چشم خدا

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

چشم خدا

گفت می خواهم بدانم کیستی
گفتمش آقای من سید علی است

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۴ ارديبهشت ۰۲، ۱۸:۴۴ - اندیشکده اریحا
    طیب الله

202ـ دلیلم همین حاجی!

من برای خودم این طور استدلال می‌کنم، ببینید چطور است. می‌گویم: اگر این انقلاب حق نبود، اگر این جبهه‌ی مقاومت حق نبود، اگر درست نبود، اگر خدا با آن نبود، قاعدتا یکی مثل حاج قاسم این قدر محبوب نمی‌شد. بگردید در میان افسران و سربازان و سرداران دنیا؛ آیا کسی یک هزارم محبوبیت حاجی ما را دارد؟! چرا فقط شهدای جبهه‌ی مقاومت و انقلابی ما محبوبند؛ حاج قاسم، حاج عماد، حاج ابومهدی و خیلی‌های دیگر؟ مگر دیگران کشته نمی‌دهند؟! اصلا بگو روسیه که آمد در جنگ علیه داعش کمکمان کرد، آنها که ظالم و تجاوزگر نبودند که، ولی باز سردار دلها ندارند. چرا واقعا؟! انگار چنین محبوبیتی اساسا پدیده‌ی نادری است که فقط اینجا به وفور یافت می‌شود؛ اینجا یعنی جبهه‌ی مقاومت؛ یعنی خورشید انقلاب و اقمار دور و برش. آمریکا با هالیوودش و این همه کشته‌ای که در جنگ‌ها داده یک سردار دل‌ها ندارد، لابد چون بر باطل است. الغرض دلم قرص است که این انقلاب بر حق است و سرنوشتش روشن. دلیلم همین حاجی!
 

201ـ این که دیگر بصیرت نمی‌خواست!

روزی که امتحان، سخت و پیچیده شود و رسما فتنه‌ای به‌پا ‌شود که رطب و یابس را با هم در‌آمیزد، وقتی خواص جامعه پا در گل رودربایستی‌ها گیج بزنند، وقتی جریان باطل بتواند اوضاع را غبارآلود کند و نگذارد چشم‌ها ببینند، وقتی امر بر مردم مشتبه، و تشخیص مؤمن از منافق دشوار شود، وقتی سرعت حوادث بیش از قدرت تشخیص و تحلیل مردم شود، در چنین شرایطی خدا به کمک مردم دل‌پاک و ساده‌دل می‌آید؛ کاری می‌کند که جریان باطل سوتی بدی بدهد تا دل‌ها بیدار شود و هر کس که همچنان گیج می‌زده حساب کار دستش بیاید. این شد که جنبش سبزی که شال سبز سیدی را شعارش کرده بود، کارش به هتک حرمت روز عاشورا و امام حسین(ع) و عزاداران کشید، و این شد که یوم الله #نه_دی شکل گرفت. ملتی که امام حسین(ع) خط قرمزش باشد نجات یافته است. دم ملت شریف و باصفای ایران گرم که کمکی‌های خدا را تحویل گرفت، وگرنه خدا به مردم بی‌معرفت مدینه هم خواست کمک کند ولی بد بی‌شعور بودند آنها. کمکی‌های آن روز خدا جوری شد که دیگر معرفت و بصیرت نمی‌خواست؛ همین که به غیرت چندین مرد بر می‌خورد و داد می‌زدند "ما از دعوای سیاسیتان سردرنمی‌آوریم ولی غلط می‌کند کسی دست روی دختر پیغمبر بلند کند" بس بود! این که دیگر بصیرت سیاسی نمی‌خواست، می‌خواست؟

 

    200ـ تو هم دعوایی هستی!

    ریخت مغز و روح و عواطف انسان، به گونه‌ای است که حتما باید دوستی و دشمنی کند. مغز و روح انسان یک‌کاسه نیست و نمی‌شود همه را دوست داشت و به همه لبخند زد. نمی‌شود همه را خوب دید یا با همه خوب بود. هستند البته کسانی که توصیه‌های این چنینی دارند یا ژستش را می‌گیرند یا فلسفه‌اش را می‌بافند، ولی اتفاقا همان‌ها که پرچم‌دار "با همه مهربان باشیم"اند، در جدال با مخالفانشان، کم دود و باروت و گدازه‌های آتش از آتش‌فشان چشم و دهان‌شان نمی‌جهد. ارباب "با همه مهربان باشیم" کم توهین نکرده‌اند به منتقدانشان! و آنهایی که سنگ "اسلام رحمانی" را به سینه زده‌اند کم سنگ نزده‌اند به این و آن.

    ذات انسان را خوب نشناخته‌اند و گمان کرده‌اند انسان می‌تواند بدون دشمنی، دوستی کند و بدون قهر، مهر کند. این قالب از پیش تنظیم‌شده‌ی روح انسان است که برای خود حتما جبهه‌ی رقیب می‌سازد. گویا دشمنی‌کردن و برائت جستن، نیاز فطری انسان است؛ عینا مثل دوستی کردن و عشق ورزیدن.

