چشم خدا

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

چشم خدا

گفت می خواهم بدانم کیستی
گفتمش آقای من سید علی است

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۴ ارديبهشت ۰۲، ۱۸:۴۴ - اندیشکده اریحا
    طیب الله

131ـ اوجِ لذت و رنج چه نزدیک است!

تا به حال دقت کرده ای که جسم و روح انسان چه ظرفیت کمی برای لذت بردن و رنج کشیدن دارد؟ مثلا اگر کسی را در آب جوش یا روغن 200 یا 300 درجه بیاندازی اوج سوزشی که بدنِ انسان می تواند حس کند را احساس خواهد کرد و سپس بیهوش خواهد شد. حال اگر او را در فلز مذاب 2000 درجه بیاندازی چه اتفاقی می افتد؟ هیچ! همان قدر که با 300 درجه سوخت خواهد سوخت و شاید هم کمی زودتر بیهوش شود.

رنجهای روحی هم تقریبا به همین وضعند. رنجِ خبرِ مرگِ پدر و مادر، دو برابر رنجِ خبرِ پدرِ تنها یا مادرِ تنها نیست، بلکه فقط کمی از آن بیشتر است. رنجِ مصیبت، از کم به زیاد و خیلی زیاد می رسد و دیگر از آن به بعد هر چقدر که فرض و احتمالات را بالاتر ببری رنجش همان است؛ بیشتر نخواهد شد.   

داستانِ لذت هم گویا همین است؛ اوجِ لذت چشایی و پولی و جنسی و تفریحی را خیلی زود انسان تجربه می کند و از آن به بعد هر چقدر که شرایط بهتر و ظاهرا لذتبخشتر شود، احساس لذتش در همان حد خواهد بود و اتفاق خاص دیگری نمی افتد، چرا که آستانۀ تحمل لذت انسان اساسا پایین است. 

دیگر این که گویا جسم و روحمان نسبت به لذت و رنجِ ثابت زود بی حس می شوند؛ یعنی عوامل رنج و لذت خیلی زود کارایی خود را از دست می دهند. گوشیِ جدید و مدل بالا فقط در چند روز اول لذتبخش است و خیلی زود لذت و جذابیتش را از دست می دهد و می شود چیزی مثل همان گوشی قدیمی که داشتیم و چندان چنگی به دلمان نمی زد. و همین طور است ماشین نو و خانۀ نو و هر چیز نو دیگری.

رنجِ بیماری و نداری و ورشکستگی و از دست دادن عزیز هم دقیقا خیلی زود عادی می شود و دیگر آن سنگینی ِروزهای اول را نخواهد داشت. این را دیگر همه تجربه کرده اند و بعید می دانم منکری داشته باشد. 

با این قوانین مرموز و پیچیده ای که رنج و لذت دارند، هیچ بعید نیست که یک جانباز قطع نخاعی و یک دختری که فقط از حالت بینی اش راضی نیست، هر دو به یک اندازه رنج ببرند. و بعید نیست که خبر اضافه شدن حقوق برای یک کارگر ساده به همان اندازه او را شاد و خوشحال کند که آن سرمایه دار با به بهره برداری رسیدن کارخانه اش! 

130ـ شکرِ نعمت که هیچ، شکرِ مصیبت نیز بگزار

در عین حالی که از رنج فرار می کنیم و می کوشیم که رنجهای زندگیِ خود را به حد اقل برسانیم، که کارِ خوب و به جایی است، این را بدانیم که رنج برای رشد و بالندگی و شکوفایی ِاستعدادهایمان لازم است. برای استعدادهای معنوی مثل کشفِ رابطۀ خود با خدا و درکِ حس ِبندگی هم خیلی خیلی لازم است. 

دیگر این که هر کسی بسته به شخصیت و موقعیت و ظرفیت و استعدادهایش رنجِ خاصِ خود را می طلبد و با نوع و میزانِ رنجی خاص، رشد می کند. این که از میان رنجِ فقر و مشکلاتِ اجتماعی و بیماری و دیگر مشکلات، کدام یک به نفع ماست و از هر کدام چقدر و چگونه و کجا و کی باید نصیبمان شود، چیزی نیست که کسی بتواند تشخیص دهد یا تخصصش را در جایی کسب کند. این خدای مهربان ماست که به تناسبِ استعداد و ظرفیت و نیازِ هر کسی رنج او را معیّن می کند.

