چشم خدا

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

چشم خدا

گفت می خواهم بدانم کیستی
گفتمش آقای من سید علی است

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۴ ارديبهشت ۰۲، ۱۸:۴۴ - اندیشکده اریحا
    طیب الله

۴۱ مطلب با موضوع «سیاسی نوشت» ثبت شده است

خطابه‌ی حکمت و شجاعت

تاریخ یهود بنی‌اسرائیل، بسیار پرماجرا است. حکایت قومی است که خدا برای‌شان سنگ تمام گذاشت و بیش‌ترین تعداد پیام‌بران را به سوی‌شان فرستاد، اما آدم نشدند و روز به روز رذالت‌های‌شان بیش‌تر شد و خباثت و جنایت‌هایشان سنگین‌تر. شاید نقطه‌ی عطف تاریخ بنی‌اسرائیل گوساله‌پرستی‌شان باشد. آن روز که از خدای موسی روی برگرداندند و به گوساله‌ی سامری کرنش کردند، دیگر این بنی‌اسرائیل آن بنی‌اسرائیل سابق نشد.

خدا در آیات 4 تا 7 سوره‌ی اسراء، سرنوشت بنی‌اسرائیل را پیش‌بینی کرد، که البته گویا این خبر را در تورات گفته بود و این‌جا در قرآن رونوشت کرده است. فرمود: ما برای شما بنی‌اسرائیل در کتاب، چنین مقدر کرده‌ایم که دو بار در زمین فساد خواهید کرد و به یک سلطه و قدرت و برتری بزرگی دست خواهید یافت. وعده‌ی اول که فرا می‌رسد و روز اولین انتقام که می‌آید، بنده‌هایی از خودمان به جان شما خواهیم انداخت که از درون و پس‌توی خانه‌ها بیرون‌تان می‌کشند و پدرتان را در می‌آورند.

و این وعده‌ای است که بروبرگرد ندارد؛ (فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولي‏ بَأْسٍ شَديدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولا). اما فرصت دوباره‌ای به شما خواهیم داد و به شما این امکان را می‌دهیم که دوباره به بندگان ما حمله کنید و بر آن‌ها چیره شوید. و این بار اموال و فرزندان‌تان را زیاد می‌کنیم و جمعیت مهاجرتان را هم بیش از پیش قرار می‌دهیم؛ (وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفيرا). «نَفر» به معنای مهاجرت برای یک مأموریت است. و از این واژه می‌توان فهمید که جمعیت بنی اسرائیل در نوبت بعدی، یک جمعیتِ پرتعدادِ مهاجر به سوی یک سرزمین است.

در آیه‌ی 104 سوره‌ی اسراء، باز خدا از وعده‌ی دوم سخن گفت که گویا منظور، همین وعده‌ی دومِ انتقام است. آن‌جا فرمود: به بنی اسرائیل گفتیم در این سرزمین [مصر و شام] فعلا زندگی کنید، اما به وقت وعده‌ی دوم، شما را در حالی که در اقوام و جاهای مختلف پراکنده شده‌اید کنار هم جمع خواهیم کرد؛ (فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنا بِكُمْ لَفيفا).

الفاظ و اشاره‌های آیات، هم‌خوانی عجیبی با وضع اسرائیل دارد و امیدوارمان می‌کند که وعده‌ی اولی گذشته باشد و وعده‌ی دوم عن قریب فرا برسد. گر چه نمی‌شود به قطع و یقین گفت. خدا را چه دیدی شاید وعده‌ی اولی هم نرسیده و مثلا فاصله‌ی بین اولی و دومی نه چند هزار سال بل‌که چند ماه یا چند سال اندک باشد. به هر حال این میدان، میدان صبر و استقامت است و با عجولان ناسازگار است.

وقتی یهود بنی اسرائیل دوباره قدرت پیدا کردند و وقت انتقام از آن‌ها فرا رسد، قرآن نمی‌گوید چه کسانی را این بار به جان‌شان خواهیم انداخت؛ انگار که گفتن ندارد و همان جماعت‌اند. همان «عباداً لنا» که بار اول وارد پس‌توی خانه‌هایشان شدند و از داخل خانه بنی‌اسرائیل را بیرون کشیدند، این بار جوری بر سرشان خواهند ریخت که روی بنی اسرائیل را برای همیشه سیاه خواهند کرد. این بار وارد مسجد خواهند شد و هر چه بنی اسرائیل سلطه و جلال و جبروتی برای خود ساخته و پرداخته‌اند، تا همیشه با خاک یک‌سان خواهند کرد؛ (فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبيرا).

سخن‌رانی تاریخی سید حسن نصرالله حاوی این نکته بود که روز اجل اسرائیل هنوز نرسیده است و گویا ما هم‌چنان تا آمدن وعده‌ی دوم کار داریم. و لابد روشن است که در این مرحله‌‌ی میانه که اگر چه دوران ضعف اسرائیل است اما روز زوال و نابودی‌اش نیست، نمی‌شود چک بی‌محل نوشت یا هر چه در چنته داشت رو کرد. آن را باید گذاشت برای «وعد الآخرة» که ان شاء الله دیر هنگام نیست ولی فعلا زود است و وقتش نیامده. معلوم شد جنگ طوفان الأقصی، اگر چه شاه‌کاری بی‌نظیر در تاریخ مقاومت است، اما قرار نیست کار را یک‌سره کند. کاری که این جنگ کرد این است که چند گام بلند به سوی نابودی اسرائیل برداشت و کاری کرد که اسرائیل دیگر اسرائیلِ سابق نخواهد شد. اما برای نتیجه‌ی نهائی فعلا زود است. این دیر و زود بودن را رهبران قهرمان حکیمِ در میدان می‌فهمند؛ نه من و امثال من! سید حسن به فراخور این مرحله‌ی میانیِ مانده تا «وعد الآخرة» سخن‌رانی کرد و به حق باید گفت، در این مرحله از این محکم‌تر و حماسی‌تر نمی‌شد صحبت کرد. اگر آتشش را بیش‌تر می‌کرد چک بی‌محل بود.


