1ـ مبلغان موفق تاریخ چه می کردند؟
تبلیغ ویژگی مؤمن است
هر انسان مکتبی و رسالی، مبلغ دین و دعوتگر مردم به سوی حق است، خواه طلبه باشد، خواه نباشد. تبلیغ بیش از این که وظیفهی طلاب باشد، خود منش یک انسان مؤمن است. حال اگر طلبهای روحیهی تبلیغ نداشت، با چشمپوشی از این که در وظیفهاش کوتاهی میکند، این ضعف روحیهی او نشانگر این است که اساسا بر ایمان این آدم باید افسوس خورد و او را تهی از آتش و حرارت ایمان شمرد، چرا که گرمادهی وظیفهی آتش نیست؛ بلکه خوی اوست، چه این که تابش و نورافکنی را کسی بر عهدهی خورشید ننهاده است که خودْ تا خورشید است، در حال تابیدن است. حال چه شده است که طلبهای که دل او روشن از نور قرآن و احادیث اهل بیت است، خود به خود نمیتابد و جز احساس تکلیفی سرد، هیچ شوری نسبت به تبلیغ دین در خود نمییابد. آیا در مورد چنین افرادی که خودِ نویسنده نیز یکی از آنان و با درد تاریکیشان دست به گریبان است، نمیتوان چنین نتیجهای گرفت که چندان نوری ندارند که نمیتابند؟
البته بدیهی است که منظور از تبلیغی که انجام ندادنش به اندازهای بد است که ایمان انسان را زیر سؤال میبرد، تبلیغی نیست که محدود به منبر و تألیف و تدریس و برگذاری همایش باشد، بلکه منظور مطلق تبلیغ و تواصی به حق است.
آن پیام مهم چیست؟
حال باید دید رسالت یک مؤمن چیست و تبلیغ چه چیزی در درجهی اولِ اهمیت قرار دارد. به نظر میرسد، برای پاسخ به این پرسش باید پرسشهایی از این دست پرسید:
اساسا چه چیزی برای خدا مهم است و آن را ملاک حقانیت و نجات انسان میداند؟ که ما هم بر همان تکیه کنیم و آن را تبلیغ کنیم، یا دست کم آن را هم تبلیغ کنیم؟
پیامبران در تبلیغ دین تکیه بر چه چیزی داشتهاند و اصل درگیری جبههی باطل با پیامبران بر سر کدام پیام تبلیغیشان بود؟ که ما هم همان نکته و اصل دینی را محور قرار دهیم و در راستای تبلیغ آن برنامهریزی کنیم.
با توجه به آموزههای قرآن، اهل حق همواره کماند و سخن حق به مذاق بیشتر مردم تلخ مینماید. ﴿لَقَدْ جِئْنَاکُم بِالْحَقِّ وَلَکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کَارِهُونَ﴾[1] ازاینرو پیامبران که پرچمدار و مبلغ حق بوهاند، همواره مورد اعتراض امتها بودند و از سوی آنها مسخره میشدند. ﴿یَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُون﴾[2] حال باید دید این کدام پیام است که همواره بسیاری از مردم زیر بار آن نمیروند و پیامآور این پیام را به باد دشنام و ریشخند میگیرند.
اصل دین اطاعت است و بس
اگر نیمنگاهی به قرآن بیاندازیم، خواهیم دید که همواره مردم موظف به اطاعت از خدا و اطاعت از رسول (رهبری که از سوی خدا معین شده است) بودهاند. پیام پیامبران برای امتها و شاید اول پیام پیامبران برای امتها همواره این بوده است که من فرستادهی خدا به سوی شمایم، بنابراین از فرمانهای خدا اطاعت کنید و در کنار آن، از من نیز فرمان ببرید ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ﴾. این عبارت، پیامی است که خداوند آن را از زبان حضرت عیسی،[3]حضرت نوح،[4] حضرت هود،[5] حضرت صالح،[6] حضرت لوط[7] و حضرت شعیب[8] (علی نبینا وآله وعلیهم السلام) نقل کرده است.
