چشم خدا

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

چشم خدا

گفت می خواهم بدانم کیستی
گفتمش آقای من سید علی است

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۴ ارديبهشت ۰۲، ۱۸:۴۴ - اندیشکده اریحا
    طیب الله

31ـ این پیتزاست... آن یکی نماز...اینها دو چیزند

بعضی­ها خدا را خیلی دوست دارند و خیلی با او حال می­کنند؛ این­قدر که برای خدا نامه می­نویسند، برای او شعر می­گویند، موسیقی می­نوازند، می­رقصند و حتی هر چند ماه یک­بار برای سخن گفتن با خدا نماز هم می­خوانند؛ آن هم نمازی که گاهی با اشک همراه است و صفا و عشق و معنویت و رنگ صورتی، از قیام و رکوع و سجودش می­بارد.

نماز برای این گروه سراسر شیرینی و جذابیت است و هیچ گاه با بی­حوصلگی نماز نمی­خوانند و هیچ خاطره­ی بدی هم از نماز ندارند.

روشن است چرا؟ چون این آدم­ها با اعتماد به نفس و هوش سرشاری که دارند، نشستند و عباداتشان را مدیریت کردند؛ با خود گفتند: اگر قرار باشد که روزی پنج بار نماز بخوانیم و حجاب داشته باشیم و صدها کار دیگر را انجام دهیم و از صدها کار دیگر خودداری کنیم، این که نمی­شود! بدترین پی­آمدش هم این است که عبادت برای ما تکراری می­شود و جذابیت­هایش را از دست خواهد داد.

این تیپ آدم­ها که رو به افزایش هستند و اندیشه و ادبیات­شان هم ناخودآگاه دل خیلی­ها را دارد می­برد، انصافا آدم­های جالب و جذابی­اند، چون واژه­ی «خدا» در کلام و گفتارشان موج می­زند و بر خلاف آخوندها و علما و حتی امامان و پیامبران و قرآن، حرف­هایشان بسیار هم شیرین است. باز هم روشن است چرا؟ چون صد سال هم که از خدا بگویند و بنویسند و سخنرانی کنند، نوبت به واژه­هایی مانند «غضب»، «جهنم»، «فشار قبر»، «عذاب ابدی»، «حساب» و این کلماتی که حال آدم را می­گیرند، نمی­رسد...

شکی در این نیست که این آدم­ها خدا را دوست دارند و با او در ارتباط­اند، اما تنها مشکلشان این است که نکردند پنج دقیقه درباره­ی «بندگی» فکر کنند؛ یعنی همان چیزی که خدا جن و انس را برای آن آفرید و ما را به آن فراخواند.

انگار این جماعت حواسشان نیست که رابطه­ای که انسان باید با خدا داشته باشد، رابطه­ی بندگی است، همین. اگر چه بندگی خدا، شرین هم هست و زیبایی­اش بالاتر از زیبایی­های روابط خوب دیگر، با دیگران است. اما هر نوع رابطه با خدا به شرطی زیبا و خوب است، که عنوان «بندگی» را بشود بر آن گذاشت.

نماز را باید دوست داشت، اما نه آن طور که پیتزا را دوست داریم. ما پیتزا را برای لذت بردن می­خوریم، اما نماز را برای به جا آوردن رسم بندگی باید خواند، نه برای لذت بردن.

اگر کسی به فلسفه­ی نماز که همان بندگی است، پی نبرد، نماز خواندنش مانند پیتزا خوردنش خواهد شد و اگر بخواهد درباره­ی نماز، سخنی بگوید، جملاتی این چنین از او خواهید شنید: «من نماز را به خاطر خودم می­خوانم و کاری به هیچ کس دیگری ندارم.»، «من گاهی نماز می­خوانم، گاهی نمی­خوانم.»، «نماز را به خاطر آرامشی که به من می­دهد می­خوانم.»، «من هر وقت دلم برای خدا تنگ شود نماز می­خوانم.»، «نماز می­خوانم چون حس غریبی به من می­دهد.» و... جملات آشنا و معروف و جوان­پسند دیگر که حتما از خیلی­ها شنیده­اید.

ماجرای همه­ی این عبارت­های قشنگ و گوش­نواز همان قاطی کردن نماز با پیتزا است. چون نماز، اگر چه زیبا و آرامش­بخش است، اما نه روزی پنج بار. کسی که نماز را به خاطر خودش می­خواند، بایستی هزاران بار هم نماز نخواند، یا بدون انگیزه بخواند، چون هر انسانی بالأخره گاهی حال و حوصله­ی نماز را ندارد. کسی هم که برای آرامش و احساس بسیار قشنگ نماز می­خواند، همین طور. چون گاهی نماز هیچ احساسی برای انسان ندارد. مگر چنین نیست؟

نماز را به این خاطر باید خواند که «واجب» است و خدا به آن فرمان داده است، همین. اگر چه خدا چیز بی­ربطی را واجب نمی­کند و هزاران صفحه می­توان درباره­ی زیبایی و فلسفه و آثار و فوائد نماز نوشت. اما چه زیبایی نماز را بفهمی و چه نفهمی، باید بخوانی چون خدا گفته است. بندگی یعنی این.

خدا عقلش می­رسید که هر چیز زیبا و شیرینی، اگر تکراری شود، خسته کننده  می­شود. نمی­رسید؟ پس چرا نماز را تکراری کرد و پنج بار در روز واجبش نمود؟ راستی چرا؟ شاید یکی از دلائلش این باشد که خدا خواست از لذت­های پیتزایی نماز بکاهد و کاری کند که فقط با انگیزه­ی بندگی نماز بخوانیم؛ نه چیز دیگر.

