چشم خدا

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

چشم خدا

گفت می خواهم بدانم کیستی
گفتمش آقای من سید علی است

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۴ ارديبهشت ۰۲، ۱۸:۴۴ - اندیشکده اریحا
    طیب الله

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فتنه 88» ثبت شده است

201ـ این که دیگر بصیرت نمی‌خواست!

روزی که امتحان، سخت و پیچیده شود و رسما فتنه‌ای به‌پا ‌شود که رطب و یابس را با هم در‌آمیزد، وقتی خواص جامعه پا در گل رودربایستی‌ها گیج بزنند، وقتی جریان باطل بتواند اوضاع را غبارآلود کند و نگذارد چشم‌ها ببینند، وقتی امر بر مردم مشتبه، و تشخیص مؤمن از منافق دشوار شود، وقتی سرعت حوادث بیش از قدرت تشخیص و تحلیل مردم شود، در چنین شرایطی خدا به کمک مردم دل‌پاک و ساده‌دل می‌آید؛ کاری می‌کند که جریان باطل سوتی بدی بدهد تا دل‌ها بیدار شود و هر کس که همچنان گیج می‌زده حساب کار دستش بیاید. این شد که جنبش سبزی که شال سبز سیدی را شعارش کرده بود، کارش به هتک حرمت روز عاشورا و امام حسین(ع) و عزاداران کشید، و این شد که یوم الله #نه_دی شکل گرفت. ملتی که امام حسین(ع) خط قرمزش باشد نجات یافته است. دم ملت شریف و باصفای ایران گرم که کمکی‌های خدا را تحویل گرفت، وگرنه خدا به مردم بی‌معرفت مدینه هم خواست کمک کند ولی بد بی‌شعور بودند آنها. کمکی‌های آن روز خدا جوری شد که دیگر معرفت و بصیرت نمی‌خواست؛ همین که به غیرت چندین مرد بر می‌خورد و داد می‌زدند "ما از دعوای سیاسیتان سردرنمی‌آوریم ولی غلط می‌کند کسی دست روی دختر پیغمبر بلند کند" بس بود! این که دیگر بصیرت سیاسی نمی‌خواست، می‌خواست؟

 

    114ـ سالهاست جای چنین رئیس جمهوری در پاستور خالی است

    امتحان منصب ریاست جمهوری نظام اسلامی از آن دست امتحانهای سخت و خطرناکی است که یا انسان در این امتحان سربلند می شود و به اعلی علیین می رسد، و یا شکست می خورد و از نظام و ولایت و جبهه حق به بیرون پرت می شود. و گویا سرانجام میانه ای در این میان نیست.

    بعد از سی و اند سال از گذشت انقلاب عزیزمان دیگر به راحتی می توان این حقیقت را دریافت. از اول انقلاب تا کنون، اکثر رؤسای جمهور ما هر یک به نوعی از قطار انقلاب پیاده شدند و در برابر این امتحان سخت، شکستند. و در مقابل، آنهایی که توانستند مقاومت کنند و از پس این امتحان دشوار برآمدند، هدایای بسی بزرگ از خداوند دریافت کردند. رجایی به پاس نمره قبولی اش در این امتحان به مقام شهادت رسید، و مقام معظم رهبری هم این شد که می بینی.

    سختی این امتحان به این نیست که رئیس جمهور باید مواظب این باشد که شیفته قدرت نشود یا مستی شهرت او را نگیرد یا بر بیت المال مسلمین دست نیاندازد و یا به ناحق امضایی نکند. البته که هر یک از این امتحانها خود قسطی از سختی امتحان است، اما هیچ کدامشان نقطه اوج امتحان نیست. امتحان ریاست جمهوری از اینی که هست هم سختتر می شود.