پر روشن است که این امر به اطاعت از من، غیر از امر به اطاعت از خداست. خداوند مجموعه احکام ثابتی را در هر دینی به وسیلهی پیامبرش به مردم ابلاغ میکند و مردم به انجام این احکام موظف میشوند، اما نقش پیامبران فقط این نبوده است که «توضیح المسائل ناطق» امتها باشند و منبع ابلاغ مجموعهی احکام دینی برای مردم قرار بگیرند و بس؛ بلکه خود، رهبر جامعه بودند و به صلاحدید خود، به یک یا دو یا چند نفر و یا همهی امت، فرمان میدادند و مردم حق سرپیچی نداشتند.
به عبارت دیگر مجموعهای از اعمال هستند که اینها همواره (در هر زمان و مکانی) برای کمال فرد و جامعه بسیار سودمند و یا زیانبار میباشند، این اعمال به عنوان واجب و حرام الهی به عنوان احکام ثابت دین به مردم ابلاغ میشوند تا مردم به وسیلهی آنها از خدا اطاعت کنند. اما در کنار اینها جامعهی اسلامی در طول تاریخ با شرایط مختلف و فراز و نشیبهای بسیار روبرو بوده و خواهد بود، و هر شرایط خاصی، عکس العمل خاص و مناسب آن را از سوی جامعهی اسلامی میطلبد. و از طرفی روشن است که تشخیص عکس العمل و سیاست مناسب امت نسبت به زمانها و شرایط مختلف، کار بسیار بسیار پیچیدهای است که کمتر کسی توان و قدرت آن را دارد. ازاینرو است که خداوند متعال در کنار اعمال ثابت دینی «ولایت» را قرار داده است و برای هر امت و نسلی، رهبری (اعم از پیامبر، امام، نائب خاص امام و یا نائب عام امام) گمارده است.
در دین اسلام نیز مردم، هم موظف به اطاعت از خدایند و هم مکلف به اطاعت از رسول. و چنان چه اگر از رسول اطاعت نکنند تمام اطاعتهای خود از خداوند (نماز و روزه و دیگر اعمال دینیشان) را به باد دادهاند. ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَلَا تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ﴾
گویا این سنت خداست که بر جامعهی بشری رهبری بگمارد و اعمال این مردم را به این شرط بپذیرد که تحت ولایت امر یک انسان قرار بگیرند؛ آن هم انسانی که خود معین کرده است.
در طول تاریخ، هیچ امتی فقط به انجام اعمال صالح و خودداری از کارهای ناپسند، مأمور نشده است. بلکه در طول تاریخ، امتها رهبر زندهی ظاهری داشتند و مکلف به پیروی از او بودند.
مبلغان خوب در تاریخ کیانند؟
فرض کنید در سالهای اول ظهور اسلام، برخی از صحابهی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مانند ابوذر، پس از درسآموزی و تأثیرپذیری از آموزههای قرآن و گفتار پیامبر، کمر همت ببندند و به قوم و خویشِ خود برگردند و آموزههای قرآن و احکام اسلام را تبلیغ کنند، اما هیچ اشارهای نکنند که شما ولی و رهبر دارید و در کنار نماز خواندن و روزه گرفتن، باید چشم به لبان او بدوزید و از او اطاعت کنید. و او حضرت رسول الله، محمد بن عبد الله (صلی الله علیه وآله وسلم) میباشد؛ بلکه تنها به مسائلی مانند اخلاقیات و روزه و نماز بپردازند و در راستای استحکام هر چه بیشتر روابط خانوادگی تلاش کنند... آیا به نظر شما تبلیغشان مورد قبول است؟ آیا خواهند توانست یارانی برای جبههی حق پرورش دهند؟
همین مثال را در دوران امام صادق (علیه السلام) بزنید. اگر یکی از شاگردان امام صادق (علیه السلام) در فعالیتهای تبلیغیاش بر بالای منبر رود و دائم آیه و روایت بخواند و داستانهای مختلف اخلاقی را بیان کند و از فضائل امیر المؤمنین (علیه السلام) بگوید و در راستای اثبات حقانیت او و بطلان دیگران بکوشد و دائم از ولایت علی بن ابی طالب (علیه السلام) دم بزند و مردم را بر مصائب حضرت زهرا (علیها السلام) و امام حسین (علیه السلام) بگریاند، اما هیچ اشاره نکند که امروز، رهبر جبههی حق امام صادق (علیه السلام) است و باید تحت ولایت او قرار گرفت و از او اطاعت نمود. آیا چنین انسانی، مبلغ موفقی است و به تکلیف خود عمل کرده است؟
