چشم خدا

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

چشم خدا

گفت می خواهم بدانم کیستی
گفتمش آقای من سید علی است

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۴ ارديبهشت ۰۲، ۱۸:۴۴ - اندیشکده اریحا
    طیب الله

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۰ ثبت شده است

92ـ وزارت فرهنگمان مستمع آزاد است

خبرنگاری از مدیر یکی از بیمارستانها می پرسد: شنیده بودیم که می خواستید سطح خدمات این بیمارستان را ارتقا ببخشید، اما متأسفانه باز هم در این بیمارستان مشکلات بهداشتی وجود دارد و فضای اتاقها آلوده است… مدیر محترم هم حرف خبرنگار را قطع می کند و می گوید: ببینید با این حرفها شما نمی توانید مرا عوض کنید، من اصولا آدم کثیف و چرکی هستم. هر چه هم آدم بزرگتر می شود، متوجه می شود که میکروب چیز بدی نیست، کپک چیز بدی نیست، آت و آشغال چیز بدی نیست. شما هم اگر بزرگ شدید، متوجه می شوید…

یک کارشناس ناظری هم خطاب به این خبرنگار صاف و ساده گفت: ببینید ماها هیچکداممون در خانه و محل کارمان این قدر بهداشتی عمل نمی کنیم که در بیمارستانها عمل می شود. ما هیچ کداممان نه این قدر تمیزیم نه این قدر بهداشتی هستیم که نسبت به این چرک و کثافتها حساس باشیم. متأسفانه فقط بلدیم انگ بزنیم و انگهامون هم فقط حول و حوش بهداشت و تمیزی است. ولی عمدتا تاریخ بیمارستانهای ما همواره با این مسائل همراه بوده که متأسفانه دوستان آنها را آشغال و کثافت نامیدند. و تقریبا اغلب کارها و فعالیتها و زندگی و مسافرتها و اردوهای ما اگر با کمی چرک بازی و کثیف کاری همراه نباشد، یک چیز بی مزه ای می شود که از دهن می افتد…

این نشست خبرنگاری کاملا تخیلی است و مطمئن باشید هرگز اتفاق نخواهد افتاد، چون بدن و جسم انسان برای مسؤولان وزارت بهداشت احترام دارد. به فرض محال هم اگر مدیری این چنین گستاخانه به مخاطبان توهین کند، پست و مقام و کارش در خطر خواهد افتاد. این طور نیست؟

اما بنازم به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که انگار وجه نامگذاری این وزارت به این نام، از همان جهتی است که کنیه حضرت عزرائیل در ادبیاتمان «ابو یحیی» است و کنیه نابینا را «ابوبصیر» گذاشتند. حتما وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ما هم چنین نسبتی با فرهنگ و اسلام دارد که یکی از تولید کنندگان قَدَر محصولات فرهنگی این وزارت، رک و راست جلوی خبرنگاران می گوید: من آدم رکیکی هستم… من متعلق به سینمای سخیف هستم… و چندتا حرف مفت دیگر…

مهمترین محصولات فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد ما، فیلمهایی است که هزاران بار، بی عفتی و روابط نامشروع را به جوانان ما یاد داده است؛ به جرأت می توان گفت که یک هزارم پول امکاناتی که در خدمت فرهنگ غربی و غیر اسلامی در این وزارت خرج می شود، در راه گسترش فرهنگ انقلاب و اسلام و شهدا خرج نمی شود. اگر کسی منکر است، به من بگوید که تندیسها و سیمرغهای بلورین این وزارت، به چه کسانی داده می شود؟ و از بین بازیگران دختر و پسری که در این سالهای متمادی بلورباران شده اند، چند نفرشان در ترویج فرهنگ ابتذال و بی تقوایی نقش نداشته اند؟

چنین فضایی بر وزارت فرهنگ ما حاکم است که یک کارگردان جرأت می کند، این گونه حرف بزند و هیچ باکی از بیکار شدن هم نداشته باشد. او تقصیر ندارد. تقصیر، متوجه مسؤولان فرهنگی ماست که نکردند یک دور گلستان سعدی را بخوانند تا دست کم بفهمند که «ندهد هوشمند روشن رای به فرومایه کارهای خطیر».