    و شاید بشود گفت از آنجا که انسان عاشق‌بیشه است، پس لاجرم دشمنی هم می‌کند و برائت هم می‌جوید. عشق اگر واقعا باشد، بناچار خشم و کینه هم به دنبال دارد. این گزاره‌ها پر واضح است؛ مگر برای کسی که اندک تأملی در ذات انسان و کنش و رفتارهایش نداشته باشد، که کم نیست این جور آدم‌ها.


    آن که شعار مهربانی با مخالف سر داده‌، لطفا مهربانی خودش با عرق‌خور و بی‌حجاب و بی‌نماز را به اسم مهربانی با مخالف فاکتور نکند. از کی تا حالا این جماعت مخالفش بودند که مهربانی با اینها بشود تحمل مخالف و مهر و مدارا با دیگران؟! او اگر راست می‌گوید با مخالفان واقعی خودش مهربان باشد؛ نه مخالفین فیکِ خودساخته! اگر راست می‌گوید با بچه مذهبی نمازخوانی که به او گیر می‌دهد مهربان باشد. با مسئولی که به پر و پایش پیچیده مهربان باشد. 

    گفت و نوشت همین جماعت مهربان، سراسر خشم و نفرت و لعن و برائت است؛ اما نه نسبت به دشمنان اسلام و مسلمین؛ نسبت به بچه شیعه‌های مذهبی منتقد. از اول تا به آخر هم با توپ و تشر نهی از منکر می‌کنند؛ اما نه گنه‌کاران علنی را که برایشان سوت و کف می‌زنند؛ مذهبی‌های نمازخوان و قرآن‌خوان و بچه هیئتی‌های بسیجی را.
     

    آن که فاز "همه خوبند" برداشته و بوق "با همه مهربان باشیم" نواخته، خیالش تخت که عمرا نمی‌تواند تنظیمات مغزش را از بیخ بکوبد و از نو بسازد؛ به گونه‌ای که پای حرفش بایستد و راستی راستی با همه خوب باشد. ذهن همه بدها و خوب‌ها دارد؛ دوست و دشمن دارد. احساسات همه مهر و قهر دارد و باید خرج کسی شوند حتما. نسخه‌ی دین این نیست که با همه خوب باش؛ بلکه با خوب‌ها خوب باشد و با دشمنان و منافقان بد. تو ای انسان حتما دعوا خواهی کرد و با کسانی دشمنی، پس دعواهایت را شخصی نکن؛ پس خودت را محور قرار نده. بگذار دعواهایت برای خدا و پیامبر و جبهه‌ی حق باشد. چنین نکنی دعواهایت شخصی خواهد شد و با کسانی نامهربانی خواهی کرد که بعضی‌ها اتفاقا بسیار خوبند. با دشمنان خدا و پیامبر در نیفتی با دشمنان خودت در خواهی افتاد! تو اگر نسبت به دشمنان خدا دلسوزی کنی به منتقدان خودت بی‌رحمی خواهی کرد! حالا خود دانی.

    199- دانشمندان چشم‌بسته!

    اگر یک به اصطلاح دانشمندی بخواهد رخ‌دادها و رفتارها و حوادث سیاسی جهان را بدون درنظر گرفتن انگیزه‌ها‌ی قدرت‌طلبان و ثروت‌اندوزان عالم تحلیل کند، چه خواهد گفت؟! لابد مثلا جنگ‌ها را به انباشت و انفجار طبیعی قدرت تفسیر می‌کند، یا مثلا کشورگشایی‌ها را جزر و مد طبیعی کشورها می‌نامد؛ تغییر سلسله‌های پادشاهان را هم لابد چیزی مثل آمد و شد فصل‌ها می‌فهمد؛ نتایج انتخابات را هم قاعدتا برایند طبیعی یک روند تکاملی چند هزار ساله می‌بیند و هکذا...! اساسا همین که علت اصلی این پدیده‌ها را نبیند یا نخواهد ببیند، مجبور می‌شود کلی حرف و نظریه و تحلیل قشنگ و پرطنین و علم‌نما از خود در کند که از دم ناحسابی است. 
    داستان این جفنگیات تخیلی، داستان چندین نسلْ دانشمند غربی است که بزرگترین واقعیت جهان، یعنی خدای رب العالمین را ندید گرفتند، به انسان، این موجودِ مکرّمِ خليفةُ اللهِ مکلّفِ مسئول هم به عنوان یک گونه‌ی پیشرفته‌ی جانوری نگریستند، هدف خلقت انسان را که عبادت باشد هم ندیدند، و با همین بضاعت مزجات و اعتماد به نفسی در اوج رفتند سراغ پاسخ به بنیادی‌ترین پرسش‌های فلسفی بشر و تفسیر جدی‌ترین سنت‌های عالم خلقت. تا توانستند هم از واژه‌هایی مانند طبیعت، روند تکاملی طبیعت، انتخابِ رو به تکامل نظام طبیعت، هدف طبیعت و از این دست واژه‌های بی سر و ته استفاده کردند. 