یادداشتم در روزنامه‌ی رسالت ۱۴۰۲/۸/۱۴

وقتی طاقت امام طاق شد!

حتما کنج‌کاو می‌شویم اگر بشنویم که حضرت امام که کوه صبر و تحمل بود و هرگز هیچ دوربینی نتوانسته چهره‌ی مضطرب و ناآرامی از او ضبط کند، راجع به یک مسئله‌ی دردناکی فرمود: «من واقعاً در مسائل خيلى تحمل داشتم؛ در مسائل جنگ، در همه اينها تحمل داشتم. اما اين بى‏تحمل كرده من را!» به سختی می‌شود و شاید نشود سراغ گرفت جای دیگری را که حضرت امام(ره) چنین عکس‌العملی نشان داده باشد!

این سخن امام، مربوط به جمعه‌ی خونین مکه و جنایت کشتار حجاج بیت الله الحرام به دست پلید آل سعود است. جالب این که حضرت امام، وجه تمایز این جنایت و مصیبت را با دیگر حوادث انقلاب توضیح دادند که این‌جا مسئله‌ی کشتار مطرح نیست؛ هتک حرمت کعبه شده است که جنایتی بالاتر از دیگر جنایت‌ها است. و گر نه ما ملتی هستیم که از اول قیام و نهضت، تا کنون شهید زیاد داده و خواهیم داد. اما این بار اتفاق دیگری افتاده بود که مصیبت‌بارتر بود و تحملش دشوارتر. امام فرمود: «چه قبل از اينكه انقلاب واقع بشود- در زمان ستمشاهى- شهداى بزرگ داشتيم و چه بعدش كه مى‏بينيد شهداى بسيار ارزشمند داشتيم، لكن مسئله حجاز مسئله ديگرى است، غير مسائل است.»

حضرت امام(ره) سنگینی حادثه‌ی مکه‌ی خونین را نه صرفا به خاطر کشتار حجاج، بل‌که به خاطر هتک حرمت کعبه دانسته‌اند؛ «مسئله حجاز، مسئله بزرگ‌ترين مقامات قدس اسلامى و دنيايى [است كه‏] شكسته‏ شد. كعبه احترامش پيش ما تنها نيست، پيش مسلمين تنها نيست؛ كعبه را همه ملل محترم مى‏شمرند؛ همه مللى كه به دين [اعتقاد] دارند. كعبه، كعبه‌‏اى است كه از زمان اول خلقت بوده است و همه انبيا در او خدمت‌گزار بوده‌‏اند. شكستن كعبه مسئله‌‏اى نيست كه بشود ازش همين طورى گذشت. اگر ما از مسئله قدس بگذريم، اگر ما از صدام بگذريم، اگر ما از همه كسانى كه به ما بدى كردند بگذريم، نمى‌‏توانيم [از] مسئله حجاز بگذريم.»

سپس حضرت امام(ره) وظیفه‌ای بر عهده‌ی مسلمانان گذاشتند و آن زنده نگه داشتن این روز است؛ «مسئله حجاز يك باب ديگرى است، غير [مسائل‏] ديگر. و لازم است زنده نگه داشتن اين روز؛ روزى كه اين خيانت شد به اسلام‏.» اما متأسفانه سال‌هاست که این هتکِ حرمت سنگین که حکایت از مغصوب بودن مکه و مدینه، و نشان از عدم صلاحیت آل سعود، برای پذیرایی از حجاج مسلمین دارد، از یادها پنهان است و آن گونه که امام می‌خواست و امر فرمود، زنده نگه داشته نمی‌شود. دولت‌ها در طول این سال‌ها به فراخور نیازهای روابط دیپلماسی، بجا یا نابجا، بعضی از سخنان امام را ندید گرفته‌اند یا خود را مخاطب سخن امام ندانسته‌اند و وظیفه‌ی خود را چیز دیگری دیده‌اند که بر برخی از آنها شاید نتوان خرده گرفت. اما وظیفه‌ی ما مردم و رسانه‌های غیر رسمی لابد همان است که امام فرمود.

شاید اگر هر سال، مثل سال‌گرد پیروزی انقلاب، آغاز جنگ تحمیلی، آزادی آزاده‌ها، آزادی خرمشهر و خیلی از مناسبت‌های دیگر، صدا و سیما و رسانه‌ها و تریبون‌ها و نمازهای جمعه و مساجد به این حادثه می‌پرداختند و چندین مستند و کلیپ و مصاحبه و کتاب، به مناسبت این فاجعه در عرصه‌ی ملی و جهان اسلام تولید می‌کردند، حادثه‌ی منا پیش نمی‌آمد و مسلمان‌ها با ده برابر آزادی بیش‌تر اعمال حج‌شان را انجام می‌دادند. اگر این اتفاق می‌افتاد و این خواسته‌ی حضرت امام(ره) عملی می‌شد، آل سعود حالا حالاها برای جمع کردن لکه‌ی ننگ خود در جهان اسلام، به تکاپو می‌افتادند و امتیار می‌دادند. بماند که شاید ورق تاریخ، زودتر برمی‌گشت و با گرم نگه داشتن خون شهدای مکه، وعده‌ی حضرت امام زودتر محقق می‌شد که فرمود: «ملت عزيز و دلاور ايران مطمئن باشند كه حادثه مكه منشأ تحولات بزرگى در جهان اسلام و زمينه مناسبى براى ريشه كن شدن نظامهاى فاسد كشورهاى اسلامى و طرد روحانى‏نماها خواهد بود.»

نه؛ اشتباه نشود. این یادداشت هیچ طعنه و کنایه‌ای به فعالیت‌ها، بل‌که پیروزی‌های درخشانِ امروزِ دیپلمات‌های دولت محترم کنونی نمی‌زند. وظیفه‌ی دیپلمات همین است که تا جایی که راه دارد و اوضاع می‌طلبد، رابطه‌ها را به نفع ملت‌ها حفظ کند. اما قرار نیست این جنایت هول‌ناک آل سعود در هتک حرمت مکه و حجاج بیت الله الحرام، به فراموشی سپرده شود. قرار نیست مردم و رسانه‌ها هم دیپلمات شوند و از گل نازک‌تر به شجره‌ی خبیثه‌ی آل سعود نگویند.

