چشم خدا

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

چشم خدا

گفت می خواهم بدانم کیستی
گفتمش آقای من سید علی است

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۴ ارديبهشت ۰۲، ۱۸:۴۴ - اندیشکده اریحا
    طیب الله

۳ مطلب با موضوع «نامه ها» ثبت شده است

195ـ نامه‌ای به حسین آقای قدیانی

حسین آقای قدیانی سلام! به عنوان کسی که دو سه یادداشت در نشریه‌ی حق نوشته‌ام و قلمتان را دوست داشتم و شما را سرمایه‌ای از سرمایه‌های انقلاب می‌دانستم، برادرانه و دلسوزانه چند سطری همین جا تقدیمتان می‌کنم.
ببین برادر! نه من نه شما معیار و ملاک حق و باطل نیستیم که هر کسی به ما - گیرم - ناروا و ناسزایی گفت، عاقبتش قعر جهنم باشد و هیچ حرمتی دیگر نداشته باشد. من و شما که سهل است، حتى امیرالمؤمنین(ع) که قسیم الجنة و النار است، باز اگر مسلمانی به او ناسزا گفت، تا عناد و جحودش ثابت نشود به این سادگی‌ها سزاوار لعن و نفرین نیست. لعن، نقل و نبات نیست که هر وقت عشقت کشید و حسش را داشتی نثار جد و آباء کسی کنی! لعن را نثار اشقیای تاریخ می‌کنند، چون بنی امیه و آل سعود؛ نه عالمی که از قضا هم بهشتی دوستش می‌داشت و هم خامنه‌ای! بر اساس کدام اسلام لعن مصباح و شاگردانش رواست؟! اسلام خمینی یا خامنه‌ای؟! وانگهی بدترین منافقان و باغیان انقلاب هم دست کم خانواده‌ی آنها حرمت دارند، چه رسد به پدر و مادر مسلمان انقلابی ولایت‌مداری که حالا گیرم در حق شما جفا کرده! 
راستی چگونه است که از عالِم و امام جمعه و مرجع گرفته تا پدر شهید و فرزند شهيد و هنرمند و استاد و مسئول و همه و همه هر کدامشان را که به نظرت بر خطا رفته یا حرفی ناصواب زده، با قلمی گاهی تند و تیز نواخته‌ای اما انتقاد به خودت را برنمی‌تابی؟! این حق شرعی را از کجا آورده‌ای که بسیاری از کامنت‌های انتقادی مؤمنان و ولایت‌مداران را با بد و بی‌راه گفتن به طرف و گاهی خانواده‌اش پاسخ می‌دهی؟! به چه حقی به مؤمنی که ولایی و انقلابی است به صرف انتقاد از سیگاری بودنت توهین می‌کنی، تازه بعدش فیلت یاد هندوستانِ دیگر دعواهای قدیمی‌ات می‌کند و با دود و باروتی باورنکردنی دوباره به آنها حمله‌ور می‌شوی؟! آیا فکر نمی‌کنی بعضی از قلم‌های نوک‌تیز و گزنده و خشنت را فقط باید علیه سران فتنه استفاده کرد؟! آیا قبول نداری که بخشی از خشمت باید دست‌نخورده بماند و فقط علیه آل سعود و یهود بکارگرفته شود؟! دشمنان و منافقان منقرض شده‌اند آیا که خشم، زیادی آورده‌ای و به ناچار خرج مؤمنین انقلابیِ حالا به نظرت پر نقص و عیب می‌کنی؟! 
راستی مگر ولایت‌مداری و انقلابی‌گری مسیری جایز الخطا و پر افت و خیز نیست؟! مگر قلمت گاهی نلغزیده و حتی اذعان و اعتراف به خطا نکرده‌ای؟ مگر سال 89 به این مضمون ننوشته‌ای که حرکت بچه حزب اللهی‌ها در حرم امام درست و مورد تأیید آقا بود و اتفاقا آقا جای سیلی ما را بر صورت سید حسن بوسید؟! که بعد معلوم شد آقا با آن حرکت، بد هم مخالف بوده است! خب حالا که چه؟! آیا این خطاها می‌تواند مجوزی بر بیرون راندنت از دایره‌ی انقلاب باشد؟! یا خدای ناکرده حرمتی برای تو و خانواده‌ات باقی نگذارد؟! یا سزاوار لعن و نفرینت کند؟! یا گناه هر چه ضد انقلاب است را به گردنت بیاندازد؟! به خاطر دیروزت که گفته‌ای دیگر آن قدیانی 88 نیستم، چندتا انگ و برچسب، امروز حاضری بخوری؟! 
