چشم خدا

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

چشم خدا

گفت می خواهم بدانم کیستی
گفتمش آقای من سید علی است

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۴ ارديبهشت ۰۲، ۱۸:۴۴ - اندیشکده اریحا
    طیب الله

212- به خود بگیریم!

هر بار که گوشه‌ای از جهان اسلام زخم برمی‌دارد و دست نامردی به سویش دراز می‌شود، باز آتش حسرت و افسوس از عمق نهادم زبانه می‌کشد که حیف، انقلاب اسلامی آن‌قدر قوی نشده است که از رعبش، دشمنان ما نگاه چپ به هیچ مسلمانی در دنیا نیاندازند. 

آن چه بیشتر دل را می‌سوزاند این است که طاغوت‌های زمان، محکم‌ترین سیلی‌ها را از انقلاب ما خورده‌اند، ولی تلافی‌اش را سر دیگران درمی‌آورند و ما نمی‌توانیم از آن‌ها دفاع کنیم. این درد، جان‌کاه است.
بدون شک، بخشی از بار گناه این جنایت‌های وحشیانه در گوشه و کنار جهان اسلام، در هند و میانمار و یمن و نیجریه و جاهای دیگر، بر گردن آن جریان سیاسی داخل کشور است که سی - چهل سال است، برای کشور نسخه‌ی ضعف پیچید و برای عقب‌نشینی و ترس و سازش نظریه‌پردازی کرد. همان جریان خبیث و رذلی که تا توانست، بر عناصر قدرت انقلابی اسلامی ما تاخت تا تضعیفشان کند و از چشم مردم بیاندازد. همان تفکر بی‌شرفی که از لفظ شهید و شهادت، برای تیتر خبر شهادت حسین همدانی دریغ کرد. که اگر کارش بیشتر می‌گرفت، همه جا حجاب از سر دختر و زن مسلمان می‌کشیدند و سپس وحشیانه به جانش می‌افتادند.
اگر به اینها بود - به استثنای مشیئت الهی - امروز نه حزب الله لبنان بود و نه حشد شعبی عراق و نه جریان مقاومت سوریه و نه انصار الله یمن. 
اما از آنها گذشته خودمانیم؛ شاید ما فرزندان انقلاب و عاشقان روح الله نیز بی‌تقصیر نباشیم. ما که خوب می‌دانستیم تنها راه دفع ظلم از سایه‌ی مسلمانان و مستضعفان جهان قوی شدن است، هر روزی که برای قوی شدن گامی برنداشتیم، در واقع امنیت یک زن مسلمانی را در گوشه‌ای از جهان به خطر انداخته‌ایم. هر بار که به تنبلی و سستی و هوی و هوس و شهوت تن دادیم، به اندازه‌ی یک گام، انقلاب را از مسیر قوی شدن دور کرده‌ایم. ما بچه‌های انقلاب که به بهانه‌های گوناگون از سختی‌های بچه‌دار شدن و کار و تولید و جهاد و مسئولیت‌پذیری فرار می‌کنیم، ما هم در محدود شدن قدرت انقلاب اسلامی سهمی خواهیم داشت. قطعا اگر جهاد و تلاش بیشتری می‌کردیم انقلاب عزیز ما ابهت بیشتری داشت و رعب بیشتری در دل دشمنان می‌انداخت و امنیت مسلمانان بیشتر تأمین می‌شد.
حضرت آقا در نماز جمعه‌ی اخیرشان بعد از شهادت سردار فرمودند: «این فریاد انتقامی که از مردم شنیده شد در سرتاسر کشور، در واقع این فریاد انتقام، سوخت حقیقی موشک‌هایی بود که پایگاه آمریکایی را زیر و رو کرد.» خب اگر این فریاد انتقام‌خواهی را ادامه می‌دادیم و سوخت حقیقی بیشتری برای برادران سپاه فراهم می‌کردیم، امروز امریکا بیشتر سر جایش نشسته بود و دستش از منطقه‌ی ما کوتاه‌تر بود.
انقلابی که توانست امنیت لبنان و سوریه و عراق را برگرداند، اگر قوی‌تر شود، سایه‌ی امنیت‌بخشِ گسترده‌تری خواهد داشت. از میانِ بندگان خدا، کسانی هستند که هر وقت مظلومی دیدند، به آنها برمی‌خورد و به خودشان می‌گیرند. زمینه‌سازان ظهور امام زمان(عج) قاعدتا چنین روحیه‌ای دارند.

