چشم خدا

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

چشم خدا

گفت می خواهم بدانم کیستی
گفتمش آقای من سید علی است

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۴ ارديبهشت ۰۲، ۱۸:۴۴ - اندیشکده اریحا
    طیب الله

۱۳ مطلب در مهر ۱۳۸۸ ثبت شده است

13ـ اسم امام رضا را که آوردم، گفت: آقا ما غلط کردیم

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

السلام علیک یا بنت رسول الله یا فاطمة المعصومة

دهه­ی کرامت مبارک

گفت: به نظرت چطوره برم استرالیا؟

گفتم: برای چی می­خواهی بری؟

گفت: برای زندگی بهتر.

گفتم: این زندگی بهتری که می­گی چیچی هست؟

گفت: زندگی بهتر دیگه... معلومه چیه.

گفتم: شاید با هدف پول بیشتر یا فساد و گناه بیشتر، بشه به استرالیا رفت، اما من هنوز  نمی­دونم چطور می­شود کسی برای زندگی بهتر به استرالیا بره.

گفت: خوب همین پول خوبه دیگه.

گفتم: خیلی خوبه، اما به شرطی که بتونی با آن لذت ببری و کیف کنی. تو وقتی داری میری استرالیا پول دربیاری، چه جوری می­خوای با این پول کیف کنی.

گفت: یعنی چی؟! کیف می­کنیم دیگه!

گفتم: ببین... تو انسانی و انسان نمی­تونه به این راحتی­ها کیف کنه. تو اگه بخوای بری استرالیا باید پناهنده بشوی و پول پناهندگی بگیری، در حالی که اینجا در ایران داری کار می­کنی و زحمت می­کشی و پول می­گیری. بگو ببینم کدامش قشنگ­تره؟

کمی فکر کرد و گفت: راست می­گی کار بهتره.

گفتم: راستی ماه محرم که می­شه استرالیا کجا می­خوای بری هیئت؟

گفت: خوب لابد آنجا هم روضه می­گیرند.

گفتم: اگه تو شهر شما نمی­گرفتند، یا با روضه­شان حال نکردی اون وقت چی؟

گفت: به اینجاش تا حالا فکر نکرده بودم.

گفتم: بگو ببینم روز مادر چی می­خوای برای مادرت بگیری؟

گفت: ها... نمی­دونم.

گفتم: اصلا اینها به کنار. ما تو این مملکت، یک سال کار می­کنیم به این امید که یک پس­انداری جور کنیم، دست زن و بچه را بگیریم و بریم مشهد، زیارت امام رضا. اون وقت اونجا به چه امیدهای قشنگی می­خوای کار کنی؟!

این حرف را که زدم گفت: اصلا آقا ببخشید... ما غلط کردیم.

12ـ گاهی برائت از دشمنان به نفع شیطان است

یکی از مهم­ترین واجبات دین ما برائت از دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) است. ما در زیارت عاشورا به امام حسین (علیه السلام) عرض می­کنیم: من به وسیله­ی برائت از دشمنانتان، به خدا و پیامبر و امام علی و حضرت زهرا و امام حسن و به تو نزدیک می­شوم. برائت، چنین جایگاه و اثری دارد.

نتیجه­ی قهری ارزشمند بودن یک عمل، این است که شیطان برای مبارزه با این عمل، تلاش بسیاری می­کند. شیطان اگر چه با هر کار خوبی مخالف است، اما برای کارهای خوب سرنوشت­ساز و بسیار مهم، سرمایه­گذاری مخصوصی دارد. و از آنجا که برائت از دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) از آن کارهای مهم و کلیدی انسان است، شیطان تلاش بسیاری می­کند که یا این عمل از سوی ما انجام نگیرد، و یا این که به صورت ناقص و بی­اثر صورت پذیرد.