ولایت چماق نیست که با اسم و تصویرش بزنی توی سر دوست‌دارانش! حضرت ماه است؛ نه حضرت شهاب‌سنگ! اگر هنری داری، با قلم و اخلاقت ضد انقلاب‌ها یا دست کم خاکستری‌ها را نمک‌گیر حضرت آقا کن؛ راهش هم فحش دادن به بزرگان عرصه‌ی دفاع از ولایت نیست، خاطرت جمع! 
ولایت حرمت دارد و آقا عزیز است، پس دوست‌داران و ولایت‌مدارانش نیز حرمت دارند و عزیز؛ خط و مرامشان را هم گیرم نپسندی، به درک؛ شاخص و معیار، من و تو نیستیم که؛ شاخص آقاست و بس! 
کمتر عالمی مثل مصباح عاشق حضرت آقا بود. سخنرانی‌های مصباح شاهد این مدعاست. حضرت آقا هم به کمتر عالمی به اندازه‌ی علامه‌ی مصباح ارادت داشت. باز سخنان خود آقا گواه است. معلوم نیست بر چه اساسی به اسلام خامنه‌ای ایمان داری و هم‌زمان سخنان آقا را درباره‌ی مصباح و شاگردان و مدرسه‌اس به هیچ گرفته‌ای؟! احمدی‌نژاد هم با بخشی از سخنان آقا حال نمی‌کرد و عاقبتش این شد. حرمت مصباح پیش‌کش، حرمت این همه تعریف و تمجید آقا را دست کم نگه‌دار مرد حسابی! 
کاری ندارم که مصباح را گویا از آیینه‌ی اصلاح‌طلبان شناخته‌ای و عمق سخنانش درباره‌ی نظریه‌ی سیاسی اسلام را نمی‌دانی، از این هم بگذریم که این مرد روزگاری یک‌تنه شبهات ضد ولایت را پاسخ می‌داد و سپر بلای آقای ما شده بود. ولی جالب است آقای مردم‌سالار ما که تا بن دندان برای رأی مردم احترام قائل بوده و هست، شاید در طول تاریخ انقلاب فقط یک بار، توی دهن رأی مردم زد و به صراحت از رأی نیاوردن دو نفر اظهار تأسف و اعلام خسارت کرد؛ یکی آیت الله مصباح بود و دیگری آیت الله یزدی! تحویل بگیر این قطعه‌ی بی‌نظیر تاریخ انقلاب و حیات رهبر را آقای عاشق حضرت ماه! قحط آدم بود که توی عاشق آقا بکوبی‌اش مرد مؤمن؟! این همه کافر و منافق در عالم ریخته عدل گیر داده‌ای به مصباح که انصافا دل برده بود از رهبر عزیزتر از جانمان؟! لااقل احترامِ عرف‌شکنی و حتی پروتکل‌شکنی آقا را نگه دار که پیکر مصباح را نصف شب از بیمارستان طلبید تا خودش بر پیکرش نماز بخواند و بگوید: اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا! این همه عزت آقا سر آقای مصباح نگذاشته که تو این همه گستاخی و ناسزا نثار این عالم خدایی کنی؟! 
راستی دقیقا چه کردند مگر این به قول خودت خودعمارپندارها و خودخداپندارهای چنین و چنان و فلان و بهمان؟! غیر از این است که منتقد قالیباف بوده‌اند و شاید چند انقلابی دیگر که از قضا دوستشان داری؟! و این که شاید با لحن تندی انتقادی کرده‌اند یا حرفی زده‌اند که به مذاقت خوش نیامد؟ خب تو مگر غیر از اینی برادر؟! کمی به یادداشت‌هایت نگاه کن و ببین چند نفر را به باد انتقاد تند و تیز گرفته‌ای که اتفاقا هم انقلابی بودند و هم محبوب جماعتی از انقلابی‌ها! خط قرمز فقط قالیباف است که اگر کسی منتقدش شد خودعمارپندار می‌شود؟! آن وقت کسی که آیت الله مکارم و جوادی آملی و مصباح و رئیسی و جلیلی و علم الهدی و پدر شهید احمدی روشن و این همه مسئول انقلابی و بسیاری از فعالان جبهه‌ی انقلاب را با قلمش نواخته خودعمارپندار نیست؟! وانگهی با این همه لعن و نفرین که نثار نه ضد انقلاب، بلکه عناصر انقلابی کرده‌ای، احساس خودخداپنداری