    198- صمیمانه با منتخب جمهور

    از باب نصیحت و خیرخواهی برای ائمه‌ی مسلمین، بگذارید صمیمانه و برادرانه که چه عرض کنم، فرزندانه با شما سخن بگویم آقای رئیسی عزیز! 

    از این که شما رئیس جمهور شدید خوش‌حالم و فکر می‌کنم ملت ایران، این فرمان حضرت آقا را با هشت سال تأخیر لبیک گفت که: "آنچه ما برای رئیس‌جمهور آینده نیاز داریم، عبارت است از امتیازاتی که امروز وجود دارد، منهای ضعفهائی که وجود دارد." از صمیم قلب آرزو و دعا می‌کنم که چنین باشید و چنین بمانید. 
    خوب می‌دانید که در جایگاهی نشسته‌اید که عاقبتش بدعاقبتی است الا ما ندر! تلفات این پست زیاد است؛ هر که بر این صندلی نشست محکم یا آهسته چپ کرد و ور افتاد. آقا را نبینید که او تک است و قیاسش به نفس، ناصواب. 
    سال‌ها مسئولیت و قدرت داشتن و کف نفس کردن و سلامت خود را حفظ کردن و اخلاق و تقوی را رعایت کردن، سرمایه‌ و تجربه‌ای است که ان شاء الله در این امتحان سخت نیز کمکتان خواهد کرد؛ ولی امتحان ریاست جمهوری چیز دیگری است؛ اختیارات و قدرت و شهرت و محبوبیت دیگری دارد که هر کدام کافی است تا کله‌پا کند بزرگ‌مردی را!
    رئیس جمهور سرمایه‌ی ملت است و چپ کردنش، خسارتی بزرگ برای همه. پس لابد فرض است از جیب بیت المال کارگروهی اندیشه‌ورز تأسیس کنید تا علل انحراف پیشینیان را بررسی کنند و تا چهار، بلکه ان شاء الله هشت سال، بی‌تعارف و بدون چاپلوسی مراقبتان باشند. 
    بزنید در دهان هر خاله خرسه‌ای که زیر قبا و عبایتان بخواهد جبهه و گفتمان مثلا 28 خرداد در کند که می‌بینید آخر و عاقبت سران گفتمان سوم تیر و جبهه‌ی دوم خرداد چه شد! مگر گفتمان امام و رهبری و جبهه‌ی انقلاب چه کم دارد که نیاز به جبهه و گفتمان اختصاصی باشد؟! 
    دیدید عنوان پوچ و میان‌تهی "احمدی‌نژادی‌ها" چه بر سر احمدی‌نژاد آورد، پس نگذارید بادمجان دور قاب‌چین‌ها پرچم ضلال "رئیسی‌ها" را علم کنند و تعصبات جاهلی را دامن بزنند. خوش داشته باشید عالم و آدم، ما را فرزندان انقلاب بخوانند و سربازان خمینی و خامنه‌ای بنامند و بس!
    روحانی فکر می‌کرد بهتر از امام و آقا آمریکا را می‌شناسد؛ کلی حمد و ثنا و تعریف خرج برجامش کرد، که رهبر به آن خوش‌بین نبود. این مرد ساده‌اندیش فکر می‌کرد عالم دست کدخداست نه خدایی که خط قرمزش ولایت است! با رهبر حکیم ما کل انداخته بود و خیز گرفته بود که مچ آقا را بخواباند و ثابت کند راه حل مشکل ما با آمریکا همین است که من می‌گویم نه آن چه امام و آقا می‌گویند!  ببین عاقبتش چه شد؟! پس این پنبه را از گوشتان بردارید که بهتر از امام و آقا می‌فهمید. لطفا به سخنان آقا هم تبصره نزنید که بد سیلی می‌خورید! ما رئیس جمهوری نمی‌خواهیم که فقط احترام آقا را نگه دارد، بعد برود کار خودش را بکند. رئیس جمهور باشعوری می‌خواهیم که بفهمد حکمت عمیق سخنان این مرد بزرگ را!
    راستی بچه‌های جنگ، دفاع مقدس را نه فقط با سلاح و تدبیر نظامی، که با روضه و توسل هم پیش بردند. پس این تجربه‌ی عظیم و گران‌قدر مدیریتی را نگذارید خاک بخورد. 
    حواستان باشد اگر خوب کار کنید، بعضی از غیر انقلابی‌ها دل از شرق و غرب می‌بُرند و انقلابی خواهند شد. و اگر بد کار کنید بعضی از انقلابی‌های امروز به جای شما با امام و آقا و انقلاب قهر خواهند کرد. پس مواظب باشید.

    197ـ وقتی دوست نداشتم برق بیاید!

