چشم خدا

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

چشم خدا

گفت می خواهم بدانم کیستی
گفتمش آقای من سید علی است

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۴ ارديبهشت ۰۲، ۱۸:۴۴ - اندیشکده اریحا
    طیب الله

21ـ انتظار فرج به شکل یهودی و کوفی

در آیات قرآن و تاریخ می­خوانیم که یهودیان مدینه پیش از بعثت پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه وآله ـ در مدینه اقامت کردند و دورانی را به انتظار آخرین پیامبر گذراندند. مهم­ترین امیدشان پیامبر اسلام بود که در آن سامان ظهور خواهد نمود و درهای قدرت و عزت دنیا و آخرت را بر آنها خواهد گشود. اما همین که این پیامبر موعود که چشم به ظهور او دوخته بودند، ظهور کرد، به او کفر ورزیدند و در صف سرسخت­ترین دشمنانش قرار گرفتند.

در تاریخ اسلام نیز اهل کوفه سرنوشت مشابهی داشتند. در آغاز قیام امام حسین ـ علیه السلام ـ اهل کوفه به امام نامه فرستادند و خود را برای هر گونه فداکاری و یاری، آماده دانستند، و من معتقدم که هیچ یک از آن نامه­ها یا دست کم بیشتر آنها از روی مکر و فریب نوشته نشده بود و اهل کوفه واقعا می­خواستند پذیرای حسین ـ علیه السلام ـ باشند. اما پس از چند روز ورق برگشت و کوفیان که روزی لاف یاری حسین می­زدند، نه تنها او را یاری نکردند که به بدترین شکل ممکن، جنایت هولناک روز عاشورا را آفریدند و لعنت ابدی تاریخ را برای خود خریدند.

شاید بهترین عبرتی را که می­توان از این دو جریان تاریخی گرفت این است که چنین نیست که هر کسی که ادعایی کند، از عهده­ی آن برآید و لیاقتش را داشته باشد.

امروز ما در موقعیت مشابهی قرار گرفته­ایم. همانند یهود که نشانه­هایی از پیامبر آخر الزمان در دست داشتند و به عرب مدینه فخر می­فروختند، ما هم نشانه­هایی از ظهور مصلح آخر الزمان در دست داریم و به عالم و عالمیان فخر می­فروشیم که مهدی از ماست... او روزی خواهد آمد و ما را سرور همه­ی عالم خواهد ساخت...

درست در دام همان اشتباهی که یهود مدینه در مورد پیامبر اسلام داشتند و کوفیان، نسبت به قیام امام حسین (علیه السلام) مرتکب شدند، ما نیز افتاده­ایم و گرفتار شده­ایم.

یهود مدینه گمان می­کردند که پیامبر اسلام، از میان یهودیان ظهور خواهد کرد و آنها نزد او از مقربان خواهند بود. هیچ فکر نمی­کردند که قرار است در برابر پیامبری از میان عرب خاضع شوند و در میان جامعه­ای عرب ذوب شوند و هیچ امتیازی نداشته باشند... آنها خود را برای هر گونه قدرت­طلبی و امتیاز­خواهی و ویژه­خواری و شهرت و افتخار آماده کرده بودند، اما تنها چیزی که به آن نیاندیشیده بودند و خود را آماده­ی آن نساخته بودند از خود گذشتگی بود؛ همان امتحان همیشگی خدا در ادیان الهی.

کوفیان ملعون نیز از ظلم معاویه خسته شده بودند و حکومت یزید را بر خود گران دیدند. گمان می­کردند که امام حسین (علیه السلام) با جنگی ساده و کم­خرج دخل حکومت یزید را در خواهد آورد و زندگی آرام و پرعیش و نوشی را تقدیمشان خواهد کرد. این شد که آمادگی خود را برای یاری او اعلام ساختند.

حال و روز انتظارٍ فرجٍ بسیاری از ما شیعیان، فرق زیادی با انتظار یهودی و کوفی ندارد. تصویری که ما معمولا از انتظار فرج داریم، تصویر پر گل و بلبلی است که کلیدواژه­ی آن نعمت و دار و درخت و پول و ثروت و زندگی است. تمام روایاتی که از سختی امتحانٍ پیش و پس از ظهور امام زمان ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ یاد می­کنند به فراموشی سپرده­ایم و آن سرسختی و شدت امام که چون خضر، تاب چون موسی را بی­تاب می­کند، نادیده گرفتیم.