نمی‌کنی؟! احیانا با قضاوت درباره‌ی شرف آدم‌ها وخانواده‌هایشان یا مقایسه و تفضیل بین شرف این و آن و تشخیص این که فلانی هم از شما باشرف‌تر است، احساس خودخداپنداری نمی‌کنی؟! همه چیز برایت آزاد است و برای دیگران قفل؟! تازه گیرم جبهه‌ی پایداری دقیقا همین است که می‌گویی، آیا اقتضای انصاف و تقوا و اسلام بهشتی و شریعتی و جلال و نمی‌دانم چه، این است که در دوگانه‌ای ساختگی، هر کسی را که از یادداشتت خوشش نیامد، انگار عضو سازمان‌یافته‌ی پایداری بدانی و کلمات درشت و حتی فحش و ناسزای رکیک نثار خود و احیانا خانواده‌اش کنی؟! واقعا جای تعجب است که چرا شب وجدان‌درد نمی‌گیری از این همه فحش و تهمت که نثار پدر و مادر بچه شیعه‌های انقلابی می‌کنی و خواب از سرت نمی‌پرد؟! 
بدیهی است، اما باید برای خود تکرار کنیم که شاخص، آقا است نه من و شما. هر که به ولایت آقا و خط و مرامش نزدیک‌تر است باشرف‌تر است. همچنین هر کس که حضرت آقا بیشتر دوستش داشت و رفتار و گفتارش را بیشتر تأیید کرد، ما بیشتر  مخلص اوییم. 
وقتی به جای حق و پرچم‌دار حق که حضرت آقاست، خودت را شاخص و معیار حق و باطل قرار می‌دهی، معلوم است که چپ می‌کنی و به جدول می‌زنی! وقتی خودخواهانه خودت را شاخص گرفته‌ای، دیگر نه عجب که فلان فتنه‌گر را با شرف‌تر از انقلابی‌ها بدانی فقط به این خاطر که عکس یادگاری با تو دارد، یا فلان ضد انقلاب خارج از کشور را باشرف‌تر از انقلابی‌های پای کار انقلاب و آقا بدانی فقط به این خاطر که از نثرت تعریف کرد، یا فلان تئوری‌پرداز افساد و فتنه‌گری را تحسین ‌کنی چون او اول از همه لقبی توهین‌آمیز به مصباح داده است! از خودخواهی و خودشاخص‌پنداری است که مرقومه‌ی آقا درباره‌ی نه خودت، بلکه نشریه‌ات را در چشم و چال معترضان به هتاکی‌ها و گستاخی‌هایت فرو کنی که بخوانید و ساکت شوید و بدانید با که طرفید، آن وقت چندین و چند سخن غلیظ و تمیز آقا درباره‌ی مصباح و مدرسه و شاگردانش را به هیچ گرفته‌ای! 
نویسندگی آداب دارد. کاش به اندازه‌ی اهمیتی که به جای نقطه و کاما و نیم‌فاصله می‌دهی، حدود تقوی و انصاف و عدل هم برایت مهم بود. کاش به اندازه‌ی قواعد املا و نگارش، قواعد مهر و قهر و مدح و ذم و حب و بغض هم برایت مهم بود. کاش نه فقط به زیبا نوشتن، که به درست و حق نوشتن هم عنایتی داشتی. 
من از صمیم قلب دوست دارم قلب قلمت تا همیشه برای جبهه‌ی حق و آقا بتپد و توپ و تشرش علیه منافقان و دشمنان باشد. نقد کن خودی‌ها را عیبی ندارد؛ اما نه با ادبیات و الفاظی که نثار سران فتنه هم نکرده‌ای! قدرت قلمت، تقوای خود را می‌طلبد که هر چه خودداری‌های قلمت به هنگام خشم و قهرت بیش، حکمت و شکر و نمکش بیشتر. 
یک جمله‌ی دیگر و تمام! جدا از دعواهایت، همه‌ی ما مثل امام و آقا و جدشان امیرالمؤمنین(ع) باید از بدعاقبتی بترسیم. نترسیدن از بدعاقبتی و ژست خاطرجمعی گرفتن، حتی در دعوا و کل‌کل هم خطرناک است. از عوامل بدعاقبتی هم دشمنی با دوستان و مؤمنان و دوستی با دشمنان است که طبق روایت، این کار بر شیعیان ما حتی از فتنه‌ی دجال هم خطرناک‌تر است. این را بدان که هر وقت با بخشی از سخنان آقا حال نکردی یعنی حالت خوب نیست. در آن شرایط چیزی ننویس و چیزی منتشر نکن. بگذار حالت خوب شود بعد. والسلام.