    من از قدیم و ندیم چندان مشکلی با قطعی برق نداشتم. با گرمایش و این اواخر با از کار و کاسبی افتادن چرا، ولی کلا با فضای تاریک حال می‌کنم. اولین خاطراتم از قطعی برق و تاریکی‌ برمی‌گردد به روزهای آخر سال‌های جبهه که قم و تهران هم آماج بمب‌باران صدام شده بودند و مدارس‌مان مثل این روزها تعطیل بود. هر چند روز یک‌بار آژیر خطر، وسط برنامه‌ی فیلم و سریال می‌آمد و پشت بندش برق می‌رفت. سنّم آن قدری نبود که در آن شرایط هم‌دل با پدر و مادرم دلم شور بزند و هم‌زبان با آنها ذکر بگویم و آیة الکرسی بخوانم. فقط صدای بمب‌باران و لرزش شیشه‌ها را شنیده و دیده بودم اما خود بمب‌باران و خرابی و کشتارش را نه. پس هم‌چنان با آزیر قرمز و قطعی برق و حتی صدای بمب‌باران کمبود هیجانم را جبران می‌کردم!
    آن روزها شیشه‌ی پنجره‌ها را چسب‌کاری می‌کردند تا با موج انفجار از هم نپاشد و خطری مضاعف نسازد. برق‌ها هم فرت و فرت می‌رفت حتی در سال‌های بعد از جنگ. یک وسیله‌ی گازسوز روشنایی هم پای ثابت تأسیسات خانه‌های ما بود. با قتیله کار می‌کرد و صدایش شبیه موتور هواپیما بود، ولی آهسته‌تر! ماهی یک‌بار توپ و اسباب‌بازی‌هایمان به آن می‌خورد و شیشه‌اش می‌شکست و فتیله‌اش پودر می‌شد، ولی لوازم یدکی‌اش را حتی بقالی‌ها و سوپری‌ها هم داشتند. 
    سال‌ها بعد، در همان سال‌های اول سقوط صدام حدود یک ماه با همسرم به عراق سفر کردیم. برق‌‌ هر دو ساعت می‌رفت و خواب و راحتی و آسایش ما را با خود می‌برد. شب‌ها که برق می‌رفت فانوسی را روشن می‌کردیم یا در حیاط زیر نور ماه می‌رفتیم، حیاط را آب‌پاشی می‌کردیم و میز و صندلی را همان جا می‌چیدیم و دور هم جمع می‌شدیم و با در کنار هم بودن و گپ و گفت و خاطره تعریف کردن سرگرم می‌شدیم. بزرگ‌ترها قشنگ فرصت پیدا می‌کردند خاطراتی را برایمان تعریف کنند که اگر دو سه ساعت برق قطع نمی‌شد هیچ گاه فرصت نمی‌شد تعریف کنند. برق که می‌آمد همه خوش‌حال می‌شدند، اما هر کس می‌رفت پی کار خودش و جمع، متفرق می‌شد. برای همین خیلی وقت‌ها من چندان مایل نبودم برق دوباره برگردد. گعده‌ی دور هم نشینی و گپ و گفت دلچسب صمیمانه را هیچ چیزی نمی‌توانست به هم بزند جز برق لعنتی! 

    برق که نباشد مخصوصا شب‌ها دیگر هیچ کاری نمی‌شود کرد، حتی موبایل‌ها هم اگر شارژ باشند، آن موقع چراغ قوه‌اند نه موبایل. تلویزیون هم خدا را شکر با برق کار می‌کند و آن موقع خاموش است. کتاب هم نمی‌شود خواند. پس لا جرم باید در کنار هم‌دیگر بنشینیم و با هم گپ بزنیم تا بچه‌ها نترسند و دل‌مان نگیرد.

    برق مملکت اگر شب‌ها ساعت نه تا صبح می‌رفت خیلی چیزها خراب می‌شد حتما، ولی عوضش اعضای خانواده به هم نزدیک‌تر می‌بودند و روابط بهتر بود. 

    196ـ خدا را سپاس که قلم را آفرید!

    خدا را سپاس که قلم را آفرید. تنها یک ایده بلکه کم‌تر هم کافی است برای قلم در دست گرفتن. و از آنجا به بعدش گویا خود قلم کمکت می‌کند که ایده‌ات را بپرورانی و حتی حرف‌های نویی بزنی که تا کنون از کسی نشنیده‌ای. اتفاقا زیباترین یادداشت‌هایم را که به من خیلی چسبید، درحالی نوشته‌ام که چندان نمی‌دانستم چه بنویسم. نویسنده‌ی اهل قلم شبیه آشپز یا بنا نیست که از پیش می‌داند کارش چه خواهد شد و قرار است چه بشود. نوشتن چیزی از جنس نقاشی کشیدن و فرزندآوری و كشاورزی است که پایان کار، گاهی خود صاحب کار را هم شگفت‌زده می‌کند.
    قلم را جزء وسائل تفریحی قرار نداده‌اند، ولی بدجور حال آدم را خوب می‌کند. با نوشتن راحت‌تر می‌توان گریه کرد و عمیق‌تر می‌توان به یک موضوع توجه کرد. همین که چند سطر می‌نویسی ایده‌های تازه و بکر به ذهنت می‌آیند که ناز داشتند و انگار منتظر بودند چند خطی بنویسی تا خودی نشان دهند.
    عاشق و دل‌تنگ که می‌شوی کم‌تر چیزی مثل قلم آرامت می‌کند؛ خشم‌گین که می‌شوی هم همین طور. یادم است روزی در حرم امام رضا(ع) دیدم تمرکز مناجات ندارم و سیمم وصل نمی‌شود، به قلم پناه آوردم؛ روبروی پنجره‌ی فولاد نشستم و شروع کردم برای امام رضا(ع) نوشتن. و چقدر چسبید!

