چشم خدا

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

چشم خدا

گفت می خواهم بدانم کیستی
گفتمش آقای من سید علی است

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۴ ارديبهشت ۰۲، ۱۸:۴۴ - اندیشکده اریحا
    طیب الله

۹۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چشم خدا» ثبت شده است

150ـ نماز ظهر چهار رکعته، فوقش پنج رکعت!

امام جماعت مسجد محلمان را خدا حفظ کند. این روزها پیرمرد سالخورده ای است. ده ـ پانزده سال پیش که برای اولین بار به مسجدمان آمد، امام جماعت نداشتیم. این شد که نمازگزاران ایشان را به جلو هدایت کردند تا نماز را اقامه کند. حاج آقا نماز ظهر را می خواند، ولی در رکعت چهارم به جای تشهد و سلام، بحول الله گفت و رکعت پنجم را خواند. بعد از دو سجدۀ رکعت پنجم، دوباره به حول الله گفت و برای رکعت ششم نیم خیز شد. ولی این بار دیگر مأمومین نگذاشتند. 

نماز که تمام شد یکی از نمازگزاران گفت: آقا! نماز ظهر چهار رکعته حالا فوقش پنج رکعت، ولی شما می خواستید شش رکعت بخوانید!

149ـ شبی که حس زیارت نداشتیم

غروب بود و همه خسته بودیم، ولی تصمیم داشتیم به حرم برویم چون دو سه روزی به حرم کاظمین نرفته بودیم. از بس که خانۀ اقامت ما در بغداد از کاظمین دور بود. در این فاصله ای که افتاده بود به کربلا و نجف هم رفته بودیم البته. ولی با این حال دیگر زشت بود به حرم کاظمین نرویم. وقتی تصمیم گرفتیم و سوت آماده باش زدیم که برویم حرم، دختر یازده ساله ام گفت حوصله ندارم بیایم؛ بگذارید بمانم.

به او گفتم هیچ وقت در خانه حوصلۀ زیارت پیدا نمی کنیم. معمولا هر وقت بخواهیم به زیارت برویم حسش نیست، و این طبیعی است. فکر نکن الآن من خَیلی مشتاقم به حرم بروم و کاملا سر حالم. اتفاقا خیلی هم خسته ام. این حسی که داری کاملا طبیعی است؛ و من اگر از تو بدتر نباشم بهتر نیستم. حال خوشی که دنبالش می گردی هم معمولا در خانه پیدایش نمی شود. اینجا هر چقدر بمانی اتفاقی نمی افتد. قاعدۀ زیارت این است که خیلی وقتها بدون حس و حال، از خانه بیرون می زنیم، زحمت و خرج مسیر را هم تحمل می کنیم. آن وقت، همین که وارد حرم می شویم یا چند لحظۀ بعد، حالمان خوب می شود؛ انگار همان لحظه امام به ما خوش آمد می گوید و از ما تشکر می کند که زحمت کشیدیم و آمدیم. و همان لحظه است که دلمان باز می شود و روحمان شاد. از الآن نمی توانی پیش بینی کنی زیارتت چگونه خواهد بود و امام چگونه تحویلت خواهد گرفت. پس بیا برویم..

آخر قانع شد و آماده شد تا با ما بیاید. بعد از زیارت از دخترم پرسیدم چطور بود. گفت: خیلی خوب بود. خوشحال بود که در خانه نمانده بود. و من خوشحالتر که امام کاظم و امام جواد (علیهما السلام) آبروداری کردند و همان جوری که برای دخترم توضیح دادم، تحویلمان گرفتند.

148ـ اگر در کربلا اشک نداشتی

بدترین چیز برای زائر کربلا این است که وارد حرم امام حسین و حضرت عباس علیهما السلام شود و اشک در چشم نداشته باشد. این که در فراق کربلا و بر مصائب کربلا صدها اشک ریخته باشد و صدها بار دلش شکسته باشد، آن وقت دم ضریح نتواند گریه کند. این که هر چه بخواهد ادب حضور در کنار این همه بدن قطعه قطعه شده را که چیزی جر اشک و گریه نیست، رعایت کند، نتواند. 