نتیجهی این تبلیغهای دمبریده هم در طول تاریخ این بوده است که به برکت فعالیتهای فرهنگی مبلغان، اطاعت از خدا فرهنگسازی شده است، اما اطاعت از رهبر و رسول و امام، همواره بی مشتری بوده و دست امامان و پیامبران، همیشه از وجود مطیع و فرمانبر، تهی بوده است. چرا؟ چون مردم در طول تاریخ از این نکته غافل بودهاند که همواره و پیوسته در کنار اطاعت از اوامر ثابت لا یتغیر الهی، رهبری وجود دارد که مسیر جامعهی حق و فرماندهی جبههی حق به دست اوست و باید از او فرمان برد و اطاعت نمود. محمد بن مسلم از امام صادق (علیه السلام) نقل میکند که میفرمود: «والله یا محمد من أصبح من هذه الأمة لا إمام له من الله عز وجل ظاهر عادل، أصبح ضالا تائها، وإن مات على هذه الحالة مات میتة کفر ونفاق»[8]
این حقیقت اکسیری، حقیقتی است که همگان، آن را برای پیشینیان و آیندگان قائل بودهاند، اما خود از زیر بار آن شانه خالی کردهاند. نیمنگاهی به تاریخ نشان میدهد که مردم در اطاعت از خدا و عمل به احکام ثابت دینی، نسبت به اطاعت از رهبر الهی موفقتر بودهاند. آنچه اهل بیت (علیهم السلام) را از تخت پادشاهی بر عالم ـ که حق طلق آنان است ـ پایین کشاند و در کنج خانههایشان نشاند، بینمازی و روزهخواری مسلمانان و کمبود شمار شیعیان نبود که تاریخ گواه شمار بالای شیعیان متشرع در زمان اهل بیت (علیهم السلام) است. آنچه باعث غربت اهل بیت (علیهم السلام) بود، ضعف عملی و فرهنگی شیعیان در میدان اطاعت از اهل بیت (علیهم السلام) بوده است.
فرهنگ اطاعت از اهل بیت (علیهم السلام) چنان ضعیف بود که امام صادق (علیه السلام) را در حسرت هفده یار فرمانبر گذاشت،[10] و امام علی را از داشتن سی سرباز محروم داشت،[11] و امام حسن (علیه السلام) را به صلح با معاویه واداشت.
وظیفهی ما در دوران غیبت چیست؟
آیا امروز مسلمانان ولی و رهبری دارند؟ اگر دارند، پس چرا طلاب و مبلغان محترم ساکت نشستند و تقریبا همگی دست به دست هم دادهاند تا این حقیقتْ مجهول بماند و مسلمانان جهان از شناختن رهبرشان محروم بمانند و به قول امام صادق (علیه السلام) همانند گوسفند رهایی باشند که از گلهی خود رمیده است؟[12] و اگر رهبر واحدی ندارند و چنان چه برخی میگویند، رهبر واحدی ندارند و رهبرشان امام زمان است و اکنون دست ما از او کوتاه است، پس بفرمایند که این چه امام زمانی است که مسلمانان را بدون تکلیف و بدون سرپرست رها کرده است و خود به دیار غربت شتافته است؟ مگر بارها و بارها این حقیقت و این برهان محکم را از منابر نشنیدهایم که مگر ممکن است، پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله وسلم) به دیار باقی بشتابند و مردم را بدون رهبر و امام رها کنند...! حال چه شده است که آن چه برای پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله وسلم) روا نبود، اکنون برای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) روا شد؟
برخی از خطبا و اساتید این حقیقت را دریافتهاند که هیچ دینی بدون رهبر و ولی امر معنی ندارد، پس بناچار باید برای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نائبی معرفی کرد، اما به جای این که مردم را به رهبر واحدی ارشاد کنند، مردم را به مراجع ارجاع میدهند و همهی مراجع را نواب عام امام زمان معرفی میکنند و تقلید از آنان را با اطاعت از امام برابر میشمارند!