211- این پاکت، قیمت چیست؟

این قبول که مداح و منبری نباید برای پول کار کند. این هم قبول که مداح نباید روضه‌اش را بفروشد و سخنران نباید طی کند. ولی گاهی لای این همه حرف احساسی و قشنگ و درست، حق و حقوقی هم له می‌شود که کمتر کسی از آن می‌گوید. کلا بدانیم که تیر و ترکش این حرف‌ها بیشتر از این که دامن سخنرانان و مداحان معروف و شناخته شده را بگیرد، به پر و بال سخنرانان و مداحان جوان و غریب و غیر معروف می‌پیچد. 
کسی زورش به آن گنده‌ها که نمی‌رسد؛ یا اساسا رویش نمی‌شود مداح یا سخنران معروفی را دعوت کند و هیچ ندهد؛ آن بزرگوار هم اگر طی نکند چندان هنری نکرده که، چون معمولا کم و بیش پاکت خوبی به او می‌دهند و حسابی از او قدردانی می‌کنند؛ نوش جانش. ولی هر چه اخلاص و کار جهادی و خدمت بی اجر و مواجب است، کار جوان‌های غریب غیر معروف است. آن بانیان مجلس هم که با این موج‌ها یک‌باره هوس می‌کنند سخنران و مداح را به اخلاص و کار جهادی تمرین بدهند و هیچ چیزی به او ندهند، معمولا این کارها را سر جوان‌های غریب و ناشناخته در می‌آورند؛ نه آن گنده‌های نجومی بگیر. آن وقت این مداح و سخنران غریب که ساعت‌ها و روزها بلکه یکی دو ماه، دربست در خدمت این دستگاه و خیمه بوده چه کند؟! زن و بچه‌اش چه کنند؟! و راستی در این اوضاع کدام شغل را سراغ دارید که راحت امکان یکی دو ماه مرخصی بدون حقوق برای آدم فراهم کند؟! 
این جوان غریب، اگر بعد از ده‌ها بار قدرنشناسی، به ناچار با بانی هیئت طی کند چه گناهی کرده؟! این حرف‌ها که سر ابی عبد الله قیمت ندارد آخر چه ربطی دارد؟! مگر این بدبخت برای سر ابی عبد الله قیمت گذاشته؟! قیمت خرجی زن و بچه‌اش را گفته مرد مؤمن؛ نه قیمت سر ابی عبد الله را! سلمنا؛ روضه‌ی سید الشهدا قیمت ندارد، ولی خورد و خوراک و هزینه‌ی زندگی این مداح و زن و بچه‌اش که قیمت دارد؛ ندارد؟! اگر طی کند هزینه‌ی یک ماه زندگی‌اش را بدهد تا با خیال راحت خدمت کند و وقت بگذارد اشکالی دارد؟! الغرض، وقتی با شکلِ افراطیِ پول گرفتنِ بعضی از مداح‌های نجومی بگیر مبارزه می‌کنیم، لودرمان را بپاییم رطب و یابس را با هم له نکند.
کار برای خدا و پیامبر و اسلام و اهل بیت(ع) یکی دوتا نیست. اگر این فرهنگ را جا بیاندازیم که هر که برای خدا کار می‌کند نباید پول بگیرد، در واقع ناخواسته ریشه‌ی کار برای خدا را خشکانده‌ایم. خود اهل بیت(ع) به شعرا و معلمان قرآن هدایایی می‌دانند که در عرف ما پاکت نجومی به حساب می‌آید. این ور ماجرا را هم ببینیم.

