چشم خدا

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

چشم خدا

گفت می خواهم بدانم کیستی
گفتمش آقای من سید علی است

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۴ ارديبهشت ۰۲، ۱۸:۴۴ - اندیشکده اریحا
    طیب الله

۱۳ مطلب با موضوع «خانواده» ثبت شده است

زندگی رؤیا نیست

اگر جوانی به دانش‌گاه، نگاه رؤیایی داشت، مثلا اگر فضای دانش‌گاه را رؤیایی فرض کرد یا رابطه‌ی استاد و دانش‌جو و رابطه‌ی دانش‌جوها با هم را رؤیایی فرض کرد یا فضای کلاس و درس و پژوهش و درس‌خواندن را رؤیایی فرض کرد یا فضای خواب‌گاه را رؤیایی فرض کرد، کلا اگر زندگی دانش‌جویی را رؤیایی فرض کرد، هم‌چین آدمی شاید همان ترم اول انصراف دهد. حالا اگر انصراف هم ندهد، چندان با شور و نشاطی که باید و شاید، ادامه نخواهد داد.

یا مثلا اگر جوانی زندگی کارمندی در یک اداره را رؤیایی فرض کند باز همین می‌شود. مثلا بنشیند در عالم خیالاتش اتاق‌ها را، میز و صندلی‌ها را، روابط بین کارمندها را، پز و کلاس یک کارمند و همه چیز شغل کارمندی را رؤیایی فرض کند. این یکی هم لابد همان ماه اول، انصراف دهد. حداقلش این است که دیگر آن کارمند سرحال و  قبراق سابق نخواهد بود.

آن چه ازدواج را سخت و ناپایدار کرده، همین تصویر رؤیایی از ازدواج است که بمباران رسانه‌‌ای آن را در ذهن جوانان القا کرده است. ازدواج خوب، از نگاه ذهن جوانِ زخمی به دست این رسانه‌ها، همه چیزش رؤیایی است. اخلاق همسر، شکل و قیاقه و تیپش، فضای خانه، رابطه‌ها، اتاق خواب و هر آن چه فکرش را بکنی رؤیایی است.

رسانه با هزار جور ترفند و نور و صدا و تصویر و گرافیک، تصویر رؤیایی از ازدواج ساخته است. تصویری که ظاهر و نمایش را هم اگر زوجی در خانه‌ی خود اجرا کنند، آن حس رؤیایی‌اش را هیچ وقت نمی‌توانند بچشند. چون عالم واقع پیرایه‌های زمختی دارد که نمی‌گذارد آن حس خالص چشیده شود. جدای این که اساسا، زندگی در عالم واقع، این‌قدر شیک و پیک نیست، این‌قدر همه چیز مرتب نیست، همه آدم‌ها این‌قدر خوش‌تیپ نیستند، نورپردازی در زندگی معمولی این‌قدر حرفه‌ای نیست، اساسا زندگی دکور نیست و آدم‌ها در واقع، گریم‌شده نیستند. زندگی که فیلم نیست؛ داستان و رمان هم نیست! زندگی یک واقعیت است که همه‌ی ویژگی‌های واقعیت را دارد؛ رنج‌هایش، مشکلاتش، تضادهایش، سوء تفاهم‌هایش، دل‌زدگی‌هایش، خستگی‌هایش، بی‌حوصلگی‌هایش و همه‌ی سختی‌ها و تلخی‌هایش را با هم دارد. فقیر و غنی هم ندارد. زندگی هیچ کسی رؤیایی نیست. حتی اگر بشود یک عکس رؤیایی از زندگی و خانه و ماشین بعضی‌ها گرفت، زندگی‌شان حتی در آن خانه هم رؤیایی نیست.

وقتی دختر و پسر با هم‌چین نگاه کج و معوج رؤیایی وارد زندگی مشترک می‌شوند، هی حس می‌کنند زندگی‌شان اینی نیست که باید باشد. هی فکر می‌کنند زندگی‌شان یک چیزی کم دارد. تند و تند انرژی و شور و نشاط‌شان را از دست می‌دهند و توی ذوق‌شان می‌خورد. هی فکر می‌کنند نکند اشتباهی‌اند و انتخاب درستی نکرده‌اند. و رفته رفته دعواهای ناتمام سر می‌گیرد و آخرش طلاق!