اکنون، این پرسش به میان می­آید که راه­کار و سمت و سوی شیطان برای مبارزه با برائت ما چیست؟ ارزش این پرسش از آن رو است که پاسخ آن، ما را از نقاط خطر و تیررس­های شیطان آگاه می­سازد و به نگه­بانی بیشتر از این نقاط وا می­دارد.

بنابراین باید کاوشی کنیم و نقطه­ی طمع شیطان و موقعیت جنگ ما با او را بیابیم. در آغاز و در راستای همین کاوش، چند سؤال می­پرسم:

آیا چنین احساسی دارید که شیطان بر آن است که ما را به قاتلان اهل بیت (علیهم السلام) علاقه مند سازد؟

آیا برای لعن قاتلان اهل بیت و غاصبان خلافتشان، باید با خود کلنجار روید و ساعتی جهاد با نفس کنید؟

آیا میل و گرایش نیرومندی به دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) در خود احساس می­کنیم؟

می­بینید که در این مسائل هیچ نیروی مخالفی در دلمان نیست. این نشان­گر این حقیقت است که برنامه­ی شیطان برای ما در این چیزها نیست. او چیز دیگری را دنبال می­کند و هدف دیگری دارد.

به نظر من مهم­ترین شگرد شیطان در خراب کردن این عمل پرارزش، تاریخی کردن برائت ما است. او با ترفند و هنر خود، کاری می­کند که تصور ما از عنوان «دشمنان اهل بیت» مربوط به تاریخ معینی باشد، تا نتوان پس از آن تاریخ مصداق روشنی برای این عنوان پیدا کرد!

به راحتی می­توان آثار این شگرد شیطان را در جامعه­ی اسلامی و شیعی­مان ملاحظه کنیم. برخی از به اصطلاح دوست­داران اهل بیت (علیهم السلام)، گمان می­کنند که از هر کسی با دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) دشمن­ترند، اما در میان دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) هیچ دشمن زنده­ای   نمی­شناسند. آنها برای قاتلان اهل بیت (علیهم السلام) جلسات لعن می­گیرند، اما حاضر نیستند در راه­پیمایی روز قدس شرکت کنند، با شعار «مرگ بر امریکا» و «مرگ بر اسرائیل» هم هیچ انس و صفایی ندارند. در واقع اینها هیچ کاری به دشمنان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ندارند. و چه چیزی از این برای شیطان بهتر.      

11ـ پیشرفت می خواهی یا نماز اول وقت

یک بار، استاد ما از حالات یک عارف تعریف می کرد که بعد از مدتی سیر و سلوک و باز شدن درهای کشف و شهود بر او، روزی از عالم غیب به او خبر دادند که اگر می خواهی کشف و شهود را حفظ کنی، باید نمازت را رها کنی و دیگر نماز نخوانی!

او بی درنگ گفت: کشف و شهود برای خودتان. من نماز را رها نمی کنم.

به او گفتند: برای جواب عجله ای نیست. چند روزی فکر کن و بعد آخرین جوابت را به ما اعلام کن.

او در پاسخ گفت: هیچ نیازی به فکر نیست و من پاسخ دیگری نخواهم داشت.

در پی این گفتگو، واقعا کشف و شهودهای این مرد عارف قطع شد و مدتی را این چنین گذراند.... پس از چندی، باز آن حالات نزد او برگشت، اما این بار بسیار قویتر و نیرومندتر بود.

با خود گفتم: شاید این گفتگو را هر روز خداوند با من راه می اندازد. گاهی در همان زمانی که مشغول بحث مفید یا مطالعه کتاب آموزنده یا هر کار خوب و جالبی هستم، صدای اذان بلند می شود. شاید معنای این همزمانی اتفاقی همان کلام خداست، که می گوید از این به بعد اگر می خواهی علم اندوزی کنی و پیشرفت کنی، باید از نماز اول وقت دست بکشی.