این چه تصویری است که ما از ظهور امام زمان داریم که نه ایثاری می­طلبد و نه از خود  گذشته­ای می­خواهد و جنگش به پیک­نیک می­ماند...؟!

20ـ خدایا تمام نمازهایم را از صفحه اعمالم پاک بفرما

وقتی گناهی از ما سر می زند، یک استغفار به خدا بدهکار می شویم. و هر چه قدر که انسان از گناه کردن، بیتشر احساس شرم کند و خود را در اثر آن گناه پستتر ببیند، احساس نیاز بیشتری به استغفار پیدا خواهد کرد و از سوی دیگر خیلی راحتتر و با اخلاص بیشتر نزد خدا خواهد رفت و از او معذرت خواهد خواست. اساسا گناه به انسان خوب و سالم نمیاد و تا این انسان مرتکب گناه شد، آرام و قرارش را از دست خواهد داد و تا آن را از صفحه دلش پاک نکند، آرام نخواهد گرفت.

ذکر استغفار و احساس تقصیر در برابر خداوند متعال احساس قشنگی است، و باید همواره در برابر خداوند متعال چنین احساسی داشت؛ یعنی همیشه باید کارهایی در ذهن داشته باشیم که از آنها پیش خدا معذرت بخواهیم. اما راه حفظ این حالت و احساس گناه، گناه کردن نیست. اتفاقا یکی از خاکهایی که گناه بر سر ما می ریزد، این است که حالت استغفار را از انسان می گیرد. برای این حفظ این احساس باید کار دیگری کرد و چاره دیگری اندیشید. 

یکی از راه حلهایی که به نظر خوب می رسد، این است که دامنه استغفارمان را وسعت بدهیم. برای این کار بیاییم باز به نمازمان نگاهی بیاندازیم... آیا این نمازهایی که به جا می آوریم، همان است که خداوند از ما خواسته است؟ اگر نماز شما هم مثل نماز من باشد، باید جوابتان منفی باشد. اگر موافقید که نمازتان نماز نیست، به این نتیجه خواهید رسید که نه تنها بعد از هر گناه، بلکه بعد از هر نماز هم ما یک استغفار به خدا بدهکار خواهید شد.

در روز قیامت به ما اجازه نخواهند داد که از خدا معذرت بخواهیم. بیاییم در همین دنیا که چنین فرصتی داریم عادت کنیم که بعد از هر نماز به خدا بگوییم: خدایا غلط کردم که چنین نمازی خواندم.

با این روش می توانیم در نامه اعمالمان در کنار همه نمازهای بیخودمان یک استغفار ثبت کنیم. 

19ـ انتظار نخود و لوبیا که کاری ندارد

بسیاری از ما در هنگام روبرو شدن با فقر یا ناامنی به یاد امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می افتیم و با سوز دل برای ظهور ایشان دعا می کنیم. آنگاه دل هوس دعای ندبه می کند و هوای جمکران به سر می زند و اشک فراق امام زمان سرازیر می شود و ... خلاصه عجب صفایی پیدا می شود.

درست بعد از چند روز که وضع و حال اقتصادیمان بهتر شد یا اوضاع امنیتی جامعه بهبود یافت، آن سوز و اشک به کناری می رود و دیگر باید در دفتر خاطرات از آنها سراغی گرفت؛ به همین راحتی تقریبا امام زمان فراموش می شود.

گویا زبان حال ما می گوید: حال که زندگی خوبی دارم و با رفاه نسبی زندگیم می چرخد، اگر امام زمان ظهور فرمود، خیلی خوب می شود، اما اگر ظهور نفرمود، همین شرایط هم قابل تحمل است...! این وضع انتظار بسیاری از ماست.

اگر خوب به این روش انتظار دقت کنیم، متوجه خواهیم شد که در حقیقت این نوع انتظار، انتظار امام زمان نیست، بلکه انتظار یک وزیر اقتصادی ایده آل یا یک فرمانده نیروی انتظامی بسیار خوب است!

