چشم خدا

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

چشم خدا

گفت می خواهم بدانم کیستی
گفتمش آقای من سید علی است

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۴ ارديبهشت ۰۲، ۱۸:۴۴ - اندیشکده اریحا
    طیب الله

۲۲ مطلب با موضوع «من و خدا» ثبت شده است

133ـ کلنگِ بوسیدنیِ خدا

گامِ اولِ بسیاری از تعمیرها، تخریب است. مثلِ معماری که بخواهد ساختمانی را ترمیم کند، که در چند روزِ اول فقط خراب می کند و گرد و خاک می افشاند. یا جراحی که بخواهد بیماری را علاج کند، که در ابتدا با تیغ، به جانِ بیمار می افتد. یا رهبری که می خواهد نظامِ فاسدی را فروبپاشد و انقلاب کند، که در ابتدا به مردم امر می کند به خیابانها بریزید و سربازها از پادگانها فرار کنند و کارگران، پالایشگاهها را رها کنند و مأموران دولتی اداره ها را، تا رژیم را بکوبد و از نو بسازد. 

خدای ما هم گاهی گوشه ای از زندگی بنده اش را به هم می ریزد تا چند روز دیگر از نو، سامان دهد. گاهی دعوای بین زن و شوهر، خرابی قبل از تعمیر است و مقدمه ای برای رابطۀ دوستانۀ عمیقتر و دلچسبتر. گاهی خدا وقتی شغلی بهتر از شغلی که داریم برایمان جور می کند، شرایط کاری الآنمان را خراب می کند، وگرنه هیچ گاه از این شغلِ کنونی دل نمی کندیم و به آن شغلِ بهتر نمی رسیدیم.

این قانون دنیا و شگرد خدای این دنیاست که جوری مهندسی کرده است دنیا را که راهِ عزیزِ مصر شدن، از قعرِ چاه و دردِ هجران می گذرد. چه زیباست اگر با لبخند به مقدراتِ الهی نگاه کنیم و مثل بندگانی باشیم که دستِ خدا را خوانده اند. چنین بندگانی نادرند و نزد خدا عزیز، اگر ادایشان را دربیاوریم هم غنیمت است.

130ـ شکرِ نعمت که هیچ، شکرِ مصیبت نیز بگزار

در عین حالی که از رنج فرار می کنیم و می کوشیم که رنجهای زندگیِ خود را به حد اقل برسانیم، که کارِ خوب و به جایی است، این را بدانیم که رنج برای رشد و بالندگی و شکوفایی ِاستعدادهایمان لازم است. برای استعدادهای معنوی مثل کشفِ رابطۀ خود با خدا و درکِ حس ِبندگی هم خیلی خیلی لازم است. 

دیگر این که هر کسی بسته به شخصیت و موقعیت و ظرفیت و استعدادهایش رنجِ خاصِ خود را می طلبد و با نوع و میزانِ رنجی خاص، رشد می کند. این که از میان رنجِ فقر و مشکلاتِ اجتماعی و بیماری و دیگر مشکلات، کدام یک به نفع ماست و از هر کدام چقدر و چگونه و کجا و کی باید نصیبمان شود، چیزی نیست که کسی بتواند تشخیص دهد یا تخصصش را در جایی کسب کند. این خدای مهربان ماست که به تناسبِ استعداد و ظرفیت و نیازِ هر کسی رنج او را معیّن می کند.

قبول دارم که به سختی می توان بین عملِ فرار از رنج، و احساس و باورِ پذیرش حکمتِ رنج، تفکیک کرد و هر کدام را سر جایش نشاند، اما شدنی است. 

اگر این را باور کنیم و با حسنِ ظن به خدا، تمام رنجهای زندگیمان را متناسب با روح و نیاز و استعدادمان بدانیم، خواهیم دید که جا دارد در پیِ هر رنجی، از خدا تشکر کنیم. و البته هیچ منافات ندارد که پس از تشکر یا قبل از آن، دعا کنیم که خدا این رنج را از پیش رویمان بردارد.

111ـ زیارت امام رضا، کلاس محاسبه نفس

اللهم صل على علی بن موسى الرضا المرتضى الإمام التقی النقی وحجتک على من فوق الأرض ومن تحت الثرى الصدیق الشهید صلاة کثیرة تامة زاکیة، متواصلة، متواترة، مترادفة کأفضل ما صلیت على أحد من أولیائک.

