چشم خدا

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

چشم خدا

گفت می خواهم بدانم کیستی
گفتمش آقای من سید علی است

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۴ ارديبهشت ۰۲، ۱۸:۴۴ - اندیشکده اریحا
    طیب الله

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انتظار» ثبت شده است

189ـ امان از انتظار قابل کنترل

مگر قرار بود دنیایی که امامش در پس پرده‌ی غیبت غریب است، امن باشد؟! مگر قرار بود چرخ اقتصاد ما، بدون امام راحت بچرخد؟! مگر می‌شود امام ما غریب باشد و رفاه و آبادانیِ عالی شکل بگیرد؟! مگر امکان دارد امام، دل‌تنگ مردمش باشد و زندگیِ شیرین برقرار باشد؟! مگر می‌شود زندگیِ بدون ترس را در زمان غیبت تجربه کرد؟! کاش عمیقا از این ژستِ مزخرف جاهلانه درمی‌آمدیم که مثلا "همین فقط یک مشکل حل شود دیگر ما بقیه‌ی زندگی‌مان را می‌توانیم بدون امام اداره کنیم!" نخیر عامو! من و تو هیچ کجای زندگی‌مان را نمی‌توانیم بدون امام اداره کنیم؛ هیچ کجایش را! ولی ای کاش می‌فهمیدیم.
کی درک می‌کنیم ضرورت حضور امام را تا جایی که ته دل‌مان خالی شود از نبودش؟! کی می‌شود عمیقا حس کنیم خطر دوری‌اش را تا جایی که دست و پای‌مان گاهی بلرزد؟! کی می‌رسد اینقدر الکی و جاهلانه آرام نباشیم، بل‌که شب‌ها گاهی از ترس نبود امام بیدار بمانیم.
بشریت را کار ندارم، امت اسلام هم بماند، ما شیعیان، بل‌که ما انقلابی‌ها کی به اضطرار و استیصال می‌رسیم؟! بله! گریه می‌کنیم ولی فوقش هفته‌ای یک‌بار! این یعنی آرامیم و یک شوق و انتظار خفیف و قابل کنترلی داریم که هفته‌ای یک بار تخلیه می‌شود و تمام! به درد لای جرز می‌خورد این گونه انتظار! حرارت و عزم و اراده و سوز و خونِ جگر و تپشِ قلب و آه و ناله و اشک و گریه‌ی تک‌تک ما کم است، وگرنه سیلی می‌شد و با خود می‌‌شست و می‌برد همه‌ی موانع فرج را. فدای دست مجروح و چشمان نافذ حاج قاسم که چقدر این روزها جایش خالی است، ولی اعتراف کنیم که ما جای خالی حاج قاسم را بیشتر از جای خالی امام زمان(عج) حس می‌کنیم. ما به جهنم؛ مردم لبنان و یمن و سوریه و عراق و بحرین و دیگر جاها چه گناهی کرده‌اند که چوب بی‌بخاری و آرامش بی‌جای ما را بخورند؟! یک کاری بکنیم؟! اگر نمی‌توانیم، هر روز بسوزیم و گریه کنیم لا اقلش! هر شب توبه کنیم که چرا امروز هم نیاوردیم اماممان را! با انتظارهای شیک و مجلسی و مراسمی گویا اتفاقی نمی‌افتد. باید عمیقا بفهمیم و بفهمانیم که زندگیِ خوشِ بی امام لطیفه‌ی تلخ و بی‌مزه‌ای بیش نیست.

152ـ وقتی به 1384 سال قبل رفتم...!

در عالم خیالاتم اتفاقی شبیه داستان سریال «پنجمین خورشید» برایم پیش آمد. ماشین زمان مرا نه بیست و چهار سال، بلکه به 1384 سالِ قبل برد! چشم باز کردم و دیدم در کوفه ام و تاریخ، درست 55 هجری است! حاکم مسلمین معاویه است و امام شیعیان امام حسین (ع). و قرار است هر آن چه در تاریخ رخ داد، رخ دهد. با این تفاوت که این بار، من شنونده و خوانندۀ تاریخ نیستم، بلکه ناظر و حاضر و شاهد ماجرایم و از آن بالاتر نقشی در حوادث هم ممکن است داشته باشم. 