خدا حفظ کند بزرگی را که گفت: کربلا هر چه غم داشت مال زینب بود. زینب که از کربلا رفت، غم کربلا را هم با خود برد، همین است که می بینی کربلا دلباز است نه دلگیر. اما اگر خواستی دست نوازش حسین و عباس را بر سرت احساس کنی و اشک بریزی، روضه حضرت زینب را بخوان؛ بگو امان از دل زینب...

146ـ دنیا یک ماشین اسباب بازی عقب کش است

این دنیا خیلی شبیه ماشینهای عقب کش اسباب بازی مهندسی شده است. طراحی این ماشینها جوری است که اگر بخواهی ماشین را به جلو هدایت کنی، باید غیر مستقیم عمل کنی؛ یعنی ماشین را به عقب بکشانی تا خودش به جلو شتاب بگیرد، و اتفاقا هر چه بیشتر به عقب بکشانی بیشتر به جلو خواهد رفت. 

حال اگر بخواهی مستقیما ماشین را به جلو هل دهی، می زنی چرخ دنده های ماشین بدخت را داغون می کنی و آخرش فقط تا جایی که دستت می رسد به جلو می رود. هر چیزی لِمی دارد، حتی این ماشینهای اسباب بازی.

این دنیا اساسا جای رنج است و قرار نیست راحتی کامل و بی غل و غشی نصیب کسی شود. ولی در میان رنج کشیدگان این دنیا، کسانی که به استقبال رنج می روند راحتترند، و آنهایی که از رنج فراری اند رنجورتر. مهندسی دنیا این طوری است و قرار نیست تو به صورت مستقیم به دنبال آسایش و راحتی و لذت بروی. راهی که وجود دارد غیر مستقیم؛ تو باید به عقب به کشی تا به جلو برود. 

این که دین ما مدعی است سعادت و خوشی دنیا را تأمین می کند، نه فقط سعادت آخرت را؛ و از طرفی راه به راه بعضی از لذتها را حرام و بعضی از رنجها را واجب کرده است، به خاطر همین مهندسی ویژه دنیاست که مسیرهایش غیر مستقیم است.  

وقتی توقع لذت و خوشی زیادی از هر چیزی مثل زندگی زناشویی، تعطیلات نوروزی، سفر و گشت و گذار، رابطه ها و رفاقت ها و هر چیز دیگری در این دنیا داشته باشیم، سرخورده می شویم و چندان لذت نخواهیم برد. چون راه لذت بردن در این دنیا غیر مستقیم است؛ نه مستقیم. 

و این که می بینی رزمنده ها در جبهه های جنگ خیلی خوش و پرانزژی بودند، به این خاطر بود که سختترین تکلیف را انجام می دادند و هیچ کس نرفته بود خوش بگذراند. 

رنج های این دنیا را به رسمیت بشناس، خستگی و مریضی و ناکامی و خیلی رنجهای دیگر را طبیعی بدان. هر رنجی را که برطرف می کنی، منتظر رنج بعدی باش و با آرامی و قدرت از آن استقبال کن. و آنگاه لذتهای دلچسبی که غیر مستقیم به آنها دست خواهی بافت، نوش جان کن.


پ.ن: این یادداشت به اضافه نظرهای دوستان و پاسخهایم حکم چلو خورشت دارد. بدیهی است خوردن هر یک از چلو یا خورشت به تنهایی چندان لطفی ندارد:)

144ـ یک توهم وحشتناک و وقت کش

ما معمولا فرصتهای روز و شبمان را به خاطر یک توهم وحشتناک از دست می دهیم. و آن این که فکر می کنیم برای انجام بسیاری از کارها نیاز به وقت خالی طولانی مدت داریم. خانه را تمیز نمی کنیم چون به دنبال یک وقت خالی نصف روزه می گردیم. و اگر نیم ساعت فرصت پیدا کردیم آن را کافی نمی دانیم و دست به چیزی نمی زنیم. 