در سال‌روز جمعه‌ی خونین مکه، سزاست که وعده‌ی الهی حضرت روح الله را یادآور شویم و برای تحققش گامی برداریم. فرمود: «ان شاء اللَّه ما اندوه دل‌مان را در وقت مناسب با انتقام از امريكا و آل سعود برطرف خواهيم ساخت و داغ و حسرت حلاوت اين جنايت بزرگ را بر دل‌شان خواهيم نهاد، و با برپايى جشن پيروزى حق بر جنود كفر و نفاق و آزادى كعبه از دست نااهلان و نامحرمان به مسجد الحرام وارد خواهيم شد.» این وعده را حضرت آقا هم چند سال پیش به شکل دیگری تأکید کردند. فرمود: «از ساخت مراکز هسته‌ای و موشکی برای حکومت سعودی ناراحت نمی‌شویم زیرا این مراکز در آینده‌ی نه‌چندان دور به فضل الهی به دست مجاهدان اسلامی خواهد افتاد.» اساسا همین که این آینده‌ی محتوم روبروی چشم‌مان بماند و از یادها نرود، در تسریع تحققش مؤثر است. متأسفانه این‌قدر در این سال‌های اخیر، این حادثه و انتقامی که در پی آن باید گرفت را از یادها برده‌ایم که بعضی از جوان‌‌های حتی انقلابی اصلا به گوششان نخورده است. نه؛ این رسم برخورد با حادثه‌ای که طاقت امام را طاق کرد نیست.

 


منتشر شده در روزنامه رسالت ۱۴۰۲/۴/۶

آن سه نفر!

در شأن نزول آیه‌ی 117 و 118 سوره‌ی توبه آمده است که در جنگ تبوک، که شرایط بر مسلمانان سخت شد، غیر از منافقینِ نام و نشان‌دار، سه نفر، مؤمنِ بی‌سابقه که خط و ربطی با جریان نفاق در مدینه نداشتند هم از حضور در جنگ شانه خالی کردند. رسول خدا(ص) از دست‌شان ناراحت شد و تصمیم گرفت به آن‌ها بی‌محلی کند، بقیه‌ی اصحاب رسول خدا(ص) هم موظف شدند بی‌محلی کنند.
  
رسول خدا(ص) که از جنگ برگشتند، برخی از پیرمردها و زن و بچه‌ها و ناتوان‌ها که معذور بودند، به استقبال رسول خدا آمدند. این سه نفر هم، به نام کعب بن مالک، مرادة بن ربيع و هلال بن أمية به استقبال رسول خدا(ص) آمدند و به او سلام گفتند. اما رسول خدا(ص) قهرش گرفته بود و جواب‌شان را نداد. بناچار و به رسم عادت همیشگی به بقیه‌ی نیروهای مسلمانِ بازگشته از جبهه سلام کردند. ولی با کمال ناباوری هیچ کس پاسخ‌شان را نمی‌داد. چند روزی طبق عادت‌شان، به هنگام نماز به مسجد می‌آمدند، اما برنخوردند با کسی که تحویل‌شان بگیرد؛ نه کسی با آنها هم‌صحبت می‌شد، نه به آن‌ها سلام می‌کرد و نه جواب سلام‌شان را می‌داد. بازار که می‌رفتند هم همین طور؛ کسی به آنها چیزی نمی‌فروخت. هم‌سران‌شان نزد پیام‌بر(ص) آمدند و درخواست طلاق دادند. پیام‌بر(ص) نپذیرفت ولی دستور داد با شوهران‌شان رابطه نداشته باشند. و آن‌ها نیز امتثال کردند.

کم‌کم، کوچه‌خیابانِ شهر بر آن‌ها تنگ آمد و دیگر هوایش را هم نمی‌شد نفس کشید. صد البته پشیمان شده بودند، ولی همه‌ی درها به روی‌شان بسته شده بود؛ حتی درِ خانه‌ی پیام‌بر(ص)! گویا این گناه، جنس متفاوتی داشت و توبه از آن، مراحل سخت اداری خودش را می‌طلبید. تصمیم گرفتند به کوه بزنند و همان جا این‌قدر گریه و زاری کنند تا ندایی صدایی وحیی چیزی بیاید و تکلیف‌شان را یک‌سره کند، یا این که همان جا بمیرند. چون این زندگی را هم نمی‌شد ادامه داد. مدت‌ها شب و روزشان را به روزه و عبادت و گریه و زاری گذراندند. اهل و عیال‌شان می‌آمدند و برای‌شان فقط غذا می‌گذاشتند، بدون این که با آنها حرفی بزنند. روزها و شب‌ها می‌گذشت و اتفاقی نمی‌افتاد. آخر یک شب به هم گفتند: خدا و رسولش از دست ما ناراحتند، رفقا و اهل و عیال‌مان هم همین طور. خب پس ما چرا هم‌دیگر را تحویل بگیریم و با هم حرف بزنیم؟! این حرف‌ها را شب‌هنگام داشتند می‌زدند و همان شب هم از هم‌دیگر جدا شدند و قسم خوردند که دیگر هیچ کسی با آن یکی حرف نزند تا وقتی که خدا توبه‌شان را بپذیرد، یا مرگ به سراغشان آید. کل این پروسه بیش از چهل شب طول کشید. شاید خود پیام‌بر(ص) هم بیش از این سه نفر، چشم انتظار وحی خدا بود. و بالأخره وحی خدا سررسید و توبه‌ی آنها قبول شد.

حالا خودمانیم؛ خدایی اگر بعضی از مسئولین و شخصیت‌های نظام، آن روز بودند، آن قدر به بهانه‌ی فوت مادر و فوت خواهر و سال‌گرد فلان و یادبود بهمان، با پیامِ تسلیت و دست دادن و روبوسی و لب‌خند زدن و احوال‌پرسی و انواع تحویل‌گرفتن‌ها، قهرِ پیام‌بر(ص) را ضایع می‌کردند که آن سه نفر، هیچ وقت توفیق توبه پیدا نکنند. اساسا ولیّ جامعه اگر با کسی قهر کند لابد راهی برای مهربانی با او نیست. معنی ندارد او کسی را طرد کند و دیگران تحویلش بگیرند. باز هر جور صلاح است.