    نقطه ثقل این امتحان همان است که در نگاه خدا از همه چیز مهمتر است. و ما خوب می دانیم که هیچ چیزی برای خدا به اندازه ولایتمداری و تبعیت محض عملی و قلبی از ولی مهم نیست. خدا یک بار در قرآن برای امر مهم ولایت مداری و تبعیت محض از رهبر، به خودش قسم خورد و هیچ گاه دیگر این قسم را تکرار نکرد. در سراسر قرآن تنها جایی که خدا به خودش قسم خورد همین جا بود: «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیما؛ به پروردگارت سوگند که آنان مؤمن [حقیقى] نخواهند بود، مگر آنکه تو را در آنچه میان خود نزاع واختلاف دارند به داورى بپذیرند سپس از حکمى که کرده‏اى هیچ احساس دل تنگى و ناخشنودى در دلشان نکنند، و کاملا تسلیم شوند.»[1]

    مشکل رؤسای جمهور ما این بود و هست که وقتی بر مسند ریاست جمهوری نشستند و به تبع اعتبار نظام جمهوری اسلامی، اعتبار ملی و بین المللی کسب کردند، آن قدر احساس شخصیت و بزرگی کردند که دیگر جایی برای کرنش و تبعیت محض از نائب امام زمان (عج) در دلشان نمانده بود. و این حالت و احساس نامبارک را به خوبی می توان در رؤسای جمهورِ پیاده شده از قطار انقلاب دید و مشاهده کرد. فتنه 88 جلوه گاه اوج استقلال طلبی شان بود. در این فتنه نشان دادند که ذره ای سخن و نگاه و تحلیل و ارشاد حضرت آقا برایشان مهم نیست و خود به تنهایی برای این انقلاب می برند و می دوزند. و یا این که آقای رئیس جمهور چنان حس استقلال می گیریدش که تمام عزل و نصبهایش را بدون یک ذره لحاظ امر رهبر انجام می دهد؛ و آن گاه که کارد به استخوان می خورد و امام مسلمین دخالت می کند، به شخصیتان بر می خورد و چند روزی قهر می کند...

    و گویا این نوع برخورد استقلال جویانه با رهبر، گناهی نیست که به سادگی خدا از آن چشم بپوشد. نتیجه این گناه هم این می شود که دشمنان اسلام و انقلاب به شیوه های گوناگون، به حمایت از این شخصیتهای پیاده شده از قطار انقلاب سخن می رانند.

    ریاست جمهوری مانند هر سلاح ضروری و مفیدی خطرناک هم هست، که اگر کسی بدون شناخت خطرهای ریاست جمهوری پای در این عرصه بگذارد، بی هوا لگد می خورد و از قطار انقلاب پرت می شود. این دو واحد درس شناخت خطرات ریاست جمهوری، پیش نیازی ضروری است که تا کسی نگذراندش، صلاحیت نشستن بر صندلی ریاست را نخواهد داشت. و این خطر بزرگ و مهلک، همان حس استقلال طلبی نسبت به رهبر است.

    رئیس جمهور هزاری هم که ساده زیست و عدالت طلب و پرکار باشد، رجایی نمی شود. آن درّ کم یابی که رجایی از آن برخوردار بود «ولایتمداری» بود. او با این که رئیس جمهور بود، روحیه یک بچه بسیجی ولایتمدار را داشت. او «من» خود را در برابر امامش کوبیده بود؛ انگار نه انگار که رئیس جمهور بود. می گفت: «وقتی می‌گوییم ما خط امامی هستیم یعنی همین، کاری را انجام دهیم که خلاف نظر خودمان است ولی نظر رهبری بر آن است، همین مفهوم التزام عملی ماست، ولو بی‌آبرو شویم».[2]