عجبا! اگر تقلید از مراجع همان اطاعت از رسول و اطاعت از امام زمان است، پس اطاعت از خدا چیست؟ ما میدانیم که اطاعت از خدا همان اطاعت از رسول و امام نیست. حال چه شد که این دو با هم یکی شدند؟ آیا اسلام در زمان غیبت خلاصهتر گردید و نصفی از آن پرید؟! دوم این که این پدیده در کدام دین سابقه داشته است که مردمی در یک زمان چندین رهبر داشته باشند و همه موظف باشند از همهی آنها اطاعت کنند؟ و اگر قرار بر این است که هر گروهی از مرجع تقلیدشان اطاعت کنند، این چه دینی است که از طرفی از تفرقه و از هم گسیختگی باز میدارد و از طرف دیگر چند رهبر مختلف بر آنها قرار میدهد؟
نائب امام زمان را بشناسید و آن را بشناسانید
همگی مقام معظم رهبری (حفظه الله) را میشناسیم و به ایشان ارادت داریم و به کفایت و درایت و قدرت ایشان بر رهبری جهان اسلام واقف هستیم. اما این کافی نیست. ما برای بسیاری از بزرگان، احترام و ارزش قائل هستیم، اما تا اختلاف نظری با آنها پیدا میکنیم، خیلی راحت میگوییم: در این مورد با ایشان همنظر نیستم. گاهی رفتار احترامآمیز ما با مقام معظم رهبری از این دست است و این بزرگترین نقص است.
این حقیقت را باید بدانیم که امروز خداوندی که اخلاقش (سنتش) هیچ گاه عوض نمیشود، مثل همیشه، برای مسلمانان رهبری قرار داده است. راه شناخت رهبر و یقین به آن هم مثل همیشه باز، بلکه ضروری است. کافی است در این راه جهاد کنید تا خداوند شما را هدایت کند.
وقتی گفته میشود: «مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی خامنهای (حفظه الله) ولی امر مسلمین است.» یعنی اوست که از سوی خداوند متعال به مقام نیابت منصوب شده است، و این از مهمترین عقاید زمان غیبت است.
از این روست که امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) ولایت فقیه را همان ولایت رسول الله میدانستند.[13] و حضرت آیت الله جوادی آملی نیز در سخنرانی خویش در مسجد اعظم در تجمع اعتراضآمیزی که در پی سخنان آقای منتظری انجام گرفت، فرمودند: «ولایت در إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ خطاب به عقلا و فرزانگان جامعه و به افراد عاقل و بالغ، مکلف و هوشیار و بیدار است. میگوید ای عقلا! ولی شما بالذات خداست و از طرف خدا، پیامبرش و پس از پیامبر، جانشین معصومش و پس از جانشین معصوم وی، نائب خاص او، آنگاه نائب عام او نظیر مقام معظم رهبری ولی شماست.»[14]
با این بیان انصاف بدهید که نه زندگی بسیاری از ما واقعا ولایت محور است و نه تبلیغ ما نشان از حضور ولی در زندگی و دینمان دارد. یکی از مهمترین هدف یک مبلغ حقیقی، باید این باشد که دست مردم را در دست رهبرشان قرار دهد و مهر او را در دل آنان بکارد. آیا این درد و هدف را ما داریم؟
خدایا به جهاد مبلغانت ما را از مبلغان ولایت نائب ولیت قرار بده.
[1]. زخرف: 78.
[2]. یس: 30.
[3]. زخرف: 63؛ آل عمران: 50.
[4]. شعراء: 108، 110.
[5]. شعراء: 126، 131.
[6]. شعراء: 144، 150.
[7]. شعراء: 163.
[8]. شعراء: 179.
[9]. الکافی1: 184.
[10]. الکافی2: 242.
[11]. الکافی8: 33.
[12]. الکافی1: 183.
[13]. صحیفهی امام، ج10، ص308
[14]. منشور ولایت: 42.
ما که می دانیم دانش ما در برابر دانش شما ذره ای بیش نیست وما می دانستیم که قادر به فهم این اقیانوس دانش نیستیم و به همین دلیل خواندن مقاله شما را به دور ازخرد دیدیم پس تنبلیمون شد و نخواندیم
اقا التماس دعا