اگر این‌قدر روایت رؤیایی از زندگی زناشویی به خوردمان نداده بودند، وضع زندگی مشترک جوان‌ها این نبود و آمار طلاق سر به فلک نمی‌کشید. قدیم که این‌قدر توقع رؤیایی از زندگی زناشویی نداشتند، زندگی‌ها مثل حالا در معرض خطر نبود. کاش جریانی راه بیفتد و جمع کند این بساط رؤیاهای خانمان‌برانداز را!
 


منتشر شده در روزنامه‌ی رسالت ۱۴۰۲/۳/۳۱

210- جای خالی یک مهم!

نشانه‌ی این که فرهنگ عمومی ما به مسئله‌ای اهمیت می‌دهد، این است که کلی راه حل درست و غلط برای آن مسئله در فضای مجازی باشد.

وقتی چیزی در نگاه فرهنگ عمومی ما مهم و جدی نباشد یا فقط کمی تا قسمتی مهم باشد، هیچ وقت کلی راه حل ابتکاری ریز و درشت و تخصصی درباره‌اش نخواهیم دید. 

با همین شاخص می‌شود فهمید، مثلا بهبودی رشد مو و علاج ریزش آن برای ما مهم است، موفقیت در کنکور و انتخاب رشته بسیار مهم است. یا مثلا شکوفا کردن استعدادهای کودک با بازی‌های خلاقانه مهم است، آشپزی خوشمزه و متنوع هم مهم است. همچنین موفقیت در کسب و کار، آموزش زبان، موفقیت و اعتماد به نفس، روابط زناشویی، چگونگی ابراز عشق و محبت به همسر و کودک و خیلی موضوع‌های دیگر را هم می‌توان در زمره‌ی موضوع‌های مهم فرهنگ ما قرار داد. 

چند سالی است که حتی تم جشن تولد هم مهم شده، نشان به این نشان که چقدر ایده و راه حل برایش هست. حتی لابد چگونگی غافل‌گیر کردن همسر در روز تولدش هم مهم است که کلی روش و شگرد در فضای مجازی دارد. روش غافل‌گیرانه و ابتکاری برای اطلاع باردار شدن به شوهر هم کم‌کم به لیست مهم‌ها اضافه می‌شود. تازه وقتی یک راه حلی خودش یا آموزشش کلی خرج داشته باشد، بیشتر نشان‌دهنده‌ی میزان اهمیتش در فرهنگ عمومی ماست. 

حالا خودمانیم؛ مسئله‌ی "حفظ ابهت و اقتدار و شوکت پدر" در فرهنگ عمومی ما چه جایگاهی دارد؟! چندتا راه حل ابتکاری و خلاقانه در فضای مجازی می‌شود برایش پیدا کرد؟ چندتا دوره در این زمینه طراحی شده و به فروش می‌رسد؟ کلا چقدر عرضه و تقاضا در این باره وجود دارد؟! اساسا هشتگ اختصاصی این موضوع چیست؟! تقریبا هیچ!

209ـ خرس گنده‌ی ترجیحا قرمز

بدترین ظلم و جفایی که می‌شود به عشق کرد، این است که نماد و جلوه‌‌ای خرد و حقیر، بلکه به شدت بی‌ربط برایش تعریف شود؛ خرس گنده‌ی قرمز! مثل این می‌ماند که برای روز معلم، نماد خرگوش را قرار بدهیم و به معلم‌ها خرگوش اهدا کنیم. یا مثلا روز مادر، همه به مادرانشان گوسفند هدیه دهند، و روز پدر مثلا اسب آبی! یا مثلا عرف شود شب نیمه‌ی شعبان همه ترقه‌بازی کنند، در روز 22 بهمن همه نارنجی بپوشند، در روز دانش‌آموز آب‌بازی کنند، و در روز پرستار خاک‌بازی! 

