالم‌تر یا مریض‌تر می‌شوند، دو سه تا توفیق معمولی یا گیرشان می‌آید یا نمی‌آید. با خود می‌گویند: تا الآن هر جور خدا با ما تا کرده لابد بعد از این هم همین جور تا خواهد کرد.

خوب که فکر کنی می‌بینی تصور مردم از کَرَم و لطف و غضب خدا هم همین قدر محدود است. با هر کدام که صحبت کنی بله، قبول دارد سعه‌ی بی‌کران لطف و کرم و رحمت خدا را، اما بگو خدا با تو چقدر مهربان است، چقدر کریم است، چقدر لطف دارد، و چقدر می‎تواند داشته باشد؟! بی‌تعارف اگر بخواهد جواب دهد، می‌گوید: هر چه بوده معمولی بوده و قاعدتا از این به بعد هم همان است.

آن وقت طبیعی است که چنین آدمی شب قدر، دل و دماغ و حال مناجات نداشته باشد و اشک چشمانش خشک باشد. یک سرنوشت و تقدیر معمولی که این همه اشک و گریه ندارد که؛ دارد؟ ناخودآگاهِ ما شب قدر می‌نشیند غر می‌زند که حالا مثلا قرار است چه اتفاقی بیفتد مگر؟! از دنیا سلامتی و آب‌باریکه‌ی رزقی بوده و خواهد بود ان شاء الله، از آخرت هم ان شاء الله با همین اندک دین و ایمانی که داریم آخرش می‌رویم بهشت و تمام می‌شود می‌رود پی کارش. با چنین طرز فکری آدم وسط جوشن کبیر خوابش نگیرد، هنر کرده، حال مناجات و اشک و گریه پیش‌کش!

این هم از چالش‌های فکری مؤمنان است؛ که آینده را به گذشته قیاس نکنند، و چند و چون لطف و فضل خدا را با متر زندگی‌شان اندازه نگیرند. البته که سخت است، دقیقا مثل گناه نکردن! ولی دست کم باید حواسشان باشد که هم‌چین چالشی هم به کار است. اصلا تو بگو صد سال از عمر، معمولی گذشته باشد، باز مؤمن حق ندارد لطف و عطای الهی را، و حتی غضب و عذاب او را در حق خود معمولی فرض کند.

من و تو باید بهترین تقدیرها و سرنوشت‌هایی را که خدا فقط برای بندگان خاص و مخلص خود در نظر گرفته، برای خود محتمل بدانیم، و همچنین بدترین تقدیر و هولناک‌ترین بدعاقبتی‌ها را. کم نبودند کسانی که یک عمر معمولی سر کردند و آخر به شکل عجیبی اوج گرفتند، یا بدجور سقوط کردند و همه چیز را به باد دادند. چندان معلوم نیست این زندگی‌های معمولی به کجا بیانجامد، آن هم درست اینجای تاریخ که اصلا معمولی نیست! لابد خدا زیر عبای خودش دارد بندگانی را که روزی پنج بار زندگی معمولی خود را ندید می‌گیرند و با خوف و رجائی در اوج به نماز می‌ایستند. آن حس و حال جدی را اگر سالی یک بار بتوانیم شب قدر تحصیل کنیم باز غنیمت است. بعدش ان شاء الله خدا زیادش کند.

207ـ مؤمن به معجزه نیاز دارد!

زندگی یک مؤمن نیازمندی‌های خاص خودش را دارد. او مثل یک کافر بی‌دین قانع به آب و دان نیست؛ به عبارتی موتور زندگی‌اش با این امکانات حداقلی راه نمی‌افتد. مثلا در کنار همه‌ی نیازمندی‌ها و خدمات شهری که نیاز هر انسانی است، مسجد و حسینیه و هیئت و حرم هم می‌خواهد. وگرنه دلش می‌گیرد و از زندگی‌اش لذت نمی‌برد.

