16ـ یقین به مصداق ولایت فقیه، می شود یا نمی شود
در بین کسانی که به اصل نظریهی ولایت فقیه ایمان دارند، بحثهای بسیاری دربارهی راهکار تشخیص ولایت فقیه وجود دارد.
بعضیها بر این باورند که ولی فقیه کسی است که مردم او را به عنوان ولی فقیه قبول داشته باشند؛ یعنی اگر علم و قدرت و سیاست و شجاعت فقیهی از دیگران بیشتر بود، اما مردم به او گرایشی پیدا نکردند، او ولی فقیه نیست و مشروعیتی برای ولایت ندارد. بر اساس این نظر، گویا خدا در مورد مصداق ولی فقیه، هیچ رأی و نظری ندارد و بر خلاف روش و سنت چند هزار سالهاش، این بار مسئلهی حکومت را به مردم سپرده است.
در برابر این نظر، نظر مترقیتری وجود دارد که میگوید: همان گونه که در طول تاریخ، این خداوند بوده است که پیامبران و ائمه را برگزیده است، ولی فقیه را نیز او برمیگزیند و به او ولایت میدهد. براهین و قرائن بسیاری وجود دارد که بر خلاف نظر نخست و مؤید دیدگاه دوم است.
اما اینجا سؤالی مطرح میشود که آیا ولی فقیهِ مورد نظر خدا را میتوان شناخت یا خیر. به عبارت دیگر، با توجه به این که دوران، دوران غیبت امام معصوم است و راهی به امام معصوم نداریم، آیا میتوانیم به گونهای ولی فقیه حقیقی را تشخیص دهیم که حتی یک در میلیارد هم احتمال خطا ندهیم؟
در این میان، برخی پاسخ منفی میدهند و اطاعت از یک مصداق مشخص را از عنوانهایی مانند ضرورت، تکلیف ظاهری، بهترین گزینهای که عقل ما به آن رسیده است، و یا قانون توجیه میکنند. غافل از این که چنین روش توجیهی در حوزهی عمل راه دارد؛ نه در اعتقاد. آنجا که حوزهی عمل است، شک، میتواند موجه باشد. اما در حوزهی اعتقاد و باور، شک و تردید موجه نیست. اینجا سخن از یقین است که نقطهی مقابل آن شک و ریبِ باطل میباشد.
این بحث هم پیش از این که یک بحث عملی باشد، یک بحث اعتقادی است. سخن در این نیست که «از چه کسی اطاعت کنیم؟»، بلکه خواهان پاسخ به این پرسشیم که «به چه کسی به عنوان نائب امام زمان، ایمان بیاوریم؟» و این دو سؤال اگر چه نتیجهی واحدی در میدان عمل دارند ـ اگر داشته باشند ـ اما به اندازهی فاصلهی بین زمین احکام تا سپهر اصول، میانشان فاصله است.
این ادعا که «چون ما معصوم نیستیم و از عقل ناقصی برخورداریم، نمیتوانیم به مصداق ولایت فقیه یقین صد در صدی داشته باشیم.» اگر ادعای درست و روایی باشد، راه را برای شک در همهی اصول و اعتقادات دین و مذهبمان، باز میکند.
ما معتقدیم که حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) پیامبر خداست. پر روشن است که برای درستی این اعتقاد، نمیتوان از سخن خود پیامبر شاهد و دلیل آورد. بنابراین تنها به وسیلهی راههای غیر معصوم میتوان پیامبری حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را ثابت کرد. حال آیا میتوانیم از کسی بپذیریم که بگوید: من بر اساس شواهد و قرائن و یافتههای عقلم، ناچار و مجبورم که از پیامبر تبعیت کنم، اما به هر حال چون عقل من ناقص است، هنوز جای این احتمال به اندازهی یک در میلیون وجود دارد که شاید ایشان پیامبر نبوده است؟!