می‌بینید؟! همین که پای یک نماد مسخره و بی‌ربط به میان می‌آید، آن مناسبت و پیام‌هایش همه به فنا می‌روند. دیگر هیچ حرف حسابی و عمیقی نمی‌شود زد. الگوها و رفتارها و نگاه‌ها، همه به تبع این نماد بی‌ربط و کلاس پایین، خراب می‌شوند. 

اگر برای عشق و محبت، هیچ روز و نماد و الگویی نباشد، بسی بهتر است از این که یک نماد و الگوی کلاس پایین و بی‌ربط داشته باشد. اساسا از شکل و شمایل نماد عشق و محبت در فرهنگ غرب می‌شود حدس زد عشق، در آن ور آب چه جایگاهی دارد.

انسانها هر چه بزرگتر و کاملتر می شوند، ظرفیت داشتن عشق و محبت عمیق‌تر و طبعا لذتبخشتری پیدا می کنند. و قطعا با تجربه کردن محبتی عمیق، زندگی با نشاط تر و شیرینتری خواهند داشت.
محبتی که نمادش قلب و خرس باشد و با این کادوهای بچه گانه نشان داده می شود، محبت انسان‌های کوچک است که نمی تواند خیلی عمیق و دل‌چسب و لذت‌بخش باشد. جدای از این که خیلی وقتها ماندگار هم نیست و با کمتر اختلاف و دعوایی تار و پودش از هم می پاشد. فرهنگی که از زاویه‌ی بچه‌گانه‌ی #ولنتاین به عشق و محبت نگاه می کند، ارمغانی جز #گودبای_پارتی برای خانواده‌ها نداشته است!

تصویر پدری که چند کیلو سیب‌زمینی و پیاز و میوه در دستانش دارد و برای زن و بچه‌اش می‌برد، بسیار عاشقانه‌تر از تصویر جوانی است که خرس گنده‌ای بر سقف ماشینش سوار کرده و برای عشقش می‌برد. عشق مفهوم عمیق و سنگینی است؛ سبکش نکنیم.  

149ـ شبی که حس زیارت نداشتیم

غروب بود و همه خسته بودیم، ولی تصمیم داشتیم به حرم برویم چون دو سه روزی به حرم کاظمین نرفته بودیم. از بس که خانۀ اقامت ما در بغداد از کاظمین دور بود. در این فاصله ای که افتاده بود به کربلا و نجف هم رفته بودیم البته. ولی با این حال دیگر زشت بود به حرم کاظمین نرویم. وقتی تصمیم گرفتیم و سوت آماده باش زدیم که برویم حرم، دختر یازده ساله ام گفت حوصله ندارم بیایم؛ بگذارید بمانم.

به او گفتم هیچ وقت در خانه حوصلۀ زیارت پیدا نمی کنیم. معمولا هر وقت بخواهیم به زیارت برویم حسش نیست، و این طبیعی است. فکر نکن الآن من خَیلی مشتاقم به حرم بروم و کاملا سر حالم. اتفاقا خیلی هم خسته ام. این حسی که داری کاملا طبیعی است؛ و من اگر از تو بدتر نباشم بهتر نیستم. حال خوشی که دنبالش می گردی هم معمولا در خانه پیدایش نمی شود. اینجا هر چقدر بمانی اتفاقی نمی افتد. قاعدۀ زیارت این است که خیلی وقتها بدون حس و حال، از خانه بیرون می زنیم، زحمت و خرج مسیر را هم تحمل می کنیم. آن وقت، همین که وارد حرم می شویم یا چند لحظۀ بعد، حالمان خوب می شود؛ انگار همان لحظه امام به ما خوش آمد می گوید و از ما تشکر می کند که زحمت کشیدیم و آمدیم. و همان لحظه است که دلمان باز می شود و روحمان شاد. از الآن نمی توانی پیش بینی کنی زیارتت چگونه خواهد بود و امام چگونه تحویلت خواهد گرفت. پس بیا برویم..