اما حیف که من کجا و ادب انتخاب نماز اول وقت کجا؟

10ـ شهرک دوربین مخفی

همه­ی ما با برنامه­های دوربین­مخفی آشنا هستیم. در این برنامه­ها، کارگردان مردم را در صحنه­ای  از پیش تعیین شده به دام می­اندازد، تا به تماشای واکنش آنها بنشیند.

در برنامه­هایی از این دست که کارگردان، می­خواهد برنامه­ی سازنده و باپیامی هم داشته باشد، صحنه به گونه­ای طراحی  می­شود که میزان پایبندی مردم به ارزش­ها و اخلاق سنجیده شود. لطف همه­ی این برنامه­ها هم در این است که دوربین، مخفی باشد، وگر نه تهیه­ی این برنامه نه برای کارگردان و نه برای بینندگان جذاب نخواهد بود.

البته من کارگردانی را می­شناسم که چون هیچ استاد و دانشگاهی ندیده است، برنامه­های دوربین­مخفی او با دیگر کارگردانان بسیار متفاوت است. از آنجا که روش برنامه­سازی­اش برایم بسیار جالب بود، حیفم آمد که از روش کارش برای شما تعریف نکنم.

این کارگردان یک شهرک بسیار وسیعی را برای برنامه­سازی در نظر می­گیرد. سپس با دوربین­های مخفی و میکروفون، تمام شهر را در کنترل خود قرار می­دهد. بعد از این که فضا را آماده کرد، چند هزار شرکت کننده را برای مدتی نسبتا طولانی در این شهر ساکن می­کند...

 از ویژگی­های جالب این برنامه این است که اینقدر دکوراسیون این فضا طبیعی و قشنگ کار شده است که معمولا همگی از بودنشان در آن احساس رضایت می­کنند. حتی شنیدم که بسیاری از آنها خانه و زندگیشان را فراموش می­کنند و هیچ دلتنگ شهر و خانه­شان نمی­شوند!

پس از این که این گروه، وارد شهر می­شوند و دوره­ی موقتشان را آغاز می­کنند، مجری برنامه به همه­ی شرکت کنندگان، فراخوان می­زند و قوانین این شهرک را به آنها ابلاغ می­کند، که اگر رعایت بکنند، امتیاز مثبت، و اگر رعایت نکنند، امتیاز منفی دریافت خواهند کرد. جالب اینجا است که حتی به آنها می­گوید که این شهرک پر از دوربین­مخفی است، و هیچ کاری از ما پنهان  نمی­ماند!

نکته­ی جالب دیگری که وجود دارد، این است که چون بودجه­ی این کارگردان میلیاردی است، برای کوچکترین امتیاز، جوایزی باور نکردنی در نظر می­گیرد... شهرک و قوانین آن به گونه­ای طراحی شده بود که شرکت کنندگان در هر ثانیه می­توانستند، امتیاز مثبت دریافت کنند.

اما شاید باورتان نمی­شود اگر بگویم که یک بار که وارد آن شهرک شدم، دیدم که بیشتر شرکت کنندگان، این­قدر بی­خیال بودند که اصلا فضای شهرک، از فضای مسابقه درآمده بود و انگار نه انگار که برنامه، برنامه­ی دوربین مخفی است! راستی که چه  آدم­هایی پیدا می­شوند...

9ـ سیر و سلوک با خیال

علمای اخلاق می­گویند: اگر با عضوی گناه کردی، برای پاک کردن آلودگی­های آن، با همان عضو کار خوب انجام بده تا آن ظلمت و آلودگی از بین برود. مثلا اگر کسی با چشمانش گناهی مرتکب شد، خوب است که بعد از آن قرآن را باز کند و ظلمت­های نشسته بر چشمش را با نور قرآن برطرف سازد.

گویا چنین قانونی وجود دارد که به هر روشی که انسان خود را آلوده و تاریک کرد، با همان روش می­تواند، خود را نورانی کند.