یکی دیگر از نیازمندی‌های مؤمن معجزه است. معجزه فقط برای اثبات حقانیت دین نیست؛ برای این هم لازم است که دل مؤمن را قرص کند و موتور زندگی‌اش را گرم نگه دارد و نشاط یک زندگی مؤمنانه را حفظ کند. ما هر چند روز یک بار باید معجزه ببینیم وگرنه دل‌مان می‌پوسد، نم می‌گیرد، خراب می‌شود.

شاید به همین دلیل است که خدا قرآن را این چنین در دسترس همه‌ی مسلمان‌ها قرار داد و اجازه داد هر روز به آن مراجعه کنند. مسئله فقط یادآوری نکات و آموزه‌های قرآن نیست؛ هر یک از ما باید دریافت‌های نو به نو و اختصاصی از اعجاز قرآن داشته باشیم. اساسا یکی از تفریحات مؤمن باید کنجکاوی در کشف لایه‌های جدید اعجاز قرآن باشد. وگرنه حوصله‌اش در این دنیای تکراری سر می‌رود و دیگر دل و دماغ عبادت نخواهد داشت.

شاید بعضی‌ها با خود بگویند: چه جالب! ولی چگونه؟!
نمی‌دانم؛ ولی قرآنی که برای تک‌تک انسان‌ها معجزه‌ی اختصاصی و نو به نو نداشته باشد، شایسته‌ی این نیست که معجزه‌ی نبی خاتم(ص) باشد. برای کشف معجزه‌هایش نه دوره‌ای می‌شناسم و نه کتابی دیده‌ام ولی خود قرآن باید بتواند کنجکاوی ما را پاسخ بدهد. هر روز با کنجکاوی و با انگیزه‌ی تماشای یک معجزه‌ی جدید به قرآن مراجعه کنیم و بخوانیمش، بعید می‌دانم بی‌جواب بگذارد ما را. کتاب خدا باید با دیگر کتاب‌ها فرق کند دیگر!

204ـ خدا را در کف اینستاگرام هم می‌شود دید!

خدا را چندان نمی‌شود در درس‌های اصول عقائد شناخت. گیرم اگر بشود وجود و صفاتش را آنجا اثبات کرد، آنجا نه می‌شود حسش کرد و نه می‌شود دید. خدا را همین جا در لابه‌لای حوادث زندگی و وسط کوچه پس کوچه‌های همین شهر می‌شود دید. اساسا خدا ما را اینجا در این دنیا گذاشته و چند صباحی عمر به ما داده تا پیدایش کنیم. خدا لای کتاب‌ها نیست؛ مگر آن کتاب‌هایی که زندگی را حکایت کنند. خدا همین جاست.

کلاس عقائد نمی‌خواهد؛ کافی است چشم باز کنی و ببینی اوضاع را. مثال یکی دوتا که نیست، ولی یکی از گل‌درشت‌هایش این روزها جلوی چشم ماست. فکر کن یک عزیزی یک عمر مخفیانه و مخلصانه و بی‌سر وصدا کار کرد و هیچ کس او را نشناخت. سال‌های آخر هم که شناخته شد، هر جا برای سخنرانی دعوتش می‌کردند، معمولا نمی‌رفت. یادداشت و کتاب و مقاله هم هیچ نمی‌نوشت، یا اگر می‌نوشت منتشر نمی‌کرد. صفحه و سایت و کانال و رسانه هم هیچ نداشت. اصلا تزش این بود که: "باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم" انصافا استتارگر حرفه‌ای هم بود. بعد از شهادتش هم هیچ جا نمی‌شود اسم و عکس و هشتگش را منتشر کرد، از بس از نامش می‌ترسند؛ ولی بیا و ببین چه خبر است! هر جا را که باز می‌کنی نام و یاد حاجی است. بیش از 400 عنوان کتاب تا حالا درباره‌اش چاپ شده؛ عجیب نیست؟! این اوضاع حکایت از چه دارد؟! لابد این عالم خدایی دارد که چرخش اینجور می‌چرخد، و لابد این خدا خیلی همه‌کاره و همه‌فن‌حریف است که اوضاع این طور پیش می‌رود. و لابد این خدا خیلی از تیپ حاجی خوشش می‌آید که این طور برایش سنگ تمام می‌گذارد. و لابد این خدا خیلی بر اوضاع مسلط است که روی امپرواطورهای رسانه‌ای دنیا را این طور کم کرده. لابد معامله با این خدا خیلی به نفع انسان تمام می‌شود. 
خدا را در درس‌های دینی اگر ندیدی، همین جا در کف اینستاگرام هم می‌شود دید. مخصوصا این روزها. درس خداشناسی آنقدرها هم نظری نیست؛ کارگاهی است بیشتر.
 