زیارت امام رضا ـ علیه السلام ـ کلی سیر و سلوک است، برای ما. خدا را شکر که یک قلم از سبد خرج و مخارج سالیانه ما همین زیارت امام رضاست. برکت داده است به یک سال کار و تلاش اقتصادیمان. دست و بالمان هم که تنگ میشود، فقط برای آب و نان و اجاره خانه غصه دار نمیشویم، بلکه از این هم دلمان می گیرد که حیف، امسال زیارت حرم امام رضا قسمتمان نشد. و خدا را شکر که زیارت امام رضا سهمی دارد از آرزوها و خیالات هر ساله ما، خدا را شکر واقعا. 

وقتی به مشهد میرسیم و به زیارت میرویم، دلمان بعد از مدتها طعم نور و معنویت را میچشد. چنان زبان میگیریم و با امام رضا گفتگو میکنیم و اشک میریزیم که برای خود ما هم مایهی تعجب است که آخر این همه نور و ایمان و معرفت کجا بود که ما خبر نداشتیم؟! و با خود می گوییم یعنی واقعا ما این قدر آدم حسابی بودیم و نمیدانستیم؟! تازه میفهمیم چقدر امام رضا را دوست داشتیم وچقدر دلمان برایش تنگ شده بود. معمولا هر حاجتی داشته باشیم در آن دقایق اول زیارت از یادمان میرود. آنگاه بعد از یکی دو ساعت زیارت باحال و جوندار به محل اسکانمان برمیگردیم. و در مسیر برگشت احساس شادی و غرور میکنیم که خوش به حالمان عجب زیارتی کردیم ها...

خیلی وقتها زیارت بعدی بیحال میشود؛ روبروی ضریح امام رضا میایستیم و برّ و برّ به آن نگاه میکنیم. هر کاری میکنیم که توجهمان به زیارت جلب شود، نمیشود که نمی شود. خود امام رضا حالیمان میکند که این بیحالی به خاطر جوگیر شدن زیادی است. وقتی به خاطر دو قطره اشک عجب بگیرد آدم را، همان به که کمی سرش بی کلاه بماند... حالیمان می شود که آن همه اشک و حال خوش معنوی از لطف امام رضای رؤوف و مهربان ما بود، نه ایمان و تقوا و معرفتمان، که این حالهای خوش به گروه خونی ما نمی خورد... آنگاه دلمان تنظیم باد می شود و کمی از غرور و عجبمان کم می شود و به غلط کردن می افتیم. و امام رضای مهربان هم، خوب تحویل می گیرد. از آن به بعد حواسمان جمع می شود که هیچ اتفاق خوبی را به خود نگیریم و فکر و خیالات باطل به دل راه ندهیم. 

بعد از زیارت و در هنگام خروج از حرم، دلمان را حسابی زیر نظر می گیریم که فکر و خیالات الکی به سراغش نیایند و خیال نکند خبری شده است. در این مراقبت سختگیرانه ذکر "استغفر الله " می گیریم که خدایا ببخش این زیارت بی در و پیکر و پر نقص مرا که مانور بی معرفتی و بیماری ام بوده است، و همزمان با استغفار، شش دانگ خواسمان را به نقاط ضعف زیارت می بریم نه نقاط قوتش. به این می گویند تعقیبات مؤدبانه بعد از زیارت.

مشهد امام رضا، بازار و پاساژ و بوستانهای سیاحتی کم ندارد، و معمولا بدمان نمی آید به آنجاها هم سری بزنیم، و معمولا می زنیم. 

بعد از خرید و تفریح و سیاحت، باز زیارتمان یخ و بی مزه است معمولا. انگار امام رضا اجازه گفتگو نمی دهد و فضا را آماده نمی بیند، گیری در کار است، اما چیست، نمی دانیم.

باز زیارتنامه را می بندیم و روبروی ضریح با کمک و مدد امام رضا به فکر فرو می رویم، و پس از چند لحظه صحنه های گناه و خاک بر سریِ آن روز که چاشنی خرید و تفریحمان شده بودند، یک به یک از روبروی ما رژه می روند، و بالأخره متوجه می شویم که گیر کجاست و امام رضا از چه ناراحت است. همان دم حس شرمندگی تلخی به ما دست خواهد داد و از امام رضا معذرت می خواهیم. بعدش دلمان می شکند و همان جا احساس می کنیم که دیگر امام رضا با لبخند به ما نگاه می کند. تعجب می کنیم که امام رضا چقدر زود می بخشد و راضی می شود.

در حال برگشت، ذکر استغفار می گیریم و نگاهمان را به پایین می دوزیم که مبادا چشم هرزچران ما کار دستمان دهد و توفیق گفتگوی زیبا با امام رضا (علیه السلام) را از کفمان برباید. و همین طور آن چند روز ادامه پیدا می کند...