ذوق و طرز تفکر هر پدری را می توان از نوع تشویقها و هدیه دادنهایش شناخت؛ اگر پدری یک قران به خاطر حفظ قرآن فرزندانش خرج نکرده است، معلوم می شود که بالکل بیخیال این موضوع است. سیاست جو حاکم بر وزارت فرهنگمان هم خوب معلوم است. سیاستش هر چه هست، نتیجه اش این است که اگر دختر باحجاب و عفیفی بخواهد بازیگر شود، نه مجال رشدی دارد و نه هرگز مجال کار خواهد داشت؛ تندیس چوبین هم نخواهد گرفت، چه رسد به بلورینش. تا کنون نشنیده ایم که هیئت داوران به فیلمی به خاطر رعایت هر چه بیشتر موازین شرعی جایزه داده است. هیچ بازیگر زنی هم به خاطر مقاومت در برابر جو بدحجابی سینما و حفظ حجاب کاملش تندیس بلورین نگرفته است. وزارت فرهنگمان مستمع آزاد است انگار. هیچ کس از وزیر محترم  نمی پرسد که آقای وزیر! در سال جهاد اقتصادی از میان هفتاد الی صد فیلم ساخته شده، چندتای اینها مربوط به جهاد اقتصادی است؟ درباره بیداری اسلامی چند فیلم فاخر ساخته شده است؟ در این سی سال، یک فیلم فاخر جهانی صادراتی درباره حجاب نساخته ایم، چرا؟ چرا هر اتفاقی که در جهان می افتد و هر دغدغه ای که رهبر انقلاب داشته باشد، باز سینمای ما مشغول دوستی های عاشقانه است و منتظر است ببیند، آخر فیلم کی با کی ازدواج می کند؟ چرا برای تشویق جوانان به نماز، هیچ فیلمی سراغ نداریم که پیشنهاد بدهیم؟ کسی بیاید روشنمان کند که این وزارت، وزارت کدام فرهنگ است و مشغول ارشاد کدام اسلام است.

91ـ چه دوستداشتنی بود پیامبرمان

امروز بزرگترین و مبارکترین مولود، به دنیا آمده است؛ کسی که خدا او را از همه بیشتر دوست دارد، و او نیز از همه بیشتر خدا را. به غار حرا باید تبریک گفت که هزاران سال در انتظار به دنیا آمدن نمازگزارش بود، و فقط چند سال دیگر باقی است تا این نمازگزارِ جوان قدم بر خاک این غار بگذارد.

امروز مهربانترین پیامبر آمده است؛ چشم بچه ها روشن که این مرد بزرگ، با همه بزرگان فرق می کند؛ او بزرگی است که کوچک شدن را خوب بلد است، و یقین دارم که هیچ مربّی مهد کودکی نمی تواند مثل پیامبر ما با بچه ها بازی کند. نماز جماعت را تند و سریع تمام کرد، چون کودکی به گریه افتاد و مادرش در حال نماز بود.

چشم یتیمان روشن، که این خاتم پیامبران، خاتم یتیم نوازان هم هست. چه می دانم، شاید برخی کودکان آرزوی یتیمی می کردند، وقتی یتیم نوازی پیامبر را می دیدند.

به ما گناهکاران هم باید تبریک گفت به خدا؛ هیچ پیامبری به قدر او نگران گناهکاران امت خود نبود. مادرها هم این قدر نگران فرزندانشان نیستند که پیامبر نگران ماست. در قیامت پدر و مادرها هم فراموشمان خواهند کرد، اما این پدر جنس محبتش فرق می کند؛ او آخرِ هر چی پدر مهربان است؛ او خاتَم پدران است.

هر کدام از اصحابش را که سه روز نمی دید، به عیادتش می رفت. خوش به حال کسی که در مدینه مریض شود. شاید اگر کسی یک روز مریض می شد، زن و بچه اش دعا می کردند، دو سه روز دیگر هم مریض بماند. من که اگر در زمان پیامبر بودم، نذر می کردم که اگر سه روز مریض شدم، یک مجلس روضۀ حضرت عباس بگیرم! دلم را خوش می کنم به بهشت؛ ان شاء الله آنجا اگر سه روز به دیدن پیامبر نرفتیم، او به دیدنمان بیاید.

فدایش شوم که چقدر ملاحظه حال دیگران را می کرد؛ حال اصحابش را نمی گرفت؛ اگر خبر عجیبی برایش می آوردند، او نیز مانند دیگران تعجب می کرد و به رویشان نمی آورد که او صادر نخستین است و همۀ ممکنات به واسطه او به وجود آمده اند و اذن تکوینی خدا از راه او محقق می شود و محال است، اتفاقی بیافتد و او خبردار نشود که همه عالم، مرتبه ای از سعۀ وجودی خود اوست و انسان کامل و خلیفة الله و فاتح قله قاب قوسین او ادنی که جهلی ندارد که بخواهد پس از خبردار شدن تعجب کند…؛ خلاصه این که خاکی بود و هیچ کلاس نمی گذاشت برای اصحابش.