فتح‌المبین، مرد جنگ می‌خواهد

چند سال پیش، حضرت آقا یکی از آن کلماتِ قصارشان را رو کردند که خوش درخشید و در یادها ماند؛ «خرم‌شهرها در پیش است!» جنگِ نظامی که ناظر به یکی دیگر از کلماتِ قصار رعدآسای‌شان به کار نیست؛ «جنگ نخواهد شد و مذاکره نخواهیم کرد!» ولی در همان سخن‌رانیِ مرداد 97 فرمود: «جنگ نظامی نیست و نخواهد شد امّا جنگ اقتصادی هست!» 
لابد در کارزار اقتصاد، دشمن آمده خرم‌شهرهایی را از سفره‌ی مردم اشغال کرده که جز با جهاد و نگاهِ جهان‌آرایی و بچه‌های الی بیت المقدس نمی‌شود آن‌ها را از سفره‌‌ی مردم بیرون انداخت. کشور آدمی می‌خواهد که بازار و سفره‌ی مردم، مثل خرم‌شهر، ناموسش باشد؛ آدمِ سمجی که تا خرم‌شهر را دوباره پس نگیرد، ول‌کنِ ماجرا نباشد. 
بچه‌های دافوس‌ندیده‌ی بی‌امکانات، به غمزه مسئله‌آموزِ ژنرال‌های دنیا شدند. اگر می‌خواستند مثل آدم بجنگند، یا همان نظریه‌های دانشگاه‌های افسری دنیا را بخوانند و کنفرانس بدهند، یا طبق امکانات نداشته‌‌ی خود و امکانات داشته‌ی دشمن هدف‌گذاری کنند، امروز تقویمِ ما نه سوم خرداد داشت نه حتی دوم خرداد! خرم‌شهر را خدا آزاد کرد، ولی با یک مشت بر و بچه‌ی مؤمنِ انقلابیِ سمجِ تخسِ سرتق که هیچ جوره توی کت‌شان «نمی‌شود» نمی‌رفت! مثل بچه‌های کم سن و سال «نمی‌شود» نمی‌فهمیدند و باز مثل بچه‌ها، این‌قدر درِ خانه‌ی خدا گریه کردند تا گرفتند آن چه می‌خواستند را!
البته که هیچ جای جنگ، بچه‌ها بی‌گدار به آب نمی‌زدند. ولی امان از آدمِ علم‌زده‌ی متحجّری که تا غربی‌ها راهی برای مسئله‌ای کشف نکنند، محکم می‌گوید راهی ندارد! بنی‌صدر چرتکه می‌انداخت و باور نمی‌کرد می‌شود خرم‌شهر را آزاد کرد. می‌گفت: زمین می‌دهیم و زمان می‌گیریم! نظریه‌پردازان ترس و جهل و ضعف، کلا همین طوری حرف می‌زنند. زود تسلیم می‌شوند و جا می‌زنند! کار اگر دست این‌ها می‌ماند، خرم‌شهر که هیچ، کل نقشه‌ی غرب آسیا می‌ریخت به هم! بچه‌های جنگ نگذاشتند.
خرم‌شهرِ جنگ نظامی را به دست خوب بچه‌هایی دادیم که پسش گرفتند. اما خرم‌شهرِ جنگ اقتصادی را هرازگاهی دادیم دست بنی‌صدرهای ناتوان! کسانی که پیش‌رفت را همان جوری می‌فهمند که غرب می‌فهمد. و عدالت را همان قدر،  موی دماغِ پیشرفت می‌دانند که غرب می‌داند. و تنها راه برخورداری فقرا را سرریز ثروتِ اغنیا می‌دانند؛ همان گونه که سرمایه‌دارهای غرب می‌دانند! بعضی وقت‌ها کار به دست این جماعتِ بی‌ابتکارِ نابلد افتاد که هم‌چنان خرم‌شهرِ اقتصاد آزاد نشده است. آدم‌های سوسولِ ترسوی کیسه‌دوخته را چه به جنگ؟! جنگ، مردِ جنگی می‌خواهد و جنگ اقتصادی هم مرد جنگیِ خودش را می‌طلبد! جای بنی‌صدرها موزه‌ی پاریس است؛ نه میدانِ جنگِ خرم‌شهر!
آقا به مجلسی‌ها توصیه کرد کتاب‌های قصه‌ی عملیات آزادسازی خرم‌شهر را بخوانند. [03/03/1402] لابد لازم است با همان روی‌کرد و نگاه، و با همان دل و جگر در میدان جنگ اقتصادی بجنگند. لابد در این کارزار هم علی رغم نظریه‌های عقیمِ غربی، راه میانه وجود دارد. لابد اینجا هم می‌شود دشمن را زمین‌گیر، بل‌که حتی محاصره‌اش کرد.لابد اینجا هم می‌شود در مقابل مشکل کمبودهای انسانی و تسلیحاتی ایستاد. لابد اینجا هم می‌شود دشمن را غافل‌گیر کرد. لابد اینجا هم گاهی می‌طلبد فرمانده‌ی میدان، خطر کند و درست روی خاک‌ریز بایستد و به نیروهای کپ کرده و بریده روحیه بدهد. لابد اینجا هم با کار ساعتی و ساختار کارمندی، کار پیش نمی‌رود. لابد اینجا هم خدا می‌خواهد گریه و زاری مجلسی‌ها و دولتی‌ها و کلا همه‌ی رزمندگان جنگ اقتصادی را ببیند. لابد این جنگ هم زیارت عاشورا می‌خواهد. لابد باز عملیات باید کرد و شب عملیاتش روضه می‌چسبد. لابد کار، معطّل یک مشت مدیرِ جهادیِ جنگیِ فرهیخته‌ی اندیشمندِ بچه سینه‌زنِ امام حسین(ع) است که تا مطمئن نشوند همه‌ی مردم ایران سیر شده‌اند لقمه‌ی خوش از گلوی‌شان پایین نرود. لابد کار، معطل مدیرانی است که پشت میدان مینِ اقتصادی، مثل عبدالحسین برونسی این‌قدر به حضرت زهرا(س) توسل کنند و گیر بدهند، که خود حضرت درگوشی به آنها بگوید: فلانی مسیر این است؛ بیست تا به چب ده تا به راست! 
خرم‌شهر را خدا آزاد کرد؛ ولی با بچه‌هایی که غیرتشان اجازه نمی‌داد، بر سر دروازه‌ی خرم‌شهر، تابلوی «أهلا بكم في جمهورية العراق» بخورد. خرم‌شهرِ اقتصادی را هم همان خدا آزاد خواهد کرد؛ ولی با کسانی که چشم دیدن ردّ چکمه‌های دولار آمریکایی را بر تنِ مردم ما نداشته باشند؛ با کسانی که تا دولار آمریکایی را به خاک سیاه ننشانند، هم‌چنان شب‌ها به گریه و زاری خود، و روزها به کار و جهادشان ادامه می‌دهند. در این جنگ هم مرام شهید هادی بکار می‌آید، نه هایک!