184ـ همه از رحمت خدا ناامیدیم

هر کسی به نوعی از رحمت خدا مأيوس است. یکی آن قدر رحمت خدا را کم می‌بیند که از رفتن به بهشت ناامید است. یکی آن‌قدر از رحمت خدا ناامید است که فکر نمی‌کند می‌شود بدون عذاب قبر هم به بهشت رفت. یکی آن‌قدر رحمت خدا را کم می‌بیند که احتمال نمی‌دهد بدون مدتی در جهنم سوختن به بهشت برود. یکی چنان گناهانش او را از رحمت خدا ناامید کرده که دعا برای شهادت در رکاب امام زمان(عج) را جکی مسخره می‌بیند. آن یکی هم از رحمت خدا ناامید است که دعا نمی‌کند خدایا مرا از بهترین سرداران امام زمان(عج) قرار بده. از همین روزهای آغازینِ ماه رمضان برای دعای قنوت نماز عید فطر نیم‌خیز کن. ببین می‌توانی حتی یک‌بار دعای قنوت را بدون یأس از رحمت خدا بخوانی؟! مخصوصا آن‌جایی که می‌گویی: خدایا هر چه محمد و آل محمد (ص) از تو خواستند به من هم عطا کن!

161- کاش همچنان در محاصره بودیم!

دیشب با سه جوان سوری دورهمیِ شبانه ای داشتم. از همه چیز هم گفتیم و حرف زدیم و تعریف کردیم. از انقلاب و امام و آقا و دولت روحانی گرفته تا اصطلاح دیوث سیاسی که آیت الله جوادی آملی وارد ادبیات کرد، تا قضیه محاکمه کرباسچی و ماجرای عبدالملک ریگی و سرنوشت رؤسای جمهور ایران و خیلی صحبتهای دیگر. در میان صحبت از خاطرات محاصره نبّل گفتند که چه کشیدیم و چه جور در نبود نان و غذا خودمان را سیر نگه می داشتیم. و این که یک هفته فقط بادام زمینی خوردیم تا زنده بمانیم... ولی خیلی برایم جالب بود که با حسرت حرف می زدند و این خاطرات را به عنوان یکی از شیرینترین روزهای عمرشان که از دست رفت تعریف می کردند! پرسیدم: چرا اینقدر آن روزها را دوست دارید و یادش بخیر می گویید؟ گفتند: چون خیلی به خدا نزدیک بودیم. پرسیدم: یعنی چون مرگ را نزدیک خودتان می دیدید؟ گفتند: نخیر! حس خوب دیگری بود. گفتند: اصلا اگر می خواهی گروهی را متحول کنی، باید محاصره شان کنی. آن وقت خود به خود آدم می شوند! دوست داشتم بیشتر توضیح دهند آثار روحی محاصره را، ولی نمی توانستند. فقط کمی از آثار حالاتشان گفتند. مثلا نماز اول وقت و نماز شب خیلی راحت شده بود. هیچ یک از ظواهر دنیا دیگر چشممان را نمی گرفت. هیچ اختلاف و دعوایی دیگر بین ما نبود. اینقدر برایشان شیرین بود که گفتند: بعضیها واقعا آرزو می کنند کاش محاصره نمی شکست و ما همچنان در محاصره بودیم! اینها را که می گفتند برایم سؤال شد که واقعا این انسان چه موجودی است و او چگونه لذت می برد؟! آیا واقعیت دارد که انسان فقط با نزدیک شدن به خدا احساس خوشبختی می کند؟! آیا این درست است که اگر کسی خود را نزدیک به خدا دید، دیگر هیچ یک از لذتهای دنیا برایش مهم نیست؟!

