208- التماس تعادل!
مهر و محبت که زیادی شد، سر از چاپلوسی درمیآورد. شجاعتِ زیادی هم نوعی دیوانگی است. تواضعِ زیادی ذلت است. سخاوت هم اگر زیادی شد، ولخرجی و اسراف است. اهمیتِ زیادی به بهداشت، به وسواس میانجامد. احتیاط کردن زیادی دیگر ترس است. در هر چیزی مشورت خواستن، عین وابستگی است. و کلا قید مشورت را زدن، همان یکدندگی است. انعطاف زیادی، آدم را بیشخصیت نشان میدهد. شوخی زیادی همان لودگی و جلفبازی است. زیادی هم که جدی باشی، خشک و نچسب خواهی بود.
اینها به کنار، هیچ کار و صفت خوبی، بیآفت و آسیب نیست. مثلا اگر خیلی بااستعداد و تیزهوش باشی، ممکن است تنبل و کمکار شوی. اگر خیلی آدم موفقی باشی، شاید دچار عجب و غرور شوی. اگر کار کنی و پول دربیاوری، بعید نیست توکلت به خدا کم شود. اگر پولدار شوی، به طغیانزدگی نزدیکتر شدهای. اگر اهل گناه نباشی، شاید فکر کنی نیاز به استغفار نداری. یا اگر توفیق معنوی خاصی نصیبت شود، فکر کنی از بقیه جلو زدهای. دیگر این که اگر کار خوبی انجام دهی، برای ریاکردن مستعدتری. و اگر خدمتی کنی توقعت بالا میرود و چه بسا منت بگذاری. کلا گل بیخار نداریم. باز بشمارم؟!
بیچاره و قابل ترحم کسانی که با دیدن غیرتِ کاریکاتوریِ کج و معوجِ آفت خوردهی آسیبدیدهی آدمی نامتعادل، طعنه به غیرت زدند و گفتند: من ناموس کسی نیستم! و در واقع رسما خواستهاند همه بیناموس شوند!
پس با همین دستفرمان ادامه دهند و در واکنش به وسواسیها بگویند: "من نجاست را دوست دارم". چاپلوسان را هم با شعار "مرگ بر مهربانی" سر جای خود بنشانند. در پاسخ به ریاکاران هم شعار "من بیدینم" یا "من خدا نشناسم" سر دهند.
بگذریم که اینها در فضای امن و ناموسپرست وطن اسلامی ما زندگی میکنند که نه داعشیها حق تجاوز دارند و نه زن و دختر ما مثل غرب، بیپناه و مأوا است. اگر این چتر امن غیرت نبود، همینها ترس برشان میداشت و دربهدر دنبال غیوری میگشتند تا از شر بیناموسها حفظشان کند.