 


منتشر شده در روزنامه‌ی رسالت 1402/3/7

جای شبکه‌ی مناظره خالی!

شاید بشود گفت در نظام مردم‌سالار ما که با انتخاب مردم، مسئولین کشور بر سر کار می‌آیند، مهم‌ترین مشکل، این است که گاهی مردم، دقیقا نمی‌دانند گره کار چیست و چگونه باید بازش کرد. مردم کوچه و بازار که سهل است، گاهی فرهیختگان جامعه هم دقیقا نمی‌دانند مشکل کجاست. وقتی مسائل خوب تببین نشود و رسانه‌ها از روی عمد یا سهو، قضایا را ماست‌مالی کنند و مردم از داشتن تحلیل درست و نگاه دقیق محروم بمانند، آن وقت نسخه‌های غلط و آدم‌های غلط را به راحتی می‌شود به این مردم غالب کرد. که خیلی وقت‌ها غالب کردند!  

الآن این تورم افسارگسیخته، زاده‌ی چیست دقیقا؟ دزدی و رانت مسئولین؟! نقدینگی و چاپ و پول؟! دلارزدگی اقتصاد کشور؟ تحریم؟ دقیقا مشکل کجاست؟ این کدام غده‌ی سرطانی است که اگر ریشه‌کن شود، بقیه‌ی مسائل اقتصادی کشور حل می‌شود یا دست کم دیگر چندان آزاردهنده نخواهد بود؟ مردم نمی‌دانند. نمی‌خواهم از شأن مردم، خدای نکرده بکاهم؛ این عدم آگاهی نتیجه‌ی سردرگمی خود فرهیختگان و مسئولین و رسانه‌ها است. تا حدودی هم طبیعی است. مگر چند نفر از اساتید حوزه و دانشگاه می‌توانند دقیقا مشکل را تشخیص دهند و نسخه‌ی نقطه‌زن برایش بپیچند؟! زیاد که نیستند.

آن وقت چه می‌شود؟ آن وقت مدیران کشور مطالبه‌ی مشخصی از مردم دریافت نمی‌کنند. آحاد مردم که سهل است، از فرهیختگان کشور هم مطالبه‌ی معین و مشخصی دریافت نمی‌کنند و زیر فشار افکار عمومی، برای اجرای یک سیاست مشخص و یک طرح معین قرار نمی‌گیرند.

امروز همه‌ی مردم از دولت می‌خواهند تورم را مهار کند. ولی این کافی نیست. باید همه‌ی مردم بدانند که دقیقا مشکل تورم از کجاست، و دولت برای مهار تورم دقیقا چه کاری باید بکند. هر وزیری که بین مردم می‌آید، باید این مطالبه‌ی واحد را بشنود و تحت فشار قرار بگیرد که: پس کو فلان طرح و بهمان برنامه؟ چرا انجامش نمی‌دهید؟ ائمه‌ی جمعه و جماعت، سخنرانان و تریبون‌داران، نویسندگان و گویندگان این‌قدر باید آن حرف واحد را تکرار کنند که تبدیل به ادبیات شایع و مطالبه‌ی ملی شود.

سخت است ولی کار نشد ندارد. راه چاره‌اش برگزاری مناظره‌های متعدد ملی است. از بین هزاران استاد و متخصص، کم‌اند کسانی که حرف جدید می‌زنند و نسخه‌ی نو ارائه می‌دهند. تعداد اندکی پیدا می‌شوند که علاج واضح و مشخص ارائه می‌دهند و چند ساختار را از بیخ و بن به چالش می‌کشند. طبیعتا مخالفینی پیدا می‌شوند که حرف‌های نوبرشان را برنمی‌تابند. و معمولا شروع می‌کنند به هو کردن و از دور لنگ کفش پرت کردن. خصوصا اگر از وضع خراب موجود، سودی به جیب بزنند.

باید فرهنگ مناظره باب شود؛ آن هم خیلی بیش‌تر و وسیع‌تر از امروزِ جامعه. نظریه‌پردازان باید این‌قدر پنجه در پنجه‌ی هم کشتی بگیرند تا معلوم شود، حرف محکم‌تر را چه کسی می‌زند. با کُری خواندن و از دور جواب دادن و لنگ کفش پرت کردن کاری از پیش نمی‌رود. کسی که حرف حساب جدید دارد، باید بتواند از پس ده‌ها مناظره بربیاید. هم‌چنین اگر کسی نسخه‌ی باطلی ارائه داد، یا ادعای باطلی کرد، باید از همه جا به مناظره دعوت شود و پاسخ‌گوی حرفش باشد. باید از دل هر مناظره‌ی مهم و سرنوشت‌سازی چند مناظره‌ی دیگر زاده شود. بالأخره باید دوران بزن‌دررو را در ساحت علم و نظر هم به پایان رساند.