210- جای خالی یک مهم!

نشانه‌ی این که فرهنگ عمومی ما به مسئله‌ای اهمیت می‌دهد، این است که کلی راه حل درست و غلط برای آن مسئله در فضای مجازی باشد.

وقتی چیزی در نگاه فرهنگ عمومی ما مهم و جدی نباشد یا فقط کمی تا قسمتی مهم باشد، هیچ وقت کلی راه حل ابتکاری ریز و درشت و تخصصی درباره‌اش نخواهیم دید. 

با همین شاخص می‌شود فهمید، مثلا بهبودی رشد مو و علاج ریزش آن برای ما مهم است، موفقیت در کنکور و انتخاب رشته بسیار مهم است. یا مثلا شکوفا کردن استعدادهای کودک با بازی‌های خلاقانه مهم است، آشپزی خوشمزه و متنوع هم مهم است. همچنین موفقیت در کسب و کار، آموزش زبان، موفقیت و اعتماد به نفس، روابط زناشویی، چگونگی ابراز عشق و محبت به همسر و کودک و خیلی موضوع‌های دیگر را هم می‌توان در زمره‌ی موضوع‌های مهم فرهنگ ما قرار داد. 

چند سالی است که حتی تم جشن تولد هم مهم شده، نشان به این نشان که چقدر ایده و راه حل برایش هست. حتی لابد چگونگی غافل‌گیر کردن همسر در روز تولدش هم مهم است که کلی روش و شگرد در فضای مجازی دارد. روش غافل‌گیرانه و ابتکاری برای اطلاع باردار شدن به شوهر هم کم‌کم به لیست مهم‌ها اضافه می‌شود. تازه وقتی یک راه حلی خودش یا آموزشش کلی خرج داشته باشد، بیشتر نشان‌دهنده‌ی میزان اهمیتش در فرهنگ عمومی ماست. 

حالا خودمانیم؛ مسئله‌ی "حفظ ابهت و اقتدار و شوکت پدر" در فرهنگ عمومی ما چه جایگاهی دارد؟! چندتا راه حل ابتکاری و خلاقانه در فضای مجازی می‌شود برایش پیدا کرد؟ چندتا دوره در این زمینه طراحی شده و به فروش می‌رسد؟ کلا چقدر عرضه و تقاضا در این باره وجود دارد؟! اساسا هشتگ اختصاصی این موضوع چیست؟! تقریبا هیچ!

209ـ خرس گنده‌ی ترجیحا قرمز

بدترین ظلم و جفایی که می‌شود به عشق کرد، این است که نماد و جلوه‌‌ای خرد و حقیر، بلکه به شدت بی‌ربط برایش تعریف شود؛ خرس گنده‌ی قرمز! مثل این می‌ماند که برای روز معلم، نماد خرگوش را قرار بدهیم و به معلم‌ها خرگوش اهدا کنیم. یا مثلا روز مادر، همه به مادرانشان گوسفند هدیه دهند، و روز پدر مثلا اسب آبی! یا مثلا عرف شود شب نیمه‌ی شعبان همه ترقه‌بازی کنند، در روز 22 بهمن همه نارنجی بپوشند، در روز دانش‌آموز آب‌بازی کنند، و در روز پرستار خاک‌بازی! 

می‌بینید؟! همین که پای یک نماد مسخره و بی‌ربط به میان می‌آید، آن مناسبت و پیام‌هایش همه به فنا می‌روند. دیگر هیچ حرف حسابی و عمیقی نمی‌شود زد. الگوها و رفتارها و نگاه‌ها، همه به تبع این نماد بی‌ربط و کلاس پایین، خراب می‌شوند. 