    و درست به همین علت، مهرش در دل امام عزیز ما نشسته بود. امام سالها پس از شهادت شهید رجایی در وصف حال او و شهید باهنر چنین فرمود: «من از خصوصیاتى که در این آقایان بود، آقاى رجایى، آقاى باهنر، آقاى عراقى، آنى که به نظرم خیلى بزرگ است، این است که آقاى رجایى یک نفر آدمى بود که دستفروشى [مى‏کرد] در بازار از قرارى که گفتند. من در مطالعاتى که در ایشان کردم به نظرم آمد که از حال دستفروشى‏اش تا حال ریاست جمهورى، در روح او تأثیرى حاصل نشد. چه بسا اشخاصى هستند که اگر کدخداى ده بشوند، تغییر مى‏کنند به واسطه ضعفى که در نفسشان هست، تحت تأثیر آن مقامى که پیدا مى‏کنند واقع مى‏شوند، و اشخاصى هستند که مقام تحت تأثیر آنهاست از باب قوّت نفسى که دارند. و آقاى رجایى، آقاى باهنر در عین حالى که خوب، یکیشان رئیس جمهور بود، یکیشان نخست وزیر بود، اینطور نبود که ریاست در آنها تأثیر کرده باشد، آنها در ریاست تأثیر کرده بودند؛ یعنى، آنها ریاست را آورده بودند زیر چنگ خودشان، ریاست آنها را نبرده بود».[3]

    چندان سخت و دشوار نیست که دست فروشی ولایتمدار باشد، اما این که یک رئیس جمهور مانند دست فروشی غریب، روحیه تبعیت و اطاعت از رهبر داشته باشد، خیلی حرف است. سالهاست جای چنین رئیس جمهوری در پاستور خالی است.

    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    [1]. نساء: 65

    [2]. رﺟﺎﯾﯽ، ﻏﻼﻣﻌﻠﯽ، ﺳﯿﺮه ﺷهید رﺟﺎﯾﯽ، ص728.

    [3]. صحیفه امام، ج20، 124.  


    بازنشر شده در: عماریون، صراط نیوز، انقلاب نیوز، بولتن نیوز، سفیر افلاک

    93ـ باز باید از سران فتنه تقدیر کرد

    خدا را شکر که پیشرفت ملت ایران، به پیشرفتهای هسته ای و پزشکی و فضایی و نانو خلاصه نمی شود. پیشرفت دیگری در کار است که اصل و اساس همه پیشرفتهاست. ولایتمداری این مردم نیز دارد پیشرفت می کند و در این سالهای اخیر بدجوری اوج گرفته است.

    حیف که میزان ولایتمداری مردم را نمی شود با عدد اندازه گرفت، آمار هم نمی توان داد، ولی نشانه ها پیداست. یک زمانی برای مسؤولین نظام همین بس بود که عکس آقا را در اداره خود نصب کنند، ایشان را مقام معظم رهبری بنامند، گه گاهی از ایشان با احترام یاد کنند و هر از گاهی هم پای سخنرانی آقا حضور پیدا کنند. همینها بس بود.

    امروز ولی دیگر از این خبرها نیست. آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. امروز اگر مسؤولی کمترین تعللی در اطاعت از رهبری داشته باشد، مردم می فهمند. گارانتی اعتبار مسؤولین دیگر ده، بیست سال نیست، ده، بیست ماه، و یا حتی کمتر از اینهاست. دیگر از این خبرها نیست که بعضی ها بتوانند حرف آقا را زمین بیاندازند و اعتبار و آبرویشان نزد مردم، زمین نخورد. صافی و غربال مردم دیگر الک زپرتی نیست، فناوری نانو پس به چه درد می خورد؟ با همین تکنولوژی غربال ساخته اند و دارند مو از ماست می کشند.

    من این جو را دوست دارم؛ جوی که در آن هر چه آقا از کسی تعریف کند، باز مردم گارانتی سی ساله برایش نمی بُرند. باز مراقبند که اگر خطا کند، به او تذکر دهند و اگر زیادی تکرار کرد، سر جایش بنشانند.