یکی از روش­هایی که ما جوان­ها به وسیله­ی آن گناه می­کنیم و قلبمان را تیره و تاریک می­سازیم، فکر و خیال است. ما نه تنها با گناه، بلکه با تخیل صحنه­های گناه نیز روحمان را آلوده می­کنیم. روح آلوده هم اهل کارهای قشنگ و زیبا نیست. ازاین­رو برای رها شدن از این آلودگی باید کاری کرد و چاره­ای اندیشید.

بیاییم مدتی این روش را تجربه کنیم که با همان فکر و خیال به پاک­سازی روحمان بپردازیم. این روش برای کسانی که مانند من، از اراده­ی ضعیفی برخوردارند، روش خوبی است، چون در این روش، خبری از عمل نیست؛ هر چه هست، همان خیال است. شاید خداوند، قدرت تخیل را به ما داده است که ببیند، ما در آن فضای خیال که بدور از محدودیتهای عالم واقع است، چه می­کنیم و به کجاها پر می­کشیم.

راستی اگر جوانی در خیال خویش تصور کند که امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ظهور کرده و او در رکاب آقا می­جنگد و می­رزمد، او چگونه زندگی خواهد کرد و این تخیل چقدر او را نورانی خواهد ساخت؟

اگر جوانی در تنهایی­ها و خلوت­هایش صحنه­ی شهادتش را در رکاب امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) به تصویر بکشد، و چنین تصور کند که در آخرین لحظات عمرش، امام بر سرش می­آید و سرش را به دامن می­گیرد و بوسه­ای بر پیشانی غرق به خونش می­زند... این فکر و خیال، چه نوری بر دل او خواهد تاباند؟

آن چه مسلم است، این است که دیگر این جوان جور دیگری با خدا نجوا خواهد کرد و دعای او برای امر فرج، قیمت دیگری خواهد داشت.

این فکر و خیال­ها هم لذت خاص خود را دارد. اما چه کنیم که این فکرها، نوعی پرواز روح به حساب می­آید و انسانی که گناه می­کند، روح بی­بال و پری دارد که از تخیل قشنگ هم ناتوان است.

8ـ نخبه سیاسی است، اما شبیه دیوانه ها رفتار می کند

ما انسان­ها که از نعمت عقل برخوردار هستیم، معمولا در مسائل نظری و به هنگام تصمیم­­گیری به سراغ عقل می­رویم و از آن برای حل مشکلات و انجام کارهای فنی و تصمیم­گیری بین دو راهی­های زندگی بهره می­گیریم. بیشتر چنین به نظر می­رسد که در کارهای طبیعی و بی­نیاز به فکر، عقل کارایی ندارد و بود و نبود عقل در این گونه کارها تأثیرگذار نیست.

اما این دیدگاه درست نیست. من معتقدم که گستره­ی تأثیر عقل بر کارهای انسان بیش از کارهای فنی و اندیشه­های نظری او است. برای ثابت شدن این مدعا کافی است که رفتار یک بیمار روانی را با رفتار خودتان مقایسه کنید. خواهید دید که یک بیمار روانی حتی در راه رفتن و حرف زدن و خندیدن و گریه­کردن هم با انسان­های دیگر فرق دارد. این حقیقت نشان می­دهد که عقل و تعقل، بر روند حرکات ساده­ی ما چون راه رفتن و خندیدن هم تأثیر گذار است...

شاید تا کنون افکاری از این دست به ذهن شما خطور کرده است که شخصیت­هایی که روزی از یاران نزدیک امام (قدس سره) بوده­اند، تجربه­ی سال­های سال فعالیت سیاسی دارند­، سابقه­ی طولانی مبارزه با رژیم شاه دارند و برخی از آنها به حد اجتهاد رسیده و حتی رساله­ای نیز چاپ کرده­اند، چطور می­شود که به جایی می­رسند که گفتار و نوشتار و کردارشان دربست در خدمت اسرائیل و امریکا می­شود؟!