اگر برای عشق و محبت، هیچ روز و نماد و الگویی نباشد، بسی بهتر است از این که یک نماد و الگوی کلاس پایین و بی‌ربط داشته باشد. اساسا از شکل و شمایل نماد عشق و محبت در فرهنگ غرب می‌شود حدس زد عشق، در آن ور آب چه جایگاهی دارد.

انسانها هر چه بزرگتر و کاملتر می شوند، ظرفیت داشتن عشق و محبت عمیق‌تر و طبعا لذتبخشتری پیدا می کنند. و قطعا با تجربه کردن محبتی عمیق، زندگی با نشاط تر و شیرینتری خواهند داشت.
محبتی که نمادش قلب و خرس باشد و با این کادوهای بچه گانه نشان داده می شود، محبت انسان‌های کوچک است که نمی تواند خیلی عمیق و دل‌چسب و لذت‌بخش باشد. جدای از این که خیلی وقتها ماندگار هم نیست و با کمتر اختلاف و دعوایی تار و پودش از هم می پاشد. فرهنگی که از زاویه‌ی بچه‌گانه‌ی #ولنتاین به عشق و محبت نگاه می کند، ارمغانی جز #گودبای_پارتی برای خانواده‌ها نداشته است!

تصویر پدری که چند کیلو سیب‌زمینی و پیاز و میوه در دستانش دارد و برای زن و بچه‌اش می‌برد، بسیار عاشقانه‌تر از تصویر جوانی است که خرس گنده‌ای بر سقف ماشینش سوار کرده و برای عشقش می‌برد. عشق مفهوم عمیق و سنگینی است؛ سبکش نکنیم.  

208- التماس تعادل!

مهر و محبت که زیادی شد، سر از چاپلوسی درمی‌آورد. شجاعتِ زیادی هم نوعی دیوانگی است. تواضعِ زیادی ذلت است. سخاوت هم اگر زیادی شد، ول‌خرجی و اسراف است. اهمیتِ زیادی به بهداشت، به وسواس می‌انجامد. احتیاط کردن زیادی دیگر ترس است. در هر چیزی مشورت خواستن، عین وابستگی است. و کلا قید مشورت را زدن، همان یک‌دندگی است. انعطاف زیادی، آدم را بی‌شخصیت نشان می‌دهد. شوخی زیادی همان لودگی و جلف‌بازی است. زیادی هم که جدی باشی، خشک و نچسب خواهی بود.

این‌ها به کنار، هیچ کار و صفت خوبی، بی‌آفت و آسیب نیست. مثلا اگر خیلی بااستعداد و تیزهوش باشی، ممکن است تنبل و کم‌کار شوی. اگر خیلی آدم موفقی باشی، شاید دچار عجب و غرور شوی. اگر کار کنی و پول دربیاوری، بعید نیست توکلت به خدا کم شود. اگر پول‌دار شوی، به طغیان‌زدگی نزدیک‌تر شده‌ای. اگر اهل گناه نباشی، شاید فکر کنی نیاز به استغفار نداری. یا اگر توفیق معنوی خاصی نصیبت شود، فکر کنی از بقیه جلو زده‌ای. دیگر این که اگر کار خوبی انجام دهی، برای ریاکردن مستعدتری. و اگر خدمتی کنی توقعت بالا می‌رود و چه بسا منت بگذاری. کلا گل بی‌خار نداریم. باز بشمارم؟! 
 
بیچاره و قابل ترحم کسانی که با دیدن غیرتِ کاریکاتوریِ کج و معوجِ آفت خورده‌ی آسیب‌دیده‌ی آدمی نامتعادل، طعنه به غیرت زدند و گفتند: من ناموس کسی نیستم! و در واقع رسما خواسته‌اند همه بی‌ناموس شوند! 
پس با همین دست‌فرمان ادامه دهند و در واکنش به وسواسی‌ها بگویند: "من نجاست را دوست دارم". چاپلوسان را هم با شعار "مرگ بر مهربانی" سر جای خود بنشانند. در پاسخ به ریاکاران هم شعار "من بی‌دینم" یا "من خدا نشناسم" سر دهند. 
بگذریم که اینها در فضای امن و ناموس‌پرست وطن اسلامی ما زندگی می‌کنند که نه داعشی‌ها حق تجاوز دارند و نه زن و دختر ما مثل غرب، بی‌پناه و مأوا است. اگر این چتر امن غیرت نبود، همین‌ها ترس برشان می‌داشت و دربه‌در دنبال غیوری می‌گشتند تا از شر بی‌ناموس‌ها حفظشان کند.