    بهترین نوشته‌ها آن‌هایی است که هم حال نویسنده را خوب می‌کند و هم خواننده را. پس باید با حال خوب نوشت، یا اگر حالت بد است، جوری بنویسی که حالت با این متن خوب شود. آن وقت این متن ارزش پیدا می‌کند و به جای دارو می‌توان تجویزش کرد.
    شهدا شب شهادتشان حال خوبی داشتند؛ آخرین شب عمرشان بود و خیلی‌ها خبر فردایشان را پیش پیش می‌دانستند! یعنی از حرص و طمع و حسد و غضب و شهوت و هر خاک‌برسری دیگری تقریبا هیچ چیزی دیگر برایشان نمانده بود. در اوج یک حال خوب و آرامش یکی دو صفحه نوشتند و به یادگار گذاشتند. غلط املایی و نگارشی کم نداشتند البته، ولی قلمشان درست بود و حال خوب کن!

    195ـ نامه‌ای به حسین آقای قدیانی

    حسین آقای قدیانی سلام! به عنوان کسی که دو سه یادداشت در نشریه‌ی حق نوشته‌ام و قلمتان را دوست داشتم و شما را سرمایه‌ای از سرمایه‌های انقلاب می‌دانستم، برادرانه و دلسوزانه چند سطری همین جا تقدیمتان می‌کنم.
    ببین برادر! نه من نه شما معیار و ملاک حق و باطل نیستیم که هر کسی به ما - گیرم - ناروا و ناسزایی گفت، عاقبتش قعر جهنم باشد و هیچ حرمتی دیگر نداشته باشد. من و شما که سهل است، حتى امیرالمؤمنین(ع) که قسیم الجنة و النار است، باز اگر مسلمانی به او ناسزا گفت، تا عناد و جحودش ثابت نشود به این سادگی‌ها سزاوار لعن و نفرین نیست. لعن، نقل و نبات نیست که هر وقت عشقت کشید و حسش را داشتی نثار جد و آباء کسی کنی! لعن را نثار اشقیای تاریخ می‌کنند، چون بنی امیه و آل سعود؛ نه عالمی که از قضا هم بهشتی دوستش می‌داشت و هم خامنه‌ای! بر اساس کدام اسلام لعن مصباح و شاگردانش رواست؟! اسلام خمینی یا خامنه‌ای؟! وانگهی بدترین منافقان و باغیان انقلاب هم دست کم خانواده‌ی آنها حرمت دارند، چه رسد به پدر و مادر مسلمان انقلابی ولایت‌مداری که حالا گیرم در حق شما جفا کرده! 
    راستی چگونه است که از عالِم و امام جمعه و مرجع گرفته تا پدر شهید و فرزند شهيد و هنرمند و استاد و مسئول و همه و همه هر کدامشان را که به نظرت بر خطا رفته یا حرفی ناصواب زده، با قلمی گاهی تند و تیز نواخته‌ای اما انتقاد به خودت را برنمی‌تابی؟! این حق شرعی را از کجا آورده‌ای که بسیاری از کامنت‌های انتقادی مؤمنان و ولایت‌مداران را با بد و بی‌راه گفتن به طرف و گاهی خانواده‌اش پاسخ می‌دهی؟! به چه حقی به مؤمنی که ولایی و انقلابی است به صرف انتقاد از سیگاری بودنت توهین می‌کنی، تازه بعدش فیلت یاد هندوستانِ دیگر دعواهای قدیمی‌ات می‌کند و با دود و باروتی باورنکردنی دوباره به آنها حمله‌ور می‌شوی؟! آیا فکر نمی‌کنی بعضی از قلم‌های نوک‌تیز و گزنده و خشنت را فقط باید علیه سران فتنه استفاده کرد؟! آیا قبول نداری که بخشی از خشمت باید دست‌نخورده بماند و فقط علیه آل سعود و یهود بکارگرفته شود؟! دشمنان و منافقان منقرض شده‌اند آیا که خشم، زیادی آورده‌ای و به ناچار خرج مؤمنین انقلابیِ حالا به نظرت پر نقص و عیب می‌کنی؟! 
    راستی مگر ولایت‌مداری و انقلابی‌گری مسیری جایز الخطا و پر افت و خیز نیست؟! مگر قلمت گاهی نلغزیده و حتی اذعان و اعتراف به خطا نکرده‌ای؟ مگر سال 89 به این مضمون ننوشته‌ای که حرکت بچه حزب اللهی‌ها در حرم امام درست و مورد تأیید آقا بود و اتفاقا آقا جای سیلی ما را بر صورت سید حسن بوسید؟! که بعد معلوم شد آقا با آن حرکت، بد هم مخالف بوده است! خب حالا که چه؟! آیا این خطاها می‌تواند مجوزی بر بیرون راندنت از دایره‌ی انقلاب باشد؟! یا خدای ناکرده حرمتی برای تو و خانواده‌ات باقی نگذارد؟! یا سزاوار لعن و نفرینت کند؟! یا گناه هر چه ضد انقلاب است را به گردنت بیاندازد؟! به خاطر دیروزت که گفته‌ای دیگر آن قدیانی 88 نیستم، چندتا انگ و برچسب، امروز حاضری بخوری؟! 
