3ـ نماز را می توان از بازی بچه ها یاد گرفت
بازی کردن بچهها منظرهی تماشایی و لذتبخشی است. بچهها گاهی یک ساعت با دو سنگ یا دو سه تکه چوب بازی میکنند و هیچ خسته نمیشوند؛ کاری که اگر یک دقیقه آن را تجربه کنیم، برای ما خسته کننده خواهد بود.
علت این که بچهها با این تکههای چوب و سنگ حال میکنند، این است که آنها کاری به ظاهر این سنگ و چوب ندارند. بچهها در ذهن و خیال خودشان برای هر یک از این سنگ و چوب شخصیتی تعریف میکنند. در ذهن یک کودک، این سنگ مهربان است و آن یکی بداخلاق است؛ یک چوب شاه است و دیگری وزیر یا غلام او است. کودکان اگر تکه چوبی را در جوی آبی بیاندازند، آن چوب، کشتی بسیار مهمی خواهد بود که جان بابا و مامان و عمه و خاله و دوستان آن کودک به امنیت آن کشتی بستگی دارد.
بازی نکردن ما بزرگترها با این وسایل و لذت نبردن، فقط برای این است که نیروی تخیل ما به اندازهی کودکان نیست، وگر نه اگر شرکتی تقبل زحمت کند و در یک بازی رایانهای او به جای ما تخیل کند و تخیلش را به تصویر بکشد، ما بزرگترها هم چنان گرم بازی میشویم که هیچ آبرویی برای ما باقی نماند.
راز بیحالی و بیشوری ما در نماز همین است. ما برای قیام و سجود و رکوع قنوتمان هیچ معنا و مفهومی قائل نیستیم و ذهن و خیالمان را با معانی زیبای این کارهای قشنگ درگیر نکردیم. آنهایی که با معانی زیبای این اعمال انس گرفتهاند، هیجان و شور و لذت سرشاری را در نماز تجربه کردهاند.
خدای ما کار بسیار زیبا و پرهیجان و لذتبخشی را بر ما واجب کرده است. حیف که ذائقهمان را خراب کردهایم.