این انتظار هیچ کرامت و ارزشی را برای صاحبش ثابت نمی کند، چرا که تمام غیر مسلمانان و غیر موحدان و لائیکها و ملحدان جهان هم می توانند چنین انتظاری داشته باشند، چون بالأخره همه آنها دوست دارند اوضاع جهان از اینی که هست بهتر شود. اما طفلکیها نمی دانند که چه کسی این کار را خواهد کرد. شاید تمام موش و گربه های جهان هم آرزوی این را داشته باشند که روزی بتوانند به راحتی غذا بخورند و هیچ گاه در تنگنای بی غذایی قرار نگیرند. آیا آن ملحدان و بی دینان و این جک و جانوران را می توان منتظر ظهور خواند؟!

انتظار فرج، انتظار سیب زمینی و پیاز و نخود و لوبیا نیست؛ انتظار فرج امام زمان است. باید منطق یک شیعه به اینجا رسیده باشد که دوست داشته باشد، آقا و مولایش بر کرسی فرماندهی همه عالم بنشیند و همه قاره ها را در اختیار خود قرار دهد و همین... همین که الآن مناسسبات سیاسی جهان به دست فرزند فاطمه نیست، خیلی درد است؛ نه قیمت میوه و تره بار... این که اسلام ما آن عزتی را که باید داشته باشد، در دنیا ندارد، جگر سوز است. چیزهای دیگر چه ارزشی دارد؟

18ـ نماز هم می تواند بدآموزی داشته باشد، مواظب باش

برای هر یک از ما بارها اتفاق افتاده است که مهمانی به خانه ما بیاید، اما حوصله مهمان داری نداشته باشیم. بارها پیش آمده است که دوستی یا بزرگی بخواهد با ما صحبت کند و ما هیچ علاقه ای به ادامه صحبت نداشته باشیم. گاهی اتفاق می افتد که در موقعیتی قرار می گیریم که باید لبخندی بزنیم، اما اصلا لبخندمان نمی آید....

چیزی که در این موقعیتها به فریادمان می رسد، ادب است؛ معمولا در چنین موقعیتهایی، بر خلاف میل و خواهش درونیمان، و به مقتضای ادب عمل می کنیم و به اصطلاح تو ذوق طرف مقابل نمی زنیم. ادب در چنین جاهایی بسیار لازم و ضروری است و هر چه ادب انسان بیشتر باشد، نشانه کمال شخصیت اوست، چرا که یک کودک یا یک حیوان از چنین برخوردهایی ناتوان است.

این روحیه در کیفیت ارتباط با خدا هم لازم است و رعایت آن آثار قشنگی دارد، چون همان طور که گاهی حال و حوصله صحبت کردن با انسانها را نداریم، متأسفانه در بسیاری از وقتها حوصله صحبت کردن با خدا را هم نداریم. اگر چه دلم نمی آمد این جمله را بنویسم ولی این یک واقعیتی است که گرفتار آنیم.

معمولا وقتی ما حال و حوصله نماز را نداشته باشیم، با سرعتی غیر مجاز آن را به جا می آوریم. با چنین نمازهایی گویا هوار می کشیم و فریاد می زنیم که آهای مردم! من حوصله نماز خواندن ندارم و هیچ لذتی از صحبت کردن با خدا احساس نمی کنم. این نمازها هیچ علاقه ای در بیننده ایجاد نمی کند، و هرگز یک بی نماز را برای تجربه لذت نماز کنجکاو نمی کند. این نمازها این پیام را به بیننده القا می کند که، حوصله نماز نداشتن و لذت نبردن از صحبت با خدا یک پدیده کاملا طبیعی است که نیاز به هیچ درمانی هم ندارد... 

کاش می شد، نمازهایمان را اگر چه با بی علاقگی باشد، اما مؤدبانه می خواندیم. اگر خوب فکر کنیم، به این نتیجه بسیار بدیهی خواهیم رسید که نمازهای بی در و پیکر ما، جدای از نشانه های بد بسیاری که دارد، نشانگر بی ادبی ما هم هست. اگر من با پدرم مشکل داشته باشم، خودِ این مشکل داشتن زشت است، اما اگر در برابر مردم و دیگران از این مشکل دم بزنم، این خلاف ادب است. 

رعایت ادب در نماز، می تواند فضای چنین مناجاتی را برایمان فراهم سازد که بگوییم: خدایا شاهدی که علی رغم بی حالی ام، به گونه ای نماز می خوانم که مبادا کسی از رابطه سرد بین من و تو آگاه شود، خدایا تو هم هیچگاه آبروی مرا مریز و این راز را تا همیشه بین خودمان نگه دار. خدایا من اختیار جسمم را داشتم و آن را در برابرت خاضع و خاشع ساختم، تو هم دل مرا در برابرت خاشع کن...  