با گسترش و تقویت فرهنگ مناظره‌ی درست و علمی، آرام آرام جامعه‌ی فرهیخته‌ی بی‌طرف و باانصاف کشور، به حرف حق و نسخه‌ی درست گرایش پیدا می‌کند و آن حرف و نسخه را در سطح ملی گسترش خواهد داد. و از دل همین فعالیت علمی تمیز، مطالبه‌ی ملی شکل خواهد گرفت و نسخه‌های علط و آدم‌های غلط به حاشیه و محاق خواهند رفت. خود مسئولین هم آن‌گاه بهتر می‌فهمند چه باید بکنند. آن‌گاه مسیر اجرای سیاست مطالبه شده از سوی مردم هم هم‌وارتر خواهد بود.

اگر جهاد تبیین یک واجب فوری است، پس صداوسیما قاعدتا باید سرمایه‌گذاری بیش‌تری برای اجرای مناظره‌های وزین و سطح بالا بکند. اصلا چطور است یک شبکه‌ی مستقل برای مناظره‌ها افتتاح کنند؟! پیشنهاد پربی‌راهی نیست.

224ـ نصرت الهی در دقیقه‌ی نود می‌آید

قرار، این است که ولی فقیه و کارگزاران صالح او، در زمان غیبت حکومت کنند؛ یعنی در زمانی که هنوز شرایط برای ظهور امام زمان(عج) مهیا نیست، و گیرم اگر خود امام زمان(عج) هم بیاید، باز امکان برقراری عدل و داد و فراوانی و خیر و برکت وجود ندارد. ولی فقیه در چنین زمانی باید حکومت کند و اوضاع را برای ظهور امام زمان(عج) فراهم کند.

دوی امدادی است؛ یعنی هر چه هم خوب کار کنی و با سرعت بدوی، فوقش می‌توانی پرچم را به بعدی بدهی، نه این که به آخر خط برسانی. و این طور نیست که فقط آخری کارش درست باشد و بقیه کوتاهی کرده‌ باشند. عدالت و فراوانی و خیر و برکت حداکثری، در حکومت امام زمان(عج) محقق خواهد شد و بس. این یعنی این که انتظار ریشه‌کن کردن فقر از ولی فقیه و کارگزاران صالح او انتظاری نابجا است. و دیگر این که صرف وجود گرانی و نابسامانی و ناعدالتی، دلیل بر ناصالح بودن مسئول و کارگزاری نمی‌شود. او اگر در نقش خود خوب بدود و عاقلانه و مخلصانه و متعهدانه تلاش کند، مأجور است. کافی است چند قدمی جامعه را در مسیر تاریخی خود جلو ببرد.
 
بنده به رئیسی خوش‌بینم و نشانه‌های یک کارگزار صالح را در او می‌بینم. البته به ایشان مثل هر انسان صالح دیگری ممکن است نقدهایی وارد باشد، خب باشد؛ مهم روی‌کرد و شخصیت خود او و دولت اوست که معلوم است دل‌سوز است و کمِ کار نمی‌گذارد، اشرافی نیست، بی‌کار و بی‌تحرک و چسبیده به صندلی نیست، اعلاحضرت نیست، مردمی و اهل تلاش و مجاهده است، خائن و جاسوس نیست، پررو و گستاخ نیست، بر کار و مسئولیت خود متمرکز است، در نتیجه اهل حاشیه و جنجال‌های ژورنالیستی نیست. وقتی چنین نشانه‌هایی را به وضوح در خود او و دولتش می‌بینم، به سیاست‌ها و اقدام‌هایش حسن ظن پیدا می‌کنم و امیدوار می‌شوم که نتیجه ان شاء الله قطعا متفاوت از نتایج دولت قبل خواهد بود. ولی حواسمان باشد که قطار تاریخ، همچنان در دوران غیبت در حال حرکت است. 

خلاصه‌ی اتفاقی که سر قیمت‌ها افتاده این است که، وقتی دولت یارانه را به کارخانه می‌داد و آرد و امثال آن با قیمت ارزان کاذب روانه‌ی بازار می‌شد، کأنه شیب تندی درست می‌شد برای قاچاق به خارج از کشور؛ یعنی در واقع سهم عظیمی از این یارانه‌ها به جیب دلال‌ها و قاچاق‌چی‌ها می‌رفت. و هر چه تفاوت قیمت بین داخل و خارج بیشتر بود، شیب قاچاق هم تندتر می‌شد. حالا تصور کن در یک شیب تندی، هزاران توپ از بالا به پایین سرازیر می‌شوند، جلوی این کار را با چند مأمور می‌خواهی بگیری؟! طبیعی است که نمی‌شود! تنها راه حل، مسطح کردن زمین و از بین بردن شیب است، یعنی آزاد کردن قیمت و ارائه ندادن جنسی با قیمت کاذب. حالا اگر بناست یارانه‌ای داده شود، این یارانه به صورت کنترل شده و هوش‌مند و مستقیم به خود مصرف کننده داده شود، تا به جیب دلال و قاچاق‌چی نرود. به نظر معقول می‌آید! پس سختی موقتش را تحمل کنیم و هم‌راهی کنیم.
  
این هم ناگفته نماند که اساسا نصرت الهی برای مؤمنین، هر چند که درست کار کنند و خوب جهاد کنند و به وظیفه‌ی خود عالی عمل کنند، در دقیقه‌ی نود، بلکه در وقت اضافه و بعد از یأس و ناامیدی خیلی‌ها حتى خوبان بلکه پیامبران، به صورت غافل‌گیرانه می‌آید. این از سنن الهی است که یاران جبهه‌ی حق را اول حسابی می‌چزاند، بعد یاری می‌دهد. (حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا) [يوسف/110] ولی وقتی می‌آید بسیار شیرین و غافل‌گیر کننده می‌آید. تلخی صبر به شیرینی نصرت الهی می‌ارزد. 

 

222ـ تا اسرائیل هست، این فرصت را دریابیم!