حال اگر مردی پیدا شد و زیبایی و شیرینی­های بندگی را دید و چشید و سرمست گردید، خوش به حالش، اما امثال من که از این زیبایی­ها و شیرینی­ها بی­خبرند، فعلا بندگی­شان یادشان نرود، صفا و حال و آرامش و حس عجیب غریب، پیش­کش.

30ـ ما را تو می شناسی

غزلی که گذاشته­ام، غزلی است که آقا از زبان ناشنوایان، خطاب به خداوند سروده است. واقعا عجب رهبری داریم. آدم باور نمی­کند که انسانی با این همه مشغولیت و درگیری فوق العاده با واقعیت­های جهانی، بتواند یک همچین خلوتی در ذهنش ایجاد کند و چنین شعری بسراید... چقدر ما را به یاد امام می­اندازد.

ما خیل بندگانیم ما را تو می­شناسی ... ... ... هر چند بی­زبانیم، ما را تو می­شناسی

ویرانه­ایم و در دل گنجی ز راز داریم ... ... ... با آن که بی­نشانیم، ما را تو می­شناسی

با هر کسی نگوییم راز خموشی خویش ... ... ... بیگانه با کسانیم ما را تو می­شناسی

آئینه­ایم و هر چند لب بسته­ایم از خلق ... ... ... بس رازها که دانیم ما را تو می­شناسی

از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را ... ... ... فارغ از این و آنیم، ما را تو می­شناسی

از ظن خویش هر کس، از ما فسانه­ها گفت ... ... ... چون نای بی­زبانیم، ما را تو می­شناسی

در ما صفای طفلی، نفسرد از هیاهو ... ... ... گلزار بی­خزانیم، ما را تو می­شناسی

آئینه­سان برابر گوئیم هر چه گوئیم ... ... ... یک­رو و یک­زبانیم ما را تو می­شناسی

خط نگه نویسد حال درون ما را ... ... ... در چشم خود نهانیم ما را تو می­شناسی

لب بسته چون حکیمان، سر خوش چو کودکانیم ... ... ... هم پیر و هم جوانیم ما را تو می­شناسی

با دُرد و صاف گیتی گه سرخوش است گه غم ... ... ... ما دُرد غم­کشانیم ما را تو می­شناسی

از وادی خموشی راهی به نیک­روزی است ... ... ... ما روزبه از آنیم ما را تو می­شناسی

کس راز غیر از ما نشنید، بس «امینیم» ... ... ... بهر کسان امانیم ما را تو می­شناسی

 

این هم غزل ناقابلی است که بنده­ی ناقابل از زبان همه­ی بسیجیان و عاشقان رهبر، خطاب به آقا سرودم.

ما خیل عاشقانیم، ما را تو می­شناسی ... ... ... یک بانگ و یک زبانیم، ما را تو می­شناسی

سربازتیم آقا، جان را به کف گرفتیم ... ... ... بر راه خویش مانیم، ما را تو می­شناسی

از هر دیار و قومی جمعی مرید داری ... ... ... هم پیر و هم جوانیم، ما را تو می­شناسی

ما در میان اغیار، محو و گمیم اما ... ... ... هر چند بی نشانیم، ما را تو می­شناسی

نه اهل کوفه هستیم، نه از مدینه باشیم ... ... ... ما خار دشمنانیم، ما را تو می­شناسی

با دشمنان نسازیم، نرد شرف نبازیم ... ... ... بر بی­کسان امانیم، ما را تو می­شناسی

ما همره پیمبر بر کافران «اشداء» ... ... ... با خویش مهربانیم، ما را تو می­شناسی

آقا تو جان مایی، جزئی ز دین مایی ... ... ... صادق در این بیانیم، ما را تو می­شناسی

ما با اطاعت از تو، در انتظار مهدی ... ... ... آن مصلح جهانیم، ما را تو می­شناسی

ما با تو عهد بندیم، کاین کشتی وطن را ... ... ... تا ساحلش رسانیم، ما را تو می­شناسی

آقا دعایمان کن، در «وتر» یادمان کن ... ... ... تا در برت بمانیم، ما را تو می­شناسی  

29ـ حسین دارد با خدا حرف می زند

هیچ تا به حال فکر کرده­اید که اگر امامان (علیهم السلام) تمام مناجات­ها و نجواهای خود با خدا را در دل تاریکی و تنهایی شب انجام می­دادند و هیچ کسی را از محتوای گفتگوهای­شان با خدا آگاه نمی­ساختند، چه می­شد؟ و حال که معصومین (علیهم السلام) چنین نکردند و دست کم محتوای بخشی از دل­گفته­های خود با خدا را در اختیارمان قرار داده­اند، چه نعمت بزرگی را در اختیارمان گذاشتند؟

دعای عرفه یکی از بزرگترین مصادیق این نعمت­های بزرگ است. این دعا متن گفتگوی حسین (علیه السلام) با خدای خود در صحرای عرفات است. دعای عرفه یک آیین عبادی محض نیست، تا برای رفع تکلیف خوانده شود، این دعا تماشایی است؛ جلوه­ای از حضور حسین در برابر خدای خویش است... باید همه سر بکشند و از لابه لای سرهای دیگر، این صحنه­ی بی­نظیر را تماشا کنند... حسین دارد با خدا حرف می­زند.

این همان حسین است که همه دیوانه­ی اویند. این همان حسین است که از عالمی دل برده است. این حسین خودمان است که با این خشوع و خضوع در برابر خدا ایستاده و دستْ بالا برده است.