17ـ خدا دارد برای تو نقشه می کشد، مواظب باش

داستان و ماجرای بسیاری از عرفا و اولیای خدا و کسانی که یک­باره دگرگون شدند و باقی عمرشان را با خدا زندگی کردند، شبیه هم است. بسیاری از آنها در اثر یک لحظه تفکر و دوری از گناهِ آماده یا یک لحظه پا گذاشتن بر نفس، نقطه­ی عطفی در زندگی­شان پدید آمد و درهای رحمت الهی در برابرشان گشوده شد. حضرت یوسف، حر بن یزید ریاحی، ابن سیرین، رجب­علی خیاط، سید هاشم حداد، رسول ترک و بسیاری از انسان­های دیگر، هر چند که دارای مقام­های مختلف و درجات متفاوتی هستند، اما تقریبا همگی در این امر با هم مشترکند که هر یک به گونه­ای نقطه­ی عطفی در زندگی خود داشتند.

الآن که به جریان­ها و تحولات زندگی­شان نگاه می­کنم، احساس می­کنم که گویا خدا برای این انسان­ها نقشه­ای کشیده بود. انگار خدا انسانی را در نظر می­گیرد و جایگاهی سزاوار او برایش آماده می­کند، آنگاه امتحان خاصی برای او طراحی می­کند، که اگر از آن امتحان سربلند بیرون آمد، او را به آن جایگاه بالا برساند.

اگر کمی عمیق به مسئله نگاه کنیم، در خواهیم یافت که خدا برای هر انسانی چنین نقشه­هایی دارد. فرصت­های گناهی که هر روز بر سر راه ما سبز می­شوند، همان  نقشه­های خداست. و در پس خودداری از هر گناهی قرار است که خیر و رحمتی برای ما مقدر شود. فرصت­های کار خوبی که بر سر راه ما می­آیند نیز چنین است. اگر این کارها را انجام دهیم، دری از درهای رحمت خدا برای ما باز خواهد شد...

از کجا معلوم؟! شاید یکی از این آزمون­ها، مقدمه­ای برای توفیق شهادت ما در رکاب امام زمان باشد.  

 

16ـ یقین به مصداق ولایت فقیه، می شود یا نمی شود

در بین کسانی که به اصل نظریه­ی ولایت فقیه ایمان دارند، بحث­های بسیاری درباره­ی راه­کار تشخیص ولایت فقیه وجود دارد.

بعضی­ها بر این باورند که ولی فقیه کسی است که مردم او را به عنوان ولی فقیه قبول داشته باشند؛ یعنی اگر علم و قدرت و سیاست و شجاعت فقیهی از دیگران بیشتر بود، اما مردم به او گرایشی پیدا نکردند، او ولی فقیه نیست و مشروعیتی برای ولایت ندارد. بر اساس این نظر، گویا خدا در مورد مصداق ولی فقیه، هیچ رأی و نظری ندارد و بر خلاف روش و سنت چند هزار ساله­اش، این بار مسئله­ی حکومت را به مردم سپرده است.

در برابر این نظر، نظر مترقی­تری وجود دارد که می­گوید: همان گونه که در طول تاریخ، این خداوند بوده است که پیامبران و ائمه را برگزیده است، ولی فقیه را نیز او برمی­گزیند و به او ولایت می­دهد. براهین و قرائن بسیاری وجود دارد که بر خلاف نظر نخست و مؤید دیدگاه دوم است.

اما اینجا سؤالی مطرح می­شود که آیا ولی فقیهِ مورد نظر خدا را می­توان شناخت یا خیر. به عبارت دیگر، با توجه به این که دوران، دوران غیبت امام معصوم است و راهی به امام معصوم نداریم، آیا می­توانیم به گونه­ای ولی فقیه حقیقی را تشخیص دهیم که حتی یک در میلیارد هم احتمال خطا ندهیم؟

در این میان، برخی پاسخ منفی می­دهند و اطاعت از یک مصداق مشخص را از  عنوان­هایی مانند ضرورت، تکلیف ظاهری، بهترین گزینه­ای که عقل ما به آن رسیده است، و یا قانون توجیه می­کنند. غافل از این که چنین روش توجیهی در حوزه­ی عمل راه دارد؛ نه در اعتقاد. آنجا که حوزه­ی عمل است، شک، می­تواند موجه باشد. اما در حوزه­ی اعتقاد و باور، شک و تردید موجه نیست. اینجا سخن از یقین است که نقطه­ی مقابل آن شک و ریبِ باطل می­باشد.