155ـ در این مهمانی با اشتها وارد شوید

ماه مهمانی خدا فرا رسیده است. قرار است سفره ای پهن شود و هر کسی بسته به اشتها و میلش بر سر سفره بنشیند و از آن استفاده کند. در مهمانی قرار نیست برای خوردن چیزی پولی خرج کنی، اما باید میل کافی داشته باشی. دستهای خدا باز، درب رحمت الهی باز، خوان کرمش گوش تا گوش این عالم پهن، و مهمانداران این مجلس باشکوه، گوش به فرمان مایند تا هر چه سفارش دهیم تقدیممان کنند. اما اگر میل و اشتها نداشته باشیم با یکی دو لقمه سیر می شویم و آن وقت مجبوریم بیکار بر سر سفره بنشینیم بقیه وقت را. حیف نیست؟!  

حیف نیست که ما در ماه رمضان از خدا فقط سلامتی بخواهیم؟! خب این را که هاپوها و پیشیها و بعبعی ها همه دارند که! توی انسان بیش از این نمی خواهی آیا؟! احیانا نمی خواهی بعد از مرگت، در شب اول قبرت، در زندگی برزخی ات، در هنگام حشرت، در روز قیامت، و در زندگی جاویدان آخرتت هم در اوج سلامت و نشاط باشی؟! این بهتر نیست؟! پس چرا میل و اشتهایش نمی کنی؟!  

چرا به زیبایی بیست سی سال آینده فکر می کنیم فقط؟! بعدش چی؟! آیا بعدش نیست و نابود می شویم، یا باز به زندگی ادامه می دهیم؟ که اتفاقا در آن زندگی شیک و باکلاس، زیبایی و شیکپوشی و برازندگی خیلی مهمتر است! 

حتما تا حالا کسی را دیده ایم که خودمان از او خوشگلتر بوده ایم، ولی از کجا معلوم تا همیشه ما از او خوشگلتر خواهیم بود؟ شاید بعد از مرگ، او از ما زیباتر شد! اگر الآن خانه خوب و ماشین خوب و کار خوبی داریم، از کجا معلوم بعد از مرگمان باز خانه و ماشین و کار خوبی خواهیم داشت؟ کسی چه می داند، شاید شأن اجتماعیمان بسیار افت کند در آن زندگی! چرا دلمان نمی گیرد پس؟ چرا اشکمان جاری نمی شود پس؟ 

و از سوی دیگر، از این که هیچ بعید نیست زندگی بعدی ما خیلی با کلاستر از زندگی الآنمان باشد، چرا ذوق نمی کنیم؟! چرا اشک شوق نمی ریزیم؟!

اشتهای زیاد، در اثر دیدن چیزهای بزرگ و فکر کردن به اهداف بزرگ و آینده ای بزرگ و چشم اندازی بزرگ به دست می آید. وقتی آرزوهای ما همه در حد کیف و کفش و لباسمان باشد، آدم کوچکی خواهیم بود. معلوم است چنین آدمی چندان حرفی با خدای خود نخواهد داشت. و لذت مناجات با خدا را هم نخواهد چشید. باید به چیزهای بزرگ علاقه مند شویم، آنگاه خواهیم دید که فقط با خدا درباره این مسائل می شود حرف زد. و از آن پس با علاقه و حال خوش با خدای خوبمان درباره علاقه مندیهای بزرگمان گفتگو خواهیم کرد. 