207ـ مؤمن به معجزه نیاز دارد!

زندگی یک مؤمن نیازمندی‌های خاص خودش را دارد. او مثل یک کافر بی‌دین قانع به آب و دان نیست؛ به عبارتی موتور زندگی‌اش با این امکانات حداقلی راه نمی‌افتد. مثلا در کنار همه‌ی نیازمندی‌ها و خدمات شهری که نیاز هر انسانی است، مسجد و حسینیه و هیئت و حرم هم می‌خواهد. وگرنه دلش می‌گیرد و از زندگی‌اش لذت نمی‌برد.

یکی دیگر از نیازمندی‌های مؤمن معجزه است. معجزه فقط برای اثبات حقانیت دین نیست؛ برای این هم لازم است که دل مؤمن را قرص کند و موتور زندگی‌اش را گرم نگه دارد و نشاط یک زندگی مؤمنانه را حفظ کند. ما هر چند روز یک بار باید معجزه ببینیم وگرنه دل‌مان می‌پوسد، نم می‌گیرد، خراب می‌شود.

شاید به همین دلیل است که خدا قرآن را این چنین در دسترس همه‌ی مسلمان‌ها قرار داد و اجازه داد هر روز به آن مراجعه کنند. مسئله فقط یادآوری نکات و آموزه‌های قرآن نیست؛ هر یک از ما باید دریافت‌های نو به نو و اختصاصی از اعجاز قرآن داشته باشیم. اساسا یکی از تفریحات مؤمن باید کنجکاوی در کشف لایه‌های جدید اعجاز قرآن باشد. وگرنه حوصله‌اش در این دنیای تکراری سر می‌رود و دیگر دل و دماغ عبادت نخواهد داشت.

شاید بعضی‌ها با خود بگویند: چه جالب! ولی چگونه؟!
نمی‌دانم؛ ولی قرآنی که برای تک‌تک انسان‌ها معجزه‌ی اختصاصی و نو به نو نداشته باشد، شایسته‌ی این نیست که معجزه‌ی نبی خاتم(ص) باشد. برای کشف معجزه‌هایش نه دوره‌ای می‌شناسم و نه کتابی دیده‌ام ولی خود قرآن باید بتواند کنجکاوی ما را پاسخ بدهد. هر روز با کنجکاوی و با انگیزه‌ی تماشای یک معجزه‌ی جدید به قرآن مراجعه کنیم و بخوانیمش، بعید می‌دانم بی‌جواب بگذارد ما را. کتاب خدا باید با دیگر کتاب‌ها فرق کند دیگر!