موضوع بحث اصحابش را عوض نمی کرد، اگر موضوع گپ و گفتشان آخرت بود، یا دنیا بود، یا آب و غذا بود، هر چه بود، او نیز درباره همان موضوع با آنها گفتگو می کرد. سینه او گنجینه علم الهی بود، اما به سخن اصحابش که یک قطره از دریای علم او هم نداشتند، خوب گوش می داد. چنان گوش می کرد که گویی دارد استفاده می کند و بهره مند می شود. چقدر دوست داشتنی بود، پیامبرمان.

خدایا تقدیر تو این بود که از دیدن پیامبرمان محروم باشم، عیبی ندارد، تقدیر تو هر چه هست، به روی چشم می گذارم، اما مرا از دیدن روی نازنینش در قبر و قیامت و بهشت، محروم نکن. می خواهم با او زندگی کنم، او به زندگی با انسانهای کوچک عادت دارد.

90ـ آموزش مداحی در نماز

فکر کن اگر خدا اجازه می داد، فریضه نماز جماعت را مثل مراسم دعای کمیل و ابو حمزه و مناجات شعبانیه برگزار کنیم، چه می شد! آن وقت دهها پلاکارد و بنر در اطراف شهر می دیدی که اعلام می کردند: «مراسم روح بخش نماز جماعت ظهر و عصر با نوای ملکوتی حاج منصور، زمان فلان، مکان بهمان»؛ «مراسم معنوی نماز جماعت مغرب و عشا با نوای حجت الاسلام والمسلمین حاج آقای انصاریان زمان فلان، مکان بهمان»؛ سی دی فروشها هم پر می شد از «گلچین نمازخوانی» استاد پناهیان و میرزا محمدی و دیگر مداحان و دعاخوانان محترم و….

آن گاه امام جماعت، وظیفه خود می دید که نماز گزاران را برای اقامه نمازی با شور و حال آماده کند. و هنر و صدا و معرفت خود را به کار می گرفت تا مراسم نماز، باحال برگزار شود.

با کمی فکر و خیالبافی، و با تجربه ای که در مجالس دعا و مناجات آقایان اندوخته ایم، می توان حدس زد که این آقایان در بین اذکار و اعمال نماز چه می کردند و چه می گفتند. و شاید خالی از لطف نباشد اگر به خیالبافی خود ادامه دهیم و تصویر مراسم چنین نمازی را تمام کنیم. بخشی از ادامه یادداشت را هم باید به سبک همین آقایان خواند، و شاید با لهجه عامیانه خواندنش، قشنگتر باشد، باند و بلندگویی هم اگر بود، چه بهتر… پس یا علی مدد.  

هنوز نیم ساعت به اذان مانده است، جمعیت، کیپ تا کیپ مسجد نشسته اند و هر از گاهی کسی بلند می شود و با شعری، متنی، دکلمه ای، چیزی می گوید: «بلند صلوات بفرست». در این فرصت مانده به اذان هر کسی مشغول کاریست؛ عده ای نماز می خوانند؛ عده ای حلقه گرفته اند و گفتگو می کنند؛ عده ای قرآن یا مفاتیح در دست دارند و چیزی می خوانند؛ بعضی ها هم شال و چفیه هایشان را هلیکوپتر کردند تا از دم هوای مسجد کم کنند. بالأخره زمان می گذرد و امام جماعت، مراسم را شروع می کند.

«اللهم صل علی محمد وآل محمد» و مردم با همان سبک تکرار می کنند؛ دوباره تکرار می کند؛ دوباره تکرار می کنند. و او ادامه می دهد: «استغفر الله الذی لا اله الا هو… وأتوب إلیه» و با سبک مناجات می گوید: استغفارم برای این است خدای من که می دانم، همه ی کم توفیقی هایم به خاطر گناهانم است. و اگر تا کنون نتوانستم، نماز زیبایی به درگاهت آورم، گناهانم نگذاشتند. و می دانم که تو می توانی گناهانم را به گونه ای ببخشی، که زندگی و سرنوشت و نماز و همه چیزم زیر و رو شود و رنگ دیگری بگیرد…

بعد توسّلی به مادر سادات می کند؛ آی مادر، کمکم کن. می خواهم درِ خانه خدا بروم. می خواهم نماز را شروع کنم. برای ما دعا کن مادر. این همه شیطان اطراف مرا گرفتند که نگذارند با خدا حرف بزنم. از اول عمرم تا کنون هم موفق بودند. هیچ وقت نتوانستم آبروداری کنم. ولی باز هم به شما امید دارم. مادر… مادر… مادر… . و نمنمک صدای گریه و زمزمه مردم همراه صدای امام جماعت می شود؛ دوربینها هم چشمان بارانی زیادی را می توانند پیدا کنند… هنوز نماز شروع نشده است.