خوش به حال کسانی که همیشه اینجور فعال، به زیارت می روند و با امام رضا به گفتگو می نشینند، و خوشتر آن بندگان صالحی که نمازهای روزانه شان نیز دقیقا به همین سبک ادا می شود و کوچکترین اخم خدا را در نمازشان حس می کنند و تا آن را به لبخند تبدیل نکنند، دست از نماز برنمی دارند و خدایشان را رها نمی کنند. خوش به حالشان.


بازنشر شده در: عماریون، بولتن نیوز

108ـ باشگاه ورزشی خدا

باور نمی کرد شهدا مقام بزرگی دارند و می توانند حاجت بدهند و در این دنیا اثر فعال دارند و روحشان بر این دنیا ناظر و مسلط است و...
هر چه برایش داستان و خاطره می گفتم هم یا زیرش می زد و یا به تلقین و این جور حرفها تفسیرش می کرد...
آخر به او گفتم: ببین اگر الآن در یک باشگاه بدنسازی ثبت نام کنم و مشغول تمرین بشوم، احتمال می دهی که سال آینده مرد اول دنیا در رشته بدن سازی شوم؟!
گفت: نخیر، خیلی بعید است.
گفتم: اگر به فرض محال در بهترین باشگاه دنیا که فقط تجهیزاتش چند میلیارد دولار می ارزد!!، و زیر نظر بهترین مربی دنیا و بر اساس بهترین برنامه ورزشی و غذایی دنیا کار کنم و ماهی صد میلیون برای بدنم خرج کنم، آن وقت چطور؟ احتمال دارد؟!
گفت: چرا که نه؟! اگر به فرض محال چنین کاری بکنی به احتمال زیاد یکی از قهرمانان بزرگ دنیا خواهی شد.
گفتم: تو به این خاطر مقام بزرگ شهدا را بعید می دانی که حواست نیست، اینها بر اساس کدام برنامه و زیر نظر کدام مربی کار کرده اند.
این را بدان که هر کسی که به دینش خوب عمل کند، در واقع دارد به برنامه "ورزش روح" خدا عمل می کند و دقیقا زیر نظر او دارد ورزش می کند. دقتی که در تعداد رکعات و اذکار نماز شده است، بسیار بسیار بالاست. برنامه دینی ما چون به وسیله خدا تنظیم شده است، بسیار برنامه کارامدی است، و سراسر این دنیا با همه امکاناتش، در واقع یک سالن بسیار مجهزی برای ورزش روح است. حال خودت چشم بسته حدس بزن که اگر کسی دقیق به برنامه عمل کند و حضور فعالی در این باشگاه ورزشی داشته باشد، به کجاها که نخواهد رسید. در ضمن حواست باشد که قابلیتهای روح به مراتب بالاتر و بیشتر از قابلیتهای جسم است.
فرق شهدا با ما در این است که آنها برنامه ورزشی خدا را با دقت بیشتری کار کردند.


بازنشر شده در: 598، باشگاه خبرنگاران، تحلیل پرس، حرف تو، بی باک نیوز، تعامل، داهی.


103ـ امید به خدا هم تمرین می خواهد

بازاریها و کسبه قدیم رسم خوبی داشتند؛ وقتی درب مغازه خود را صبح اول صبح باز می کردند، می گفتند: «الهی به امید تو». و البته خدا را شکر که این ذکر زیبا و پر معنی هنوز هم آشناست و کم و بیش رایج است.

البته گفتنش ساده است، آن چه مهم است، تحقق چنین امیدی در دل و جان انسان است که هیچ کار ساده ای نیست. آسان نیست که انسان همه امکانات و دارایی ها و قدرت و توان و روابط و موقعیت و دوستان خود را نادیده بگیرد و به خدا بگوید، خدایا همه اینها کشک است، ریز می بینم همه را و پشیزی به آنها امید ندارم و تنها امیدم به توست… واقعا مرد می خواهد این کار.

همه جا از امید به خدا سخن می گویند و سرِ هر کوی و بازاری می توان این ذکر را شنید، اما مانند ایمان و تقوی آموزش و تمرین می خواهد. و گر نه نوسان نبض و ضربان قلب ما این همه با نمودار قیمت ارز و دولار، هماهنگ نمی شد. اگر روزی دست خداست، و امید ما به اوست، خدا اخلاق و رفتاری ثابت دارد و از رزاقیتش استعفا نمی دهد. پس چه جای نگرانی است دیگر؛ گیرم همه چیز گران شود. این مشکل خداست که باید آب و نان بندگانش را با قیمت روز تأمین کند. نان آور اوست نه من و بابایم…

امید به خدا تمرین می خواهد و شاید بتوان این گونه تمرینش کرد، راه بدکی نیست و به امتحانش می ارزد. و آن این که بیاییم دامنه امیدهای خود به خدا را گسترش دهیم. هیچ جالب نیست که امیدهای ما به خدا به همین روزمرگی های زندگی خلاصه شود؟ حتما خداوند چنین سؤالی خواهد پرسید که خوب بنده ی من! تو در چه چیزی به من امید داری؟! در این که روزی­ات را برسانم، مشکلت را حل کنم، قرضت را ادا کنم، بیماری ات را درمان کنم… خوب دیگر چه؟!