    ولایت چماق نیست که با اسم و تصویرش بزنی توی سر دوست‌دارانش! حضرت ماه است؛ نه حضرت شهاب‌سنگ! اگر هنری داری، با قلم و اخلاقت ضد انقلاب‌ها یا دست کم خاکستری‌ها را نمک‌گیر حضرت آقا کن؛ راهش هم فحش دادن به بزرگان عرصه‌ی دفاع از ولایت نیست، خاطرت جمع! 
    ولایت حرمت دارد و آقا عزیز است، پس دوست‌داران و ولایت‌مدارانش نیز حرمت دارند و عزیز؛ خط و مرامشان را هم گیرم نپسندی، به درک؛ شاخص و معیار، من و تو نیستیم که؛ شاخص آقاست و بس! 
    کمتر عالمی مثل مصباح عاشق حضرت آقا بود. سخنرانی‌های مصباح شاهد این مدعاست. حضرت آقا هم به کمتر عالمی به اندازه‌ی علامه‌ی مصباح ارادت داشت. باز سخنان خود آقا گواه است. معلوم نیست بر چه اساسی به اسلام خامنه‌ای ایمان داری و هم‌زمان سخنان آقا را درباره‌ی مصباح و شاگردان و مدرسه‌اس به هیچ گرفته‌ای؟! احمدی‌نژاد هم با بخشی از سخنان آقا حال نمی‌کرد و عاقبتش این شد. حرمت مصباح پیش‌کش، حرمت این همه تعریف و تمجید آقا را دست کم نگه‌دار مرد حسابی! 
    کاری ندارم که مصباح را گویا از آیینه‌ی اصلاح‌طلبان شناخته‌ای و عمق سخنانش درباره‌ی نظریه‌ی سیاسی اسلام را نمی‌دانی، از این هم بگذریم که این مرد روزگاری یک‌تنه شبهات ضد ولایت را پاسخ می‌داد و سپر بلای آقای ما شده بود. ولی جالب است آقای مردم‌سالار ما که تا بن دندان برای رأی مردم احترام قائل بوده و هست، شاید در طول تاریخ انقلاب فقط یک بار، توی دهن رأی مردم زد و به صراحت از رأی نیاوردن دو نفر اظهار تأسف و اعلام خسارت کرد؛ یکی آیت الله مصباح بود و دیگری آیت الله یزدی! تحویل بگیر این قطعه‌ی بی‌نظیر تاریخ انقلاب و حیات رهبر را آقای عاشق حضرت ماه! قحط آدم بود که توی عاشق آقا بکوبی‌اش مرد مؤمن؟! این همه کافر و منافق در عالم ریخته عدل گیر داده‌ای به مصباح که انصافا دل برده بود از رهبر عزیزتر از جانمان؟! لااقل احترامِ عرف‌شکنی و حتی پروتکل‌شکنی آقا را نگه دار که پیکر مصباح را نصف شب از بیمارستان طلبید تا خودش بر پیکرش نماز بخواند و بگوید: اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا! این همه عزت آقا سر آقای مصباح نگذاشته که تو این همه گستاخی و ناسزا نثار این عالم خدایی کنی؟! 
    راستی دقیقا چه کردند مگر این به قول خودت خودعمارپندارها و خودخداپندارهای چنین و چنان و فلان و بهمان؟! غیر از این است که منتقد قالیباف بوده‌اند و شاید چند انقلابی دیگر که از قضا دوستشان داری؟! و این که شاید با لحن تندی انتقادی کرده‌اند یا حرفی زده‌اند که به مذاقت خوش نیامد؟ خب تو مگر غیر از اینی برادر؟! کمی به یادداشت‌هایت نگاه کن و ببین چند نفر را به باد انتقاد تند و تیز گرفته‌ای که اتفاقا هم انقلابی بودند و هم محبوب جماعتی از انقلابی‌ها! خط قرمز فقط قالیباف است که اگر کسی منتقدش شد خودعمارپندار می‌شود؟! آن وقت کسی که آیت الله مکارم و جوادی آملی و مصباح و رئیسی و جلیلی و علم الهدی و پدر شهید احمدی روشن و این همه مسئول انقلابی و بسیاری از فعالان جبهه‌ی انقلاب را با قلمش نواخته خودعمارپندار نیست؟! وانگهی با این همه لعن و نفرین که نثار نه ضد انقلاب، بلکه عناصر انقلابی کرده‌ای، احساس خودخداپنداری نمی‌کنی؟! احیانا با قضاوت درباره‌ی شرف آدم‌ها وخانواده‌هایشان یا مقایسه و تفضیل بین شرف این و آن و تشخیص این که فلانی هم از شما باشرف‌تر است، احساس خودخداپنداری نمی‌کنی؟! همه چیز برایت آزاد است و برای دیگران قفل؟! تازه گیرم جبهه‌ی پایداری دقیقا همین است که می‌گویی، آیا اقتضای انصاف و تقوا و اسلام بهشتی و شریعتی و جلال و نمی‌دانم چه، این است که در دوگانه‌ای ساختگی، هر کسی را که از یادداشتت خوشش نیامد، انگار عضو سازمان‌یافته‌ی پایداری بدانی و کلمات درشت و حتی فحش و ناسزای رکیک نثار خود و احیانا خانواده‌اش کنی؟! واقعا جای تعجب است که چرا شب وجدان‌درد نمی‌گیری از این همه فحش و تهمت که نثار پدر و مادر بچه شیعه‌های انقلابی می‌کنی و خواب از سرت نمی‌پرد؟! 
    بدیهی است، اما باید برای خود تکرار کنیم که شاخص، آقا است نه من و شما. هر که به ولایت آقا و خط و مرامش نزدیک‌تر است باشرف‌تر است. همچنین هر کس که حضرت آقا بیشتر دوستش داشت و رفتار و گفتارش را بیشتر تأیید کرد، ما بیشتر  مخلص اوییم. 
    وقتی به جای حق و پرچم‌دار حق که حضرت آقاست، خودت را شاخص و معیار حق و باطل قرار می‌دهی، معلوم است که چپ می‌کنی و به جدول می‌زنی! وقتی خودخواهانه خودت را شاخص گرفته‌ای، دیگر نه عجب که فلان فتنه‌گر را با شرف‌تر از انقلابی‌ها بدانی فقط به این خاطر که عکس یادگاری با تو دارد، یا فلان ضد انقلاب خارج از کشور را باشرف‌تر از انقلابی‌های پای کار انقلاب و آقا بدانی فقط به این خاطر که از نثرت تعریف کرد، یا فلان تئوری‌پرداز افساد و فتنه‌گری را تحسین ‌کنی چون او اول از همه لقبی توهین‌آمیز به مصباح داده است! از خودخواهی و خودشاخص‌پنداری است که مرقومه‌ی آقا درباره‌ی نه خودت، بلکه نشریه‌ات را در چشم و چال معترضان به هتاکی‌ها و گستاخی‌هایت فرو کنی که بخوانید و ساکت شوید و بدانید با که طرفید، آن وقت چندین و چند سخن غلیظ و تمیز آقا درباره‌ی مصباح و مدرسه و شاگردانش را به هیچ گرفته‌ای! 
    نویسندگی آداب دارد. کاش به اندازه‌ی اهمیتی که به جای نقطه و کاما و نیم‌فاصله می‌دهی، حدود تقوی و انصاف و عدل هم برایت مهم بود. کاش به اندازه‌ی قواعد املا و نگارش، قواعد مهر و قهر و مدح و ذم و حب و بغض هم برایت مهم بود. کاش نه فقط به زیبا نوشتن، که به درست و حق نوشتن هم عنایتی داشتی. 
    من از صمیم قلب دوست دارم قلب قلمت تا همیشه برای جبهه‌ی حق و آقا بتپد و توپ و تشرش علیه منافقان و دشمنان باشد. نقد کن خودی‌ها را عیبی ندارد؛ اما نه با ادبیات و الفاظی که نثار سران فتنه هم نکرده‌ای! قدرت قلمت، تقوای خود را می‌طلبد که هر چه خودداری‌های قلمت به هنگام خشم و قهرت بیش، حکمت و شکر و نمکش بیشتر. 
    یک جمله‌ی دیگر و تمام! جدا از دعواهایت، همه‌ی ما مثل امام و آقا و جدشان امیرالمؤمنین(ع) باید از بدعاقبتی بترسیم. نترسیدن از بدعاقبتی و ژست خاطرجمعی گرفتن، حتی در دعوا و کل‌کل هم خطرناک است. از عوامل بدعاقبتی هم دشمنی با دوستان و مؤمنان و دوستی با دشمنان است که طبق روایت، این کار بر شیعیان ما حتی از فتنه‌ی دجال هم خطرناک‌تر است. این را بدان که هر وقت با بخشی از سخنان آقا حال نکردی یعنی حالت خوب نیست. در آن شرایط چیزی ننویس و چیزی منتشر نکن. بگذار حالت خوب شود بعد. والسلام.