منِ بیچاره فکر می­کردم که دعا فقط برای حاجت خواستن است. دعای من بیچاره لیست خریدی بیش نیست؛ شاید در میان شغل و خانه و پولی که از خدا می­خواهم، گه گداری بهشت را هم سفارش بدهم و اظهار ترسی از جهنم بکنم، همین. اما حسین جور دیگری با خدا سخن می­گوید.

از کلماتی که بر زبان می­آورد و اشک­هایی که بر خاک عرفات می­ریزد، گوشه­ای از عشق حسین به خدا نمایان شده است... فعلا حسین می­خواهد از خدا تعریف بکند و او را ستایش کند و از خوبی­های او بگوید... او قصد عوض کردن موضوع را ندارد.

این همان حسین است که واژه­هایی چون عزت، شجاعت، شرف و حمیت با نام او معنی یافته و شناخته شده­اند، اما عرفات صحنه­ی جلوه­ی دیگری از حسین است. او در برابر خدای خود ایستاده است و عجب صحنه­ای از عبودیت و بندگی آفریده است.

دعای عرفه متن خداشناسی و حسین­شناسی است که استادی چون حسین دارد. حسین در این دعا از زیبایی­های خدای خود می­گوید و در این میان تو باید زیبایی حسین را هم ببینی، که اگر قلب حسین این چنین زیبا نبود، این همه زیبایی را نمی­دید و از دیدن آن سرمست نمی­شد و این چنین در کنار خدا  اشک نمی­ریخت...

روز عرفه در راه است و مسئولان فرهنگی، همه جا به تکاپو افتاده­اند تا مراسمی باشکوه برگذار کنند. در این میان من و تو هیچ کاره­ی هیچ کاره که باشیم، دست کم مسئول فرهنگی قلب خود که هستیم. پس باید تدارکی ببینیم و چاره­ای اندیشیم.

من نمی­دانم چه باید کرد و چه جور باید این دعا را خواند، اما شاید تماشای این دعا تأثیری بهتر و دل­نشین­تر از خواندنش داشته باشد.

28ـ عجب سفره ای خدا انداخته

از میان کارهایی که در دین ما مستحب یا واجب شمرده شده­اند، بسیاری از کارها را عقل می­فهمد و پیش از این که قرآن یا معصومین به آن فرمان دهند، خودْ به آن حکم می­کند. به عبارت دقیق­تر چون عقل به آن حکم می­کند، واجب شمرده شده است.

عقل و سرشت انسان، پیش از این که وحی به گوشش بخورد و از آموزه­های دین، بهره­مند گردد، راستی و عدالت و ادب و گشاده­دستی و دست­گیری از دیگران را دوست دارد و خوب می­داند، و از سوی دیگر از ستم و بخل و بدخلقی و دروغ و تکبر و بسیاری از کارها و صفات ناپسند دیگر بیزار و متنفر است.

از همین رو، ممکن است کسی دین نداشته باشد و خدا و پیغمبری نشناسد، اما با ادب و سخاوتمند باشد و پا روی هنجارهای اجتماعی نگذارد. و باز می­توان فهمید که مراعات کردن این اصول و اخلاقی و عرفی، اگر چه خوب، بلکه واجب است، اما چندان کمالی را دلالت نمی­کنند، چرا که از بی­دین و خدانشناس، بلکه خداستیز هم بر می­آید. بسیاری از این دست کارها از این جهت مهم­اند که ترکشان خیلی بد است، نه این که اگر کسی انجامشان داد، انسان والا و باارزشی است.

مثال واضح و روشن آن، لباس پوشیدن است که در دین ما واجب شمرده شده است، اما اهمیتش یک­طرفی است؛ یعنی اگر کسی رعایت نکند و کاملا برهنه وارد خیابان شود، خیلی کار بدی کرده است، اما کسی که شلواری پا کند و پیراهنی بپوشد ـ همان کاری که همه می­کنند ـ خیلی کار باارزشی نکرده است و این را نمی­توان جزء فضائل و مناقبش دانست.

آن چه ارزش است، بندگی خداست، و هر کاری به اندازه­ی عیار بندگی­اش ارزش دارد.

عمل عبادی ارتباطی میان بنده و خداست، که تنها از خداآشنایان و خداترسان برمی­آید. و از نشانه­هایش این است که اثری از ذوق و سلیقه­ی انسان در آن نیست. زیبایی­اش هم از همین رو است.

و در این میان «حج» جای خود را دارد.

حج، عملی است که چند و چونش را نمی­توان با عقل دریافت. در حج، مسلمانان به دعوت خدایشان لبیک می­گویند و راهی شهر مکه می­شوند. آنجا مهمان خدا می­شوند و قرار است خدا میزبانشان باشد. اما خداست دیگر. خودش گفته است که مانندی ندارد، لابد مهمانی­اش هم شبیه هیچ بزمی نیست. واقعا هم نیست؛ نه در آن مهمانی رمضانش که مهمانانش باید گرسنگی بکشند و تاب بیاورند، و نه در این مهمانی حج که چه کارهایی را که مهمانانش باید بکنند و چه­ها که نباید بکنند.

در این مهمانی باشکوه گویا میزبان، بزرگ و کوچک و غنی و فقیر و حتی عالم و جاهل و مرجع تقلید و رهبر و امام و پیامبر هم نمی­شناسد؛ اگر چه هر یک به اندازه­ی خاصی و نه به یک اندازه نزد میزبان احترام دارند، اما در آغاز با همه یک­جور برخورد می­کند؛ همه باید لباس واحدی بپوشند و هر چه برای خود دوخته­اند، کنار بگذارند. این اولین برخورد میزبان با مهمانان است که اگر میزبان دیگری بود، همه آن را توهین می­خواندند و از همان جا که آمده بودند، برمی­گشتند.