برای درس خواندن و مطالعه کردن دنبال دو ساعت زمان خالی می گردیم، آن وقت فرصتهای یک ربع، نیم ساعتی که راه به راه برای ما پیش می آید رها می کنیم چون فکر می کنیم هیچ کاری نمی شود در آنها انجام داد. 

قرآن و عبادت و دعا خواندن هم لابد نیاز به یک فرصت طولانی و خلوت خیلی خیلی خاص و یک چراغ سبز دارد، پس هیچ وقت شرایطش جور نمی شود. خلاصه خیلی ریز و بی مصرف می بینیم این پاره وقتهای ارزشمند روز و شبمان را.

انصافا هر کداممان اگر کارهایی را که به اصطلاح بی موقع و در زمان ناکافی انجام دادیم به یاد بیاوریم، خواهیم دید که کیفیت کار، چندان هم افتضاح از آب در نیامده است، بلکه بسیاری از آنها کاملا خوب و بی نقص انجام شده است.

بارها توانسته ایم خانه را در دقایقی کوتاه قبل از آمدن مهمان به سرعت مرتب کنیم. بارها در اتوبوس و مترو و زنگ تفریح یعنی در شرایط ناجوری که هیچ وقت به چشممان نمی آید برای امتحان درس خوانده ایم و اتفاقا هر آن چه در این شرایط خواندیم یاد گرفتیم و نمره اش را هم به دست آوردیم. پس چه مرگمان است که در دیگر روزها به این پاره وقتهای مظلوم به چشم تحقیر می نگریم و آنها را لایق هیچ کار مفیدی نمی دانیم؟!


پ.ن1: نظر خانم دکتر دلژین زیر این یادداشت خواندنی است، از دستش ندهید
پ. ن2: از خانم ارکیده که لطف کردند و این یادداشت را در لینک روزانه هایشان قرار دادند سپاسگزارم

143ـ عاشقانه های تو زرد!

وقتی می بینم بعضی ها در مورد نامزدشان یا عشقشان که قرار است در آینده با او ازدواج کنند، احساسات فوق العاده عاشقانه ای دارند، تا جایی که فکر می کنند فقط به عشق و امید او نفس می کشند و نمی توانند بدون او زندگی کنند. و اگر او را نداشته باشند دیگر هیچ امیدی به زندگی نخواهند داشت...، احساس می کنم این رابطه اگر سر بگیرد، به احتمال زیاد دوامی نخواهد داشت. چون دست کم یک نفرشان، یعنی همان که خیلی جوگیر است، درست نمی بیند ماجرا را. 

واله و شیدای دختر یا پسری شده است که خیلی نمی شناسدش و عیوبش را فعلا نمی بیند، ولی بعدا می بیند وکاخ صورتی اش فرو خواهد ریخت. وانگهی خوبی هایی که فعلا از معشوقش دیده است، مگر چیست که درخور این عشق بی بدیل و بی مثال شده است؟ مگر جز این است که خیلی خوشگل و خوش صدا و خوش تیپ و خوش قد و بالا و خوش اخلاق است؛ تازه اگر باشد؟! همه اینها که بعد از چند صباحی عادی می شود، و عیوب این آقا پسر یا دختر خانم یکی یکی رخ نشان می دهد. 

برای ازدواج کردن باید ببینی چه کسی را انتخاب کنی که شایسته خطاپوشی و عیب پوشی ات باشد، تا هر روز ببخشی اش و از خطاهایش در گذری و بسیاری را ندید بگیری و فقط تحمل کنی و به رویش هم نیاوری و هیچ گاه به رخش نکشانی و در یک جمله روز و شب به او رحم کنی. و در عین حال محبتی منطقی و معقول بین تو و همسرت روز به روز رشدی فزاینده داشته باشد که ریشه اش از خود گذشتگی ها و ایثارهاست نه کمال و جمال خارق العادۀ تو و همسرت. خانواده چنین جایی است که اگر چنین نگاهی به آن نداری، داری اشتباه می زنی!