    شاید بتوان گفت که در کل تاریخ انتخابات انقلاب، این اولین باری است که دست کم، دو جبهه اصولگرا در فعالیتهای تبلیغاتیشان سر خدمت به مردم و افزایش رفاه و رفع محرومیت و اشتغال زایی و این جور شعارها با همدیگر رقابت نکردند، بلکه رقابتشان بر میزان ولایتمداری و تبعیت درست و حسابی از مقام معظم رهبری بود. بسیاری از نامزدهای محترم هم به خاطر جو پرهیبت ولایتمداری مردم، چندان نیازی برای شرح برنامه های اقتصادی خود ندیدند. برای درصد بسیاری از مردم، ولایتمداری یک مسؤول، واقعا بیش از آب و نان و سفره رنگارنگ اهمیت دارد. چه این که چون که صد آمد نود هم پیش ماست. این اتفاق مبارکی است که اگر چه چندان سر و صدایی ندارد، اما به اندازه کل بیداری اسلامی و جنبشهای وال استریت و حتی بیشتر، ارزش و اثر دارد. تحول کیفی و قلبی و ایمانی مردم ایران است. اساسا همین اتفاق است که این چنین عالم را به جنب و جوش و حرکت واداشته است.

    و اما چه شد که این طور شد؟ و این کدام اتفاق بود که این چنین بصیرت و شعور و آگاهی مردم را بالا برد؟ این هم معلوم است. اگر دست باکفایت و زبان پرگهر سران فتنه نبود، دوهزاری خیلیها هنوز کج می ماند. سران فتنه با جان و دل و همه وجودشان به این مردم نشان دادند که عنصر ضد ولایت فقیه، چه موجود پست و رذلی است. به همه نشان دادند که رابطه دوستی با آمریکا و اسرائیل چه رابطه کثیف و پلیدی است. بهترین فیلم مستند را ساختند و حالیمان کردند که در شرایط حساس و فتنه های سخت، هیچ مسؤول و هیچ دستگاهی نمی تواند کاری بکند. این حقیقت ملموس شد، که اگر این مردم بخواهند حرکتی بر خلاف امر رهبری بکنند، چنان شهرشان نا امن خواهد شد که جان و ناموسشان نیز همه در خطر خواهد افتاد. امن و امان این کشور، همه به خاطر عزت و اقتدار رهبر است؛ نه سپاه و ارتش، که اینها هم هر چه دارند، از ابهت آقایشان دارند.

    35ـ بدعاقبتی شاخ و دم ندارد

    انسان­های خوب، همه چیزشان خوب است؛ خوب عمل می­کنند، خوب حرف می­زنند، خوب زندگی می­کنند، چهرۀ خوبی دارند؛ تا جایی که چهره ­شان آدم را به یاد خدا می­ اندازد... دوستانشان هم خوبند، ومعمولا آدمهای خوب دوستشان دارند و کسانی که دوستشان ندارند، بد هستند. آخر کار هم عمرشان به خوبی تمام می­شود و با توفیق استغفار و انجام چند کار قشنگ و بااخلاص می­ میرند.

    از میان این آدم­های خوب، بعضی­ ها خیلی خوش به حالشان است؛ چنان خدا دوستشان می­ دارد که شهادت را به آنها می­ بخشد و زیباترین شکل عاقبت به خیری را نصیبشان می­ کند. 

    هر چه آدم، خوب­تر شد، برکت بیشتری خواهد داشت؛ تا جایی که پاره ای از نور می شود همۀ وجودش و همۀ اطرافش را نورانی خواهد ساخت. یکی از آنها امام عزیزمان بود که همۀ دنیا را تحت تأثیر نور خود قرار داد...

    بی­خود نیست که می­بینید، شهدا و علمای بزرگمان، جدای از زندگی نورانی و کارهای با برکتی که داشتند، تشییع جنازه ­شان هم پر از معنویت و نور بوده است. بی­خود نیست که می­بینید قبر شهدا این قدر باحال و باصفا است. بی­خود نیست که می­بینید عکس امام و شهدا و انسان­های بزرگ، معنویت­بخش است. و بی­خود نیست که وقتی آدم به آنها توسل پیدا می­کند، حاجتش برآورده می­شود. هیچ کدام از اینها الکی و شانسی نیست. تا آدم زندگی پر نوری نداشته باشد، بعد از مرگش این قدر برکت نخواهد داشت.