تا که لحظه اذان فرا می رسد، امام جماعت لحن شور و حماسه می گیرد: الآن درهای رحمت خدا باز شد. اکنون خدا به ما اجازه داد که با او صحبت کنیم. فرشته ها دارند شیفت عوض می کنند. چه ولوله و شوری در زمین و آسمان به پا شده! خوش به حال کسانی که خدا نمازشان را قبول کند؛ خوش به حال کسانی که با این نمازشان دل مهدی فاطمه را خوشحال کنند؛ خوش به حال کسانی که می دانند، مهدی فاطمه کجا به نماز ایستاده. خوش به حال کسانی که الآن پشت سر مهدی فاطمه نماز می خوانند… فدای آن امام جماعتی شوم که با خواندن هر آیه و ذکری یک تیر به بدنش اصابت می کرد… فدای آن نمازگذارانی که آخرین نمازشان را پشت سر حسین خواندند. و صدای ممتد مردم بلند می شود: «حسین». دیگر کمتر چشم خشکی را می توان پیدا کرد. و صدای گریه همه جای مسجد را فرا گرفته است. امام جماعت چند لحظه ای را ساکت شده است، اما هنوز صدای هق هق و ناله مردم به گوش می رسد. بعضی خانمها هم دارند جیق می زنند.

… و نماز با صدای تکبیرة الإحرام امام جماعت شروع می شود. امام جماعت با صدای دلنشین و پر سوز حمد و سوره را قرائت می کند و مردم با چشمانی پر اشک و دلهایی پر نور، به آیات قرآن و دلگفته ها و مناجات امام جماعت با خدا گوش می دهند و اشک می ریزند.

امام جماعت، درست مثل دعای کمیل و جوشن کبیر نماز می خواند؛ «بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین» خدایا شکر که یک بار دیگر توفیق نماز به من دادی خدای من. خدایا من کجا؟ نماز کجا؟

«الرحمن الرحیم» خدایا این که می بینی هم از رحمانیتت دم می زنم و هم از رحیمیتت می گویم، برای این است که من هم طمع رحمانیتت را دارم و هم چشم به رحیمیتت دوخته ام. هم می خواهم زندگی مادی ام را سر و سامان بخشی، هم می خواهم نماز و روزه ام را پر رونق کنی. هم پول و زندگی می خواهم، هم توفیق شهادت در رکاب مهدی می خواهم. خدایا فرازهای نماز، مرا پررو و پر توقع کرده است، پس هم از رحمانیتت برایم خرج کن و هم از رحیمیتت برایم مایه بگذار…

با گفتن «اهدنا الصراط المستقیم» امام جماعت لحن توسل می گیرد و آنگاه که به «صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم ولا الضالین» می رسد، اوج می گیرد و صدای گریه مردم بلند می شود، چون همه از این آیات بوی «علی و حسین» می شنوند. این آیاتِ کنایه آمیز، دل هر محبّ الحسینی را می لرزاند، چون با این آیات فرصتی پیدا می کند که از حبیبش حسین (علیه السلام) بگوید و از دشمنانش برائت بجوید…

ادامه ی نماز را هم دیگر شرح نمی دهم، چون دست کم، چند برابر این مقدار باید نوشت و سر دوستان را به درد آورد. بگذریم.

اما جانم به حکمت خدا که اجازه هیچ اِعمال سلیقه و حرف زیادی و کار هنری و از این جور کارها در نماز نداده است. گویا خدا می خواهد هر کسی با معرفت خودش به نمازش رونق ببخشد. در نماز همه تنهایند و هیچ کسی به ما چیزی نمی رساند. نماز مشخص می کند که موجودی حساب هر کس چقدر است و معلوم می شود اگر حرارت مداح نباشد، هر کس به تنهایی چقدر حرارت و سوز و اشک برای نمازش دارد.