آخر قانع شد و آماده شد تا با ما بیاید. بعد از زیارت از دخترم پرسیدم چطور بود. گفت: خیلی خوب بود. خوشحال بود که در خانه نمانده بود. و من خوشحالتر که امام کاظم و امام جواد (علیهما السلام) آبروداری کردند و همان جوری که برای دخترم توضیح دادم، تحویلمان گرفتند.

143ـ عاشقانه های تو زرد!

وقتی می بینم بعضی ها در مورد نامزدشان یا عشقشان که قرار است در آینده با او ازدواج کنند، احساسات فوق العاده عاشقانه ای دارند، تا جایی که فکر می کنند فقط به عشق و امید او نفس می کشند و نمی توانند بدون او زندگی کنند. و اگر او را نداشته باشند دیگر هیچ امیدی به زندگی نخواهند داشت...، احساس می کنم این رابطه اگر سر بگیرد، به احتمال زیاد دوامی نخواهد داشت. چون دست کم یک نفرشان، یعنی همان که خیلی جوگیر است، درست نمی بیند ماجرا را. 

واله و شیدای دختر یا پسری شده است که خیلی نمی شناسدش و عیوبش را فعلا نمی بیند، ولی بعدا می بیند وکاخ صورتی اش فرو خواهد ریخت. وانگهی خوبی هایی که فعلا از معشوقش دیده است، مگر چیست که درخور این عشق بی بدیل و بی مثال شده است؟ مگر جز این است که خیلی خوشگل و خوش صدا و خوش تیپ و خوش قد و بالا و خوش اخلاق است؛ تازه اگر باشد؟! همه اینها که بعد از چند صباحی عادی می شود، و عیوب این آقا پسر یا دختر خانم یکی یکی رخ نشان می دهد. 

برای ازدواج کردن باید ببینی چه کسی را انتخاب کنی که شایسته خطاپوشی و عیب پوشی ات باشد، تا هر روز ببخشی اش و از خطاهایش در گذری و بسیاری را ندید بگیری و فقط تحمل کنی و به رویش هم نیاوری و هیچ گاه به رخش نکشانی و در یک جمله روز و شب به او رحم کنی. و در عین حال محبتی منطقی و معقول بین تو و همسرت روز به روز رشدی فزاینده داشته باشد که ریشه اش از خود گذشتگی ها و ایثارهاست نه کمال و جمال خارق العادۀ تو و همسرت. خانواده چنین جایی است که اگر چنین نگاهی به آن نداری، داری اشتباه می زنی!

139ـ لباسها را با لبخند پاره کنید

این روزها که برای فرزندانمان لباس و کفش نو می خریم، چه لزومی دارد که به آنها تأکید کنیم مواظب کفش و لباسشان باشند تا پاره نشود؟! آنها که بیشتر از ما ذوق زده وسایل جدیدشان هستند و حتما بیشتر از ما دلبسته لباسهایشانند تا کثیف و پاره نشود، پس تأکیدات زیادی و روی اعصابشان راه رفتنِ ما چه نقشی جز هیچ در حفظ بیشتر این وسایل می تواند داشته باشد؟ در تربیت و یادگیری سبک زندگی چه نقشی دارد، جز هیچ؟ اتفاقا بدآموزی هم دارد. 

با این تذکرهای الکی که یک روز هم به عمر لباس و کفش بچه هایمان اضافه نمی کند، فقط پاره شدن و خراب شدن لباس و کفش را غیر طبیعی نشان داده ایم و بچه هایمان را به خرت و پرت زندگی که هر کدام عمر کوتاهی دارد، دلبسته تر کرده ایم. خب چه کاری است آخر؟ 

به جای آن می توانیم به فرزندمان بگوییم: «این کفش و لباس مبارکت باشد، تا روزی که پاره می شود، چند روزی از آن استفاده کن.»! حتی می توانیم بپرسیم: «راستی پسرم یا دخترم به نظرت این کفش کی پاره می شود؟ کی لباست از زنگ و رو می افتد؟ کی از این لباس خسته خواهی شد و دیگر به آن نگاه نخواهی کرد؟»

شاید مقاومت کند و بگوید: «نخیر؛ من تا همیشه از این لباس و کفش و اسباب بازی ام، نگهداری می کنم و نمی گذارم خراب شود.» آن وقت بگویید: «دختر نازم، پسر عزیزم! هر آن چه در این دنیاست شکستنی و پاره شدنی و خورد شدنی است، من و تو هم روزی می شکنیم و داغون می شویم کفش و لباست که جای خود دارد.» 