206ـ خدا ما را مدگرا آفرید

ما انسان‌ها مدگراییم؛ این‌قدر که گاهی نمی‌توانیم زشتی و زیبایی را بدون در نظر گرفتن مد روز معنی کنیم. مثلا در پوشش، هر جماعت و صنفی - نه فقط قرتی‌ها و جلف‌ها - مدی دارند برای خودشان. و هر کس لاجرم تابع مد جماعت هم‌کیش و قماش خودش می‌شود. عکس‌های پنجاه سال و صد سال پیش را که ببینی همه، جور دیگر تیپ می‌زدند و امروز فرق دارند؛ دکتر مهندس‌ها، کارمندها، دانشجوها، بازاریها و حتی علما و مراجع تقلید! مراجع ما هم دیگر آن عینک‌های ضخیم و قدیم را نمی‌زنند؛ مثل علمای قدیم عمامه‌ی خیلی بزرگ نمی‌بندند و محاسنشان کوتاه‌تر از علمای قدیم است، رنگ و مدل دوخت عبا و قبایشان هم فرق‌هایی کرده و دیگر مثل علمای قدیم شالی دور کمرشان روی قبا نمی‌بندند. 
حتی در روایات آمده که وقتی غریبه‌ای وارد مسجد النبی می‌شد، می‌پرسید: کدامتان پیامبرید؟! پس حتی پیامبران هم مشکلی با مد روز خود نداشتند و مثل بقیه لباس می‌پوشیدند.
انگار حس و گرایشی در وجود آدمی است که دوست ندارد ساز مخالف بزند و انگشت‌نما یا وصله‌ی نچسب باشد، مخصوصا اگر همه دارند کاری می‌کنند که چندان عیبی هم ندارد. حالا اگر داشتند کار خوبی می‌کردند این حس شدیدتر هم خواهد بود. اینجا اگر با مردم همراهی نکند احساس می‌کند از بقیه عقب افتاده است و این برایش خیلی ناگوار است. مثلا اربعین تا وقتی که خاص بود و کمتر کسی می‌رفت، نرفتنش چندان سخت نبود. ولی وقتی میلیونی شد دیگر نمی‌شد نرفت؛ حس جاماندن و عقب‌افتادن بیچاره می‌کرد آدم را. 
خدا در قرآن چندین بار چیزهایی از این قبیل گفته که: "هر چه در آسمان‌ها و زمین است خدا را تسبیح می‌گوید." یا "هر که در آسمان و زمین است تسلیم اوست." یا "...به او سجده می‌کند." نمی‌دانم شاید خدا خواسته مدگرایی ما را تحریک کند که ببین همه اینطورند، بپا عقب نمانی از کائنات زمین و آسمان! شاید خدا حس مدگرایی را در وجودمان گذاشته برای چنین جاهایی.

205ـ مانده تا بشناسیم خودمان را!

جامعه را به سادگی نمی‌توان شناخت؛ این که مهم‌ترین نقطه‌ی قوت و ضعفش چیست، نیازش چیست، سرنوشتش چیست، دلش با کیست، در کجای تاریخ ایستاده و چندقدمی کجاست، اساسا رو به افول است یا پیشرفت، همین الآن در حال برد است یا باخت، الآن در چند قدمی قله است یا سقوط یا هر دو، حال و روز الآنش شبیه کدام موقعیت تاریخی است، وضعش از سال‌های گذشته بهتر است یا بدتر، اصلا فلان پدیده‌ی اجتماعی فرصت است یا تهدید، هیچ کدامشان ساده نیست؛ گرچه همه راجع به این مسائل نظر می‌دهیم و فکر می‌کنیم خیلی بلدیم. حتی چه بسا خیال کنیم این مسائل فکر کردن ندارد، از بس معلوم است. و دقیقا به همین خاطر پیچیده است. از بس پیچیده است، هر کسی پیچیدگی‌اش را درک نمی‌کند.
کمتر کسی می‌توانست ظرفیت و استعداد بالندگی و رشد را یکی دو سال قبل از بعثت پیامبر(ص)، در بین جامعه‌ی عرب جاهلی آن روز ببیند. و کم‌تر کسی یکی دو سال پیش از رحلت پیامبر(ص) می‌توانست افول و انحراف وحشتناک و قریب الوقوع همان جامعه را حدس بزند. کمتر کسی می‌توانست دو سال قبل از پیروزی انقلاب، آن را حدس بزند. کمتر کسی می‌توانست در میانه‌ی دهه‌ی پنجاه، حال و روز و روحیه و رشادت و مقاومت و شجاعت ملت ایران را در دهه‌ی شصت حدس بزند. خب این یعنی چه؟! یعنی شناخت جامعه آن‌قدرها هم که فکر می‌کنیم ساده نیست؛ اتفاقا بسیار هم پیچیده است. با نگاه کردن و زندگی کردن و بولتن‌های خبری را رصد کردن، چندان چیزی گیرمان نمی‌آید. فوقش می‌توانیم وضع جامعه را بر اساس آن چه با چشم دیده‌ایم روایت کنیم که چنین و چنان است. اما این که بتوانیم آن سؤال‌های اساسی و بنیادین را درباره‌ی جامعه پاسخ بدهیم، نخیر؛ واقعا سخت است.