این بحث هم پیش از این که یک بحث عملی باشد، یک بحث اعتقادی است. سخن در این نیست که «از چه کسی اطاعت کنیم؟»، بلکه خواهان پاسخ به این پرسشیم که «به چه کسی به عنوان نائب امام زمان، ایمان بیاوریم؟» و این دو سؤال اگر چه نتیجه­ی واحدی در میدان عمل دارند ـ اگر داشته باشند ـ اما به اندازه­ی فاصله­ی بین زمین احکام تا سپهر اصول، میانشان فاصله است.

این ادعا که «چون ما معصوم نیستیم و از عقل ناقصی برخورداریم، نمی­توانیم به مصداق ولایت فقیه یقین صد در صدی داشته باشیم.» اگر ادعای درست و روایی باشد، راه را برای شک در همه­ی اصول و اعتقادات دین و مذهبمان، باز می­کند.

ما معتقدیم که حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) پیامبر خداست. پر روشن است که برای درستی این اعتقاد، نمی­توان از سخن خود پیامبر شاهد و دلیل آورد. بنابراین تنها به وسیله­ی راه­های غیر معصوم می­توان پیامبری حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را ثابت کرد. حال آیا می­توانیم از کسی بپذیریم که بگوید: من بر اساس شواهد و قرائن و یافته­های عقلم، ناچار و مجبورم که از پیامبر تبعیت کنم، اما به هر حال چون عقل من ناقص است، هنوز جای این احتمال به اندازه­ی یک در میلیون وجود دارد که شاید ایشان پیامبر نبوده است؟!

اساسا با چنین نگاهی راه یقین به هر باور و اعتقادی بسته خواهد شد، چون در هر صورتی، بالأخره انسان موقن، باید فهم و عقلش را قبل از یقین به کار اندازد، و این به معنای دخالت دادن عوامل غیر معصوم در رسیدن به یقین و اعتقاد است، و باز جای اشکال باقی می­ماند که پس چگونه می­توان یقین کرد.

مشکل این دیدگاه این است که از چیزی به نام «اتمام حجت خدا» غافل مانده است. روش خداوند هیچ گاه چنین نبوده است که پیامبری را در نظر بگیرد و سپس بگوید: من به انسان­ها عقل داده­ام، بنابراین خود انسان­ها باید عقل و فهم و شعور داشته باشند تا پیامبر مرا تشخیص دهند و به او ایمان بیاورند!

اگر خداوند متعال چنین روشی را اعمال می­کرد، عدم یقین موجه بود، اما روش خداوند چنین نیست. خداوند در طول تاریخ در مورد پیامبران و امامان و رهبران جامعه حجت را بر مردم تمام کرده است. و باید به این نکته توجه کرد که خداوند حجت را بر مردم غیر معصومی که عقلی غیر کامل دارند، تمام می­کند. و خداوند از همین افراد انتظار ایمان و یقین دارد.  

کار خدا نسبت به همه­ی حوزه­ها یک جور نبوده است. مثلا خداوند متعال قوانین فیزیکی این عالم را در این جهان قرار داده است و در کنار آن، به انسان عقل داده است تا خود او آرام آرام جهان پیرامونش را کشف کند. اما مسئله­ی رهبری جامعه­ی اسلامی مانند یک قانون فیزیکی نیست؛ اینجا مسئله­ی هدایت و ضلالت مطرح است و عمل به دین متوقف بر آن است. بنابراین خدا به بهانه­ی این که به انسان عقل داده است، کنار نمی­رود، بلکه حجت را بر ولایتِ فرد مورد نظرش تمام می­کند. و در شرایط اتمام حجت، یقین ممکن، بلکه واجب و لازم است.  