جمله­هایی که میزبانان سخاوت­مند و مهربان، زیاد به مهمان­شان می­گویند، عباراتی مانند «اختیار دارید، اینجا خانه­ی شماست، هر جور راحتید، همان جور بشینید» است. و اتفاقا میزبان ما در این مهمانی، اصلا چنین اخلاقی ندارد. در این مهمانی، همه چیز اجباری است. طواف، برای پیر و جوان، هفت دور است، و مهمان اختیار ندارد که یک دور اضافه کند، یا یک دور کم کند. همه­ی اعمال حج، چه سعی میان صفا و مروه، چه وقوف در عرفات و مشعر و منا و چه رمی جمرات، همهْ چنین­اند. همه­ی اینها اعمالی مبهم­اند که نمی­توان با منطقی بشری یا تشریفات مهمان­داری، آنها را فهمید و تحلیل کرد.

و جالب اینجاست که در پایان این مهمانی، میزبان به مردان فرمان می­دهد که سر خود را بتراشند؛ درست همان کاری که با سربازان و زندانیان می­کنند...

اما شگفت آن که مهمانان که از پیش، از ماجرای این مهمانی خبر دارند و با اخلاق میزبانشان آشنایند، با شوق و اشک و نذر و دعا خود را به مکه می­رسانند و برای حضور در این مهمانی سر و دست می­شکنند. برای چی؟

اجازه دهید، تعبیر میزبان را کنار بگذارم و فاش، از او سخن بگویم. چون پاسخ این همه پرسش و پیچیدگی اوست. این مهمانی با همه­ی سختی­ها و ابهام­هایش به خاطر این زیبا و دل­کش است که میزبان، خدا است و مهمان، بنده­های او.

حج مهمانی باشکوهی است که در آن خدا، سفره­ای پر از بندگی برای مهمانانش آماده ساخته است.

خدا بهترین میزبان است، چون هیچ چیزی بهتر از بندگی، کام بنده را شیرین و تمام وجودش را سرمست نمی­کند. اگر چیزی گواراتر از بندگی، برای بندگان وجود داشت، خداوند همان را عرضه می­کرد و سر سفره­اش می­گذاشت.

سرشت انسان به گونه­ای ریخته شده است که هر چه بیشتر عظمت خدا را درک کند و حقارت و ناچیزی خود در برابر خدا را احساس کند، بیشتر لذت می­برد و هر اندازه که در زندگی­اش امر خدا، محور باشد، آرامش بیشتری خواهد داشت، و حج، بهترین فرصت، برای تجربه­ی این احساس و اثبات این مدعا است.

خدای من، مرا هم روزی دعوت کن.  

 

27ـ زوج خوشبخت جوان؛ یعنی امام و همسرش

امروز به مناسبت سال­روز ازدواج امام علی و حضرت زهرا (سلام الله علیهما) موضوع خانواده را به آرشیف موضوعات این صفحه اضافه کردم، تا بهانه­ای برای گفتگو درباره­ی مسائل مهم خانوادگی باشد.

این بار تصمیم گرفتم زبان­درازی نکنم و قلم را کنار بگذارم و دوزانو پای زندگی خانوادگی امام بنشینم و جلوه­ای از برخوردش با همسرش را تماشا کنم. آن چه در زیر می­خوانید، بخشی از نامه­ی امام خمینی (قدس سره) به همسرشان است که هر چند بسیاری خوانده­اند، اما باز خواندنی است.

تصدقت شوم؛ الهى قربانت بروم، در این مدت که مبتلاى به جدایى از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتى باشد مى‏گذرد ولى بحمداللَّه تا کنون هرچه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیباى بیروت هستم؛ حقیقتاً جاى شما خالى است فقط براى تماشاى شهر و دریا خیلى منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالى به دل بچسبد.

در هر حال امشب شب دوم است که منتظر کشتى هستیم، از قرار معلوم و معروف یک کشتى فردا حرکت مى‏کند ولى ماها که قدرى دیر رسیدیم، باید منتظر کشتى دیگر باشیم. عجالتاً تکلیف معلوم نیست امید است خداوند به عزت اجداد طاهرینم که همه حجاج را موفق کند به اتمام عمل، از این حیث قدرى نگران هستیم ولى از حیث مزاج بحمداللَّه به سلامت، بلکه مزاجم بحمداللَّه مستقیم تر و بهتر است. خیلى سفر خوبى است جاى شما خیلى خیلى خالیست. دلم براى پسرت قدرى تنگ شده است. امید است هر دو به سلامت و سعادت در تحت مراقبت آن عزیز و محافظت خداى متعال باشند... ایام عمر و عزت مستدام. تصدقت، قربانت؛ روح اللَّه.

زوج­های جوان امروزی هم بر خلاف زن و شوهرهای سریال­های صدا و سیما و فیلم­های سینمایی، همه از دم، روابطشان زهرماری نیست. و خانواده­های خوش ذوق و مهربان جوان هم زیاد پیدا می­شوند، ولی انگار کارگردان­ها آنها را نمی­شناسند. این هم لیست خرید یک زن خوش ذوق جوان که به همسرش پیامک کرد و پاسخهای مهربانانه شوهر اوست، که نه از مریخ آمده­اند و نه نخستین ساعت دوران نامزدیشان را می­گذرانند.  

دوسِت دارم خیلی زیاد ... ... ... دلم برات تنگ میاد

باور بکن اگر چه ... ... ... قافیه­هام تنگ بیاد

گاز پاک کن و خامه رو ... ... ... خوب میشه یادت بیاد

سی دی قرآنو هم ... ... ... همسر خوبت میخواد

... ... ... ... ... ... ...