من اگر به سه سال پیش برگردم، که مثل حالا، فحش و ناسزا و تیکه و طعنه و کنایه به نیروهای سپاه و بسیج و کلا انقلابی‌ها از در و دیوار فضای مجازی می‌ریخت، شلوغ‌ترین صفحات اینستاگرام مثل حالا از آنِ سلبریتی‌های نوعا بی‌سواد و کم‌عقل و بی‌شرف بود، هشتگ‌های ضد انقلاب و ضد دین راحت در توییتر ترند می‌شد، نامزدهای دروغ‌گوی بی‌عرضه و بی‌شرف، با تیکه انداختن به ارزش‌های انقلاب پیروز میدان می‌شدند، حجاب روز به روز آب‌تر می‌رفت، تا یک فرد انقلابی یا مذهبی خبطی می‌کرد یا سوتی می‌داد، مثل اجل معلق بر سرش می‌ریختند و آبرو برای بدبخت نمی‌گذاشتند، با دیدن این اوضاع که الآن هم هست، هرگز نمی‌توانستم این همه شور و احساس و محبت و عشق بی‌نظیر به حاج قاسم را حدس بزنم. اصلا فکر نمی‌کردم بعد از شهادتش اینقدر مردم برایش هیاهو کنند. گمان نمی‌کردم با همه‌ی محدودیت‌ها و ممنوعیت‌ها این قدر خونش گرم بماند و سرد نشود، بلکه روز به روز هم داغ‌تر شود. تا جوهر ناب و آتش زیر خاکستری در این مردم نباشد، خون سردار کاری از پیش نخواهد برد؛ هر چه می‌خواهد این خون داغ و پاک باشد. از خون صدیقه‌ی زهرا(س)  داغ‌تر و پاک‌تر؟! توانست آن جامعه‌ی مرده‌ی مدینه را تکان دهد؟ نه والله!
ما هنوز هم این جامعه‌ی خودمان را نشناخته‌ایم. همچنان همه از دوستان گرفته تا دشمنان قرار است فریب بدحجابی‌های جامعه و فضای مجازی و فحش و طعنه‌هایش را بخوریم و فکر کنیم دیگر کار تمام است. این جامعه ان شاء الله تا ظهور امام زمان(عج) برای دوست و دشمن شگفتانه‌ها دارد. مانده تا بشناسیم خودمان را!  

204ـ خدا را در کف اینستاگرام هم می‌شود دید!

خدا را چندان نمی‌شود در درس‌های اصول عقائد شناخت. گیرم اگر بشود وجود و صفاتش را آنجا اثبات کرد، آنجا نه می‌شود حسش کرد و نه می‌شود دید. خدا را همین جا در لابه‌لای حوادث زندگی و وسط کوچه پس کوچه‌های همین شهر می‌شود دید. اساسا خدا ما را اینجا در این دنیا گذاشته و چند صباحی عمر به ما داده تا پیدایش کنیم. خدا لای کتاب‌ها نیست؛ مگر آن کتاب‌هایی که زندگی را حکایت کنند. خدا همین جاست.