حساب کردم دیدم 5 ـ 6 سال دیگر واقعۀ عاشورا است. درست 5 ـ 6 سال دیگر امام حسین (ع) به گودی قتلگاه خواهد رفت و اهل بیت به اسارت خواهند رفت. اهل کوفه، خوب و بدشان همه آرام به زندگی روزمره خود ادامه می دادند. به هیچ کدامشان هم نمی آمد که اینقدر پست یا اینقدر خوب باشد. دل من مثل سیر و سرکه می جوشید و از همان روز شمارش معکوس را شروع کرده بودم. 

نه می توانستم عمر سعد و شمر را که راست  راست در کوچه های کوفه راه می رفتند، سر به نیست کنم، و نه حیا اجازه می داد به دست و پای حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و حتی حر بن یزید ریاحی بیفتم و از خاک پایشان برای چشمانم سرمه بردارم. گاهی که کوچه های کوفه خلوت می شد، وقتی از کنار درب خانۀ حبیب می گذشتم، درب خانه را می بوسیدم و خدا خدا می کردم، کسی از اهل خانه یا دیگران نبیند مرا! چقدر دوست داشتم با همۀ شهدای کربلا در این شهر آشنا و رفیق می شدم. اما حیف که خودشان هم چندان همدیگر را نمی شناختند. فقط من بودم که می دانستم چه مردان پر قیمتی هستند در میان انبوه نامردان شهر.

همه چیز را می دانستم چرا که از دل آینده آمده بودم؛ از دل روضه ها، هیئت ها، سینه زنی ها، دسته های عزاداری و زیارت اربعین... همه چیز را هم به یاد داشتم. اما نمی دانستم آیا این بار خودم نیز جزء شهدای کربلا خواهم بود یا خیر؟ آیا من مثل این نامرد مردم کوفه تماشاچی اسارت امام سجاد و حضرت زینب خواهم بود، یا سرفراز از بالای نی در کنار دیگر شهدای کربلا آن حوادث را خواهم دید؟ نمی دانستم و چه سخت بود که نمی دانستم! 

هر از گاهی تا فرصتی پیش می آمد به کربلا می رفتم که نخلستان و بیابانی بیش نبود؛ به دشواری سعی می کردم موقعیت قتلگاه، زیر قبه امام حسین (ع)، بین الحرمین، خیمه گاه و تل زینبی را تشخیص دهم. وای خدایا چند سال دیگر، جمع خوبان عالم، شب عاشورا همین جا جمع خواهد شد و آقا و سالارشان شهادتنامه شان را امضا خواهد کرد. آیا در کنارشان خواهم بود؟! آیا مرا به این بزم با شکوه شب شهادت راه خواهند داد؟ و راستی آنگاه که حسین (علیه السلام) بیعت و تکلیف را یکجا از یارانش بگیرد و راهیشان کند که بروند و تنهایش بگذارند، من چه بگویم؟ نمی دانم. 

نمی دانم آن روزها را چگونه توصیف کنم؟ اوج دلهره و نگرانی و شوق و تمنا و خوف و رجا همه در دلم جمع بود و فقط خدا می داند چقدر اشک می گیرد از آدم این احساسات متضاد. 

دعا و تمنای شهادت در رکاب امام حسین (علیه السلام) از فکر و ذهن و قلبم جدا نمی شد. فرصت یکی از اصحاب الحسین (علیه السلام) شدن مگر چیز کمی است؟! قرار است تا روز قیامت پایین پای خود امام حسین (ع) دفن شوی و قبرت قدمگاه و زیارتگاه اولیا و اوصیا باشد. قرار است با سلام بر اصحاب الحسین (ع) در زیارت عاشورا میلیونها زائر محب اهل بیت (علیهم السلام) رشد کنند و به کمال برسند. می فهمی؟!

نمازم بهانه ای بود تا با مناسبت و بی مناسبت تک آرزویم را با خدا مرور کنم؛ من همۀ افعال و اذکار نماز را به همین بهانه و نگاه می خواندم و انجام می دادم. 

«الله اکبر» که می گفتم، تمنا و دعا و روضه خوانی ام شروع می شد؛ ای خدای بزرگی که سالاری چون حسین (علیه السلام) فدای تو شد.. ای خدایی که از همه اسباب و مقدرات و قید و بندها بزرگتری و من حقیر و کوچک را هم می توانی تا مقام شهید شدن در کنار امام حسین (علیه السلام) بالا ببری.. 

«الرحمن الرحیم» ای خدای مهربانی که برای بعضی از بندگانت رحمت خصوصی یواشکی داری! بگو با کدام رحمتت شهدای کربلا را انتخاب می کنی؟! 