قبول دارم که به سختی می توان بین عملِ فرار از رنج، و احساس و باورِ پذیرش حکمتِ رنج، تفکیک کرد و هر کدام را سر جایش نشاند، اما شدنی است. 

اگر این را باور کنیم و با حسنِ ظن به خدا، تمام رنجهای زندگیمان را متناسب با روح و نیاز و استعدادمان بدانیم، خواهیم دید که جا دارد در پیِ هر رنجی، از خدا تشکر کنیم. و البته هیچ منافات ندارد که پس از تشکر یا قبل از آن، دعا کنیم که خدا این رنج را از پیش رویمان بردارد.

129ـ میلیاردری با روزی کم

تفکر در امر خدا می تواند سرگرمی خوبی برای انسان مؤمن باشد که دوست دارد سر از کار خدا دربیاورد؛ از بس که خدا پیچیده کار می کند و رفتارهایش اسرارآمیز است. 

مثلا اگر خدا بخواهد رزق و روزی کسی را کم کند، شاید یکی از راههایش این باشد که میلیاردرش می کند؛ آنقدر که پولهایش همۀ ذهن و حواسش را به خود مشغول کند! و دیگر و وقت نکند به خانه و خانواده اش برسد! و وقت نکند با خانواده به مسافرت و گردش و تفریح و زیارت برود! و وقت نکند به فک و فامیل و دوستان و آشنایان سر بزند! و باقی عمرش را در فضای کار و انباری بازار بگذراند، و اعصابش را صبح تا شب با سر و کله زدن با طلبکار و بدهکار خورد کند! و یکی دو سال به همین منوال به زندگی بی روح و خشک ادامه دهد تا دچار بیماری های گوناگون شود و از بیشتر غذاهای خوشمزه و دلچسب محروم گردد! 

با این وصف، قطعا بسیاری از آنهایی که از دور، صدایِ دهلِ زندگیِ این میلیاردر را خوش می بینند و در حسرتِ مال و منالش آهِ حسرت می کشند، رزقشان از او بیشتر است و بیش از او از لذتهای این دنیا حظ برده اند.

128ـ پیشنهادهای نامادرانه

نامه اخیر و البته سخیفِ احمدی نژاد به حضرت آقا تداعی کنندۀ آن نامادریِ خودخواه و سنگدلی است که تنها همّ و غمّش تصاحبِ بچۀ بی نوا بود، اگر چه دو شقّه شود! وگر نه کسی که واقعا دلسوزِ انقلاب باشد، هیچ گاه عقلش به چنین پیشنهادهای شوم و عقیمی نمی رسد.

آن چه از سر تا پایِ نامۀ احمدی نژاد می بارد و چیزِ دیگری هم در آن به نظر نمی رسد، حسِّ رقابت و دشمنی با مسئولینِ سه قوه به علاوۀ شورای نگهبان است و بس! و هر آن چه برای او مهم است، گویا غلبه بر حریفان است و دیگر هیچ. 

او دیگر به این فکر نمی کند که با مُنحل کردن دولت و مجلس که هر دو منتخبِ مردمند، چه بر سر مردم سالاری این نظام می آید؟ و مردم با کدام اعتماد، دوباره به صندوقهای انتخابات بشتابند؟ و اساسا انتخاباتی که شورای نگهبان در آن دخیل نباشد، مگر قانونی است؟ و از آن گذشته، اگر دولت و مجلسِ بعدی به مذاق او و همپیاله هایش خوش نیاید چه؟! و بعد از آن که عالم و آدم رهبرِ ما را ـ به فرضِ محال که طبقِ پیشنهادش عمل کند ـ دیکتاتور خواندند، چه کسی جواب خواهد داد؟!

چقدر ساده دلند افرادی که هنوز احمدی نژاد را دوستدار و مخلص نظام و انقلاب می دانند و دُمِ خروسِ خودخواهی و عَدَمِ صداقتش را هنوز ندیده اند!

احمدی نژاد از سرنوشت شوم میرحسین عبرت نگرفته است که با ایستادنش در برابر قانون و پافشاری بر بدعتهای غیر قانونی به جایی رسید که پستترین و منفورترین گروهکها و سیاستمدارهای جهان به حمایت از او شتافتند و مایۀ ننگ و ذلتِ ابدی او شدند. بد نیست بداند که تاریخ انقلاب با کسی شوخی ندارد و با هیچ کس پسرخاله نیست و هیچ کاری برایش ندارد که احمدی نژاد را هم در جریدۀ از راه برگشتگان ثبت کند تا او هم مایۀ عبرت دیگران باشد؛ اگر چه روزی مردم به او افتخار می کردند و از جنس خود می دانستند.   