کلاس عقائد نمی‌خواهد؛ کافی است چشم باز کنی و ببینی اوضاع را. مثال یکی دوتا که نیست، ولی یکی از گل‌درشت‌هایش این روزها جلوی چشم ماست. فکر کن یک عزیزی یک عمر مخفیانه و مخلصانه و بی‌سر وصدا کار کرد و هیچ کس او را نشناخت. سال‌های آخر هم که شناخته شد، هر جا برای سخنرانی دعوتش می‌کردند، معمولا نمی‌رفت. یادداشت و کتاب و مقاله هم هیچ نمی‌نوشت، یا اگر می‌نوشت منتشر نمی‌کرد. صفحه و سایت و کانال و رسانه هم هیچ نداشت. اصلا تزش این بود که: "باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم" انصافا استتارگر حرفه‌ای هم بود. بعد از شهادتش هم هیچ جا نمی‌شود اسم و عکس و هشتگش را منتشر کرد، از بس از نامش می‌ترسند؛ ولی بیا و ببین چه خبر است! هر جا را که باز می‌کنی نام و یاد حاجی است. بیش از 400 عنوان کتاب تا حالا درباره‌اش چاپ شده؛ عجیب نیست؟! این اوضاع حکایت از چه دارد؟! لابد این عالم خدایی دارد که چرخش اینجور می‌چرخد، و لابد این خدا خیلی همه‌کاره و همه‌فن‌حریف است که اوضاع این طور پیش می‌رود. و لابد این خدا خیلی از تیپ حاجی خوشش می‌آید که این طور برایش سنگ تمام می‌گذارد. و لابد این خدا خیلی بر اوضاع مسلط است که روی امپرواطورهای رسانه‌ای دنیا را این طور کم کرده. لابد معامله با این خدا خیلی به نفع انسان تمام می‌شود. 
خدا را در درس‌های دینی اگر ندیدی، همین جا در کف اینستاگرام هم می‌شود دید. مخصوصا این روزها. درس خداشناسی آنقدرها هم نظری نیست؛ کارگاهی است بیشتر.
 

203- وصیتی که تک افتاد!


وصیت‌نامه‌ی سردار نه تنوع دارد نه حرف تازه‌ای! به مردم و مسئولین و نظامیان و رزمندگان و حتی علما و مراجع تقریبا یک وصیت کرده و بس؛ جان شما و جان سید علی!
این مرد خدا بعد از چهل سال کار و تلاش و مجاهدت و تجربه‌اندوزی و نشست و برخاست با همه‌ی بزرگان جهان اسلام، از همه‌ی فضائل و اخلاقیات و عبادات و مستحبات فقط یکی را انتخاب کرد؛ یاری رهبر!
فکر کن مرد میدانی، چهل سال جهاد خالصانه کند، ظفرهای چشم‌خیره‌کنش دوست و دشمن را شگفت‌زده کند، دست غیب خدا هم‌پای او در خاک‌ریزها و سنگرها  دیده شود، قبل از شهادتش دل از پیر و جوان جهان اسلام و حتی غیر اسلام ببرد، مثل اولیای خدا، کشف و کرامت‌های بسیار، لابه‌لای داستان‌هایش دیده شود و سرانجام ویژه‌ترین شهادت قرن به دستور مستقیم امام کفر و طاغوت زمان نصیبش شود و سپس با تشییعی چند ده میلیونی و بی‌مانند، تک‌دست به جا مانده‌اش شهر به شهر بر دستان مردم، به طواف حرم‌های ایران و عراق رود و آن‌گاه درزادگاهش آرام بگیرد. و آن وقت این شهید ویژه‌ و بی‌نظیر، فقط یک وصیت داشته باشد! مثل خورشیدی که وسط آسمان تک افتاده باشد، تا هر کوری هم ببیندش. آیه و نشانه از این روشن‌تر؟! 
این کارگردانی خداست؛ باور کن. من باور نمی‌کنم خدا اجازه دهد در وصیت‌نامه‌ی حاجی جز حق و حکمت چیزی بگنجد؛ دست خود حاجی که نیست؛ خدا انتخابش کرده و برایش برنامه‌ها دارد؛ باید وصیت‌نامه‌اش هم ویژه باشد.