البته مؤمن سیر نمی شود و تا به خود خدا نرسد و شهد ملاقات او را نچشد، ول کن لجاجتش درِ خانه خدا نیست. خواندن خاطرات عرفا و شهدا، اشتهای آدم را باز می کند. پس در کنار کتاب قرآن و دعا، در این ماه با یکی از کتابهای خاطرات دفاع مقدس انس بگیریم. قطعا ضرر نخواهیم کرد.

154ـ دین حال به هم زن و دینداران بی مزه!

فکر کن اگر ازدواج در نگاه مردم چنین تعریفی داشت چه می شد؟! این که ازدواج مجموعه ای از تکالیف و مسئولیتهاست که انسان متعهد می شود نسبت به شخص دیگری قبول کند. مثلا اگر مرد است باید مسئولیت خرج و مرج خانمش را بپذیرد و در ازای آن فرت و فرت وام بگیرد. قبلش هم باید پول مراسم عقد و عروسی را جور کند. بعدش هم باید قید خرج و مرجها و گردشها و بیرون رفتنها و دورهمی های دوران مجردی را بزند. دعواها و غر زدنهای خانمش را تحمل کند و خیلی چیزهای دیگر.

و اگر زن است خب او هم کلی مسئولیت و تعهد باید به شوهرش بدهد. باید روحیه حرف شنوی داشته باشد، تمکین جنسی به شوهر بدهد، بدون اجازه اش از خانه بیرون نرود، عصبانیت ها و قلدریهای مردانه اش را تحمل کند و زودی از کوره در نرود. تازه یک سری مسئولیتهایی هم هست که عرف و فرهنگ جامعه بر زن واجب می کند. مثل مسئولیت پخت و پز و رُفت و روب و شست و شو که باید انجام دهد. چند صباح بعد هم باید بچه داری کند که سختی ها و مشقتهایش یکی دو تا نیست...

اگر مردم چنین تعریفی از ازدواج داشتند، آن وقت فقط دیوانه ها و خل وضعهای جامعه تن به چنین نکبتی می دادند. و همه بر این قول اتفاق نظر می داشتند که: مگر مغز خر خورده ایم که ازدواج کنیم؟! 

اما چرا میلیارد میلیارد آدم در همۀ فرهنگها و جامعه ها با علاقه ازدواج می کنند، با این که می دانند مسئولیتهایش چه پوستی از کله شان خواهد کند؟! معلوم است؛ چون هیچ کس ازدواج را به این چپر چلاغی که ما تعریف کردیم تعریف نمی کند. ازدواج در نگاه همۀ مردم یک «رابطۀ» زیبا، دلچسب و محبت آمیز است که انسان به آن نیاز دارد. و آنگاه همۀ این مسئولیتها و سختی هایی که می دانیم، مراقبتها و پاسداریهای او از آن رابطه است. شیرینی رابطه را که از ازدواج بگیری، دیگر قابل تحمل نخواهد بود و سرانجامی جز طلاق نخواهد داشت. 

هر چقدر که نگاه ما به ازدواج درست است، یا دست کم خیلی غلط نیست، نگاه و تعریفمان از دین بسی افتضاح است. دین را مجموعه ای از بایدها و نبایدها می دانیم و بس. خب طبیعی است که از آن خوشمان نیاید. 

دیندار در نگاه ما کیست؟ کسی که صبح به صبح و ظهر و به ظهر و شب به شب، کار و زندگی اش را رها می کند و نماز می خواند. سالی یک ماه روزه می گیرد. و کلا نمی تواند هر طوری که دلش خواست، ببیند و بخورد و بگوید و بشنود و بنوشد. دیندارِ بدبخت باید عمری را با محدودیت زندگی کند تا بلکه بر اساس عقیده اش، پس از مرگ به نون و نوایی برسد! 

معلوم است که این دینِ حال به هم زن را کمتر کسی می تواند تحمل کند. و اگر کسی تحمل کرد، قاعدتا باید آدم بی مزه ای باشد. که اگر اهل نشاط و خوشی و خوشبختی و انرژی بود، تاب نمی آورد این دین کوفتیِ حال به هم زن را.