165ـ زیارت انقلابی

سلام دوست خوبم!

پیشنهادی برایت دارم. اگر پسندیدی و شرایطش را داشتی انجام بده.

بیانیه #گام_دوم_انقلاب را در یک جای خوبی در حرم امام رضا (ع) که روبروی ضریح یا گنبد باشد، مطالعه کن. 

با امام رضا بخوانش! هر از گاهی به امام نگاه کن. فرازهای بیانیه را با احساس بخوان. و هر جا که آقا نوید آینده خوب را می دهد، به امام رضا بگو من میخواهم در این آینده نقش داشته باشم. هر جا آقا توصیه ای به جوانان کرد، بگو یا امام رضا جان! کمکم کن توصیه های آقا را عالی انجام بدهم.

در کنار امام رضا (ع) همراه با خواندن این بیانیه یک ساعت آرزوهای بلند بلند کن و اشک بریز و گریه کن.

خواهی دید امام رضا چقدر از کارت خوشش خواهد آمد و چقدر تحویلت خواهد گرفت.

این نامه را که بخوانی، احساس خواهی کرد قدرت و علم و مهارت و تقوا و صفای دل و توفیق بیشتری نیاز داری تا در تراز جوانی که رهبرمان می خواهد ظاهر شوی. 

بگذار دلت از کمبود و کاستیها و کوتاهیهایت بگیرد، آنگاه نزد امام رضا آنقدر گریه کن و از دست خودت شکایت کن تا عنایت ویژه ای به تو کند و تو را وارد گام دوم زندگی ات کند که ان شاء الله یک زندگی پر شور و بسیار انقلابی با بهره های علمی و معنوی فراوان باشد. 

ترسها و نگرانیهایت را هم پای بیانیه آقا و به مناسبت فرازهایش، با امام رضا مطرح کن. نگرانی از انحراف، روزمرگی، بیکاری، فساد و خیلی چیزهای دیگر. 

