چشم خدا

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

چشم خدا

گفت می خواهم بدانم کیستی
گفتمش آقای من سید علی است

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۴ ارديبهشت ۰۲، ۱۸:۴۴ - اندیشکده اریحا
    طیب الله

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فاطمیه» ثبت شده است

شهری که نهی از منکر نداشت!

حال و روز شهر مدینه پس از رحلت پیام‌بر(ص) بسیار دل‌گیر و نفس‌گیر است. تصور زندگی در این شهر نفس را در سینه حبس می‌کند، چه رسد به این که آدم بخواهد زندگی در این شهر را تجربه کند. چند منافق نابکار برای ولایت امیرالمؤمنین(ع) و سرنوشت اسلام، نقشه کشیده‌اند و در سکوت مرگ‌بار مردم، کارشان گرفته است.

شهر، چنان دل‌گیر و نفس‌گیر است که گریه‌ی حضرت صدیقه‌ی کبری(س) بند نمی‌آید. شهر بوی دود می‌دهد نه عنبر و عود. گویی گرد مرگ بر این شهر پاشیده‌اند. مردان شهر، مردنمایان نامردند و زنانش هم بی‌عاطفه و نامهربان. بیش‌تر به شهر مردگان می‌ماند. علائم حیاتی مردم شهر از کار افتاده است. جگرگوشه‌ی رسول خدا(ص) را زدند، اما شهر آرام است و آب از آب تکان نمی‌خورد. درب خانه‌ی علی و فاطمه را سوزاندند، اما نظم شهر هم‌چنان برقرار است. هیچ پرچم سیاهی بر سردر خانه‌ای به نشانه‌ی اعتراض یا عزا برافراشته نشده است. بازار شهر به نشانه‌ی اعلام عزای عمومی تعطیل نیست و خرید و فروش برقرار است. هیچ راه‌پیمایی و تجمعی در کار نیست. شهر در امن و امان است و مناسبات اجتماعی و اقتصادی‌اش برقرار. شمع خانه‌ی علی(ع) را خاموش کردند، اما چراغ هیچ خانه و دکان و مسجد و مکتبی به نشانه‌ی اعتراض خاموش نشد. و تو ببین که چقدر نفس کشیدن در این شهر سخت می‌شود.

امروز هر بی‌سروپایی که یک جو غیرت و وجدان داشته باشد می‌فهمد که شهری که چنین مردم مرده‌ی بی‌بخاری داشته باشد، جای زندگی نیست؛ هر چند که شهر پیام‌بر(ص) باشد. ولی حواس‌مان نیست که آن کاری که مردم مدینه رها کرده بودند، هم‌چنان نام چندان محبوبی در میان ما ندارد! وظیفه‌ی مردم مدینه نهی از منکر بود که نکردند! و به قول حضرت صدیقه‌ی کبری(س) مردم این شهر، عمل زشت زیان‌بار را دیدند و چشم پوشیدند و ندید گرفتند؛ «الْمُغْضِيَةَ عَلَى الْفِعْلِ الْقَبِيحِ الْخَاسِر» [احتجاج طبرسى/ج1/ص106]. به قول امام رضا(ع)، گناه‌های کوچک، راهی به سوی گناه‌های بزرگ‌اند؛ «الصَّغَائِرُ مِنَ الذُّنُوبِ طُرُقٌ إِلَى الْكَبَائِر» [عيون أخبار الرضا(ع)/ ج2/ ص180]، پس لابد عدم نهی از منکرهای کوچک، رفته رفته چراغ نهی از منکرهای بزرگ را هم خاموش می‌کند و آن‌گاه، شهر برای مردمش ناامن می‌شود و بساط زندگی شیرین از آن رخت برخواهد بست!

نه؛ نمی‌شود حاشا کرد که امر به معروف و نهی از منکر، خالی از دردسر و تلخی نیست؛ چه برای آمر و ناهی، و چه برای گنه‌کار و خطاکاری که هدف امر به معروف و نهی از منکر قرار می‌گیرد. گنه‌کارِ بی‌چاره، از سر هوس یا جوگیری یا هر چه، پیه گناه را به تنش مالیده و پای مجازاتش هم ایستاده و حالا می‌خواهد بدون مزاحم گناه کند که حداقل لذتش به عذابش بیارزد. معلوم است که او نهی از منکر را برنمی‌تابد؛ حالا هر چه می‌خواهد با زبان خوش و چهره‌ی بشّاش باشد!

بله می‌دانم؛ نهی از منکر تلخ است. ولی مثل همه چیز این عالم که رنج و لذتش قابل تفکیک نیست و عسر و یسرش از هم جداناپذیر است، که فرمود: (إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرا) [انشراح/6]، دست‌آوردهای شیرین و امنیت‌بخش و رفاه‌گستر امر به معروف و نهی از منکر، بدون پذیرش دردسرها و تلخی‌هایش دست‌یافتنی نیست.

شاید بدمان نیاید جامعه نسبت به ظلم و تبعیض و شرارت حساس باشد و نسبت به گناه‌های دیگر، غیر حساس. یعنی آن اولی را نهی از منکر کند و این دومی را بی‌خیال شود. کاش می‌شد ولی نمی‌شود! گویا ریخت و ترکیب جامعه بر این است که اگر نسبت به گناه بی‌خیال شد و نهی از منکر نکرد، رفته رفته به ظلم هم عادت می‌کند و دیگر کاری به کار ستم‌کاران و اشرار هم نخواهد داشت. گویا این یک قاعده‌ی اجتماعی یا بگو سنتی الهی است که در شهر اگر نهی از منکر نباشد، فتیله‌ی حساسیت مردم چنان پایین می‌آید که اشرار در این شهر قدرت پیدا می‌کنند.