همسر نازم سلام ... ... ... چشم، به روی چشام

منم تو رو دوست دارم ... ... ... جز تو کسی ندارم

گرفتم هر چی خواستی ... ... ... دیگه نداری کاستی؟

... ... ... ... ... ... ...

سلام عزیز دلم ... ... ... آقای خوب و گلم

وقتی میای به خونه ... ... ... بی هیچ عذر و بهونه

یه بسته پوشک بخر ... ... ... نی نی بشه تمیزتر

چشمم به در میمونه ... ... ... زودی بیا به خونه

... ... ... ... ...

نون و پنیر و قوری ... ... ... عزیز من چطوری

آهای گل بهارم ... ... ... میخوای پوشک بیارم؟

اشکال نداره جونم ... ... ... به یاد تو میمونم

26ـ حواست باشد که داری با امام زمان نامه نگاری می کنی

روشن است که هم مؤمن و هم منافق کارهای خوبی را انجام می­دهند و از کارهای بدی خودداری می­کنند. هر دوی اینها هم در تلاشند که کارهای خوبشان را بهتر سازند. اما مؤمن همواره به باطن عمل می­اندیشد و منافق به ظاهرش. منافق تنها اعضای ظاهری بدنش را وارسی می­کند و مؤمن به قلب هم توجه می­کند.

مرز بین منافق و مؤمن هم معلوم است که معلوم نیست. هر مؤمنی شاید رگه­هایی از نفاق در دلش باشد و بسیاری از منافقان ایمانکی در ته دل دارند. بنابراین بین مؤمن کامل و منافق کامل، فاصله بسیار است. مؤمن هر چند که مقام بلندی داشته باشد، باز می­تواند بیشتر پیشرفت کند و منافق هم هر چقدر پست و حقیر باشد، باز برای فرورفتنش جا هست. برخی انسان­ها به سوی نفاق و کفر محض پیش می­روند و برخی دیگر راه ایمان کامل را در پیش گرفته­اند و برخی هم هر روز به یک جهت...

خلاصه این که راه باز است و جاده دراز؛ هر چه بخواهیم می­توانیم پیشرفت کنیم و اعمال صالح­مان را بهتر انجام دهیم و به قیمتشان بیافزاییم. هر چه عملی را زیباتر کنیم، باز می­توان زیباترش کرد... خوش به حال کسانی که به فکر حرکتی این­چنین­اند.

در روایات آمده است که هفته­ای دو بار، نامه­ی اعمالمان نزد امام زمان می­رود و او از ریز و درشت هر آن چه کردیم و نکردیم، آگاه می­شود.

حتما انگیزه و نیت کارهایمان هم در پاورقی یا جای دیگری از پرونده درج شده است، و باز حتما امام زمان به این توضیحات اهمیت خواهد داد.

این اطلاعات اگر چه ترجمه­ی صریح آیات و روایات نیست، ولی نتیجه­ی تأملی کوتاه و نه چندان عمیق در روایات است.

گویی ما ناچاریم که هر هفته نامه­ای به امام زمان بفرستیم و با او نامه­نگاری کنیم، اما بر خلاف دیگر نامه­ها که با قلم و خودکار نوشته می­شوند، این یکی را باید با اعمالمان بنویسیم... پس در حقیقت کارهای روز و شب ما واژگانی هستند که نامه­ی ما به امام زمان را تشکیل می­دهند.

بعضی­ها این حقیقت را درک کرده­اند و شب و روز با آن زندگی می­کنند و نامه­ی اعمالشان عبارت از نامه­ای عاشقانه به امام زمان است. چنین انسان­هایی هر کار خوبی را که انجام می­دهند، برای این می­کنند که امام خوشحال شود، و به این جهت کارهای بد را ترک می­کنند که امام ناراحت نشود.

نامه­ی اعمال اینها وقتی با نیت کارهایشان تنظیم می­شود، چنان زیبا و عاشقانه خواهد شد که می­توان همه­ی عبارات و صفحات آن را در یک جمله خلاصه کرد: امام زمان دوستت دارم.   

25ـ کاش نماز خواندنمان مثل روضه رفتنمان بود

بعضی از شیعیان که انس کم­تری با اهل بیت  (علیهم السلام)  دارند، مجالس روضه­ای می­گیرند خیلی رسمی، که بیشتر شبیه گردهم­آیی و همایش است تا روضه! مثلا در سالن شیک و باکلاسی همه­ی شرکت کنندگان را روی مبل می­نشانند و آقایان هم خیلی باکلاس پا روی پا می­اندازند و در حالی که در یک دست سیگار و در آن یکی استکان چای یا فنجان قهوه­ای گرفته­اند، به سخنران گوش فرا می­دهند؛ یعنی همان نگاه می­کنند. خود سخنران هم وصله­ی نچسبی نیست و با مجلس جور است، چون بی­حالی و بی­مزگی صحبت­ها و روضه­هایش نیز در اوج است و مثال­زدنی... در چنین روضه­هایی که خوشبختانه تعداد آنها زیاد نیست، یا در شرایط خاصی مانند مجالس ختم گاهی دیده می­شوند، همه چیز مانند سیگار کشیدن و چایی خوردن و با بغل­دستی حرف زدن و جواب تلفن همراه دادن و رفت و آمد کردن و خندیدن و میوه خوردن و روبوسی کردن طبیعی است و تنها چیزی که اگر اتفاق بیافتد، اصلا طبیعی نیست و نظر همه را جلب می کند، این است که کسی در اثر روضه­ی کلیشه­ای و سرد سخنران با صدا گریه کند!