بگو آقا جان! توقع دارم تا از سفر برگشتم، مقدمات تحولِ رو به جلو در زندگی ام فراهم شود. 

به امید خدا ان شاء الله با این کار یک زیارت ماندگار و به شدت معنوی و پر اشک با آثاری بلند و عمیق و ‌ماندگار نصیبت شود.

منِ بدبختِ بیچارهٔ خاک بر سرِ در به درِ بی همه چیز را هم فراموش نکن. در این کار قشنگ به یادم باش و تک خوری نکن. شاید به برکت دعایت دست مرا هم گرفتند. 

این زیارت ویژهٔ انقلابی را وقتی انجام بده که هیچ کس منتظر و آویزانت نباشد. صبح زود یا نصف شب که رفقایت خوابند وقت مناسبی است. ثواب این زیارت ویژه را هم به روح امام خمینی و شهدا هدیه کن. حتما هم با غسل این زیارت را انجام بده. از خدا و امام رضا کمک بگیر و به خستگی زود هنگام هم توجه نکن که کاذب است.

ان شاء الله به سلامت و با دست پر برگردی برادر! 

12 اسفند 1397


پ.ن. این نامه را برای یکی از دوستان خوبم که به زیارت حرم امام رضا(ع) مشرف شده بود، نوشتم.

157ـ همدلی با دیواری که ترکاندیم

سلام و خسته نباشید و خدا قوت! 

حرص می خورم که چرا از شما دورم و جز دعا نمی توانم هیچ کاری بکنم. گزارش که به من می دهید هم خوشحال می شوم و هم عذاب وجدان می گیرم. احساس می کنم دارید لطف زیادی می کنید؛ لطفی که لیاقتش را ندارم و سزاوارش نیستم. 

امیدوارم با کار و تلاش و خاکی شدن بچه ها در کنار هم، اختلافات و دلخوریها هم زیر آوار دیوارِ خراب شده خاک شود و هیچ گاه دوباره پیدایش نشود.

آرزو می کنم پایگاه با این ساخت و ساز انقلابیتر شود؛ نمی دانم چگونه ولی آرزوی مفت را نباید از دست داد. 

کاش هر چه در پایگاه فحش داده بودیم و غیبت و گناه کرده بودیم اثرش در همان تیکه دیواری جمع شده بود که زدید ترکاندید،  و از این به بعد پایگاه پاک پاک شده باشد و برای کار انقلابی و تربیت نیروهای انقلابی آمادۀ آماده. گر چه من درست همان تیکه دیوار را دوست داشتم و خاطرات قشنگی همانجا دارم. 

کاش میشد صدای آن چند آجر جدا شده از دیوار پایگاه را شنید و حس و حالشان را فهمید. نمی دانم خوشحالند یا ناراحت. آیا دلشان برای ما تنگ می شود یا برعکس، نفس راحتی از دست ما کشیده اند؟ نمی دانم. شاید دلشان به هیئت هفتگیمان خوش بود و انتظارش را می کشیدند. نمی دانم..

چاره ای نیست؛ مادامی که در دنیای بی وفا باشی سرنوشتت همین است. به هر چه دلبسته باشی روزی باید از آن دل بکنی. این دنیا نه خودش وفا دارد نه اهلش. چه بسا سالها مثل دیواری محکم برای عده ای تکیه گاه باشی، اما روزی همانها تو را زیادی ببینند و زیرابت را بزنند و بترکانندت!

بدون هیچ ربطی یاد یادداشتم برای ضریح قبلی امام حسین(ع) افتادم؛ آن روزهایی که این ضریح جدیدِ ساخته شده در قم را میخواستند به جایش نصب کنند. 


پ.ن: من فرمانده پایگاه بسیجم. ولی چند روزی است که مسافرم و از شهر و بچه ها و دوستانم دور. این روزها بچه ها مشغول ساخت و ساز در پایگاهند و روز به روز به من گزارش می دهند.