روزی هم که کفش و لباسش پاره شد، به جای دعوا و تعجب و اظهار تأسف و مگر نگفتم های بیخود و نابجا و از آن بدتر کاراگاه بازی برای یافتن مقصر، می توانیم لبخندی بزنیم و بگوییم: دیدی گفتم؟!

134ـ جعبۀ ابزار زن

زن می تواند، مهندس ماهری باشد، یا کارگردان کاربلدی باشد، یا سخنران قهاری باشد، و حتی تکنسین چیره دست، و یا ورزشکار نام آوری باشد. اساسا کمتر کاری در جامعه وجود دارد که زنان از پسش بر نیایند. الحق و الانصاف فروشندگان خوبی هستند و بازاریابانی بهتر؛ منشیانی صادق و دلسوز و کارمندانی منظم و دقیق. زن همۀ این نقشها را می تواند در جامعه ایفا کند، چه این که اکنون در همۀ رشته های دانشگاهی حاضر و موفق است.

اما اگر زنی بخواهد نقشی عمیقتر و جدیتر و صد البته ماندگارتر در جامعه داشته باشد، باید فرزندی بزرگ تربیت کند که آن فرزند در جامعه کارستان کند و تأثیری عمیق در جامعه به جا بگذارد. آری زن می تواند در جامعه نقشهای پیش دستی و متوسط ایفا کند، اما نقش بزرگترش غیر مستقیم است.

فرزند و شوهرِ زن، ابزار کار اوست. او بدون ابزار، همچون کسی خواهد بود که با دستهای خود بخواهد با چوب و سنگ و آهن چیزی بسازد. ممکن است وسیله­­ ای هم بسازد، یا چند قطعه ای را روی هم سوار کند، اما هیچ گاه حاصل کار او به زیبایی و کارایی اثر یک نجار یا آهنگرِ ابزار به دست نخواهد بود.

خانمی که وقت خود را در خانه صرف آدم داری و آدم سازی می­کند، نقشی به مراتب عمیقتر و جدیتر و ماندگارتر در جامعه دارد، تا خانمی که در بازار و کارخانه و فرودگاه و اداره و معدن و شهر بازی و جاهای دیگر مشغول کار است.

امروز هیچ خانمی به اندازه مادر امام خمینی (ره) در جهان اسلام نقش ایفا نمی کند؛ خانمی که بر گردن همۀ مسلمانان جهان حقی بزرگ دارد، اگر چه بیشتر مردم نامش را نمی دانند و محل قبرش را نمی شناسند. خداوند برای زن نقشی چنین سنگین و عمیق و البته پنهان طراحی کرده است، که اگر بخواهد به نقشهای سطح پایین جامعه بسنده کند، از آن نقش بزرگ و عمیق و ماندگار، باز خواهد ماند. 


باز نشر شده در 598 

125ـ دوستی خاله خرسه با خرسهای گنده بک!

انسانها هر چه بزرگتر و کاملتر می شوند، ظرفیت داشتن عشق و محبت عمیقتر و طبعا لذتبخشتری پیدا می کنند. و قطعا با تجربه کردن محبتی عمیق، زندگی با نشاط تر و شیرینتری خواهند داشت. 

محبتی که نمادش قلب و خرس باشد و با این کادوهای بچه گانه اثبات می شود، محبت انسانهای کوچک است که نمی تواند خیلی عمیق و دلچسب و لذتبخش باشد. جدای از این که خیلی وقتها ماندگار هم نیست و با کمتر اختلاف و دعوایی تار و پودش از هم می پاشد. فرهنگی که از زاویه بچه گانه و بی مزه "ولنتاین" به عشق و محبت نگاه می کند، چیزی جز "گودبای پارتی" برای خانواده ها نداشته است! 