ماهیت دین «رابطۀ بین عبد و مولا» است؛ رابطه ای عمیقتر، دلچسبتر و لذتبخشتر و بسیار ضروریتر از هر رابطۀ دیگری که انسان به آن نیاز دارد. یک دیندار، در فرایند بندگی خود به دنبال کشف و شناخت هر چه بیشتر رابطه خود با خداست. او به دنبال این است که دلبستگی خود را به این رابطه و در واقع به خدای خود بیشتر کند و لذت بیشتری از این رابطه ببرد. او به دنبال آن است که این رابطۀ پنهانی و عمیق را بیشتر بفهمد تا در پی فهم و احساس بیشتر، حظ بیشتری از آرامش این رابطه ببرد.

نماز، قرار روزانه عبد با مولای خویش است تا هر روز نبض این رابطه را اندازه بگیرد و همزمان، تقویتش کند. هنر دینداران این است که در کنار شناخت نیازشان به رابطۀ خانواده و همسر و دوست و دیگر روابط اجتماعی که هر کسی می تواند بفهمد و بشناسد، نیاز عمیق و پنهانی خود را به رابطۀ با خدای خود نیز شناخته اند و آن لایه های درونی و پنهانی شخصیتشان را توانسته اند کشف کنند. آنگاه آرام آرام زبانشان در صحبت و مناجات با خدا باز شده، با خدای خود خاطره ها پیدا کرده اند، نمازهای شیرین و دلچسب را هر از گاهی تجربه کرده اند و از آن پس همیشه کنجکاوانه و امیدوار به برقراری رابطه ای با طعم جدید و نو، سر سجادۀ نماز حاضر شده اند. برای تقویت رابطه با زیباترین، قویترین، بزرگترین و مهربانترین موجود عالم برنامه ها و نقشه ها می ریزند، و چون برنامۀ دین، برنامه ای دقیق برای تقویت این رابطۀ باشکوه است، همواره قدردان این برنامه اند و سختی هایش را به جان می خرند. آنها دیده اند که هر وقت به برنامه دین کم توجه شده و و نصفه نیمه به آن عمل کردند، گرمای رابطۀ شان با خدا کمی سرد شد و آن حرارت لذتبخش و دلچسب و پرنشاط که در اشک چشم و هق هق گریه های مستانه و روح افزایشان تجلی می کرد، کمتر اتفاق افتاد. 

این دینداران هیچ گاه حسرت عیش و نوش و خوش گذرانی های دیگران را نمی خورند، چرا که خود همیشه غرق لذت رابطه ای عمیق و لذتبخش و یواشکی با زیباترین موجود عالمند و به دیگران از سر مهر و دلسوزی و گاهی ترحم نگهی می افکنند. و در کنار آن دلی پر درد و غم دارند که ای کاش دیگران می توانستند لذت ما را بفهمند و بچشند و با ما همراه باشند.