حضرت آقا در سخنرانی چند روز پیش به آل سعود نصیحت کردند و گفتند: "چرا جنگی را که یقین دارید در آن پیروز نمی‌شوید ادامه می‌دهید؟" من می‌گویم: چرا در جنگی که یقین داریم آخر و عاقبتش پیروزی اسلام و مسلمین است، شرکت نمی‌کنیم؛ حیف نیست؟! جنگ با اسرائیل و صهیونیسم جهانی را می‌گویم که هر چه بلا و مصیبت در جهان اسلام و جهان بشریت هست، زیر سر آنهاست. حضور در این جنگ هم یعنی سهیم شدن در انبوه خیر و برکات ناشی از نابودی صهیونیسم جهانی که در عالم ظهور خواهد کرد.

امام ما، فرصتی جور کرد برای همه‌ی ما مردم عادی که در این جنگ شرکت کنیم و هر کدام‌مان سهمی داشته باشیم در نابودی اسرائیل. او با همین راهپیمایی‌ها توانست شاه را از مملکت به در کند، راهی که برای نابودی اسرائیل، بلکه نابودی کل استکباری جهانی تشخیص داده همین است. نه این که کارهای دیگری نباید کرد، ولی راه‌پیمایی روز قدس، از آن کارهای اساسی است که اتفاقا در دست‌رس همه است و چندان تخصصی هم نمی‌خواهد. بروید صحبت‌های حضرت امام(ره) را درباره‌ی روز قدس بخوانید؛ انگار درباره‌ی روز ظهور فرج صحبت می‌کند.

اسرائیل دیگر، آن اسرائیل سابق نیست و همین سال‌هاست که نابود شود برود پی کارش. پس حالا که هست این فرصت را غنیمت بشماریم. با همین راه‌پیمایی اسم ما می‌شود جزء سهم‌داران نابودی اسرائیل. آثار نابودی اسرائیل را هم که چه می‌دانیم چیست، شاید یکی از آنها ظهور امام زمان باشد! پس تا اسرائیل هست، این فرصت را دریابیم؛ حیف است! 

212- به خود بگیریم!

هر بار که گوشه‌ای از جهان اسلام زخم برمی‌دارد و دست نامردی به سویش دراز می‌شود، باز آتش حسرت و افسوس از عمق نهادم زبانه می‌کشد که حیف، انقلاب اسلامی آن‌قدر قوی نشده است که از رعبش، دشمنان ما نگاه چپ به هیچ مسلمانی در دنیا نیاندازند. 

آن چه بیشتر دل را می‌سوزاند این است که طاغوت‌های زمان، محکم‌ترین سیلی‌ها را از انقلاب ما خورده‌اند، ولی تلافی‌اش را سر دیگران درمی‌آورند و ما نمی‌توانیم از آن‌ها دفاع کنیم. این درد، جان‌کاه است.
بدون شک، بخشی از بار گناه این جنایت‌های وحشیانه در گوشه و کنار جهان اسلام، در هند و میانمار و یمن و نیجریه و جاهای دیگر، بر گردن آن جریان سیاسی داخل کشور است که سی - چهل سال است، برای کشور نسخه‌ی ضعف پیچید و برای عقب‌نشینی و ترس و سازش نظریه‌پردازی کرد. همان جریان خبیث و رذلی که تا توانست، بر عناصر قدرت انقلابی اسلامی ما تاخت تا تضعیفشان کند و از چشم مردم بیاندازد. همان تفکر بی‌شرفی که از لفظ شهید و شهادت، برای تیتر خبر شهادت حسین همدانی دریغ کرد. که اگر کارش بیشتر می‌گرفت، همه جا حجاب از سر دختر و زن مسلمان می‌کشیدند و سپس وحشیانه به جانش می‌افتادند.
اگر به اینها بود - به استثنای مشیئت الهی - امروز نه حزب الله لبنان بود و نه حشد شعبی عراق و نه جریان مقاومت سوریه و نه انصار الله یمن. 
اما از آنها گذشته خودمانیم؛ شاید ما فرزندان انقلاب و عاشقان روح الله نیز بی‌تقصیر نباشیم. ما که خوب می‌دانستیم تنها راه دفع ظلم از سایه‌ی مسلمانان و مستضعفان جهان قوی شدن است، هر روزی که برای قوی شدن گامی برنداشتیم، در واقع امنیت یک زن مسلمانی را در گوشه‌ای از جهان به خطر انداخته‌ایم. هر بار که به تنبلی و سستی و هوی و هوس و شهوت تن دادیم، به اندازه‌ی یک گام، انقلاب را از مسیر قوی شدن دور کرده‌ایم. ما بچه‌های انقلاب که به بهانه‌های گوناگون از سختی‌های بچه‌دار شدن و کار و تولید و جهاد و مسئولیت‌پذیری فرار می‌کنیم، ما هم در محدود شدن قدرت انقلاب اسلامی سهمی خواهیم داشت. قطعا اگر جهاد و تلاش بیشتری می‌کردیم انقلاب عزیز ما ابهت بیشتری داشت و رعب بیشتری در دل دشمنان می‌انداخت و امنیت مسلمانان بیشتر تأمین می‌شد.
حضرت آقا در نماز جمعه‌ی اخیرشان بعد از شهادت سردار فرمودند: «این فریاد انتقامی که از مردم شنیده شد در سرتاسر کشور، در واقع این فریاد انتقام، سوخت حقیقی موشک‌هایی بود که پایگاه آمریکایی را زیر و رو کرد.» خب اگر این فریاد انتقام‌خواهی را ادامه می‌دادیم و سوخت حقیقی بیشتری برای برادران سپاه فراهم می‌کردیم، امروز امریکا بیشتر سر جایش نشسته بود و دستش از منطقه‌ی ما کوتاه‌تر بود.
انقلابی که توانست امنیت لبنان و سوریه و عراق را برگرداند، اگر قوی‌تر شود، سایه‌ی امنیت‌بخشِ گسترده‌تری خواهد داشت. از میانِ بندگان خدا، کسانی هستند که هر وقت مظلومی دیدند، به آنها برمی‌خورد و به خودشان می‌گیرند. زمینه‌سازان ظهور امام زمان(عج) قاعدتا چنین روحیه‌ای دارند.

205ـ مانده تا بشناسیم خودمان را!