تصویر پدری که اول صبح قرص نانی در دست دارد و به خانه می برد، یا کارگری که با دو کیسۀ سیب زمینی و پیاز در دست، به خانه می رود، یا همسری که جارو به دست خانه را قبل از آمدن شوهرش سر و سامان می دهد، یا پدری که فرزندش را در بغل می فشارد و می بوسد، یا مادری که سفره ناهار را می آراید و بچه ها را صدا می زند و خیلی تصاویر و عکسهای دیگری که هر روز در خانه هایمان تکرار می شود، هزاران بار بیشتر بار عشق و محبت دارد، تا عکس خرس گنده ای که روی صندوق عقب ماشین طناب پیچ شده تا به عنوان کادوی عشق و محبت، به همسر پیشکش شود! یاد دوستی خاله خرسه می اندازدم این خرسهای گنده بک!

106ـ جای این مسابقه ملی در فضای فرهنگی کشور خالی است

تا کنون به یاد ندارم که مقام معظم رهبری با چنین لحن جدی و تلخی خطر کاهش بحرانی رشد جمعیت ایران را هشدار دهد و حتی در پیشگاه خداوند متعال و تاریخ، عذر خواهی کند.

شاید آن زمانی که سیاست "فرزند کمتر زندگی بهتر" کلید خورد، بیش از دو سه قانون اقتصادی جزئی تصویب نشد، که دیگر اثری از آنها نیست، اما چیزی که هنوز بر فضای کشور سنگینی می کند، غبار تیره و تار فرهنگ های غلطی است که در لایه­ های مختلف جامعه رخنه کرده است، و هنوز خبری از پادزهر آن فرهنگ­های غلط در محصولات فرهنگی کشور دیده نمی­ شود. و تا این فرهنگ­ های غلط وجود دارند، خانواده­ های ما کم جمعیت خواهند ماند.

بگذریم از این که شاید هیچ فیلم و سریالی در کشور، یک خانواده­ کامل را الگو قرار نداده است، و به نظر می رسد هیچ خانواده­ ای در فیلم و سریال­ های ما دل بینندگان ایرانی را نبرده است، بلکه اصل بر این بوده است که همه­ خانواده­ ها به نحوی مشکل دارند و همیشه با هم سرِ جنگ، اما گه­ گاهی هم اگر خانواده­ی سالمی نشانمان دهند، هرگز خانواده­ پرجمعیتی نبوده است. تعداد فرزندان زیاد در سریال­ های ما همواره بستری برای نشان دادن مشکلات و دعواها و بدبختی­ ها بوده است. این فرهنگ را القا کرده­ اند که خانواده­ پرجمعیت، مساوی با "دردسر والدین" است، پدر خانه را "آقای گرفتار" می­ کند و اساسا پدر خانواده باید خیلی قلدر و "پدرسالار" باشد، تا به چنین زاد و ولدی اقدام نماید. این وضع فیلم و سریال­ های ماست.

صحنه­ خانواده­ های پرجمعیت همواره در خانه­ های قدیمی و کثیف کوچه پس کوچه­ های پایین­ شهرها به تصویر کشیده شده است؛ با این سکانس که چهار پنجتا دختر و پسر قد و نیم­­ قد سر یک چیز بی­خود دارند دعوا می­ کنند و مادرشان در حالی که یک کودک شیرخواری را بغل گرفته و از گریه­ اش کلافه شده است، با بداخلاقی تمام، سر بچه­ ها داد و هوار می­کند که "بس کنید دیگه، سرسام گرفتم از بس دعوا کردید!"

و از طرفی خانواده­ های باشخصیت و فرهیخته و باکلاسی که بسیار متین و باوقار هستند و اعضای خانواده به همدیگر احترام می­ گذارند، یا کلا فرزند ندارند، و یا فرزندانشان یکی دو تا بیش نیستند. و در چنین بستر کم­جمعیت و خانه­ سوت و کوری به این همه خوشبختی رسیده­ اند.

