196ـ خدا را سپاس که قلم را آفرید!
خدا را سپاس که قلم را آفرید. تنها یک ایده بلکه کمتر هم کافی است برای قلم در دست گرفتن. و از آنجا به بعدش گویا خود قلم کمکت میکند که ایدهات را بپرورانی و حتی حرفهای نویی بزنی که تا کنون از کسی نشنیدهای. اتفاقا زیباترین یادداشتهایم را که به من خیلی چسبید، درحالی نوشتهام که چندان نمیدانستم چه بنویسم. نویسندهی اهل قلم شبیه آشپز یا بنا نیست که از پیش میداند کارش چه خواهد شد و قرار است چه بشود. نوشتن چیزی از جنس نقاشی کشیدن و فرزندآوری و كشاورزی است که پایان کار، گاهی خود صاحب کار را هم شگفتزده میکند.
قلم را جزء وسائل تفریحی قرار ندادهاند، ولی بدجور حال آدم را خوب میکند. با نوشتن راحتتر میتوان گریه کرد و عمیقتر میتوان به یک موضوع توجه کرد. همین که چند سطر مینویسی ایدههای تازه و بکر به ذهنت میآیند که ناز داشتند و انگار منتظر بودند چند خطی بنویسی تا خودی نشان دهند.
عاشق و دلتنگ که میشوی کمتر چیزی مثل قلم آرامت میکند؛ خشمگین که میشوی هم همین طور. یادم است روزی در حرم امام رضا(ع) دیدم تمرکز مناجات ندارم و سیمم وصل نمیشود، به قلم پناه آوردم؛ روبروی پنجرهی فولاد نشستم و شروع کردم برای امام رضا(ع) نوشتن. و چقدر چسبید!
بهترین نوشتهها آنهایی است که هم حال نویسنده را خوب میکند و هم خواننده را. پس باید با حال خوب نوشت، یا اگر حالت بد است، جوری بنویسی که حالت با این متن خوب شود. آن وقت این متن ارزش پیدا میکند و به جای دارو میتوان تجویزش کرد.
شهدا شب شهادتشان حال خوبی داشتند؛ آخرین شب عمرشان بود و خیلیها خبر فردایشان را پیش پیش میدانستند! یعنی از حرص و طمع و حسد و غضب و شهوت و هر خاکبرسری دیگری تقریبا هیچ چیزی دیگر برایشان نمانده بود. در اوج یک حال خوب و آرامش یکی دو صفحه نوشتند و به یادگار گذاشتند. غلط املایی و نگارشی کم نداشتند البته، ولی قلمشان درست بود و حال خوب کن!