15ـ چه کیفی دارد حج در حکومت امام زمان

و باز موسم حج می­رسد، امیر الحاج، امام زمان است... همه­ی حجاج پشت سر امیرشان اعمال را به جای می­آورند... و چه لباس احرام به قامت امام زمان زیباست... و چه خوش صدایی دارد، آن دم که زبان به لبیک می­گشاید... و سرانجام همه می­بینند که او وارد بیت الحرام می­شود...کعبه به او سلام می­کند و خوش­آمد می­گوید... کعبه­ی آن روزها هم دیدن دارد. دیگر شکاف کعبه را کسی نخواهد پوشاند و کعبه­ی سینه­چاک عشق علی را همگان خواهند دید... و صدای علی علیِ حجاج، بیت الحرام را به لرزه خواهد آورد... ضریح پیامبر، آغوش باز خواهد کرد و امتش را به سینه خواهد چسبانید؛ سینه­ای که از دودمان خوارج به تنگ آمده بود...چه لحظه­ی ماندگار و پر احساسی خواهد بود، آن دمی که برای اولین بار، امت رسول خدا خود را به ضریح پیامبر برسانند و آن قبر مبارک را غرق بوسه و اشک شوقشان کنند... و چه حج شیرینی است، حجی که در آن از سیاه­دلان و سیه­رویان وهابی خبری نباشد و نام علی و فاطمه، زینت دهنده­ی مکه و مدینه گردد.

14ـ یک نامه اداری به خدا

بسمه تعالی

جناب آقای .......... ، رئیس کل اداره .......... سلام علیکم.

با احترام، عرض می­کنم: از آنجا که اینجانب علاقه­ی خاصی به معاون اولتان دارم، خواهش می­کنم که لطف و عنایت سرشار و پیوسته­ای به ایشان داشته باشید و امکانات و اختیارات بسیاری در اختیار او قرار دهید.

با تشکر، مشهدی صفر، آبدارچی

این نامه­ی اداری را که می­بینید، نامه­ای است که مسئول دبیرخانه­ی یکی از اداره­های مریخ، به من نشان داد. پس از این که نامه را خواندم، او ادامه داد: واکنش رئیس اداره و معاون اولش نیز بسیار دیدنی بود. آنها با احترام و قدردانی بسیاری با این نامه برخورد کردند و هم رئیس و هم معاون او از آبدارچی خیلی تشکر کردند.

از این جالب­تر این که این آقا به من خبر داد که چنین نامه­هایی بین همه­ی کارمندان، در اداره­ی ما کاملا مرسوم و متداول است و دبیرخانه از چنین نامه­هایی پر است!

از او پرسیدم، چطور چنین فضایی در اداره­تان درست شده است؟

گفت: تا کارمندان اداره احساس حقارت نکنند و احساس بزرگی کنند.

بعد با کلی پز و افاده رو به من کرد و پرسید: تو زمین شما، آدم­های پایین دستی می­توانند از این کارها بکنند؟

گفتم: بله می توانند. اتفاقا یکی از این نامه­ها تو جیبم هست. بفرمایید.

نامه را از دستم گرفت و خواند: اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه وعلی آبائه فی هذه الساعة وفی کل ساعة ولیا وحافظا وقائدا وناصرا ودلیلا وعینا حتی تسکنه أرضک طوعا وتمتعه فیها طویلا.

13ـ اسم امام رضا را که آوردم، گفت: آقا ما غلط کردیم

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

السلام علیک یا بنت رسول الله یا فاطمة المعصومة

دهه­ی کرامت مبارک

گفت: به نظرت چطوره برم استرالیا؟

گفتم: برای چی می­خواهی بری؟

گفت: برای زندگی بهتر.

گفتم: این زندگی بهتری که می­گی چیچی هست؟

گفت: زندگی بهتر دیگه... معلومه چیه.

گفتم: شاید با هدف پول بیشتر یا فساد و گناه بیشتر، بشه به استرالیا رفت، اما من هنوز  نمی­دونم چطور می­شود کسی برای زندگی بهتر به استرالیا بره.

گفت: خوب همین پول خوبه دیگه.

گفتم: خیلی خوبه، اما به شرطی که بتونی با آن لذت ببری و کیف کنی. تو وقتی داری میری استرالیا پول دربیاری، چه جوری می­خوای با این پول کیف کنی.

گفت: یعنی چی؟! کیف می­کنیم دیگه!

گفتم: ببین... تو انسانی و انسان نمی­تونه به این راحتی­ها کیف کنه. تو اگه بخوای بری استرالیا باید پناهنده بشوی و پول پناهندگی بگیری، در حالی که اینجا در ایران داری کار می­کنی و زحمت می­کشی و پول می­گیری. بگو ببینم کدامش قشنگ­تره؟

کمی فکر کرد و گفت: راست می­گی کار بهتره.