    این انسان­های خدایی تا آنجا که توان و عمر داشتند، وجودشان را برای خدا خرج کردند. هر ضربه ­ای که توانستند به دشمنان اسلام بزنند، زدند و هر خدمتی که به اسلام و مسلمین می­توانستند بکنند، کردند. خدا هم گفت: حالا که این طور است، پس بقیه ­اش با من؛ کاری می­کنم که بعد از مرگ یا شهادتشان، قبر و بدن و مراسم تشییع و اسم و عکس و هر آن چه که منسوب به آنها است، پربرکت و پراثر و نورانی و خدایی باشد...

    بعضی از آدمها هم کاملا برعکس­ اند؛ مثل همین آقایی که تازه مرحوم شدند. این آقا هر وقت توانست، ولایت را تضعیف کرد. دل امام عزیزمان را خون کرد. گاه و بی­گاه به نائب امام زمان توهین کرد. هر وقت رسانه ­های صهیونیستی هوس کردند با یک عالم مشهور شیعی مصاحبه ­ای اجرا کنند که مقداری از سوختگی­هایشان خنک شود، با او مصاحبه کردند. هر آدم کج و کوله ­ای که با مامانش قهر می­کند و با انقلاب و رهبر و بسیج و آرمان­های امام و اصول اسلام چپ می­افتد، تحت حمایت این آقا قرار گرفت...

    خدا هم چون دید که این آقا انگار علاقۀ بسیار شدیدی به تضعیف ولایت و تقویت جبهۀ نفاق و صهیونیست­ها داشت، اجازه داد مراسم تشییع جنازه ­اش بهانۀ سردادن بدترین شعارها شود و یک مشت آدم بی­ ریشه که مثلا عزادار او هستند، در مراسم تشییعش به نائب امام زمان ناسزا بگویند. این هم الکی نیست، وگر نه خدا به این راحتی نمی ­گذارد که مراسم تشییع جنازۀ یکی از بندگان خوبش، این قدر زشت و ظلمانی و اسرائیل ­پسند برگزار شود.

    33ـ شتر سواری که دلا دلا نمی شه

    فدای امیر المؤمنین (علیه السلام) بشوم الهی که فرمودند: «عدو عدوک صدیقک»؛ «دشمن دشمنت دوست تو است.»

    این حدیث اگر چه به ظاهر توصیف­گر یک واقعیت است و گویا تنها از یک حقیقت پرده بر می­دارد، اما در لایه­های زیرین این سخن، هشدارهایی خوابیده است که بی­توجهی به آنها کار دست آدم می­دهد. از این حدیث گهربار بشود این نتیجه را بر می آید که انسان باید عنان دوستی­ها و دشمنی­هایش را در دست داشته باشد و رها نسازد، چرا که هر دوستی و هر گونه دشمنی اگر چه در آغاز کار اختیاری باشد، اما پی­آمدهای آن غیر اختیاری است. دشمنی با هر کس، موجب می­شود که انسان با دشمنان آن کس، وجه مشترک پیدا کند و همین وجه مشترک، او را به آنها نزدیک سازد و کم کم فضایی ایجاد شود که جز دوستی نمی­توان نامیدش.

    یکی از ده­ها مشکل آقای کروبی همین است. البته نمی­خواهم بگویم رفیقش وضع بهتری دارد؛ نخیر، اما فعلا نوبت، نوبتِ کروبی است. 

    کروبی با این بهانه که با دیدگاه­های آقای احمدی­نژاد مخالف است و جور دیگری فکر می­کند، تا توانست و امکان داشت با احمدی­نژاد و دولتش دشمنی کرد. اگر کسی کمتر تأملی در معنای نقد و معنای دشمنی کند، در خواهد یافت که موضع کروبی نسبت به احمدی­نژاد، دشمنی بود؛ نه نقد.

