123ـ روضه ای برای دل جانبازان عزیز
جانبازان عزیز ما صبور و عزیز و پراراده اند و همواره مشکلات را خوار کرده اند تا جایی که از بسیاری از انسانهای سالم و تنومند، پرانرژیتر به نظر می آیند. اما طبیعتا برخی از جانبازان عزیز ما که یا دست ندارند و یا پا ندارند و یا قطع نخاع شده اند، درد جانکاهی دارند که اگر چه کمتر از آن سخن میگویند، اما با کمی تأمل میتوان آن را درک کرد.
اگر چه ناتوانی جسمی سخت و دشوار است ولی به هر حال میتوان با محدودیتهایش کنار آمد و به مشکلاتش عادت کرد، اما برای یک پدر جانباز غیور سخت است که نتواند فرزند خود را در آغوش بگیرد و بلند کند. بغل کردن فرزند از آن رابطه های زیبا و شیرینی است که هم پدر از آن لذت میبرد و هم فرزند دلبندش از نوزادی آن را احساس و درک میکند و رفته رفته پدر را با آغوش گرم و مهربانش میشناسد. بغل کردن و بوسیدن و به هوا پرت کردن، حکایت رابطهی شیرینی است که تا پنج ـ شش سال بین پدر و فرزند ادامه دارد و در این میان حسرت جانکاه یک پدر شجاع و غیور و مهربان را که دست و پایش توان بغل کردن و نوازش کردن بچه هایش را ندارند، فقط خدا میداند و بس.
میخواهم روضهای برای دل این جانبازان دل شکسته بنویسم؛ روضهی مادر جوانی که مهربانترین مادر دنیاست و میداند چند روزی بیشتر کنار فرزندانش نیست و همین روزهاست که باید با همسر و فرزندانش خداحافظی کند. مادرها معمولا مهربانند، اما مهربانی مادر جوان نسبت به دختر چهار ـ پنج سالهاش نمود بیشتری دارد. مادرها همیشه مهربانند اما وقتی بیمار میشوند و نگاه غصهدار دخترشان را میبینند مهربانتر میشوند. مادرها همیشه مهربانند اما اگر قرار باشد چند روزی به سفر روند و از دخترشان جدا شوند، مهربانیشان به اوج میرسد. و خدا نکند مادری خبردار شود بعد از او چه به روزگار فرزندانش می آید...
روضهی ما داستان مادر جوان و مهربانی است که این روزها نگاه پرغصهی بچه هایش بند از دلش پاره کرده است، و لبخندهای خوددارانهاش آتش به جانش افکنده است. این مادر این روزها عزم سفر دارد، و حتما مثل دیگر مادرها دنبال فرصت و بهانه است تا آنها را بارها و بارها ناز و نوازش کند و در بغل بگیرد و سفت به سینه بچسباند. اما چه بگویم که دست و سینه این مادر یاری نمی کند...