استکبارستیزی مایۀ عزت و سربلندی است، و روزی احمدی نژاد با به چالش کشیدن اسرائیل، در میان مردمِ ایران و دیگر مردمِ آزادۀ جهان عزیز شد، اما این روزها که لولۀ تفنگش را به این طرف چرخانده و همۀ توپ و تشرش را روانۀ داخلی ها کرده، دیگر از آن ارج و قربش خبری نیست و از چشم و دهن افتاده است؛ مگر این که به عقل بیاید و از راه ناصوابش بازگردد.

127ـ تسلیتهایی که بیشتر نمک به زخم می پاشد

بعضی از سلبریتی ها در پی حوادث مرگبار جانگدازی که برای هموطنان ما رخ می دهد، جوری اظهار نظر می کنند که انگار بنا ندارند روزی از این دنیا رخت بربندند یا مرگ کسی را ببینند! گویا نمی دانند دنیا جای حادثه و سانحه و مریضی و آفت و مرگ و میر است! و به نظر می رسد نمی دانند رنج در زندگی دنیایی انسان اصالت دارد و جایگاهی محفوظ برایش مشخص شده است.

جوری در پی این حوادث به زمین و زمان اعتراض می کنند که انگار اینجا را با بهشت اشتباه گرفته اند. و از همین رو اینقدر بلا و مصیبت را غیر طبیعی می دانند! گویا خوشبختی و سعادت در این دنیا را به گونه ای در ذهن خود تعریف کرده اند که با هر بلا و مصیبت و مرگ و میری منافات دارد! تا جایی که این حوادث را نشانۀ بدبختی یک ملت یا حکایتگر نفرین شدن یک سرزمین پنداشته اند!

با چنین دیدگاه و جهانبینی غلطی هر کسی فیلم و داستانی بسازد، قطعا خدمتی به تماشاگرش نکرده است چرا که شاخصهای غلطی از خوشبختی و سعادت به خورد تماشاگر می دهد که هر که باور کند همواره در ناخودآگاه خود احساس بدبختی خواهد کرد، یا دست کم هیچ گاه آن شور و سرمستی و احساس خوشبختی سرشاری که یک انسان در این دنیا می تواند احساس کند، در وجود خود نخواهد یافت.

وانگهی با چنین جهانبینیِ نادرستی هیچ گاه نمی شود مهربانی خدا را فهمید و باور کرد. خدای مهربان ما خدایی است که هر روز بعضی از بندگانش را به بیماری مبتلا می کند که فقط بعضی از بیماریهای فراگیر خبرساز می شود. و هر روز جان صدها و هزاران نفر از بندگانش را می ستاند که فقط اندکی از این مرگ و میرها رسانه ای می شود و هشتگی به خود اختصاص می دهد. و هر روز جاهایی از زمین را می لرزاند که تنها اندکی از این لرزشها نظر ما را جلب می کند.

آن کس که جایگاه اصیل و مستحکم رنج در حیات بشر را ندانسته و نقش رنج را در شکوفایی استعدادهای نهفتۀ انسان برای تجربۀ لذتهای عمیق و ماندگار در این دنیا نشناخته است، هیچ گاه مهربانی خدا را نمی تواند باور کند. و بی شک کسی که مهربانی خدا را در انبوه این مشکلات و مصیبتهای دنیا نمی بیند و لمس نمی کند، محال است بتواند احساس خوشبختی و سعادت کند. بماند که دیگر دل و دماغ نماز و عبادت هم نخواهد داشت.

برای این که سوء تفاهم نشود عرض می کنم: اگر چه این دولت را چندان کارآمد نمی دانم و چه بسا وزیر راه در این حادثۀ اخیر بی تقصیر نباشند، اما کارآمدترین دولت و جهادیترین مدیران هم نمی توانند ملتی را از اصلِ مستحکم و پولادینِ "اصالت رنج در دنیا" برهانند.


پ ن: به هر بازمانده و مصیبت زده ای از هر حادثۀ گذشته و آینده که این یادداشت را می خواند تسلیت عرض می کنم. امیدوارم عزیز از دست رفتۀ شما این روزها زندگی فوق العاده بهتر و لذتبخشتری را تجربه کرده باشد و به هیچ وجه از اتفاقی که برایش افتاده است، متأسف نباشد. امیدوارم خداوند آرامش و صبری بسیار و سعادتی سرشار در باقی روزهای زندگیتان به شما عنایت کند.