از این قاعده‌ی ناب ائمه‌ی هدی(ع) رونمایی کردند که یا امر به معروف و نهی از منکر می‌کنید، یا بدترین‌های‌تان بر شما مسلط خواهند شد؛ «لَتَأْمُرُنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لَتَنْهُنَّ عَنِ الْمُنْكَرِ أَوْ لَيُسْتَعْمَلَنَّ عَلَيْكُمْ شِرَارُكُمْ» [كافي/ج5/ص56]. امنیت و عدالت، دست‌آوردهای شیرین و حیاتی امر به معروف و نهی از منکرند. این شیرینی به تلخی دردسرها و حال‌گیری‌هایش می‌ارزد.


یادداشتم در روزنامه رسالت 1402/9/19

201ـ این که دیگر بصیرت نمی‌خواست!

روزی که امتحان، سخت و پیچیده شود و رسما فتنه‌ای به‌پا ‌شود که رطب و یابس را با هم در‌آمیزد، وقتی خواص جامعه پا در گل رودربایستی‌ها گیج بزنند، وقتی جریان باطل بتواند اوضاع را غبارآلود کند و نگذارد چشم‌ها ببینند، وقتی امر بر مردم مشتبه، و تشخیص مؤمن از منافق دشوار شود، وقتی سرعت حوادث بیش از قدرت تشخیص و تحلیل مردم شود، در چنین شرایطی خدا به کمک مردم دل‌پاک و ساده‌دل می‌آید؛ کاری می‌کند که جریان باطل سوتی بدی بدهد تا دل‌ها بیدار شود و هر کس که همچنان گیج می‌زده حساب کار دستش بیاید. این شد که جنبش سبزی که شال سبز سیدی را شعارش کرده بود، کارش به هتک حرمت روز عاشورا و امام حسین(ع) و عزاداران کشید، و این شد که یوم الله #نه_دی شکل گرفت. ملتی که امام حسین(ع) خط قرمزش باشد نجات یافته است. دم ملت شریف و باصفای ایران گرم که کمکی‌های خدا را تحویل گرفت، وگرنه خدا به مردم بی‌معرفت مدینه هم خواست کمک کند ولی بد بی‌شعور بودند آنها. کمکی‌های آن روز خدا جوری شد که دیگر معرفت و بصیرت نمی‌خواست؛ همین که به غیرت چندین مرد بر می‌خورد و داد می‌زدند "ما از دعوای سیاسیتان سردرنمی‌آوریم ولی غلط می‌کند کسی دست روی دختر پیغمبر بلند کند" بس بود! این که دیگر بصیرت سیاسی نمی‌خواست، می‌خواست؟

 

    123ـ روضه ای برای دل جانبازان عزیز

    جانبازان عزیز ما صبور و عزیز و پراراده اند و همواره مشکلات را خوار کرده اند تا جایی که از بسیاری از انسانهای سالم و تنومند، پرانرژی‌تر به نظر می آیند. اما طبیعتا برخی از جانبازان عزیز ما که یا دست ندارند و یا پا ندارند و یا قطع نخاع شده اند، درد جانکاهی دارند که اگر چه کمتر از آن سخن می‌گویند، اما با کمی تأمل می‌توان آن را درک کرد.

    اگر چه ناتوانی جسمی سخت و دشوار است ولی به هر حال می‌توان با محدودیت‌هایش کنار آمد و به مشکلاتش عادت کرد، اما برای یک پدر جانباز غیور سخت است که نتواند فرزند خود را در آغوش بگیرد و بلند کند. بغل کردن فرزند از آن رابطه های زیبا و شیرینی است که هم پدر از آن لذت می‌برد و هم فرزند دلبندش از نوزادی آن را احساس و درک می‌کند و رفته رفته پدر را با آغوش گرم و مهربانش می‌شناسد. بغل کردن و بوسیدن و به هوا پرت کردن، حکایت رابطه‌ی شیرینی است که تا پنج ـ شش سال بین پدر و فرزند ادامه دارد و در این میان حسرت جانکاه یک پدر شجاع و غیور و مهربان را که دست و پایش توان بغل کردن و نوازش کردن بچه هایش را ندارند، فقط خدا می‌داند و بس.

    می‌خواهم روضه‌ای برای دل این جانبازان دل شکسته بنویسم؛ روضه‌ی مادر جوانی که مهربان‌ترین مادر دنیاست و می‌داند چند روزی بیشتر کنار فرزندانش نیست و همین روزهاست که باید با همسر و فرزندانش خداحافظی کند. مادرها معمولا مهربانند، اما مهربانی مادر جوان نسبت به دختر چهار ـ پنج ساله‌اش نمود بیشتری دارد. مادرها همیشه مهربانند اما وقتی بیمار می‌شوند و نگاه غصه‌دار دخترشان را می‌بینند مهربان‌تر می‌شوند. مادرها همیشه مهربانند اما اگر قرار باشد چند روزی به سفر روند و از دخترشان جدا شوند، مهربانی‌شان به اوج می‌رسد. و خدا نکند مادری خبردار شود بعد از او چه به روزگار فرزندانش می آید... 

    روضه‌ی ما داستان مادر جوان و مهربانی است که این روزها نگاه پرغصه‌ی بچه هایش بند از دلش پاره کرده است، و لبخندهای خوددارانه‌اش آتش به جانش افکنده است. این مادر این روزها عزم سفر دارد، و حتما مثل دیگر مادرها دنبال فرصت و بهانه است تا آنها را بارها و بارها ناز و نوازش کند و در بغل بگیرد و سفت به سینه بچسباند. اما چه بگویم که دست و سینه این مادر یاری نمی کند...