142ـ دعای توسل و کمیل میکس می کنیم:)

نوجوان بودم و پاتق من و رفقای آن روزهایم مسجد بود. تکبیر و قرائت قرآن و دعا و دیگر فعالیتهای مسجد را کنترات برداشته بودیم. آن شب، شب چهارشنبه بود و به رسم همه مساجد بعد از نماز، دعای توسل می خواندیم. کلا چهار نفر برای دعا مانده بودند که سه نفرشان من و رفقا بودیم و چهارمی خادم مسجد بود. 

برای خواندن فرازهای آخر دعای توسل میکروفون را به من دادند. فراز آخر که توسل به امام زمان بود همه ایستادیم و بعد از آن در دل حاجاتمان را مرور كردیم و آنگاه به فراز آخرِ دعا رسیدم که «یا سادتي يا موالي إني توجهت بكم...» است. 

یک دفعه دیدم همۀ مجلس به سمت من دوید، یعنی همان سه نفر! نگو صفحه را که ورق زده بودم، اشتباهی پریده بودم به دعای کمیل و منِ از همه جا بی خبر ـ که کاشف به عمل آمد حواسم همه جا بود الا دعای توسل ـ دعای کمیل را شروع کرده بودم. و این شد که رفقایم چند سال به من خندیدند..

141ـ از آن کتابهایی که حالیمان می کند دنیا دست کیست

کتاب «صبر جمیل» از استاد میرباقری را چند سال پیش خریده بودم که مثل بسیاری از کتابهای دیگرم نخوانده بودمش. البته گویا در این سالهای اخیر تغییر نام داده و به نام «ضیافت بلا» چاپ می شود. دو سه روز پیش تصمیم گرفتم آن را بخوانم و امروز خدا را شکر تمامش کردم. 

خودم را ملزم می دانم هر از گاهی کتابی ناب و پرمغز دربارۀ مقام اهل بیت (ع)، توحید، معاد، بندگی، امام زمان (عج) و موضوعاتی از این دست بخوانم یا سخنرانی عمیق و نغزی در این باره گوش دهم تا فراموش نکنم دنیا دست کیست و هدف و معنای این زندگی چیست و زیباییهای ناب و اصیل و عمیق این عالم چیست و لذتهای فوق العاده ای که در این دنیا وجود دارد چیست. با خواندن و اندیشیدن دربارۀ بزرگترینها، بهترینها، برترینها و زیباترینهای عالم، افق دید ما بزرگ می شود و حالمان خیلی عمیقتر و جدیتر خوب می شود. نگاهمان به خوشبختی هم کاملتر و درستتر خواهد شد و خود همین اتفاقها جزئی از خوشبختی است. 

هیچ وقت نسبت به کتابهای غربی اینقدر حساسیت نداشتم که نزدیکشان نشوم و مطالعه کردنشان را بر خود حرام بدانم، اما همیشه این باور را داشتم که کتابهای خوب اندیشمندان غربی و آمریکایی فقط به قالب و سبک زندگی می پردازد و در همین حد می شود از آنها بهره برد. اما در مورد محتوا و مغزِ زندگی حرفی برای گفتن ندارد، و اگر حرفی بزند هم قاعدتا غلط است.

بسنده کردن به سبک و قالبهای خوب هم دردی از آدم دوا نمی کند، چرا که احساس خوشبختی و موفقیت بیشتر به مغز و محتوا و معنای زندگی مربوط است، تا به قالب و روشها. و شاید به همین خاطر است که غرب با این که در تدوین روشهای موفقیت، مدیریت، شادی، خلاقیت، نشاط و درمان افسردگی و ترس و مشکلات خانوادگی خیلی خیلی از ما جلوتر است، و انصافا در کنار حرفهای غلطش، حرف درست هم کم ندارد، ولی باز آمار طلاق و خودکشی و افسردگی و هزار کوفت و مرض دیگرشان با ما که خیلی از این چیزها را بلد نیستیم قابل قیاس نیست. یعنی صد رحمت به جامعۀ ما.