و این جاست که انسان باید حسابی زبان بریزد و حرف برای گفتن داشته باشد. امیدهای هر انسانی به خدا به اندازه میزان معرفت و درکی است که از مهربانی و قدرت خداوند دارد. پس بی گمان کسانی که مهربانی و قدرت خدا را بیشتر باور کرده اند، حرف بیشتری برای گفتن دارند. و البته این هم تمرین می خواهد…

بعد از نماز صبح وقت خوبی است که انسان بنشیند و امیدهایش را برای خدا بشمارد. ابتدا می توانیم از امیدهایی سخن بگوییم که هیچ مشکلی سر راهش نمی بینیم؛ بگوییم خدایا به تو امید دارم که سلامتی امروزم را تأمین کنی، صبحانه و ناهار و شام من و خانواده ام را روزیمان کنی، مرا به سلامت به مقصدم برسانی… . مرور کردن این امیدها و درخواست این خواسته ها از خداوند، خود، تمرینی عملی برای تقویت امید به خداست. سپس می توان به قدرت خدا و مهربانی او توجه کرد و سطح امید به او را بالا برد. خوب است بنشینیم و ایده آلانه فکر کنیم که از روزی و سلامتی و اینها گذشته، چه امیدهای دیگری می توانیم به خدا داشته باشیم.

می توان این امیدها را هم اضافه کرد و با خدای مقتدر و مهربان در میان گذاشت. مثلا بگوییم: خدایا به تو امید دارم که امروز توفیقم دهی و مشکلی از مشکلات یکی از یاران امام زمان را به وسیله من برطرف سازی. به تو امید دارم که امروز یکی از بندگانت را به وسیله من هدایت کنی، به تو امیدوارم که امروز، اتفاقی برایم مقدر کنی که نقطه عطف زندگی من شود و از امروز بندگی و عبادتم رنگ و بوی دیگری پیدا کند. خدایا به تو امیدوارم که امروز مرا با دوست خوبی آشنا کنی تا به مدد و کمک و راهنمایی او قله های معرفت و فضیلت را فتح کنم و خدایا تو می توانی از هر چیز کوچکی آثار بزرگی ظاهر سازی، پس می توانی دل امام زمان را به وسیله من کوچک نیز شاد کنی…

و البته یادآوری این حقیقت نغز و عجیب هم ضروری است که فاصله چندانی میان زندگی واقعی ما انسانها، با امیدهایی که به خدا داریم، نیست.  


بازنشر شده در: مشرق نیوز، تعامل نیوز.

99ـ روز قیامت محشر است

جشن عروسی هر عروس و دامادی پیش از آن که برگزار شود، سهم زیادی از خیالپردازی­هایشان را به خود اختصاص می­دهد. کمتر جوانی را می­توان یافت که آرزوی جشن عروسی خود را در دل نداشته باشد و صحنه­های زیبا و لحظات شاد و به یادماندنی عروسی خود را تخیل نکرده باشد.

به گواهی امام صادق ـ علیه السلام ـ روز قیامت برای اهل تقوا چنین جایگاهی دارد؛ "القیامة عرس المتقین". این روز برایشان تنها یک روز ترسناک و دلهره آور نیست، تا سعی کنند فراموشش کنند، بلکه در کنار این ترس که خود نیز شیرین و دلچسب است، انبوهی از احساسات شورانگیز و شادی­آفرین و شوق­آور، به همراه نام قیامت در دل اهل تقوا تداعی می­شود؛ آن­قدر که چون تقواداران غصه­دار و غمگین می­شوند، با یاد قیامت دلشان را تسلی می­دهند و دردهایشان را تسکین می­دهند.

از بس که در روز قیامت صحنه­های بسیار زیبا و لذت­بخشی برای تقوا پیشگان رخ خواهد داد آنها یک عمر به انتظارش می­نشینند. آنها که در طول حیاتشان از غربت نام خدا و اولیای او در این جهان رنج برده­اند، دل به روز قیامت خوش کرده­اند که روز سرآمدن این غربتهاست و همه، جایگاه بلند و با عظمت خدا را خواهند دید و در برابر مقام او و اولیایش سر تعظیم فرو خواهند آورد. و روشن است که چنین لحظه­ای برای بندگان صالح خدا چقدر شیرین است. آنها همه­ی عمر در سجده­­هایشان خدا را جستجو می­کردند و به او التماس می­کردند که پرده از چهره­ی زیبا و گیرایش کنار زند و نشانشان دهد که چقدر سبحان است. و البته خودشان نیز خوب می­دانند که هر چه در دنیا خدا را تماشا کنند، حقیقت چیز دیگری است و برای درک روشن­تری از عظمت و زیبایی و جلال و جمال خدا باز باید منتظر روز قیامت بمانند و حسرت آن روز را بخورند.