    194ـ امان از نمک‌گیر شدن!

    #اصلاح_‌طلبان همان انقلابی‌های دیروزند که رفته رفته پس از سال‌ها حکومت‌داری و کمی ناپرهیزی، رفیق داخلی و خارجی پیدا کردند و در رودربایستی‌ با آنها گیر کرده‌اند. همین است که می‌بینی هر جا یک ارزن جگر و شجاعت و قاطعیت و صراحت لازم باشد کم می‌آورند؛ چه با مفسدین و رانت‌خواران و سلطان‌های قاچاق، چه با تروریست‌های منطقه‌ای و بین المللی! ‌
    احمدی‌نژاد هم دچار همین آفت شده است گویا. چهارتا سوت و کف و هورای داخل و خارج و چهارتا استقبال گرم و نون و نمکی که با این و آن خورده کمی مأخوذ به حیایش کرده و کلا بزرگوار در ژانر دوستی و صلح و آشتی رفته است. تا جایی که حتی مقاومت پرحماسه‌ی مردم یمن را راه حل نمی‌داند! گفته: "بنشینند با گفتگو مشکلشان را حل کنند!" تو گفتی و بن سلمان باور کرد! زبان تند و تیز و لحن برّای احمدی‌نژاد که روزی علیه آمریکا و اسرائیل و مفسدان بود، امروز علیه شورای نگهبان و نهادهای انقلابی جمهوری اسلامی است. عالم و آدم خوبند و می‌شود با آنها گفتگو کرد؛ نوبت به شورای نگهبان که می‌رسد اعلامیه می‌دهد و کوری می‌خواند! با این رودربایستی‌هایی که احمدی‌نژاد با عربستان و آمریکا پیدا کرده، مستعد است با هر مفسد قدرت‌مند دیگری داشته باشد. از احمدی‌نژاد پرحاشیه‌ی آفت‌زده‌ی 90 تا 92 چندان آبی به نفع ملت گرم نشد، و #احمدی_نژاد 1400 بسی آفت‌زده‌تر و پرحاشیه‌تر است. حرف‌ها و کنش‌هایش را مطالعه کنید و خودتان قضاوت کنید.

    193ـ جمع کنید این بساط را

    اگر مردم را ناجوان‌مردانه و کاملا به دروغ به اصلاح‌طلب و اصول‌گرا تقسیم نکرده بودند، الآن این همه سر کار نبودیم و تیکه و متلک بار نظام مردم‌سالارمان نشده بود.
    این که اقلیتی از سیاست‌بازان بخواهند مردم را در راستای دعوا و بازی خودشان تیکه پاره کنند، دلیل نمی‌شود ما هم باور کنیم و به سازشان برقصیم. اکثریت مردم کاری ندارند ایل و تبار سیاسی نامزدها چیست. نشان به این نشان که هم در انتخابات مجلس و هم در ریاست جمهوری، تقریبا یک دوره در میان جناح و گرایش سیاسی منتخبان مردم عوض شده است! اگر مردم جناحی بودند هیچ وقت این گونه عمل نمی‌کردند، می‌کردند؟!
    اگر حاج قاسم زنده بود و نامزد می‌شد، مردم با حضوری پرشور، به او رأی بالایی می‌دادند؛ همان‌هایی که به خاتمی و روحانی رأی داده‌اند! پس کجای این مردم جناحی‌اند که ما نمی‌بینیم؟! چرا ضد حالْ خوردن‌ بعضی از جریان‌های سیاسی را به مردم نسبت می‌دهید؟!
    والله مردم نه اصول‌گرایند نه اصلاح‌طلب، این که سهل است؛ بعضی از خود رجال سیاسی هم دقیقا نمی‌دانند از کدام قماشند! بعضی هم کلا خارج از این دسته‌بندی هستند. اساسا تاریخ مصرف احزاب و گرایش‌های سیاسی در ایران یکی دو دهه بیشتر نبوده، بعدش خود اعضا به جان هم افتادند و شدند رقیب هم‌دیگر! الآن هم تاریخ مصرف این دو کلمه‌ی نخ‌نما خیلی وقت است که گذشته است.
    اگر سیاسیون داد "وا دموکراسیاه" سر می‌دادند که چرا در چینش نامزدها گرایش فوتبالیشان دیده نشده و بالسويه نیمی پرسپولیسی و نیمی استقلالی نیست، حرف مسخره‌تری نزده‌اند! خدایی این تقسیم‌بندیِ هر چند مسخره، نزد خیلی‌ها اصیل‌تر و ماندگارتر است. هواداران فوتبال بیست، سی سال عمرا تیم محبوبشان را عوض نمی‌کنند، اما مردم هر هشت سال یک بار گرایش سیاسی منتخبانشان را عوض کردند. این چیزها برای مردم مهم نیست؛ همین که نظام چند نامزد بابرنامه و خدوم به مردم عرضه کند که بتوانند مردم را پای صندوق آرا بکشانند دموکراسی اوکی است؛ جمع کنید این بساط را!