کتاب «صبر جمیل» یا «ضیافت بلا» دربارۀ بلای حضرت سید الشهدا (ع) و راه پیمودن مسیر کمال با جرعه نوشی بلای سید الشهدا (علیه السلام) است که با شرح زیارت عاشورا انجام گرفته است. در این روزهای آغازین سال که مشرف به زیارت اهل بیت (علیه السلام) در کاظمین و سامرا شده ام و چند روز دیگر ان شاء الله عازم کربلا و نجف خواهم بود، این کتاب دو سه روزی توشه راه خوبی بود و از آن احساسهای خوب و عمیق که حال آدم را خوب می کند کم نداشت.   

به آیت الله استاد میرباقری به خاطر تعصب فوق العاده ای که به ائمه هدی (علیه السلام) دارند و زاویۀ دیدشان که فوق العاده ولایتی و اهل بیتی است ارادت دارم و ان شاء الله موفق بشوم بقیه آثارشان را نیز مطالعه کنم.

140ـ کتابی که دست به یادداشت می کند آدم را

امروز مطالعۀ کتاب «بنویس تا اتفاق بیافتد» اثر «هنریت کلاوسر» و ترجمه خانم «گیتی شهیدی» را تمام کردم. خلاصۀ ادعای نویسنده این است که با نوشتن آرزو و اهدافت به آنها خواهی رسید. نمی دانم این ادعا چقدر درست است، اما همین که آدم برنامه های فردایش و چشم انداز ماهانه و سالانه اش را بنویسد، خود همین کار انگیزۀ او را بالا می برد. گرچه ادعای نویسنده بالاتر از این حرفهاست و می گوید نوشتن گامی مهم و اساسی در راستای تحقق خواسته های شماست. 

در این دو سه روزی که کتاب را مطالعه می کردم، آیات و روایاتی که در این باره می دانستم مرور می کردم. گویا در دین ما هم نوشتن دارای اثری بیش از ثبت مفاهیم است. این که سفارش شده است قرآن به همراه داشته باشید یا بعضی از دعاهابونام پیامبرمان محمد (صلی الله علیه وآله) صلوات و درودی بر او بنویسد تا زمانی که این کلمات ثبت است، برای نویسنده اجر و ثواب می شمارند، همه حکایت از این دارد که نوشته ها بر عالم واقع اثر می گذارد و کاربردشان تنها انتقال مفاهیم نیست.

کتاب انگیزشی خوبی بود، هدفِ کوتاه مدت و بلند مدت تعیین کردن و در حدّ یادداشت کردن، آنها را جدی گرفتن حتی اگر قانون جذبی هم در کار نباشد، انگیزه های خوبی می دهد و تمرکز ذهن انسان را برای انجامِ با برنامۀ کارهایش بالا می برد.


138ـ اینجا صبحها هم باز است ها!

بچه ابتدایی بودم که پدرم مرا برای سفارش یک شیشه، به شیشه بری محل فرستاد. شیشه بری حدود پانصد متر با خانۀ ما فاصله داشت. وقتی به مغازه رسیدم دیدم مغازه بسته است. برگشتم و به پدرم گفتم: «این شیشه بری فقط عصرها باز می کند، چون روی درب آن نوشته شیشه بری ولی عصر!» 

سالهاست که آقای حیدری شیشه بر محل ما، شیشه بری را رها کرده و در همان مغازه به میوه فروشی مشغول است، الیته دیگر اسم مغازه اش «ولی عصر» نیست. چند سال پیش به ایشان گفتم: آقای حیدری من از مغازه شما خاطره دارم. و ماجرا را برایش تعریف کردم که حسابی خندید. از آن روز به بعد هر وقت مرا می بیند، می گوید: اینجا صبحها هم باز است ها.