    نقد، کار انسان دل­سوز و دوست­دار، یا دست کم کار انسان مخلص و باانصاف است، و روشن است که کروبی چنین نبود. به جرأت می­توانم ادعا کنم که کروبی هیچ علاقه­ای به موفقیت رئیس جمهور نداشت و از ته دل آرزو می­کرد و می­کند که ای کاش هیچ موفقیتی در هیچ زمینه­ای پیدا نکند و حتی یک مشکل را هم نتواند از این ملت برطرف سازد! به جرأت می­توان گفت که در هر مصاحبه­ای که آقای احمدی­نژاد با یکی از خبرنگاران رسانه­های دشمن داشت، کروبی آرزو می­کرد که ای کاش احمدی­نژاد گاف بزرگی بدهد و حسابی در برابر چشمان دشمنان آبروریزی کند! شاهد من هم ناراحتی­های کروبی بعد از موفقیت­های احمدی­نژاد است که با سکوت روزنامه­اش و عدم تجلیل از مواضع رئیس جمهور به خوبی قابل درک است. به نظر من که خیلی روشن است.

    مهم­ترین و اصلی­ترین فعالیت سیاسی کروبی که در روی­کرد روزنامه­اش روشن و هویدا بود، همان تخریب و دشمنی با احمدی­نژاد بود.

    البته شخصیت حقیقی آقای احمدی­نژاد چندان مهم نیست و دشمنی با او هم این­قدر دردسرساز نیست، اما اگر این آدم، رئیس جمهور ایران شود و شب و روز به خدمت فکر کند ـ هر چند در جاهایی اشتباه کند و به خطا رود ـ و همچنین به خاطر عزت نفس و روی­کردی که در برخورد با دشمنان قسم خورده­ی اسلام و مسلمین دارد، پدر آنها را در بیاورد و همانند سید حسن نصر الله، به عنوان کابوسی برای اسرائیل و آمریکا جلوه کند و در دل ملیون­ها تن از ملت ایران و ملیون­ها مسلمان و غیر مسلمان جا باز کند... و از همه مهمتر بارها رهبر انقلاب از او حمایت کند و او را بستاید... در چنین شرایطی اگر کسی با این مرد به مدت چهار پنج سال دشمنی کند و کینه­ی او را به دل بگیرد و صدها بار در راستای تخریب او تلاش کند و پول خرج کند، خواه ناخواه با اسرائیل و آمریکا همکار شده است و چه بخواهد چه نخواهد فاصله­ی او با آنها کم­تر خواهد شد. دست خود آدم هم نیست.

    کروبی در این سال­های اخیر نه از رهبر اطاعت داشت، نه داوطلبانه پای سخنرانی­ها و خطبه­های نماز جمعه و عید آقا شرکت کرد، نه در کنار نامه­هایی که هر از گاهی به این و آن می­نوشت و اسرائیل را خوشحال می­کرد، یک بار نامه­ای به آقا نوشت و آمادگی خود را برای اطاعت از ایشان اعلام کرد، نه یک بار در کنار سخنان گهرباری که به خاطر گل روی دراویش و اهل حق و یهودیان و مسیحیان و دیگر اقلیت­های مذهبی و زندانیان سیاسی و دانشجویان اخراجی و... ایراد فرمود، به خاطر دل­خوشی جمعیت انبوه عاشقان رهبر و ملت حزب الله و بسیجیان و جوانان متدین حرفی زد و نامه­ای نوشت، نه یک بار در واکنش به حمایت­های پی در پی و بی­دریغ رسانه­های خبیث صهیونیستی از خودش برآشفت و موضع صریحی گرفت و جگر مردم را خنک کرد، نه وقتی رهبر انقلاب با جملاتی شبه صریح از او انتقاد کردند، در صدد جبران و غذرخواهی برآمد، نه در ادبیات ظاهری­اش اثری از دین و ایمان و ارتباط با خدا و پای­بندی به دین یافت می­شود...