این چه سری است که بسیاری از ما جوانان و نوجوانان ناآگاه و بی­تجربه در مسائل سیاسی، بسیاری از حقائق را بدون هیچ نیازی به تأمل و تفکر، به روشنی خورشید در برابر چشم خود می­بینیم، اما دیدگان آنها از دیدن این حقائق نابیناست؟

در حوادث بعد از انتخابات، برخی از شیوخ و سادات اصلاحات، به نتیجه­ی انتخابات اعتراض داشتند و انگ تقلب به آن چسباندند. خیلی خوب؛ اما این ادعای تخیلی هر چقدر هم که زور داشته باشد، جز این که دولت آقای احمدی­نژاد را نامشروع بداند و شورای نگهبان را خائن بپندارد و قوه­ی قضائیه را غیر قاطع انگارد، کار دیگری از آن برنمی­آید.

اما سؤال من اینجاست که چطور می­شود یک مسلمان و شیعه­ای که دوران امام خمینی کبیر را درک کرده و ادعا می­کند که پیرو اوست، تنها با همین دیدگاه و اشکال به جایی برسد که شعارهای روز قدس را تحریف کند و کاری کند که راه­پیمایی روز قدسش خنده بر لبان مسئولین اسرائیل بکارد؟!

چطور می­شود که یک سیاسی پیرو امام! تنها چند ماه پس از جنگ غزه، با تحلیل­های بسیار پیچیده و خردمندانه­اش! به این نتیجه برسد که دیگر شعار «مرگ بر اسرائیل» و «مرگ بر امریکا» به صلاح نیست؟!

چطور می­شود که یک دلسوز نظام و پیرو امام! تمام هم و دل­مشغولی چندین هفته­ی او، پیدا کردن مدرک و دلیلی برای تثبیت تهمت تجاوز به زندانیان جمهوری اسلامی باشد؟   

راز همه­ی این سؤالهای واقعا سخت اینجاست که این آقایان، دیروز به ولایت امام، ایمان داشتند، اما امروز هیچ اثری از ایمانشان به ولایت مقام معظم رهبری (دام ظله) نیست. ایمان به رهبر واقعی، نقش همان عقل را برای انسان ایفا می­کند.، که حتی ناخودآگاه در کارهای ساده­ی انسان نیز تأثیرگذار است. کسی که از نعمت ولایت بی­بهره است، علامه­ی دهر هم که باشد، کارش به این جاها خواهد کشید. وگر نه صد سال هم که انسان اختلاف دیدگاه داشته باشد و سلیقه­اش با گروه حاکم جور نیاید، به چنین نتیجه­هایی نخواهد رسید.     

7ـ آخر کار قانع شد و گفت: ایول

گفت: من ولایت فقیه را قبول دارم، اما بر چه اساسی ولی فقیه ما آیت الله العظمی خامنه­ای است؟

گفتم: چطور مگه؟ چی باعث شده در این مسئله شک کنی؟

گفت: خوب آدم به این راحتی مطمئن نمی­شه که.

گفتم: قرار نیست به این راحتی­ها مطمئن شی. در حدود هشتاد فقیه مجلس خبرگان ایشان را تشخیص داده­اند. محکم­کاری از این بیشتر؟!  

با یک قیافه حق به جانبی گفت: همین دیگه... مگر این فقها معصومند؟

گفتم: نه

گفت: مگر اینها را مردم انتخاب نکردند؟

گفتم: چرا؟

گفت: مگر احتمال نداره که مردم اشتباه کنند و مجلس خبرگان خوبی انتخاب نکنند؟ گیرم که بهترین مجلس، انتخاب شود، مگر ممکن نیست مجلس خبرگان اشتباه کند و ولی فقیه اصلح را انتخاب نکند؟ با این اوضاع چطور آدم مطمئن بشه؟

کمی فکر کردم و به او گفتم: حق داری این سؤالها را بپرسی. ظاهر قضیه هم همین است که میگی. اما در محاسبه­ات بعضی از چیزها رو جا گذاشتی، به خاطر همین داری نتیجه­ی اشتباهی می­گیری.