فرض کنید کسی، از همان دوران کودکی تا بزرگ­سالی­اش فقط در چنین مجالسی حضور داشته و مجلس دیگری ندیده است. روشن است که چه بلایی سر این آدم خواهد آمد. مهم­ترین مصیبت و بلایی که سر این بیچاره خواهد آمد، این است که نگاه او به مجلس روضه نگاهی نادرست و کاملا غلط خواهد بود، و هیچ توقع و انتظاری از این مجالس نخواهد داشت. او نخواهد فهمید که مجلس روضه­ی ابا عبد الله الحسین  (علیه السلام)  اتفاقا کلی هم باحال است و های های می­شود در آن گریه کرد و اشک ریخت و سبک شد... او درک نخواهد کرد که مجلس روضه­ی امام حسین  (علیه السلام)  حسابی می­تواند به انسان نشاط بدهد و خیلی شورانگیز است... از آن بدتر این که برای این آدم خیلی طبیعی خواهد بود که یک دهه محرم بگذرد و یک اشک برای امام نریزد! چون همه­ی دور و بری­های این شازده این طورند...

من فکر می­کنم که دقیقا همان بلایی که بر سر آن آدم بیچاره آمده است و او را از نعمت­های سرشار روضه­ی امام حسین  (علیه السلام)  محروم کرده است، بر سر ما آمده است و نعمت نماز را از ما گرفته است.

از بس که تقریبا همه­ی نمازخوان­ها نماز سردی می­خوانند و اگر باحال می­خوانند، کم­تر کسی می­فهمد، ما خیال کردیم که اساسا نماز، یک کار نامفهومی است که هیچ حالی ندارد. به همین علت است که از نماز توقعی نداریم و اگر نماز بی­حالی خواندیم، به خود برنمی­گردیم و از علت این رابطه­ی سردی که با خدا داشتیم پرس­وجو نمی­کنیم.

این فرهنگ در ما جا افتاده است که گریه برای حسین و اشک ریختن به یاد او، هم بسیار طبیعی است و هم گریه نکردن و نشکستن دل در ذکر مصائب حسین  (علیه السلام)  نوعی بی­توفیقی است که انسان باید آن را با ظاهری غم­انگیز جبران کند و برای رفع این قساوتِ دل، کاری بکند. اما چنین فرهنگی جا نیافتاده است که گریه در نماز هم خیلی طبیعی است و دست کم هر از گاهی باید برای نمازگزار پیش بیاید، چرا که نماز سخن گفتن با خداست که کار بسیار قشنگ و زیبایی است. اگر چنین فرهنگی بود، نمازگزاران این حالات خوش در نماز را انتظار می­کشیدند و اگر محروم می­شدند، دل به نماز دیگر خوش می­کردند و با استغفار، قلب خود را برای چشیدن شیرینی­های نماز بعدی آماده می­ساختند.

24ـ عدالت امام زمان با چشم زیبابین زیباست

عدالت زیباترین نشانه­ حکومت امام زمان است که همه چشم­ انتظار آنند و دل به آن بستند. اگر بخواهیم از حکومت امام زمان سخن بگوییم، با عدالت آغاز می­کنیم و شاید به همین بسنده کنیم. حتی بی­سوادان و کم سوادان نیز می­دانند که او خواهد آمد و زمین را از عدل و داد پر خواهد کرد؛ آن گونه که از ظلم و ستم آکنده است.

عدالت به حق، چنین جایگاهی پیدا کرده است. و سزاوارش بود که در میان نشانه­ های حکومت مهدی، سر و گردنی از دیگران بالاتر باشد. چون عدالت به اندازه­ زشتی ظلم زیباست. و چه عدالتی زیباتر از عدالت مهدی؛ عدالتی که در شریان­ها و موی­رگ­های جهان هستی سریان یابد و کوچک­ترین ستم در دورترین گوشه­ پنهان این جهان آفرینش را برنتابد!

چگونه می­توان از زیبایی چنین عدالتی سخن گفت و مطلب نوشت. این کدام نقاش زبردستی است که بتواند گوشه­ ای از زیبایی این عدالت مست­کننده را به تصویر کشد؟ و کدام شاعر شیرین­ سخن، می­ تواند پرده از جلوه­ زیبای این شهر سراسر عدل، بزداید...؟ باید بنشینیم و معماری مهدی را تماشا کنیم. آنگاه در شهر مهدی قدم بزنیم و در و دیوار این شهر را ببوسیم که حقا بوسیدنی است، چرا که گوشه گوشه­ شهر مهدی، بوی عدالت او را می­دهد...

اما عدالت مهدی، همانند زیبایی خود مهدی و جمال حسین و حُسن علی ـ علیهم السلام ـ چشمی زیبابین می­ خواهد که بسیاری از این چشم محرومند و کور. این است آغاز داستان مخالفت­های شیعیان با مهدی، پس از ظهور.

در روایات آمده است که عدالت مهدی، همانند سرما و گرما در خانه­ ها رخنه خواهد کرد و از مال غصب­ شده­ لای دندان هم چشم فرو نخواهد بست. این است عدل امام زمان؛ عدالتی که فرصت اجرایش بر هیچ پیامبر و امامی، حتی علی ـ علیه السلام ـ فراهم نشد.

گویا مهدی بر آن است که جهان خلقت را جراحی کند و تومورها و غده­ ها و ویروس و میکروب هایی که در جای جای این جهان رخنه کرده­ اند و ناله­ «ظهر الفساد فی البر والبحر» را درآورده­ اند، از ریشه برکند و نابود سازد؛ آن هم با عملی که قرار نیست، آفریدگان را در آن بی­هوش کنند! در این میان تنها کسی که ممکن است درد بکشد و ناله­ ها سر دهد و ساز مخالف بزند و به این عمل جراحی اعتراض کند... انسان است. البته هر مصیبتی که بر کالبد خلقت آمده است هم زیر سر اوست.