«مالك یوم الدین» ای صاحب روز جزا و قیامت؛ ای کسی که طراحی کرده ای حسین (علیه السلام) بی سر وارد صحرای محشر شود تا همه بفهمند زینب چه بر سر نیزه ها دید!

«إياك نعبد وإياك نستعين» خدایا می دانم که توفیقی گنده تر از هیکلم از تو می خواهم. می دانم گروه خونی ام به این حرفها نمی خورد. می دانم این لقمه گنده تر از دهنم است. ولی از تو مایه گذاشته ام و امید به لطف تو بستم.

«اهدنا الصراط المستقیم» خدایا مرا به آن راه راست قشنگ و باصفا راهنمایی کن.

«صراط الذین انعمت علیهم غیر المعضوب علیهم ولا الضالین» خدایا راه راستی که پاتق خوبان عالم است. و اساسا دلبستگی ام به آن راه به خاطر همان هاست. حسین و عباس و علی اکبرش همه آنجایند و یارانشان در کنار آنها. انبیا و اولیا و اوصیا و دیگر شهدا هم جمعشان جمع است. چه راه باصفایی! 

در سلام نماز خصوصا آنجا که می گفتم: «السلام علینا و علی عباد الله الصالحین» به وجد و شوق می آمدم. آخر من و خوبان عالم در یک جمله کنار هم قرار گرفتیم و مخاطَبِ یک سلام. و در کنار این شوق و ذوق، تصور این که روزی از قافلۀ خوبان عقب بیافتم و از آنها جدا شوم، مثل کابوسی وحشتناک پریشانم می کرد. گاه و بیگاه گریه می کردم و طبیعتا در هر زمان و زمینی، خصوصا در اوقات استجابت دعا فیلم یاد هندوستانِ کربلا می کرد.

نماز می خواندم به امید روزی که در نماز ظهر عاشورای امام حسین (ع) حاضر باشم و آخرین نمازم را آنجا بخوانم. کاش می شد هم پشت سر حسین (ع) نماز خواند و هم در برابرش ایستاد و سپر بلایش شد. 

...
سرانجام از این خیالات بیرون آمدم و نفس راحتی کشیدم که ماشین زمانی در کار نیست و من اینجایم. اما ناگهان به یادم آمد که مگر این سالها امام زمان (عج) تیم یارانش را نمی بندد؟! مگر چند سال دیگر ـ دیر یا زود ـ ظهور نمی کند و افرادی به خیل سربازان مهدی (عج) نمی پیوندند؟ مگر شبهای قدرِ این سالها، شبهای پذیرش و تقدیر سربازان امام زمان (عج) نیست؟ مگر شهدای قیام امام زمان (عج) اولیای نعمت همۀ برکات حکومت جهانی او نخواهند بود و در همه چیز شریک و سهامدار نیستند؟ پس چرا تقلا نمی کنی و کمتر می خواهی و به ندرت التماس می کنی و کمتر گریه می کنی؟ خوب است روز قیامت تو را با بعضی از شهدای قیام جهانی امام زمان (عج) مقایسه کنند و ببینی این شهید هیچ فرقی با تو نداشت الا این که بیشتر التماس می کرد و بیشتر از خدا می خواست؟!

132ـ یک جراحی گسترده و دشوار، بدون بیهوشی

تا می شنویم امام زمان (عج) پس از ظهور، ظلم را ریشه خواهد کرد، بی درنگ به یاد کشت و کشتار و جنایتهای فجیع و فضیع جنایتکاران عالم می افتیم؛ یادِ سربریدنهای داعش و زنده سوزیهایش، و بمباران آل سعود بر سر کودکان بی پناه یمن، و جنایتهای اسرائیل در غزه و لبنان و هر جایی که دستش برسد و زورش قد بدهد، و جنایتهای آمریکا در جهان از بمبِ اتمْ افکندنش بر هیروشیما و ناکازاکی گرفته تا شکنجه کردنِ زندانیهای بی گناه در ابوغریب و گوانتانامو، تا محاصرۀ اقتصادیِ یک ملت و چپاول کردن ثروتهای ملتهایی دیگر، و کشیدن موی دختران شیعه در زندانهای آل خلیفه و خیلی جنایتهای دیگر..