صدا و سیما و وزارت فرهنگ و ارشاد، باید بجنبند و این غبار سیاه فرهنگ غلط را از فضای جامعه­ ما بزدایند. شایسته است در پی هشدارهای مکرر آقا، دیگر صحنه­ های تکراری و پرتعداد "خانواده­های پرجمعیت بدبخت" از فیلم و سریال های ما حذف شوند. شایسته است فیلم و سریال­ هایی با هدف زدودن فرهنگ "فرزند کمتر زندگی بهتر" تولید شود. با وجود این همه موضوع فرهنگی جدی و اولویت­ دار، معلوم نیست چرا کارگردانان ما دست از داستان­های خاله زنکی بر نمی­دارند، مگر سوژه­ خوب و قوی قحط است؟!

پیشنهادی دارم؛ خوب است صدا و سیما و وزارت ارشاد ما سالانه یک مسابقه­ سراسری ملی طرح و فیلم­نامه نویسی با چندین محور مهم و اولویت دارِ اخلاقی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و دینی و اعتقادی و… برگزار کنند، و مقید شوند که فیلم­نامه­ های درجه یک و حائز رتبه را در دستور کار تولید قرار دهند.

عرف­ های غلط ازدواج، نماز، حجاب، خرید جنس ایرانی، تربیت فرزند، آیین همسرداری، ایمان به خدا، ایمان به غیب، فرهنگ انتظار، نقش قرآن در زندگی، شیوه انتخاب همسر، آسیب­ های جوانی و نوجوانی، روابط دختر و پسر، آسیب­ های ماهواره و اینترنت و موبایل و دیگر تکنولوژی های روز، کتاب­خوانی، ادب، احترام به پدر و مادر، بصیرت سیاسی، آرمان­ های امام و انقلاب و هزاران موضوع ریز و درشت دیگر وجود دارد که درباره­ شان چیز قابلی تولید نشده است. بیایند و مردانگی کنند و چنین مسابقه­ ای را در سطح ملی برگزار کنند. قول می­ دهم که با چنین کاری تحول و جهش شگرفی در شکل و محتوای فیلم و سریال­ های ما رخ خواهد داد.

امروز فرهنگ شیطانی غرب، برای القای پیچیده­ ترین شبهات اعتقادی و فلسفی نیز دارد فیلم می­ سازد، چنین نیست که دیدگاه­ های فلسفی­ اش را تنها از راه کتاب و مقاله مطرح کند. و متأسفانه ما هنوز وارد این عرصه نشده­ ایم.

شاید اگر چنین پیشنهادی عملی شود و در سطح کشور، اجرا شود، شاهد روزی خواهیم بود که در حوزه و دانشگاه­ های ما آن­ گاه که شاگرد شبهه­ اعتقادی و فلسفی سختی مطرح می­کند و از استادش جواب و منبع درخواست می­ کند، استاد در کنار ذکر یکی از کتاب­های شهید مطهری (ره) بگوید فلان فیلم ایرانی را هم حتما ببین، پاسخ روشن و دل­چسبی به شبهه­ ات می­ دهد.

95ـ آیا اسلام به زن ظلم کرده است؟

وقتی با معتادان و مجرمان و خلافکاران و اراذل و اوباش مصاحبه می کنند و وضعیت زندگی آنها را بررسی می کنند، معمولا به این نتیجه می رسند که اکثر اینها خانواده های درست و حسابی نداشتند و در فضای یک خانواده ی خوبی تربیت نشده اند. زندگی دختران خیابانی را هم که تحلیل می کنند، باز معلوم می شود که بیشتر اینها محبتی که باید در خانواده ببینند، ندیدند و این شد که فکر فرار از خانواده به سرشان زد…

این جملات هزاران بار از زندانیان و بزه کاران اجتماعی شنیده شده است که بابام یا مادرم معتاد بود، در خانه همیشه بین پدر و مادر جنگ بود، مادرم از پدرم جدا شده بود و من جدای از مادرم زندگی می کردم، مادر و ناپدری ام جوری با من رفتار می کردند که گویا در خانه زیادی ام…