امام می­ آید و همه چیز را به جایش برخواهد گرداند... خانه­ ای که در آن نشستم، شاید هزار سال پیش، به ناحق از کسی یا بچه­ یتیمی غصب شده باشد و صدها بار چرخیده و دست به دست شده تا به من رسیده است، و اکنون مالکان حقیقی خانه­ ام، نوادگان همان غصب­شدگان هزار سال پیشند که امروز در سراسر جهان پخشند... تمام وسایل و لوازم من و شما هم شاید چنین سرگذشتی داشته باشند و در انتظار چنان سرنوشتی. چه این که ما و نیاکان ما در تاریخ، نیز شاید مظلوم واقع شده باشیم و طلب­کاری­های بسیاری داریم و نمی­دانیم. اما او می­داند و ساکت نخواهد نشست.

چه روز شورانگیزی است، آن روز. روزی که بیاید و بخواهد که زندگی مرا هم پاک سازد و ظلم­ زدایی کند...

خوشا به حال کسی که امام، آه در بساطش باقی نگذارد و او با شوق و مستی تمام هر آن چه دارد، به امام بسپارد. و خوش­تر آن کس که امام طلب­کار جانش باشد و او جان به امام تقدیم کند تا غاصب جانی که مال مهدی است، نباشد.                

23ـ بیچاره رنگ سبز

 

در روزهای قبل از انتخابات امسال که با داغترین فعالیتهای تبلیغاتی همراه بود، میرحسین موسوی علت بازگشتش به عرصه­ سیاست و انتخابات را احساس خطر بر روند و سمت و سوی انقلاب دانست و چنین وانمود کرد که در مدت چهار سال ریاست احمدی­ نژاد، کشور به قهقرا برگشته و باید آن را از این باتلاق و کلکسیون فساد اقتصادی و فرهنگی و سیاسی و مدیریتی و اخلاقی نجات داد و کشور را از خرافات و اعتیاد و تبعیض و فقر و جهالت و اختلافات و استبداد و تحجر و قانون­شکنی و کژاندیشی­های گوناگون رهاند.

میرحسین با برنامه­ ای که به فرض وجودش احدی از آن مطلع نگشت، آمده بود تا ایران را که به دست احمدی نژاد خرابه شده بود، آباد کند و از نو بسازد. می­ گفت: آمده است تا مسیر انقلاب را به خط و راه امام بازگرداند. او از اسلام می­گفت و از مراجع دم می­زد و همواره به سیادتش افتخار می­کرد...

و سرانجام رنگ سبز سیدی را شعار خود شمرد و طرفدارانش را به برافراشتن این شعار فرا خواند.

او تا توانست خود را دل­بسته و وابسته به اسلام و اهل بیت و امام و مراجع نشان داد و پیوسته مردم را به یاد دوران دفاع مقدس می­ انداخت. اما در نتیجه­ این همه تبلیغ، بسیاری از کسانی که به او گرویدند یا از دین و اسلام و روحانیت خسته شده بودند، یا سلطنت­ طلب و ضد انقلاب بودند. رنگ سبز که نه به عنوان رنگی زیبا بلکه به عنوان رنگی که مربوط به سادات بنی الزهرا و منسوب به اهل بیت است، شعار قرار داده شده بود، دست­مایه­ دختران تقریبا بی­ حجاب و پسران بی­ بند و بار این سرزمین شد.

جا دارد میر حسین این سؤال را از خود بپرسد که شخصیت و نحوه­ تبلیغاتش چه مشکلی داشت که روحانیون و بسیجیان و حزب اللهی­ های عاشق رهبر از او گریزان شدند و کسانی شعار سبز اهل بیت را برافراشتند و بر خود آویختند که هیچ تناسبی با اهل بیت نداشتند؟ آیا میرحسین گمان می­کند که این تجمعات سبزی که در خارج از کشور گاه و بیگاه تشکیل می­شوند، از سر عشق به حسین و فاطمه است و این دختران نیمه لخت از سر شور دینی­شان به او ارادتی پیدا کرده و رنگ سبز پوشیده­ اند؟!

او باید از خود بپرسد که چرا کسانی جذب این موج سراسر معنویت و نور و امید! شدند که پس از سی سال از عمر انقلاب هنوز نماز جمعه و بلکه اصل نماز را بلد نیستند؟

آیا میرحسین موسوی بر این باور است که این موج سبز از عشق و ارادتی که به امام و خط او دارد، شعار «مرگ بر امریکا» و «مرگ بر اسرائیل» را کنار گذاشته و نسبت به لبنان و فلسطین بی­ تفاوت گشته است؟

راستی تا کنون آقای میرحسین با خود اندیشیده است که در مراسم سالگرد امام خمینی (قدس سره) طرفدارانش کجا بودند و چه می­ کردند؟ مگر این همه ایشان دم از امام نزده بود و نگران خط امام و راه امام نبود؟ پس چرا دوست­داران و عاشقان امام؛ همانها که هر ساله از جای جای ایران در حرمش گرد هم می­ آیند و با خلف صالحش تجدید بیعت می­ کنند، به میرحسین میلی پیدا نکردند و از سوی دیگر طرفداران او که موج سبز معنویت و امید و نماد عشق به اهل بیت (علیهم السلام) هستند، به خود زحمت ندادند و اثر قابل توجهی از موجشان در آن دریای خروشان امت عاشق امام دیده نشد؟

نمی­ دانم آقای موسوی این هم­ اندیشی و هم­سویی و همکاری آمریکا، اسرائیل و انگلیس را با موج سبز امید، چگونه توجیه و تفسیر می­ کند و چه تحلیلی برای آن دارد. با فکر و استدلالی که ما از این آقا دیده­ ایم، بعید نیست روزی به همین پدیده­ شرم­ آور افتخار کند و بگوید بالأخره من توانستم دل این دشمنان را نرم کنم و کاری کنم که اینها هم به فرهنگ اهل بیت و نور و معنویت اسلام و خط امام گرایشی پیدا کنند!!