گفت: چی را جا گذاشتم؟

گفتم: روی کلمه­ای که به کار بردی «ولی فقیه اصلح» فکر کن. به نظرت ولی فقیه اصلح یعنی چی؟

چند ثانیه­ای فکر کرد و جواب داد: یعنی آن کسی که از همه بهتر بتواند مسلمانها را رهبری کند؟

گفتم: از این جوابت هیچی در نمیاد. چون هر کسی از بهترین روش و بهترین کار یک تعریف خاصی دارد.

گفت: تو چی میگی؟ به نظرت اصلح یعنی کی؟

گفتم: به نظرم اصلح آن کسی است که خدا دوست داره او ولی فقیه بشه.

گفت: از کجا معلوم خدا همچین کسی را در نظر دارد؟

گفتم: اگر خدا کسی را در نظر ندارد، و برای او هیچ کس فرقی نمی­کند، این به این معناست که فعلا این موضوع برای خدا هیچ مهم نیست، بنابراین برای تو هم نباید مهم باشد. اما اگر سؤالت را پس بگیری و بگویی که مثل همیشه­ی تاریخ، مسئله­ی حکومت و حاکم برای خدا مهم بوده است، حتما باید به این نتیجه برسی که امروز هم خداوند برای نیابت امام زمان و رهبری مسلمانان کسی را در نظر دارد.

گفت: خوب؛ تا اینجا قبول. اما چطور می­توانیم مطمئن شویم که مقام معظم رهبری همان کسی است که خداوند برای این زمان در نظر دارد؟

گفتم: بروی چشم، الآن برات میگم. ولی هم باید حوصله داشته باشی، هم منطق و انصاف داشته باشی، هم اینکه هی تو حرفم نپری، دیگه اینکه حرف اگر حسابی بود، قبول کنی و چرت و پرت تحویلم ندی.

اخمی کرد و گفت: چه خبره این قدر شرط ردیف کردی واسه من.

گفتم: همین که هست، نمی­خوای نـ....

گفت: باشه باشه، قاطی نکن بابا. چشم... بفرمایید من سراپا گوشم.

لبخندی زدم و گفتم: خوب... حالا بحثمان را ادامه بدیم... اول یک سؤال بپرسم.

گفت: بفرمایید.

گفتم: تا حالا خدا رهبری برای یک جامعه­ای در نظر گرفته؟

گفت: خوب آره، تا دلت بخواهد... مگر این پیامبرها را که رهبرِ اقوامشان بودند، چه کسی انتخاب کرده؟ خدا دیگه؟

گفتم: احسنت. زود رسیدی به همان چیزی که میخواستم برسم... خوب؛ حالا مردم آن زمان چطور می خواستند پیامبرها را تشخیص دهند؟

گفت: خوب یک سری معجزه، خدا به پیامبرانش یاد می­داد تا برای پیامبریشان دلیل داشته باشند.

گفتم: مردم آن زمان از کجا می خواستند بفهمند که این معجزه­ها جادو جنبل نیست؟

گفت: آخر پیامبران معجزه­هایی می­آوردند که متخصص­ترین افراد در رشته­های مختلف هم نمی­توانستند حریفشان بشوند.

گفتم: بالأخره در هر زمانی یک آدم در رشته­ای از همه متخصص­تر است و هیچ بالادستی ندارد. مردم از کجا می­خواستند بفهمند که مهارت پیامبرشان از این نوع نیست؟

گفت: مثلا در داستان حضرت موسی، جادوگران فرعون متوجه شدند که کار حضرت موسی از سنخ سحر نیست. بالأخره این را که می­توانستند بفهمند!

گفتم: سحر نبودن کار حضرت موسی را می­توانستند بفهمند. اما چه کسی گفته که فقط با سحر می­شود کارهای عجیب غریب کرد؟ از کجا معلوم که کار حضرت موسی از سنخ یک علم عجیب غریب دیگری نبوده است؟!