اساسا با چنین نگاهی راه یقین به هر باور و اعتقادی بسته خواهد شد، چون در هر صورتی، بالأخره انسان موقن، باید فهم و عقلش را قبل از یقین به کار اندازد، و این به معنای دخالت دادن عوامل غیر معصوم در رسیدن به یقین و اعتقاد است، و باز جای اشکال باقی میماند که پس چگونه میتوان یقین کرد.
مشکل این دیدگاه این است که از چیزی به نام «اتمام حجت خدا» غافل مانده است. روش خداوند هیچ گاه چنین نبوده است که پیامبری را در نظر بگیرد و سپس بگوید: من به انسانها عقل دادهام، بنابراین خود انسانها باید عقل و فهم و شعور داشته باشند تا پیامبر مرا تشخیص دهند و به او ایمان بیاورند!
اگر خداوند متعال چنین روشی را اعمال میکرد، عدم یقین موجه بود، اما روش خداوند چنین نیست. خداوند در طول تاریخ در مورد پیامبران و امامان و رهبران جامعه حجت را بر مردم تمام کرده است. و باید به این نکته توجه کرد که خداوند حجت را بر مردم غیر معصومی که عقلی غیر کامل دارند، تمام میکند. و خداوند از همین افراد انتظار ایمان و یقین دارد.
کار خدا نسبت به همهی حوزهها یک جور نبوده است. مثلا خداوند متعال قوانین فیزیکی این عالم را در این جهان قرار داده است و در کنار آن، به انسان عقل داده است تا خود او آرام آرام جهان پیرامونش را کشف کند. اما مسئلهی رهبری جامعهی اسلامی مانند یک قانون فیزیکی نیست؛ اینجا مسئلهی هدایت و ضلالت مطرح است و عمل به دین متوقف بر آن است. بنابراین خدا به بهانهی این که به انسان عقل داده است، کنار نمیرود، بلکه حجت را بر ولایتِ فرد مورد نظرش تمام میکند. و در شرایط اتمام حجت، یقین ممکن، بلکه واجب و لازم است.
هر پیامبری خصوصیات فردی پیامبر بعدی رو بیان می کرد و پیامبر جدید همراه با معجزه و ادعای نبوت حجت رو بر مردم تموم می کرد . و این روند ادامه داشت تا زمان حضرت رسول . که حضرت رسول هم تمام ائمه ی بعد از خود رو به ترتیب و به نام معرفی کرد . و بعد از اون امام دوازدهم هم 4 تا از نواب خود رو به نام و مشخصات معرفی کردن . اینها می شود اتمام حجت . یعنی اشخاص به صورت مستقیم معرفی شدن و مردم موظف هستن که دقیقا از همون شخصی که معرفی شده تبعیت کنن و به اون ایمان و یقین داشته باشن . و در اینجا اگه شخصی بگه ممکنه این شخص اون فرد مورد نظر نباشه داره سرپیچی می کنه .
ولی بعد از نواب اربعه مشخصات عام شد . یعنی اتمام حجت خداوند در حد همین مشخصات . چون دقیقا برای ما تعیین نکردن که چه کسی .فقط گفتن کسی که دارای این شرائط باشد . حالا که فقط شرائط گفته شد پس تشخیص شرائط به عهده ی خود ما واگذار شده . و حالا که تشخیص به عهده ی ماست پس امکان خطا وجود دارد .
باید هم در نظر داشته باشیم که ولی فقیه فقط جانشین امام است نه اینکه خود حاکم و جانشین خدا باشد . و خداوند در مورد امام زمان اتمام حجت نموده . پس ایراد شما که همیشه خداوند اتمام حجت کرده در اینجا وارد نیست .
این ادعای شما ادعای خیلی خطرناکیه . و در واقع از این ادعا میشه به همون اعتقاد اهل سنت که خلیفه همین که خلیفه است پس حتما جانشین خداست و لازم الاطاعه است میرسه . و شما هم میگین همین که اکثریت علما تشخیص دادن شخصی ولی فقیه چون خدا اجازه ی گمراهی نمیده حتما اون شخص درستیه . و در اینجا شما حکم خدا رو منوط به پذیرش اکثریت دونستین .