این چند جوان اغتشاش­گر و نابهنجاری که همواره خبر خوشی برای رسانه­ های صهیونیستی بودند، همینها موج سبز امید میرحسین را تشکیل داده­ اند و او همواره به همین­ ها افتخار کرده و این همه کلمه­ قشنگ را نثارشان کرده است. او هیچگاه سخن از موج سبز دیگری نزد و از هیچ اقدام زشت طرفدارانش بیزاری نجست.

اما در روز سیزده آبان این موج پر فروغ و نور و سراسر معنویت و امید و شور که دل­بستگی­ اش به موسوی از آن روست که از تبار پیامبر است و بوی دوران جبهه می­ دهد و نسبتی با امام دارد، خوب دسته گلی به آب داد. اعضای نازنین این موج قشنگ در حرکتی بسیار صادقانه و از ته دل، دست کم برای بار دوم شعار دیرینه و اصیل انقلاب ما را که «نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی» است و برخواسته از موضع روشن و محکم امام درباره­ «جمهوری اسلامی» بود، ویراستاری کردند و با جایگزین کردن عبارت «جمهوری ایرانی» ویرایش اسرائیل­ پسندی را از این شعار ارائه دادند.

اکنون حتی برای میرحسین که استعداد کمی در درک واقعیت­ها دارد هم باید روشن شده باشد که این موج که نور چشم و امید دل و مرهم زخم و دوای درد اوست، اگر چه خیر و برکت سرشاری را برای کشور و مردم ایران و راه امام و مکتب اهل بیت و اسلام و مسلمین و شاید دیگر کهکشان­ها داشته و خواهد داشت، اما باید به این نقص کوچک و قابل چشم­ پوشی آن اعتراف کرد که این موج نازنین نسبت به اسم اسلام آلرژی دارد و می خواهد نام و نشان اسلام را از این سرزمین بزداید.

22ـ دشمن هم کم نعمتی نیست، اگر قدر بدانیم

در عقاید و باورهای برخی مردم، عدد سیزده عدد نحسی است. من نمی دانم این باور از کجا آمده است و ریشه و اصلش کجاست ولی به مسئولین و دولتمردان آمریکایی کاملا حق می دهم که خیلی سفت و سخت به آن معتقد باشند و از سیزدهم هر ماهی به خود بلرزند.

روز سیزده آبانتان خوش

قدر دشمن قسم خورده را باید دانست. دشمن با وقت و سرمایه و امکانات خودش، جامعه ما را مورد مطالعه قرار می دهد و نقاط ضعف و قوت ما را بر می شمارد و به نتایج کمی تا قسمتی دقیق دست می یابد. آنگاه برای تضعیف نقاط قوت و تقویت نقاط ضعف ما برنامه می ریزد و چاره ها می اندیشد.

او بهتر از ما می داند که عناصر قدرت و عزت ما در چیست، چون اوست که سیلی خورده است و حتما می داند که از کجا خورده است و با کدام دست، برق از چشمانش پریده است.

آمریکا، اسرائیل و انگلیس، مثل کسی هستند که در برابر هزاران نفر ایستاده است و سخنرانی می کند و در میان آن جمعیت یک نفر با اشعه لیزر چشم سخنران را هدف قرار داده است. آن جمعیت انبوه فقط می بینند که اشعه ای بر چشم سخنران تابیده شده، اما شاید نتوانند عامل را شناسایی بشناسند. اما سخنران از میان هزاران نفر منبع این نور را تشخیص می دهد، چون اوست که هدف قرار گرفته است.

از این موقعیت و امکان دشمن باید استفاده کرد. قطعا ما دوست داریم بدانیم که چه چیزهایی در جامعه ما از ارزش بیشتری برخوردارند و برای اقتدار و بالندگی جامعه خودمان ضروریترند. بهترین روش برای چنین شناختی استفاده از یافته ها و دست آوردهای دشمنان است.

خدا را شکر که دشمنان ما زبان دارند و یافته های خود را ناشیانه به زبان می آورند. چه چیزی از این بهتر؟

دشمن مانند انسان دروغگویی است که حتی یک جمله راست هم از او سر نمی زند. طبیعی است که از چنین انسانی می توان به اندازه یک انسان عادل کاملا راستگو استفاده کرد. تنها کافی است که او را بشناسیم.

دشمنان سرسخت و دو آتیشه اسلام و مسلمین این طورند. به خاطر زحمت بسیاری از تحقیقات و بررسیها و دردسرها را از ما برداشته اند.

نسخه هایی که دشمنان برای ما می پیچند و ارشاداتی که برای ما دارند هم بسیار پرارزش و حیاتی است. فقط باید به زبان بومی و فرهنگی خودمان ترجمه شوند. مثلا کلمه «باید» به «نباید»، «پیشرفت» به «انحطاط و عقب ماندگی»، «دموکراسی» به «سلطه آمریکا بر جامعه»، «اندیشمند و متفکر» به «ساده لوح» و... ترجمه شوند تا به عنوان بهترین نسخه برای شکوفایی و ارتقای کشور مورد استفاده قرار بگیرند.