151ـ چابلوسی های قشنگ

خیلی وقتها محبت کردنها و زبان ریزیهای ما برای رفقا و دوستان و آشنایان برای محبت کردن نیست، بلکه برای محبت دیدن است. محبت می کنیم تا محبت ببینیم. قربان صدقۀ دوستانمان می رویم تا آنها قربان صدقۀ ما بروند و کیف کنیم. لایک می کنیم تا لایک شویم. تحسین می کنیم تا تحسین شویم. حتی گاهی توی سر جنس خودمان می زنیم تا دیگران بگویند: نخیر! اختیار دارید، اتفاقا شما خیلی خوبید! 
هیچگاه هم این محبتهای داد و ستدانه چیزی از کمبود محبتِ ما را جبران نکرده است، که اتفاقا مثل آب دریا تشنه ترمان هم کرده است. از آن سوی دیگر، دوست ما هم مثل ما کمبود محبت دارد و محبتهایش قاعدتا از سر محبت دیدن است. می بینی روی چه دیوارهایی یادگاری می نویسیم؟! 
کمبود محبت را نمی شود برطرف کرد. همین است که هست؛ انسان آفریده شده ایم و به جبر خلقت و فطرتمان نیاز به محبت داریم؛ ولی نه این محبتهای بازاری و حداقلی؛ محبتی سرشار، عمیق، صادقانه و پیوسته. این را که بفهمیم چشم طمع به محبت خدای بزرگ خواهیم دوخت.
آنگاه در حین نماز چابلوسیِ خدای بزرگ را می کنیم و از صمیم قلب چنان با سبحانَ سبحانَ گفتن، قربان صدقۀ خدا می رویم که او هم دست نوازشی به سر و صورت و قلب ما بکشد؛ نوازشی که حسش کنیم و گرمایش، دل ما را بلرزاند و اشکمان را جازی سازد. وقتی به نیت محبت دیدن از خدا، سجود و رکوع قشنگ به جای آوریم، گاهی همان وسط نماز جواب می گیریم. چرا که نه؟ مگر نه این است که خدا از رفقای ما مهربانتر است و محبت کردن را بهتر می داند.

بازنشر شده در 598

136ـ منِ ناشناخته

خیلی ها فکر می کنند که خود را شناخته اند و می دانند چه چیزی حالشان را خوب می کند و چه چیزی بد. کمند، افرادی که بعد از بیست سی سال هنور به خود به عنوان موجودی ناشناخته می نگرند و از خود می پرسند: راستی من کیستم و چه دوست دارم؟ 

از خود بپرس آیا آزادی را دوست داری یا اسارت را، قطعا خواهی گفت: معلوم است آزادی را. و باز از خود بپرس آیا خوشبویی را بیشتر می پسندی یا بدبویی را. خواهی گفت: باز معلوم است خوشبویی را. دوباره از خود بپرس گرسنگی و تشنگی را بیشتر می پسندی یا سیری و برخورداری را. خواهی گفت: سیری و برخورداری را. 

حالا من از تو می پرسم راستی تا کنون به اعتکاف رفته ای؟ به نظرت این همه دست و پا شکستن برای اعتکاف برای چیست؟ این جوانها همه دنبال ثوابند یا در اعتکاف، کیف و حال هم می کنند؟! و راستی انسان چگونه موجودی است که گاهی چنین هوسِ اسارت و گرسنگی به سرش می زند و بعد از سه روز با اشک و گریه با زندانِ مسجد وداع می کند. مگر او کیست و چه دوست دارد؟

بندگی خدا فرایندی برای جستجوی لذتهای پنهان است که در این فرایند، خودِ پنهانِ ما نیز شناخته می شود. این خودِ پنهان است که لذتهای پنهانی و زیر خاکیِ این دنیا را که بسی عمیق و لذتبخش است، می چشد و می فهمد. و چه علم گرانبهایی است، معرفت نفس!  

135ـ وقتی فهمیدم دست راستم قطع شده...

اگر معلم انشا بودم، در یکی از زنگهای انشا روی تخته می نوشتم: «داستان زیر را کامل کنید: داشتم از خیابان رد می شدم که صدای بوق و ترمز شدیدی شنیدم و دیگر نفهمیدم چه شد. چشمهایم را که باز کردم، دیدم بر تخت بیمارستانم و مادرم با لبی خندان و چشمانی اشک آلود کنارم نشسته است، ناخودآگاه خواستم دستهایم را به سمت مادرم دراز کنم و دستهایش را بفشارم که فهمیدم دست راستم قطع شده است...»

بچه ها داستان چند روزِ کسی که دست راستش تازه قطع شده را باید بنویسند. و هر کسی که بتواند رنجهای پنهانتری را که به ذهن کسی نمی آید به تصویر بکشد، خلاقتر و هنرمندتر خواهد بود. 

یقینا در آخرِ زنگ، بچه ها حس سپاسگزاری بیشتری نسبت به خدا پیدا خواهند کرد و بیشتر قدردان نعمتهایش خواهند بود.