رنجی که اهل تقوا از غربت امامانشان می­کشند، رنجی بی­حد و مرز است و فقط خدا می­داد که این درد با دل اهل تقوا چه می­کند. آه و افسوس بندگان خوب خدا تا آسمان بلند است که چرا علی را کسی نشناخت، چرا با وجود حسین و عباسش هنوز خیلی­ها پی الگوها و سوپرمن­های دیگری می­گردند، چرا مردم جهان هنوز می­خواهند روی پای خود بایستند و درنیافتند که برای زندگی زیبا و سالم، باید به امام زمانشان اعتماد کنند و همه چیز را به او بسپارند و…

این چراها بخشی از غصه­های دل دوستان خداست که اگر وعده­ی ظهور مهدی ـ عجل الله تعالى فرجه الشریف ـ نبود و از آن بالاتر، روز قیامتی در کار نبود، یک آن در این دنیا تاب نمی­آوردند.

دلشان خوش است که خدایی هم هست و قیامتی هم در کار است و این چرخ روزگار همواره چنین تلخ، نخواهد چرخید… آن قدر زیبا و شیرین است آن روزی که دهها میلیارد انسان در جدی­ترین روز زندگیشان در کنار هم خواهند ایستاد و همه شیرفهم خواهند شد که علی، همان کسی که چندان میانه­ی خوبی با او نداشتند، همه کاره­ی این روز است و سهمیه­ی بهشت و جهنم دربست به دست اوست! و اهل تقوا خوشحالند که این علی از خودشان است؛ آقا و مولای خودشان است؛ بابای خودشان؛ و بالأخره کسی در آن روز آقایی و سروری می­کند که با او ندارند…

چه کیفی دارد آن روز که قاتلان حسین ـ علیه السلام ـ را دست بسته به صحرای قیامت بیاورند و به همه­ی محبین الحسین اجازه دهند به نوبت بیایند و از آنها انتقام بگیرند و سر از گردنشان جدا کنند.

در آن روز اهل تقوا یک عمر صبر و سکوت و شکسته نفسی را جبران خواهند کرد. کارهای خوب و زیبایشان را به رخ همه عالم خواهند کشید. در برابر همه عالم به امامانشان افتخار خواهند کرد و همه خواهند دید که چه فرق لا یوصفی وجود دارد بین امامان معصوم این شیعیان متقی، و رؤسا و پیشوایان و رهبران و لیدرانشان که مایه­ی شرمساری و سرافکندگی پیروانشان گشته­اند و خودشان از آنها گرفتارترند.

در روز قیامت قرار است خدا کولاک کند و مهربانی و رحمتش را به آخرین حدّ ممکن برساند، و فقط خود خدا می­داند که در سایه این لطف و رحمت بی کران او چه صحنه­های زیبا و لذتبخشی خلق خواهد شد. و اهل تقوا که خود از همه بیشتر طعم مهربانی­های خدا را چشیده­اند، سراسیمه منتظرند ببینند این خدای مهربانشان، در خزانه­ی لطف و مهربانی­اش چه مهربانی­های پنهانی دارد که هنوز رو نکرده است.   


98ـ عید گرفتن عید مبعث یعنی این

همه می دانند که ایمان و عمل انسان نزد خدا مهم است و این دو عنصر، نقش بسزایی در سرنوشت انسان بازی می کنند. نماز، که نوعی عمل است، آن قدر مهم است که ستون دین شمرده می شود. و از سوی دیگر باور داشتن خدا و ایمان به نبوت و امامت نیز از نماز مهمتر است. پیشرفت و پسرفت انسان در دین هم به معنای سفت و شل شدن عمل انسان و پررنگ و کم رنگ شدن باورهای اوست.

اما در کنار این دو عنصر مهم، عنصر سومی وجود دارد که نه ایمان است و نه عمل. و از طرفی چنان مهم است که برخی روایات دین را چیزی جز آن ندانستند. احساسات دل را می گویم؛ همان دوست داشتن و بد آمدن و کینه و عشق و نفرت و خشم و امید و آرزو واین دست کارها که نمی شود کاملا جزء ایمان دانست، و چنان پنهان و درونی اند که می توان به راحتی از دایره عمل خارجشان ساخت.