126ـ دوربین و میکروفونهای غارتگر

با دیدنِ مستندِ قائم مقام این ترس به جان هر کسی باید بنشیند که آیا عاقبت به خیر خواهد شد یا خیر؟!

حسِّ کاذبی در دل خیلی از ما جا خوش کرده که فکر می کنیم عاقبت به خیر شدنمان تضمین شده است و اتفاقی برای ما یکی دیگر نخواهد افتاد! از کجا می دانیم این را؟! چه کسی این چکِ سفیدامضا را به ما داده است؟! چه کسی گناههای از راه به در خارج کن را برایمان فهرست کرده و خبر داده که هیچ کدام از اینها در پرونده ات ثبت نشده است؟! و بماند که عمل و جهاد و خدمتِ ما کجا و مجاهدتهای برخی بزرگانِ بدعاقبت کجا؟

شگفتا که بدعاقبتی دامن هر کسی را می تواند بگیرد حتی اگر او در اثرِ مجاهدتهایِ علمی و دینی و انقلابیِ فراوان و درازمدت، «قائم مقام رهبری» شده باشد. و عجب که هر کسی ممکن است ضد ولایت فقیه بمیرد اگر چه خود، درباره اش کتاب نوشته باشد! مهم نیست کسی در طول حیاتش چقدر علیه bcc سخن رانده است، مهم آخرِ پاییزِ عمرِ اوست که جوجه های ایمان و عملش را می شمارند و آن روز شاید مهمترین روزِ کاریِ رئیس bbc فارسی شده باشد.

بدعاقبتی در کمینِ همه است، اما خواص و بزرگان و مسئولان و سابقه داران و نخبگان و شخصیتهای مطرح و تأثیرگذار جامعه، راحتتر به چنگ پنجه های بدعاقتبی می افتند، و سزاست که بیشتر و جدیتر از آن به خدا پناه ببرند. 

گاهی کسی چنان در جامعه معروف و مطرح می شود که دیگر هیچ کاری را بدون در نظر گرفتن آبرو و وجاهتِ شخصیِ خود انجام نمی دهد. و از آن به بعد کارِ صادقانه برای اعتلای اسلام و خدمت به اسلام، برای او انگیزه ای دور و دست نایافتنی می شود و رفته رفته گوهر اخلاصش در لا به لای انبوه دوربینها و میکروفونهای دور و برش گم می شود؛ اخلاصی که اگر چه برای همه سخت و دست نایافتنی است، اما برای عوام جامعه آن هم در بعضی از کارها ممکن بلکه آسان است. برای هم دعا کنیم..

125ـ دوستی خاله خرسه با خرسهای گنده بک!

انسانها هر چه بزرگتر و کاملتر می شوند، ظرفیت داشتن عشق و محبت عمیقتر و طبعا لذتبخشتری پیدا می کنند. و قطعا با تجربه کردن محبتی عمیق، زندگی با نشاط تر و شیرینتری خواهند داشت. 

محبتی که نمادش قلب و خرس باشد و با این کادوهای بچه گانه اثبات می شود، محبت انسانهای کوچک است که نمی تواند خیلی عمیق و دلچسب و لذتبخش باشد. جدای از این که خیلی وقتها ماندگار هم نیست و با کمتر اختلاف و دعوایی تار و پودش از هم می پاشد. فرهنگی که از زاویه بچه گانه و بی مزه "ولنتاین" به عشق و محبت نگاه می کند، چیزی جز "گودبای پارتی" برای خانواده ها نداشته است! 

تصویر پدری که اول صبح قرص نانی در دست دارد و به خانه می برد، یا کارگری که با دو کیسۀ سیب زمینی و پیاز در دست، به خانه می رود، یا همسری که جارو به دست خانه را قبل از آمدن شوهرش سر و سامان می دهد، یا پدری که فرزندش را در بغل می فشارد و می بوسد، یا مادری که سفره ناهار را می آراید و بچه ها را صدا می زند و خیلی تصاویر و عکسهای دیگری که هر روز در خانه هایمان تکرار می شود، هزاران بار بیشتر بار عشق و محبت دارد، تا عکس خرس گنده ای که روی صندوق عقب ماشین طناب پیچ شده تا به عنوان کادوی عشق و محبت، به همسر پیشکش شود! یاد دوستی خاله خرسه می اندازدم این خرسهای گنده بک!