اگر امام زمان (عج) با این ظلمها فقط در می افتاد، خوب بود و آن گاه تحمّلِ عدالت امام و همراهی و صبر با ایشان آنقدرها هم سخت نمی بود. اما امام، عدالتی حداکثری اجرا خواهد کرد و ظلم را نه به این معنی فقط، که به معنای حد اکثری اش ریشه کن خواهد کرد. و همان گونه که در دعای ندبه آمده است، هر کجی را راست خواهد کرد؛ «أَيْنَ الْمُنْتَظَرُ لِإِقَامَةِ الْأَمْتِ وَ الْعِوَج‏»

کجی یعنی هر چیز نابجا، چه این که ظلم در لغت نیز به همین معناست. یعنی هر سیاست غلطی، هر فیلم و سریال بدآموزی، هر فرهنگ نادرستی، هر نظام آموزشی ناکارآمدی، هر رشتۀ دانشگاهی و حوزوی غیر مفیدی، هر شغل کاذبی و هر فساد ریز و درشتی که چه بسا جامعۀ قبل از ظهور به بسیاری از این کجیها خو کرده و حذف و تغییرش را برنمی تابد. 

شاید الگوی مصرفی که به آن خو کرده ایم، بسیاری از فیلم و سریالها و مسابقه های تلویزیونی که دنبال می کنیم، مسابقات جام جهانی و المپیک که به انتظارش می نشینیم، فرهنگ رستورانها و غذاهایی که از خوردنشان لذت می بریم، فرهنگ بازاری که با آن زندگی می کنیم و مدارسی که فرزندانمان را به آنها می سپاریم و خیلی چیزهای دیگر، همه نمونه هایی از کجی های مختلف جامعۀ قبل از ظهور باشد که نیازمند جراحی و ترمیم و اصلاح است. سختی همراهی با ولی و صبر با امام (عج) در اینجاست، وگر نه سر بریدن آل سعود و سران آمریکا و اسرائیل که کاری ندارد.

21ـ انتظار فرج به شکل یهودی و کوفی

در آیات قرآن و تاریخ می­خوانیم که یهودیان مدینه پیش از بعثت پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه وآله ـ در مدینه اقامت کردند و دورانی را به انتظار آخرین پیامبر گذراندند. مهم­ترین امیدشان پیامبر اسلام بود که در آن سامان ظهور خواهد نمود و درهای قدرت و عزت دنیا و آخرت را بر آنها خواهد گشود. اما همین که این پیامبر موعود که چشم به ظهور او دوخته بودند، ظهور کرد، به او کفر ورزیدند و در صف سرسخت­ترین دشمنانش قرار گرفتند.

در تاریخ اسلام نیز اهل کوفه سرنوشت مشابهی داشتند. در آغاز قیام امام حسین ـ علیه السلام ـ اهل کوفه به امام نامه فرستادند و خود را برای هر گونه فداکاری و یاری، آماده دانستند، و من معتقدم که هیچ یک از آن نامه­ها یا دست کم بیشتر آنها از روی مکر و فریب نوشته نشده بود و اهل کوفه واقعا می­خواستند پذیرای حسین ـ علیه السلام ـ باشند. اما پس از چند روز ورق برگشت و کوفیان که روزی لاف یاری حسین می­زدند، نه تنها او را یاری نکردند که به بدترین شکل ممکن، جنایت هولناک روز عاشورا را آفریدند و لعنت ابدی تاریخ را برای خود خریدند.

شاید بهترین عبرتی را که می­توان از این دو جریان تاریخی گرفت این است که چنین نیست که هر کسی که ادعایی کند، از عهده­ی آن برآید و لیاقتش را داشته باشد.

امروز ما در موقعیت مشابهی قرار گرفته­ایم. همانند یهود که نشانه­هایی از پیامبر آخر الزمان در دست داشتند و به عرب مدینه فخر می­فروختند، ما هم نشانه­هایی از ظهور مصلح آخر الزمان در دست داریم و به عالم و عالمیان فخر می­فروشیم که مهدی از ماست... او روزی خواهد آمد و ما را سرور همه­ی عالم خواهد ساخت...

درست در دام همان اشتباهی که یهود مدینه در مورد پیامبر اسلام داشتند و کوفیان، نسبت به قیام امام حسین (علیه السلام) مرتکب شدند، ما نیز افتاده­ایم و گرفتار شده­ایم.