جالب است که همه ی این احساسات را باید مو به مو طبق امر و نهی دین انجام داد. حال این که بسیاری از مردم گمان می کنند که گستره احساسات قلبیشان خارج از حکومت دین، بلکه خارج از حیطه اراده ی خودشان است. گمان می کنند که بازخواستهای شب اول قبر و سین جینهای روز قیامت، همه مربوط به ایمان و عمل است و هیچ گاه خدا نخواهد پرسید، از فلان آدم چرا بدت می آمد و فلانی را چرا دوست می داشتی، و کسی یقه ما را نخواهد گرفت که چرا پس از آن اتفاق خوشحال شدی و پس از آن ماجرا غمگین.

در جهنم، کافران که از شدت سوز و داغی جهنم و شکنجه های ملائکه ی غذاب به ستوه می آیند، به مالک جهنم می گویند، ای کاش پروردگارت ما را بمیراند. و او در پاسخ می گوید که زهی خیال باطل! شما حالا حالاها ماندگارید، چرا که وقتی حق را به شما عرضه کردیم، از آن بدتان آمد! (وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ قالَ إِنَّکُمْ ماکِثُونَ * لَقَدْ جِئْناکُمْ بِالْحَقِّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کارِهُون) [زخرف 77،78]‏ و دیگر نیاز ندانست، مالک جهنم که ایمان نیاوردنشان به حق و عمل نکردنشان به حق را به رخشان بکشد. گویی بیشترین عاملی که در خلودشان نقش داشت، احساس بدی بود که نسبت به حق داشتند.

کافی نیست که انسان علی ـ علیه السلام ـ را امیر المؤمنین و وصی پیامبر و امام اول مسلمین بداند و بس. باید دوست داشت علی را و به عشق او زندگی کرد. و گر نه هیچ یک از عبادات انسان را مفت نمی خرند، حتی اگر مطیع و فرمانبر دربست علی باشد. توی سرش بخورد این عبادات و طاعات. مگر منافق شاخ و دم دارد؟

روز مبعث رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ تنها یادآور یک مناسبت و حادثه ی تاریخی نیست، بلکه در دین ما عیدش شمرده اند، تا همه بدانند که اسلام، مبعوث شدن پیامبر را حادثه ی بسی خوشحال کننده می داند و از این روست که عیدش خوانده است.

حال باید خود را ببینیم و محک بزنیم که آیا واقعا از این حادثه خوشنودیم و در دلمان جشنی به پاست؟ و احیانا آرزو نمی کنیم که ای کاش در میان مسلمانان به دنیا نمی آمدیم و گرفتار قید و بند اسلام نمی شدیم؟ آیا مبعث رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ را با همه ی جزئیاتش عید می دانیم؟

عید مبعث را همه عید نمی گیرند. و شاید بتوان گفت که کمتر کسی عید می گیرد. ممکن است تعداد کسانی که لباس نو بپوشند و شیرینی بخورند و جشن و شادی به پا کنند، بسیار باشد. اما عید گرفتن عید مبعث، علی القاعده از کسی پذیرفتنی است که واقعا از ریز ریز بعثت رسول خوشنود باشد. باید از ته دل خوشحال باشد که نماز بر او واجب است و از برکات بی شمار نماز بی نصیب نیست. باید دلش تنگ شود همیشه برای لهجه ی نغز و آهنگین خدا و خوشحال باشد از ته دل که این قرآن عزیز، مال ما مسلمانان است. آری قرآن نتیجه همین بعثت است.

باید حجاب را زیبا ببیند؛ به قید و بندهای دین عزیزمان با لبخند نگاه کند که لبخند مهربانانه خدا در همه اینها نهفته است. باید خوشحال باشد که دین دارد و خورسند باشد که چنان ول و رها نیست که هر غلطی که بخواهد انجام دهد. باید خوشحال باشد که امام و رهبری بالای سر دارد و باید به او "چشم" بگوید. باید خوشحال باشد که صاحب دارد و ولایتش را باید بپذیرد. باید وقتی رساله توضیح المسایل را می خواند، در دل بگوید وه چه زیباست این احکام خدا! باید هر روز عید بگیرد سر سجاده ی نماز که خدایا ممنونتم که با نماز آشنایم کردی. عید گرفتن عید مبعث یعنی این…

28ـ عجب سفره ای خدا انداخته

از میان کارهایی که در دین ما مستحب یا واجب شمرده شده­اند، بسیاری از کارها را عقل می­فهمد و پیش از این که قرآن یا معصومین به آن فرمان دهند، خودْ به آن حکم می­کند. به عبارت دقیق­تر چون عقل به آن حکم می­کند، واجب شمرده شده است.