124ـ دلخوشی تو چیست اگر انقلابی نیستی؟

اگر انقلابی نباشی و آرزوهای انقلابی نداشته باشی میخواهی چه باشی و چه آرزوهایی داشته باشی؟
مگر نمی دانی که هر کسی به آرزوهایش دلخوش است؟ خب بگو تو به کدام آرزوها دلخوشی؟
ما انقلابی ها دلخوش به آرزوهایی هستیم که حتما محقق خواهد شد ـ دست کم به زعم تو ما یقین و باور داریم که حتما به آن آرزوها خواهیم رسید ـ آرزوهایی که از هیجان و شور و نشاط و سرزندگی هیچ کم و کاستی ندارد و از همین حالا که هنوز صبح دولتش ندمیده است و تنها نتایج سحرش رخ نشان داده، گرما و نشاط روحمان را حسابی تأمین می کند. 
این که در آینده ای نزدیک اسرائیل نابود خواهد شد و آمریکا هم به دست ما از بین خواهد رفت و پرچم انقلاب اسلامی ما خیلی بالاتر از آن چه امروز هست، برافراشته خواهد شد و روزی منافقین داخلی رسوا و ذلیل خواهند شد و سالها جهاد غریبانه جوانان انقلابی روزی در مقیاس جهانی به بار خواهد نشست و دنیا سراسر به دست انقلابی های کشورهای گوناگون خواهد افتاد و کلی اتفاق قشنگ دیگر... 
گیرم که تو فکر کنی ما توهم زده ایم و خیالات می بافیم، عیبی ندارد، که دلخوشی و نشاط ما سرجایش محفوظ، چرا که یقین داریم آینده جهان، صد در صد انقلابی است. و با همین یقین خیلی به ما دارد خوش می گذرد! 
حال تو بگو به کدام آینده باور و یقین داری و چه شوری در سر داری و به کدام آرزوهای حتما شدنی ات دلخوشی اگر انقلابی نیستی؟! 

123ـ روضه ای برای دل جانبازان عزیز

جانبازان عزیز ما صبور و عزیز و پراراده اند و همواره مشکلات را خوار کرده اند تا جایی که از بسیاری از انسانهای سالم و تنومند، پرانرژی‌تر به نظر می آیند. اما طبیعتا برخی از جانبازان عزیز ما که یا دست ندارند و یا پا ندارند و یا قطع نخاع شده اند، درد جانکاهی دارند که اگر چه کمتر از آن سخن می‌گویند، اما با کمی تأمل می‌توان آن را درک کرد.

اگر چه ناتوانی جسمی سخت و دشوار است ولی به هر حال می‌توان با محدودیت‌هایش کنار آمد و به مشکلاتش عادت کرد، اما برای یک پدر جانباز غیور سخت است که نتواند فرزند خود را در آغوش بگیرد و بلند کند. بغل کردن فرزند از آن رابطه های زیبا و شیرینی است که هم پدر از آن لذت می‌برد و هم فرزند دلبندش از نوزادی آن را احساس و درک می‌کند و رفته رفته پدر را با آغوش گرم و مهربانش می‌شناسد. بغل کردن و بوسیدن و به هوا پرت کردن، حکایت رابطه‌ی شیرینی است که تا پنج ـ شش سال بین پدر و فرزند ادامه دارد و در این میان حسرت جانکاه یک پدر شجاع و غیور و مهربان را که دست و پایش توان بغل کردن و نوازش کردن بچه هایش را ندارند، فقط خدا می‌داند و بس.

می‌خواهم روضه‌ای برای دل این جانبازان دل شکسته بنویسم؛ روضه‌ی مادر جوانی که مهربان‌ترین مادر دنیاست و می‌داند چند روزی بیشتر کنار فرزندانش نیست و همین روزهاست که باید با همسر و فرزندانش خداحافظی کند. مادرها معمولا مهربانند، اما مهربانی مادر جوان نسبت به دختر چهار ـ پنج ساله‌اش نمود بیشتری دارد. مادرها همیشه مهربانند اما وقتی بیمار می‌شوند و نگاه غصه‌دار دخترشان را می‌بینند مهربان‌تر می‌شوند. مادرها همیشه مهربانند اما اگر قرار باشد چند روزی به سفر روند و از دخترشان جدا شوند، مهربانی‌شان به اوج می‌رسد. و خدا نکند مادری خبردار شود بعد از او چه به روزگار فرزندانش می آید... 