    با این شرایط، این آقای نابغه چه انتظاری دارد و فکر می­کند چه کسانی دور او و رفیقش را خواهند گرفت؟ او جز چند صباحی که با امام معاشرتی داشت، امروز چه اشتراکی با امام دارد که خیال می­کند طرفداران او عاشق امام هستند؟

    اگر آقای کروبی دو دقیقه فکر می­کرد، می­توانست پیش­بینی کند که با این راهی که او در پیش گرفته است، بسیاری از کسانی که دور او را خواهند گرفت و برای او کف خواهند زد، کسانی خواهند بود که با هر چی اسلام و جهاد و بسیج و دین است، مخالف­اند و چشم دیدن عکس احیاگر اسلام ناب در این قرن را نخواهند داشت و در تجمعاتشان چنین گندهایی خواهند زد.

    آن وقت کروبی مجبور نمی­شد نامه­ای بنویسد که هم بخواهد در آن عشق خود را به امام ثابت کند و در عین حال بخواهد از توهین­گران به امام دفاع کند و هم این چند ده یا چند صد دختر و پسر بی­دین و ضد انقلاب را مردم معرفی کند و خلاصه در چهار پنج سطر نامه­اش چندین بار ملق بزند.

    23ـ بیچاره رنگ سبز

     

    در روزهای قبل از انتخابات امسال که با داغترین فعالیتهای تبلیغاتی همراه بود، میرحسین موسوی علت بازگشتش به عرصه­ سیاست و انتخابات را احساس خطر بر روند و سمت و سوی انقلاب دانست و چنین وانمود کرد که در مدت چهار سال ریاست احمدی­ نژاد، کشور به قهقرا برگشته و باید آن را از این باتلاق و کلکسیون فساد اقتصادی و فرهنگی و سیاسی و مدیریتی و اخلاقی نجات داد و کشور را از خرافات و اعتیاد و تبعیض و فقر و جهالت و اختلافات و استبداد و تحجر و قانون­شکنی و کژاندیشی­های گوناگون رهاند.

    میرحسین با برنامه­ ای که به فرض وجودش احدی از آن مطلع نگشت، آمده بود تا ایران را که به دست احمدی نژاد خرابه شده بود، آباد کند و از نو بسازد. می­ گفت: آمده است تا مسیر انقلاب را به خط و راه امام بازگرداند. او از اسلام می­گفت و از مراجع دم می­زد و همواره به سیادتش افتخار می­کرد...

    و سرانجام رنگ سبز سیدی را شعار خود شمرد و طرفدارانش را به برافراشتن این شعار فرا خواند.

    او تا توانست خود را دل­بسته و وابسته به اسلام و اهل بیت و امام و مراجع نشان داد و پیوسته مردم را به یاد دوران دفاع مقدس می­ انداخت. اما در نتیجه­ این همه تبلیغ، بسیاری از کسانی که به او گرویدند یا از دین و اسلام و روحانیت خسته شده بودند، یا سلطنت­ طلب و ضد انقلاب بودند. رنگ سبز که نه به عنوان رنگی زیبا بلکه به عنوان رنگی که مربوط به سادات بنی الزهرا و منسوب به اهل بیت است، شعار قرار داده شده بود، دست­مایه­ دختران تقریبا بی­ حجاب و پسران بی­ بند و بار این سرزمین شد.

    جا دارد میر حسین این سؤال را از خود بپرسد که شخصیت و نحوه­ تبلیغاتش چه مشکلی داشت که روحانیون و بسیجیان و حزب اللهی­ های عاشق رهبر از او گریزان شدند و کسانی شعار سبز اهل بیت را برافراشتند و بر خود آویختند که هیچ تناسبی با اهل بیت نداشتند؟ آیا میرحسین گمان می­کند که این تجمعات سبزی که در خارج از کشور گاه و بیگاه تشکیل می­شوند، از سر عشق به حسین و فاطمه است و این دختران نیمه لخت از سر شور دینی­شان به او ارادتی پیدا کرده و رنگ سبز پوشیده­ اند؟!