عقل و سرشت انسان، پیش از این که وحی به گوشش بخورد و از آموزه­های دین، بهره­مند گردد، راستی و عدالت و ادب و گشاده­دستی و دست­گیری از دیگران را دوست دارد و خوب می­داند، و از سوی دیگر از ستم و بخل و بدخلقی و دروغ و تکبر و بسیاری از کارها و صفات ناپسند دیگر بیزار و متنفر است.

از همین رو، ممکن است کسی دین نداشته باشد و خدا و پیغمبری نشناسد، اما با ادب و سخاوتمند باشد و پا روی هنجارهای اجتماعی نگذارد. و باز می­توان فهمید که مراعات کردن این اصول و اخلاقی و عرفی، اگر چه خوب، بلکه واجب است، اما چندان کمالی را دلالت نمی­کنند، چرا که از بی­دین و خدانشناس، بلکه خداستیز هم بر می­آید. بسیاری از این دست کارها از این جهت مهم­اند که ترکشان خیلی بد است، نه این که اگر کسی انجامشان داد، انسان والا و باارزشی است.

مثال واضح و روشن آن، لباس پوشیدن است که در دین ما واجب شمرده شده است، اما اهمیتش یک­طرفی است؛ یعنی اگر کسی رعایت نکند و کاملا برهنه وارد خیابان شود، خیلی کار بدی کرده است، اما کسی که شلواری پا کند و پیراهنی بپوشد ـ همان کاری که همه می­کنند ـ خیلی کار باارزشی نکرده است و این را نمی­توان جزء فضائل و مناقبش دانست.

آن چه ارزش است، بندگی خداست، و هر کاری به اندازه­ی عیار بندگی­اش ارزش دارد.

عمل عبادی ارتباطی میان بنده و خداست، که تنها از خداآشنایان و خداترسان برمی­آید. و از نشانه­هایش این است که اثری از ذوق و سلیقه­ی انسان در آن نیست. زیبایی­اش هم از همین رو است.

و در این میان «حج» جای خود را دارد.

حج، عملی است که چند و چونش را نمی­توان با عقل دریافت. در حج، مسلمانان به دعوت خدایشان لبیک می­گویند و راهی شهر مکه می­شوند. آنجا مهمان خدا می­شوند و قرار است خدا میزبانشان باشد. اما خداست دیگر. خودش گفته است که مانندی ندارد، لابد مهمانی­اش هم شبیه هیچ بزمی نیست. واقعا هم نیست؛ نه در آن مهمانی رمضانش که مهمانانش باید گرسنگی بکشند و تاب بیاورند، و نه در این مهمانی حج که چه کارهایی را که مهمانانش باید بکنند و چه­ها که نباید بکنند.

در این مهمانی باشکوه گویا میزبان، بزرگ و کوچک و غنی و فقیر و حتی عالم و جاهل و مرجع تقلید و رهبر و امام و پیامبر هم نمی­شناسد؛ اگر چه هر یک به اندازه­ی خاصی و نه به یک اندازه نزد میزبان احترام دارند، اما در آغاز با همه یک­جور برخورد می­کند؛ همه باید لباس واحدی بپوشند و هر چه برای خود دوخته­اند، کنار بگذارند. این اولین برخورد میزبان با مهمانان است که اگر میزبان دیگری بود، همه آن را توهین می­خواندند و از همان جا که آمده بودند، برمی­گشتند.

جمله­هایی که میزبانان سخاوت­مند و مهربان، زیاد به مهمان­شان می­گویند، عباراتی مانند «اختیار دارید، اینجا خانه­ی شماست، هر جور راحتید، همان جور بشینید» است. و اتفاقا میزبان ما در این مهمانی، اصلا چنین اخلاقی ندارد. در این مهمانی، همه چیز اجباری است. طواف، برای پیر و جوان، هفت دور است، و مهمان اختیار ندارد که یک دور اضافه کند، یا یک دور کم کند. همه­ی اعمال حج، چه سعی میان صفا و مروه، چه وقوف در عرفات و مشعر و منا و چه رمی جمرات، همهْ چنین­اند. همه­ی اینها اعمالی مبهم­اند که نمی­توان با منطقی بشری یا تشریفات مهمان­داری، آنها را فهمید و تحلیل کرد.

و جالب اینجاست که در پایان این مهمانی، میزبان به مردان فرمان می­دهد که سر خود را بتراشند؛ درست همان کاری که با سربازان و زندانیان می­کنند...

اما شگفت آن که مهمانان که از پیش، از ماجرای این مهمانی خبر دارند و با اخلاق میزبانشان آشنایند، با شوق و اشک و نذر و دعا خود را به مکه می­رسانند و برای حضور در این مهمانی سر و دست می­شکنند. برای چی؟

اجازه دهید، تعبیر میزبان را کنار بگذارم و فاش، از او سخن بگویم. چون پاسخ این همه پرسش و پیچیدگی اوست. این مهمانی با همه­ی سختی­ها و ابهام­هایش به خاطر این زیبا و دل­کش است که میزبان، خدا است و مهمان، بنده­های او.