روضه‌ی ما داستان مادر جوان و مهربانی است که این روزها نگاه پرغصه‌ی بچه هایش بند از دلش پاره کرده است، و لبخندهای خوددارانه‌اش آتش به جانش افکنده است. این مادر این روزها عزم سفر دارد، و حتما مثل دیگر مادرها دنبال فرصت و بهانه است تا آنها را بارها و بارها ناز و نوازش کند و در بغل بگیرد و سفت به سینه بچسباند. اما چه بگویم که دست و سینه این مادر یاری نمی کند...

122ـ اگر زبان خارجی نمی دانيم شله زرد که بلدیم بپزیم

نامه مقام معظم رهبری که با سرنخ #Letter4u منتشر شده است. از آن سنگ محکهایی است که می توان میزان ولایتمدار بودن افراد را با آن محک زد. هر کسی با هر هنر و دانش و موقعیت و امکاناتی که در اختیار دارد، باید برای هر چه بیشتر منتشر شدن و رسانه ای شدن این نامه تلاش کند و هزینه کند. 

#Letter4u سرنخی است که اگر درست و به موقع به جوانان اروپایی و آمریکایی برسد، مقدمات نابودی نظام سلطه و صهیونیسم بین الملل فراهم خواهد شد. 
بدیهی است که در این شرایط باید با طرحها و شکلهای مختلف، این پیام را در فضای مجازی بمباران کرد و رزمایشی با شکوه و بهت آور با عنوان   به نمایش گذاشت.

امروزه هر کدام از ما گوشی همراهی داریم که با آن با بسیاری از شبکه های اجتماعی در ارتباطیم. در چنین مرحله ای که مقام معظم رهبری بر آن شدند که چنین نامه ای را به تک تک دختران و پسران اروپایی و آمریکایی ارسال کنند، چرا نباید کلیکهایمان را وقف این نامه مقام معظم رهبری کنیم و همه جوره مبلغ آن باشیم. سلام و درود خدا بر پدران و مادرانمان که  قبل از انقلاب اعلامیه های حضرت امام(ره) را دست به دست می چرخاندند تا کل ایران از پیام امام خمینی(ره) آگاه شود. و همه می دانیم و شنیده ایم که اعلامیه پخش کردن، چه گناه نابخشودنی و بزرگی بود و اگر جوانی را در حال پخش اعلامیه ها می گرفتند، چه زندانها و شکنچه گاههای مخوفی در انتظارش بود. امروز پخش نامه حضرت آقا بسیار بسیار آسانتر و کم دردسرتر شده است.

ما می توانیم عکس و پوسترهای مربوط به این نامه را در هر شبکه ای که در آن فعالیت می کنیم، منتشر کنیم.

می توانیم عکس پروفایل مربوط به خود را از عکسهای متناسب با جنبش  انتخاب کنیم.

اگر قریحه شعرسرایی داریم می توانیم در این زمینه و در راستای تشویق دیگران به حماسه آفرینی در جنبش  چند بیتی بسراییم.

طراحان لباس و تیشرتهای مذهبی و هیئتی هم می توانند تیشرتهایی با محور  طراحی کنند، و مطمئن باشند جوانهای زیادی در ایران و خارج ایران وجود دارند که از این تیشرتها استقبال کنند.

علما و سخنرانان ما نیز می توانند از فن خطابه و بیان خود استفاده کنند و مردم و به ویژه جوانان را به حماسه سازی در این جنبش دعوت کنند.

طراحان و مستندسازان و تدوینگران و زبان دانان ما هم جای خود دارند و تکلیفشان معلوم است. 

اگر خانمی تدوین و گرافیک و طراحی وغیره بلد نیست، چه بهتر؛ شله زرد و حلیم که می تواند بپزد؟! پس با نیت سربازی برای امام زمان(عج) و مقدمه سازی برای ظهور، شله زرد بپزد و با دارچین روی آن بنویسد . خانمها با انتشار عکسها و طرحهای مختلف و گوناگون زنانه با محور  می توانند توجه خیلیها را در فضای مجازی جلب کنند و این سؤال را در ذهنها ایجاد کنند که راستی این چه پیامی است که میلیونها انسان با سلیقه های مختلف و روشهای گوناگون دم از آن می زنند. 
به هر حال چند میلیارد جوان اروپایی و آمریکایی هر کدامشان سلیقه ای دارند و به روشی جذب می شوند و این پیام را باید با سلیقه های مختلف و روشهای گوناگون طراحی کرد و در فضای مجازی شلیک کرد.