گفتم: راستی ماه محرم که می­شه استرالیا کجا می­خوای بری هیئت؟

گفت: خوب لابد آنجا هم روضه می­گیرند.

گفتم: اگه تو شهر شما نمی­گرفتند، یا با روضه­شان حال نکردی اون وقت چی؟

گفت: به اینجاش تا حالا فکر نکرده بودم.

گفتم: بگو ببینم روز مادر چی می­خوای برای مادرت بگیری؟

گفت: ها... نمی­دونم.

گفتم: اصلا اینها به کنار. ما تو این مملکت، یک سال کار می­کنیم به این امید که یک پس­انداری جور کنیم، دست زن و بچه را بگیریم و بریم مشهد، زیارت امام رضا. اون وقت اونجا به چه امیدهای قشنگی می­خوای کار کنی؟!

این حرف را که زدم گفت: اصلا آقا ببخشید... ما غلط کردیم.

12ـ گاهی برائت از دشمنان به نفع شیطان است

یکی از مهم­ترین واجبات دین ما برائت از دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) است. ما در زیارت عاشورا به امام حسین (علیه السلام) عرض می­کنیم: من به وسیله­ی برائت از دشمنانتان، به خدا و پیامبر و امام علی و حضرت زهرا و امام حسن و به تو نزدیک می­شوم. برائت، چنین جایگاه و اثری دارد.

نتیجه­ی قهری ارزشمند بودن یک عمل، این است که شیطان برای مبارزه با این عمل، تلاش بسیاری می­کند. شیطان اگر چه با هر کار خوبی مخالف است، اما برای کارهای خوب سرنوشت­ساز و بسیار مهم، سرمایه­گذاری مخصوصی دارد. و از آنجا که برائت از دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) از آن کارهای مهم و کلیدی انسان است، شیطان تلاش بسیاری می­کند که یا این عمل از سوی ما انجام نگیرد، و یا این که به صورت ناقص و بی­اثر صورت پذیرد.

اکنون، این پرسش به میان می­آید که راه­کار و سمت و سوی شیطان برای مبارزه با برائت ما چیست؟ ارزش این پرسش از آن رو است که پاسخ آن، ما را از نقاط خطر و تیررس­های شیطان آگاه می­سازد و به نگه­بانی بیشتر از این نقاط وا می­دارد.

بنابراین باید کاوشی کنیم و نقطه­ی طمع شیطان و موقعیت جنگ ما با او را بیابیم. در آغاز و در راستای همین کاوش، چند سؤال می­پرسم:

آیا چنین احساسی دارید که شیطان بر آن است که ما را به قاتلان اهل بیت (علیهم السلام) علاقه مند سازد؟

آیا برای لعن قاتلان اهل بیت و غاصبان خلافتشان، باید با خود کلنجار روید و ساعتی جهاد با نفس کنید؟

آیا میل و گرایش نیرومندی به دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) در خود احساس می­کنیم؟

می­بینید که در این مسائل هیچ نیروی مخالفی در دلمان نیست. این نشان­گر این حقیقت است که برنامه­ی شیطان برای ما در این چیزها نیست. او چیز دیگری را دنبال می­کند و هدف دیگری دارد.

به نظر من مهم­ترین شگرد شیطان در خراب کردن این عمل پرارزش، تاریخی کردن برائت ما است. او با ترفند و هنر خود، کاری می­کند که تصور ما از عنوان «دشمنان اهل بیت» مربوط به تاریخ معینی باشد، تا نتوان پس از آن تاریخ مصداق روشنی برای این عنوان پیدا کرد!

به راحتی می­توان آثار این شگرد شیطان را در جامعه­ی اسلامی و شیعی­مان ملاحظه کنیم. برخی از به اصطلاح دوست­داران اهل بیت (علیهم السلام)، گمان می­کنند که از هر کسی با دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) دشمن­ترند، اما در میان دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) هیچ دشمن زنده­ای   نمی­شناسند. آنها برای قاتلان اهل بیت (علیهم السلام) جلسات لعن می­گیرند، اما حاضر نیستند در راه­پیمایی روز قدس شرکت کنند، با شعار «مرگ بر امریکا» و «مرگ بر اسرائیل» هم هیچ انس و صفایی ندارند. در واقع اینها هیچ کاری به دشمنان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ندارند. و چه چیزی از این برای شیطان بهتر.