حج مهمانی باشکوهی است که در آن خدا، سفره­ای پر از بندگی برای مهمانانش آماده ساخته است.

خدا بهترین میزبان است، چون هیچ چیزی بهتر از بندگی، کام بنده را شیرین و تمام وجودش را سرمست نمی­کند. اگر چیزی گواراتر از بندگی، برای بندگان وجود داشت، خداوند همان را عرضه می­کرد و سر سفره­اش می­گذاشت.

سرشت انسان به گونه­ای ریخته شده است که هر چه بیشتر عظمت خدا را درک کند و حقارت و ناچیزی خود در برابر خدا را احساس کند، بیشتر لذت می­برد و هر اندازه که در زندگی­اش امر خدا، محور باشد، آرامش بیشتری خواهد داشت، و حج، بهترین فرصت، برای تجربه­ی این احساس و اثبات این مدعا است.

خدای من، مرا هم روزی دعوت کن.  

 

17ـ خدا دارد برای تو نقشه می کشد، مواظب باش

داستان و ماجرای بسیاری از عرفا و اولیای خدا و کسانی که یک­باره دگرگون شدند و باقی عمرشان را با خدا زندگی کردند، شبیه هم است. بسیاری از آنها در اثر یک لحظه تفکر و دوری از گناهِ آماده یا یک لحظه پا گذاشتن بر نفس، نقطه­ی عطفی در زندگی­شان پدید آمد و درهای رحمت الهی در برابرشان گشوده شد. حضرت یوسف، حر بن یزید ریاحی، ابن سیرین، رجب­علی خیاط، سید هاشم حداد، رسول ترک و بسیاری از انسان­های دیگر، هر چند که دارای مقام­های مختلف و درجات متفاوتی هستند، اما تقریبا همگی در این امر با هم مشترکند که هر یک به گونه­ای نقطه­ی عطفی در زندگی خود داشتند.

الآن که به جریان­ها و تحولات زندگی­شان نگاه می­کنم، احساس می­کنم که گویا خدا برای این انسان­ها نقشه­ای کشیده بود. انگار خدا انسانی را در نظر می­گیرد و جایگاهی سزاوار او برایش آماده می­کند، آنگاه امتحان خاصی برای او طراحی می­کند، که اگر از آن امتحان سربلند بیرون آمد، او را به آن جایگاه بالا برساند.

اگر کمی عمیق به مسئله نگاه کنیم، در خواهیم یافت که خدا برای هر انسانی چنین نقشه­هایی دارد. فرصت­های گناهی که هر روز بر سر راه ما سبز می­شوند، همان  نقشه­های خداست. و در پس خودداری از هر گناهی قرار است که خیر و رحمتی برای ما مقدر شود. فرصت­های کار خوبی که بر سر راه ما می­آیند نیز چنین است. اگر این کارها را انجام دهیم، دری از درهای رحمت خدا برای ما باز خواهد شد...

از کجا معلوم؟! شاید یکی از این آزمون­ها، مقدمه­ای برای توفیق شهادت ما در رکاب امام زمان باشد.  

 

15ـ چه کیفی دارد حج در حکومت امام زمان

و باز موسم حج می­رسد، امیر الحاج، امام زمان است... همه­ی حجاج پشت سر امیرشان اعمال را به جای می­آورند... و چه لباس احرام به قامت امام زمان زیباست... و چه خوش صدایی دارد، آن دم که زبان به لبیک می­گشاید... و سرانجام همه می­بینند که او وارد بیت الحرام می­شود...کعبه به او سلام می­کند و خوش­آمد می­گوید... کعبه­ی آن روزها هم دیدن دارد. دیگر شکاف کعبه را کسی نخواهد پوشاند و کعبه­ی سینه­چاک عشق علی را همگان خواهند دید... و صدای علی علیِ حجاج، بیت الحرام را به لرزه خواهد آورد... ضریح پیامبر، آغوش باز خواهد کرد و امتش را به سینه خواهد چسبانید؛ سینه­ای که از دودمان خوارج به تنگ آمده بود...چه لحظه­ی ماندگار و پر احساسی خواهد بود، آن دمی که برای اولین بار، امت رسول خدا خود را به ضریح پیامبر برسانند و آن قبر مبارک را غرق بوسه و اشک شوقشان کنند... و چه حج شیرینی است، حجی که در آن از سیاه­دلان و سیه­رویان وهابی خبری نباشد و نام علی و فاطمه، زینت دهنده­ی مکه و مدینه گردد.