جامعه را به سادگی نمی‌توان شناخت؛ این که مهم‌ترین نقطه‌ی قوت و ضعفش چیست، نیازش چیست، سرنوشتش چیست، دلش با کیست، در کجای تاریخ ایستاده و چندقدمی کجاست، اساسا رو به افول است یا پیشرفت، همین الآن در حال برد است یا باخت، الآن در چند قدمی قله است یا سقوط یا هر دو، حال و روز الآنش شبیه کدام موقعیت تاریخی است، وضعش از سال‌های گذشته بهتر است یا بدتر، اصلا فلان پدیده‌ی اجتماعی فرصت است یا تهدید، هیچ کدامشان ساده نیست؛ گرچه همه راجع به این مسائل نظر می‌دهیم و فکر می‌کنیم خیلی بلدیم. حتی چه بسا خیال کنیم این مسائل فکر کردن ندارد، از بس معلوم است. و دقیقا به همین خاطر پیچیده است. از بس پیچیده است، هر کسی پیچیدگی‌اش را درک نمی‌کند.
کمتر کسی می‌توانست ظرفیت و استعداد بالندگی و رشد را یکی دو سال قبل از بعثت پیامبر(ص)، در بین جامعه‌ی عرب جاهلی آن روز ببیند. و کم‌تر کسی یکی دو سال پیش از رحلت پیامبر(ص) می‌توانست افول و انحراف وحشتناک و قریب الوقوع همان جامعه را حدس بزند. کمتر کسی می‌توانست دو سال قبل از پیروزی انقلاب، آن را حدس بزند. کمتر کسی می‌توانست در میانه‌ی دهه‌ی پنجاه، حال و روز و روحیه و رشادت و مقاومت و شجاعت ملت ایران را در دهه‌ی شصت حدس بزند. خب این یعنی چه؟! یعنی شناخت جامعه آن‌قدرها هم که فکر می‌کنیم ساده نیست؛ اتفاقا بسیار هم پیچیده است. با نگاه کردن و زندگی کردن و بولتن‌های خبری را رصد کردن، چندان چیزی گیرمان نمی‌آید. فوقش می‌توانیم وضع جامعه را بر اساس آن چه با چشم دیده‌ایم روایت کنیم که چنین و چنان است. اما این که بتوانیم آن سؤال‌های اساسی و بنیادین را درباره‌ی جامعه پاسخ بدهیم، نخیر؛ واقعا سخت است.

من اگر به سه سال پیش برگردم، که مثل حالا، فحش و ناسزا و تیکه و طعنه و کنایه به نیروهای سپاه و بسیج و کلا انقلابی‌ها از در و دیوار فضای مجازی می‌ریخت، شلوغ‌ترین صفحات اینستاگرام مثل حالا از آنِ سلبریتی‌های نوعا بی‌سواد و کم‌عقل و بی‌شرف بود، هشتگ‌های ضد انقلاب و ضد دین راحت در توییتر ترند می‌شد، نامزدهای دروغ‌گوی بی‌عرضه و بی‌شرف، با تیکه انداختن به ارزش‌های انقلاب پیروز میدان می‌شدند، حجاب روز به روز آب‌تر می‌رفت، تا یک فرد انقلابی یا مذهبی خبطی می‌کرد یا سوتی می‌داد، مثل اجل معلق بر سرش می‌ریختند و آبرو برای بدبخت نمی‌گذاشتند، با دیدن این اوضاع که الآن هم هست، هرگز نمی‌توانستم این همه شور و احساس و محبت و عشق بی‌نظیر به حاج قاسم را حدس بزنم. اصلا فکر نمی‌کردم بعد از شهادتش اینقدر مردم برایش هیاهو کنند. گمان نمی‌کردم با همه‌ی محدودیت‌ها و ممنوعیت‌ها این قدر خونش گرم بماند و سرد نشود، بلکه روز به روز هم داغ‌تر شود. تا جوهر ناب و آتش زیر خاکستری در این مردم نباشد، خون سردار کاری از پیش نخواهد برد؛ هر چه می‌خواهد این خون داغ و پاک باشد. از خون صدیقه‌ی زهرا(س)  داغ‌تر و پاک‌تر؟! توانست آن جامعه‌ی مرده‌ی مدینه را تکان دهد؟ نه والله!
ما هنوز هم این جامعه‌ی خودمان را نشناخته‌ایم. همچنان همه از دوستان گرفته تا دشمنان قرار است فریب بدحجابی‌های جامعه و فضای مجازی و فحش و طعنه‌هایش را بخوریم و فکر کنیم دیگر کار تمام است. این جامعه ان شاء الله تا ظهور امام زمان(عج) برای دوست و دشمن شگفتانه‌ها دارد. مانده تا بشناسیم خودمان را!  

202ـ دلیلم همین حاجی!

من برای خودم این طور استدلال می‌کنم، ببینید چطور است. می‌گویم: اگر این انقلاب حق نبود، اگر این جبهه‌ی مقاومت حق نبود، اگر درست نبود، اگر خدا با آن نبود، قاعدتا یکی مثل حاج قاسم این قدر محبوب نمی‌شد. بگردید در میان افسران و سربازان و سرداران دنیا؛ آیا کسی یک هزارم محبوبیت حاجی ما را دارد؟! چرا فقط شهدای جبهه‌ی مقاومت و انقلابی ما محبوبند؛ حاج قاسم، حاج عماد، حاج ابومهدی و خیلی‌های دیگر؟ مگر دیگران کشته نمی‌دهند؟! اصلا بگو روسیه که آمد در جنگ علیه داعش کمکمان کرد، آنها که ظالم و تجاوزگر نبودند که، ولی باز سردار دلها ندارند. چرا واقعا؟! انگار چنین محبوبیتی اساسا پدیده‌ی نادری است که فقط اینجا به وفور یافت می‌شود؛ اینجا یعنی جبهه‌ی مقاومت؛ یعنی خورشید انقلاب و اقمار دور و برش. آمریکا با هالیوودش و این همه کشته‌ای که در جنگ‌ها داده یک سردار دل‌ها ندارد، لابد چون بر باطل است. الغرض دلم قرص است که این انقلاب بر حق است و سرنوشتش روشن. دلیلم همین حاجی!