گفت: آخر فقط معجزه که نبود. حرف و پیام پیامبرها هم خیلی منطقی و حسابی و جذاب بود.

گفتم: یعنی هر کسی حرف حسابی و منطقی و جذاب بزنه پیامبره؟!

گفت: یک چیز دیگر هم هست، آدم­هایی که به پیامبران ایمان می­آوردند، آدم­های خوب و بی غل و غشی بودند. خوب این تا حدودی می­تونه دلیل باشد.

گفتم: بالأخره ممکن است یک جورایی ساده بوده باشند و از روی زودباوری ایمان آوردند.

دیگر داشت اعصابش خورد می­شد، کم مانده بود احساس کند که من بی­دین شدم. آخرش گفت: یعنی ممکن است یک آدم کلّاش و کلاه­برداری همه جوره بتواند ادای صحبت و تبلیغ و معجزه­ی پیامبران را در بیارد و خدا همین جور تماشایش بکند و اصلا جلوی ملت ضایعش نکند؟! آخر اگر کسی گول خورد و به این پیامبر تقلبی برابر اصل ایمان آورد، خدا با کدام حجت و برهان می­خواهد روز قیامت بازخواستش کند؟!

گفتم: آهان؛ بارک الله؛ حالا شد؛ دِ بگو همین رو جونمون درآمد... حرفهای اولت همه­اش درست و خوب بود. اما بدون جمله­ی آخرت مو لا درزش می­رفت. اما الآن دیگه نمی­ره.

   یک خورده نفس راحتی کشید، اما دوباره جدی شد و گفت: ولی من نمی­خواستم پیامبری حضرت موسی را ثابت کنم، می­خواهم ولایت مقام معظم رهبری را ثابت کنم.

گفتم: ببین. هیچ کس نمی­گوید مجلس خبرگان معصوم است، اما اگر مردمی حاضر بشوند که از ولی فقیهشان اطاعت بکنند،... بعد برای این که بتوانند او را تشخیص دهند، همگی متخصصینی را انتخاب بکنند و این کار را به آنها بسپارند... چه حکمتی در این وجود دارد که خداوند، این مجلس را کمک نکند و او را به ولی فقیه واقعی راهنمایی نکند.

باز ادامه دادم و گفتم: شواهد و بینات ولایت رهبرمان فقط رأی قاطع مجلس خبرگان نیست، بسیاری از مراجع تقلید هم به ولایت او اقرار نمودند...

تازه چیزهای دیگری هم هست.

گفت: چی؟

گفتم: ولی فقیه باید شجاع باشه. مگه نه؟

گفت: چرا. همین طوره.

گفتم: در میان فقهای بزرگ و مراجع ما، کدام فقیه به اندازه­ی ایشان سابقه­ی مبارزه و زندان و تبعید و حضور در جبهه و جنگ دارد؟

یک ذره فکر کرد و گفت: کسی را نمی­شناسم.

گفتم: پس قبول داری که شجاعت ایشان را از شجاعت هر عالم دیگری راحت­تر می­توان ثابت کرد؟

گفت: آره.

گفتم: در مورد آگاهی به زمان و مکان و سیاست هم، فکر نمی­کنم کسی تجربه و سابقه­ی ایشان را داشته باشه...

گفت: حالا اگر کسی نظر مجلس خبرگان و این شواهد دیگر را رد بکند و بگوید: هیچ کدام از اینها دلیل نمی­شود، چه باید به او گفت؟

گفتم: همان حرف آخری که در مورد پیامبری پیامبران به من زدی. به او می­گوییم: آخر مرد حسابی مگر می­شود که یک آدمی ولی فقیه واقعی نباشد و خدا اجازه بدهد که این همه شاهد و دلیل برای او به وجود بیاید؟

حرف که به اینجا رسید آرامش و احساس رضایتش از بحث کاملا آشکار شد، از ته دل یک لبخندی زد و پا شد و صورتم را بوسید و گفت: ایول.