    او باید از خود بپرسد که چرا کسانی جذب این موج سراسر معنویت و نور و امید! شدند که پس از سی سال از عمر انقلاب هنوز نماز جمعه و بلکه اصل نماز را بلد نیستند؟

    آیا میرحسین موسوی بر این باور است که این موج سبز از عشق و ارادتی که به امام و خط او دارد، شعار «مرگ بر امریکا» و «مرگ بر اسرائیل» را کنار گذاشته و نسبت به لبنان و فلسطین بی­ تفاوت گشته است؟

    راستی تا کنون آقای میرحسین با خود اندیشیده است که در مراسم سالگرد امام خمینی (قدس سره) طرفدارانش کجا بودند و چه می­ کردند؟ مگر این همه ایشان دم از امام نزده بود و نگران خط امام و راه امام نبود؟ پس چرا دوست­داران و عاشقان امام؛ همانها که هر ساله از جای جای ایران در حرمش گرد هم می­ آیند و با خلف صالحش تجدید بیعت می­ کنند، به میرحسین میلی پیدا نکردند و از سوی دیگر طرفداران او که موج سبز معنویت و امید و نماد عشق به اهل بیت (علیهم السلام) هستند، به خود زحمت ندادند و اثر قابل توجهی از موجشان در آن دریای خروشان امت عاشق امام دیده نشد؟

    نمی­ دانم آقای موسوی این هم­ اندیشی و هم­سویی و همکاری آمریکا، اسرائیل و انگلیس را با موج سبز امید، چگونه توجیه و تفسیر می­ کند و چه تحلیلی برای آن دارد. با فکر و استدلالی که ما از این آقا دیده­ ایم، بعید نیست روزی به همین پدیده­ شرم­ آور افتخار کند و بگوید بالأخره من توانستم دل این دشمنان را نرم کنم و کاری کنم که اینها هم به فرهنگ اهل بیت و نور و معنویت اسلام و خط امام گرایشی پیدا کنند!!

    این چند جوان اغتشاش­گر و نابهنجاری که همواره خبر خوشی برای رسانه­ های صهیونیستی بودند، همینها موج سبز امید میرحسین را تشکیل داده­ اند و او همواره به همین­ ها افتخار کرده و این همه کلمه­ قشنگ را نثارشان کرده است. او هیچگاه سخن از موج سبز دیگری نزد و از هیچ اقدام زشت طرفدارانش بیزاری نجست.

    اما در روز سیزده آبان این موج پر فروغ و نور و سراسر معنویت و امید و شور که دل­بستگی­ اش به موسوی از آن روست که از تبار پیامبر است و بوی دوران جبهه می­ دهد و نسبتی با امام دارد، خوب دسته گلی به آب داد. اعضای نازنین این موج قشنگ در حرکتی بسیار صادقانه و از ته دل، دست کم برای بار دوم شعار دیرینه و اصیل انقلاب ما را که «نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی» است و برخواسته از موضع روشن و محکم امام درباره­ «جمهوری اسلامی» بود، ویراستاری کردند و با جایگزین کردن عبارت «جمهوری ایرانی» ویرایش اسرائیل­ پسندی را از این شعار ارائه دادند.

    اکنون حتی برای میرحسین که استعداد کمی در درک واقعیت­ها دارد هم باید روشن شده باشد که این موج که نور چشم و امید دل و مرهم زخم و دوای درد اوست، اگر چه خیر و برکت سرشاری را برای کشور و مردم ایران و راه امام و مکتب اهل بیت و اسلام و مسلمین و شاید دیگر کهکشان­ها داشته و خواهد داشت، اما باید به این نقص کوچک و قابل چشم­ پوشی آن اعتراف کرد که این موج نازنین نسبت به اسم اسلام آلرژی دارد و می خواهد نام و نشان اسلام را از این سرزمین بزداید.