یهود مدینه گمان می­کردند که پیامبر اسلام، از میان یهودیان ظهور خواهد کرد و آنها نزد او از مقربان خواهند بود. هیچ فکر نمی­کردند که قرار است در برابر پیامبری از میان عرب خاضع شوند و در میان جامعه­ای عرب ذوب شوند و هیچ امتیازی نداشته باشند... آنها خود را برای هر گونه قدرت­طلبی و امتیاز­خواهی و ویژه­خواری و شهرت و افتخار آماده کرده بودند، اما تنها چیزی که به آن نیاندیشیده بودند و خود را آماده­ی آن نساخته بودند از خود گذشتگی بود؛ همان امتحان همیشگی خدا در ادیان الهی.

کوفیان ملعون نیز از ظلم معاویه خسته شده بودند و حکومت یزید را بر خود گران دیدند. گمان می­کردند که امام حسین (علیه السلام) با جنگی ساده و کم­خرج دخل حکومت یزید را در خواهد آورد و زندگی آرام و پرعیش و نوشی را تقدیمشان خواهد کرد. این شد که آمادگی خود را برای یاری او اعلام ساختند.

حال و روز انتظارٍ فرجٍ بسیاری از ما شیعیان، فرق زیادی با انتظار یهودی و کوفی ندارد. تصویری که ما معمولا از انتظار فرج داریم، تصویر پر گل و بلبلی است که کلیدواژه­ی آن نعمت و دار و درخت و پول و ثروت و زندگی است. تمام روایاتی که از سختی امتحانٍ پیش و پس از ظهور امام زمان ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ یاد می­کنند به فراموشی سپرده­ایم و آن سرسختی و شدت امام که چون خضر، تاب چون موسی را بی­تاب می­کند، نادیده گرفتیم.

این چه تصویری است که ما از ظهور امام زمان داریم که نه ایثاری می­طلبد و نه از خود  گذشته­ای می­خواهد و جنگش به پیک­نیک می­ماند...؟!

19ـ انتظار نخود و لوبیا که کاری ندارد

بسیاری از ما در هنگام روبرو شدن با فقر یا ناامنی به یاد امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می افتیم و با سوز دل برای ظهور ایشان دعا می کنیم. آنگاه دل هوس دعای ندبه می کند و هوای جمکران به سر می زند و اشک فراق امام زمان سرازیر می شود و ... خلاصه عجب صفایی پیدا می شود.

درست بعد از چند روز که وضع و حال اقتصادیمان بهتر شد یا اوضاع امنیتی جامعه بهبود یافت، آن سوز و اشک به کناری می رود و دیگر باید در دفتر خاطرات از آنها سراغی گرفت؛ به همین راحتی تقریبا امام زمان فراموش می شود.

گویا زبان حال ما می گوید: حال که زندگی خوبی دارم و با رفاه نسبی زندگیم می چرخد، اگر امام زمان ظهور فرمود، خیلی خوب می شود، اما اگر ظهور نفرمود، همین شرایط هم قابل تحمل است...! این وضع انتظار بسیاری از ماست.

اگر خوب به این روش انتظار دقت کنیم، متوجه خواهیم شد که در حقیقت این نوع انتظار، انتظار امام زمان نیست، بلکه انتظار یک وزیر اقتصادی ایده آل یا یک فرمانده نیروی انتظامی بسیار خوب است!

این انتظار هیچ کرامت و ارزشی را برای صاحبش ثابت نمی کند، چرا که تمام غیر مسلمانان و غیر موحدان و لائیکها و ملحدان جهان هم می توانند چنین انتظاری داشته باشند، چون بالأخره همه آنها دوست دارند اوضاع جهان از اینی که هست بهتر شود. اما طفلکیها نمی دانند که چه کسی این کار را خواهد کرد. شاید تمام موش و گربه های جهان هم آرزوی این را داشته باشند که روزی بتوانند به راحتی غذا بخورند و هیچ گاه در تنگنای بی غذایی قرار نگیرند. آیا آن ملحدان و بی دینان و این جک و جانوران را می توان منتظر ظهور خواند؟!

انتظار فرج، انتظار سیب زمینی و پیاز و نخود و لوبیا نیست؛ انتظار فرج امام زمان است. باید منطق یک شیعه به اینجا رسیده باشد که دوست داشته باشد، آقا و مولایش بر کرسی فرماندهی همه عالم بنشیند و همه قاره ها را در اختیار خود قرار دهد و همین... همین که الآن مناسسبات سیاسی جهان به دست فرزند فاطمه نیست، خیلی درد است؛ نه قیمت میوه و تره بار... این که اسلام ما آن عزتی را که باید داشته باشد، در دنیا ندارد، جگر سوز است. چیزهای دیگر چه ارزشی دارد؟