6ـ به جهان از بالا نگاه کن

 نگاه ما به تاریخ پیامبران، نگاهی درست و دقیق است. از نگاه ما جهان در دوران حضرت نوح، یا حضرت موسی (علیهم السلام) جبهه درگیری حق با باطل بود. در هنگام بررسی تاریخ، و به ویژه تاریخ پیامبران، آن چیزی که نگاه ما به آن حساس است، مسئله حق و باطل است، چرا که حساسیت­های دروغین و کاذب دیگری که راهزن و گمراه کننده­اند، وجود ندارند. ما هیچ دوست و آشنا و منافع شخصی در تاریخ نداریم، تا به آنها دل­بسته شویم و نگاه حق­محورمان کم­سو شود. ازاین­رو است که مواضع و دیدگاه­ها و جانب­داریهای تاریخی ما معمولا درست و به­جا است.

اما همین ما که سراسرِ طرفداری­ها و جانب­داری­های تاریخی­مان درست است، وقتی که به زمان حال و مسائل کنونی می­رسیم، سردرگم می­شویم و آن نگاه روشن و شفاف را از دست می­دهیم. چرا؟

پاسخ روشن است. ما با همان نگاه حق­محوری که با آن به تاریخ نگاه می­کردیم، به امروز نگاه نمی­کنیم. برای پیدا کردن همان دید روشن نسبت به حال، چاره­ای جز این نیست که با همان چشم تاریخ­نگرمان به حال بنگریم. این چشم، همان چشمی است که به حق و باطل حساس بوده است.

باید از محدوده­ی خود و دوستان و خانواده و خاندان و شهر و کشور، فراتر رفت و به جهان از بالا نگاه کرد. سراسر جهان جبهه­ی درگیری حق با باطل است. اگر کسی دوست­دار حق شد، حق را در هر کجا که باشد، یاور خواهد بود، و با باطل، در هر کجا که باشد، دشمنی خواهد ورزید.

این نگاه، همان بصیرتی را که مقام معظم رهبری از جوانان خواسته است، به ارمغان می­آورد. با چنین نگاهی، دیگر انسان به این راحتی­ها حرفی نمی­زند و کاری نمی­کند که همه­ی دشمنان برای او سوت و کف بکشند و باز او خیال کند که دل­سوز اسلام و نظام است!   

5ـ یک دعای رندانه

از قرار معلوم قرار نیست که با این تلاشهای در پیتی و چهار روز در میان، نماز درست و درمانی حاصلمان شود. یک گوشه کار این تلاشها و دعاها می لنگد. شاید بهتر است گاهی قبل از نماز به خدا بگوییم خدایا نماز ما به جهنم. ولی امروز به امام زمان چنان لذتی در نمازش بچشان که تا کنون نچشانده ای. خدایا امروز به رهبر و آقایمان سید علی، چنان نمازی روزی کن که تا کنون روزی نکرده ای... ما هم هیچی. خدا کنایه فهم است. شاید بهتر است گاهی با گوشه و کنایه با او سخن بگوییم. 

4ـ سلامی به زیبایی سلام گرگ

امان از بعضی آدمهای زرنگ که چون قدرت اولیای خدا را می دانند، سعی می کنند از قدرتشان کمال حسن سوء استفاده را بکنند! قبل از نماز فاتحه ای یا صلواتی به تمام پیامبران و امامان و شهدا و بندگان نازنین خدا هدیه می کنند. بعد با کمال پررویی و گستاخی به آنها می گویند: من نوکر همه شما هستم، اما سلام گرگ بی طمع نیست. از خدا که پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد که من فقط با این انگیزه این هدیه را تقدیم شما نمودم که در خواندن نمازی باحال و مقبول کمکم کنید.... گاهی  اولیای خدا با همین کار، در رودربایستی قرار می گیرند، و این آدمهای زرنگ به همین روش، نمازهای بهتری در نامه اعمالشان ثبت می کنند.