از آن طرف، زندگینامه ی بسیاری از شهدا و علمای بزرگ و انسانهای موفق در میدانهای مختلف علمی و دینی و جهادی نشان می دهد که شالوده شخصیت خوب و موفقشان از ابتدای کودکی و بلکه از هنگام بارداری و شیرخوارگی در بستر یک خانواده ی صالح و سالم  و آغوش مادری مهربان شکل گرفته بود. مثلا در هنگام بارداری و شیردهی مادرشان همیشه باوضو بود و دائم قرآن می خواند. از دوران کودکی مادرشان آنها را به جلسات روضه می برد و با امام حسین (علیه السلام) آشنایشان کرده بود. فضای محبت و انس و مهربانی بین پدر و مادر همواره در خانه حاکم بود. پدرشان آدم حسابی بود. مادرشان انسان باشخصیت و محترمی بود… و گمان نمی کنم کسی باشد که در این حرفهای بدیهی و فوق روشن تردیدی داشته باشد.

حالا با این وصف، آیا اسلام به زن ظلم کرده است که به او گفته مهمترین نقش تو اداره ی خانواده و رسیدگی به همسر و فرزندان است؟! و من نمی فهمم که وقتی خدا زن را در حساسترین جایگاه شکل گیری شخصیت انسانها قرار داده است و در آن جایگاه به او نقش داده است، این زن دیگر چه کم دارد که برخی بیایند و برایش دلسوزی کنند و به او نقشهای در پیتی بازاری بدهند تا احساس کمبود شخصیت و بی هویتی نکند؟! مگر خانواده جزیره ای در مریخ است و جدای از جامعه است که اگر کسی در خانواده نقش داشت، باید به این فکر باشد که در جامعه هم نقش پیدا کند؟! چطور رئیسی که از صبح تا بعد از ظهر در اتاق ریاستش ریاست می کند، و دکتری که ساعتها در اتاق دربسته ی مطبش مشغول کار است، در جامعه نقش دارند، اما مادری که همه روز فعالیت می کند تا فضای خانواده را گرم و عاطفی و سالم نگه دارد، نقشی در جامعه ندارد؟!

امروز مادر امام خمینی (قدس سره) در این جامعه بیشتر نقش دارد، یا بهترین و والاترین و مؤمنترین استاد دانشگاه های زن کشورمان؟ کدامشان؟! امروز مادر شهیدان زین الدین در جامعه بیشتر نقش ایفا می کند، یا بهترین پزشکان زن کشور؟ کدامشان؟!

من عمدا مادران بزرگان را با دختران مجرد فروشنده و بازاریابی که به خاطر ظاهر آراسته و روابط عمومی بالایشان چندرغاز پول می گیرند مقایسه نمی کنم، بلکه با بهترین و والاترین زنان شاغل کشور مقایسه می کنم تا بگویم که حتی بهترین زنانی که نقشهای والا و باارزش جامعه را ایفا کرده­اند، از آن جهت که نقش اصلی آنها نیست، به گرد پای زنانی که نقش اصلی خود را به بهترین شکل ادا کردند، نمی رسند.

نقش اصلی زن، مادری و همسری است. زن مسؤول تدارکات مهر و عاطفه در خانواده است تا همسر و فرزندانش به جایی برسند و بیرون از خانواده موفق باشند و نقششان را خوب ادا کنند.

و ناگفته نماند که نقش مستقیم زن در جامعه را منکر نیستم و حتی به ضرورت ورود زن در برخی از شغلهای جامعه ایمان دارم، اما سخن این است که هیچ کدام از آن نقشها وشغلها، هر چند که ضروری باشند، جای نقش اصلی او را در جامعه نمی گیرند و هیچ کدامشان به اندازه ی نقش همسری و مادری زن اثر و خاصیت ندارند. «از دامن زن مرد به معراج رود، بر دامن مادر شهیدان صلوات»