چشم خدا

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

چشم خدا

گفت می خواهم بدانم کیستی
گفتمش آقای من سید علی است

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۴ ارديبهشت ۰۲، ۱۸:۴۴ - اندیشکده اریحا
    طیب الله

۲۹ مطلب با موضوع «اهل بیت» ثبت شده است

104ـ همسایه آبروداری کن

روز قیامت روزی است که خیلیها در آن دو دستی بر سر خود خواهند کوبید؛ هر کس به روش خود، یکی محکمتر یکی آرامتر، یکی بیشتر یکی کمتر، یکی به این دلیل یکی به آن دلیل...

یکی از آن دلیلها ممکن است این باشد که در آن گیر و دار حساب و کتاب روز قیامت سرانجام لطف خدا شامل حالم شود و اهل بیت شفاعتم کنند و بالأخره گذرنامه بگیرم که بروم بهشت. من هم شاد و شنگول و خرم، جشن و شادی کنم و به همه عالم و آدم پز بدهم که ایها الناس، من هم بهشتی شده ام...

ناگهان در آن شلوغی روز قیامت، چشمم به یک جوان والا مقام و بلند مرتبه ای می افتد که سراسر پز و افاده هایم در برابر او به تواضع و فروتنی تبدیل می شود. تعجب می کنم از این همه نور و زیبایی و شکوه و جلال و مقام. ابهتش سراسر وجودم را می گیرد. به حال او غبطه می خورم و با احترام کامل به او می گویم: ای ولی خدا تو کیسی، در دنیا چه کاره بودی، چگونه به این مقام رسیدی؟ 

و او پاسخ می دهد: من یک جوان سیه چرده و فقیر آفریقایی بودم. کارم کارگری بود. در کل عمرم فقط یک بار توفیق پیدا کردم و حرم حضرت معصومه را زیارت کردم. در آن زیارت به حضرت معصومه عرض کردم: خانم، من یک خواسته مهم دارم، ولی فرصتی ندارم که هر روز بیایم و آن را از شما درخواست کنم. شاید این اولین و آخرین باری باشد که به زیارت شما می آیم، پس جوری گوش کنید و تحویل بگیرید که دیگر نیاز به یادآوری نباشد. خانم من، می خواهم یکی از سربازان امام زمانم باشم. می خواهم در انقلاب مهدی سهمی داشته باشم، می خواهم زیر پرچم ایشان جنگ کنم و به شهادت برسم... بعدها آقا ظهور کرد و من هم پای رکاب ایشان به شهادت رسیدم. بعد از شهادتم متوجه شدم که آن همه توفیق به خاطر لطف و عنایت حضرت معصومه بود. همان یک زیارت کار خودش را کرد...

اینجاست که جا دارد آدم  قبل از وارد شدن به بهشت، دو دستی محکم بر سر خود بکوبد و بعد برود بهشت. به ویژه اگر مانند من بیچاره در شهر قم زندگی می کرد. روز قیامت همه اهل محشر می بینند و می فهمند که یک عمر، همسایه حضرت معصومه بودم. همسایه جان! آبروداری کن. 

 

99ـ روز قیامت محشر است

جشن عروسی هر عروس و دامادی پیش از آن که برگزار شود، سهم زیادی از خیالپردازی­هایشان را به خود اختصاص می­دهد. کمتر جوانی را می­توان یافت که آرزوی جشن عروسی خود را در دل نداشته باشد و صحنه­های زیبا و لحظات شاد و به یادماندنی عروسی خود را تخیل نکرده باشد.

به گواهی امام صادق ـ علیه السلام ـ روز قیامت برای اهل تقوا چنین جایگاهی دارد؛ "القیامة عرس المتقین". این روز برایشان تنها یک روز ترسناک و دلهره آور نیست، تا سعی کنند فراموشش کنند، بلکه در کنار این ترس که خود نیز شیرین و دلچسب است، انبوهی از احساسات شورانگیز و شادی­آفرین و شوق­آور، به همراه نام قیامت در دل اهل تقوا تداعی می­شود؛ آن­قدر که چون تقواداران غصه­دار و غمگین می­شوند، با یاد قیامت دلشان را تسلی می­دهند و دردهایشان را تسکین می­دهند.

از بس که در روز قیامت صحنه­های بسیار زیبا و لذت­بخشی برای تقوا پیشگان رخ خواهد داد آنها یک عمر به انتظارش می­نشینند. آنها که در طول حیاتشان از غربت نام خدا و اولیای او در این جهان رنج برده­اند، دل به روز قیامت خوش کرده­اند که روز سرآمدن این غربتهاست و همه، جایگاه بلند و با عظمت خدا را خواهند دید و در برابر مقام او و اولیایش سر تعظیم فرو خواهند آورد. و روشن است که چنین لحظه­ای برای بندگان صالح خدا چقدر شیرین است. آنها همه­ی عمر در سجده­­هایشان خدا را جستجو می­کردند و به او التماس می­کردند که پرده از چهره­ی زیبا و گیرایش کنار زند و نشانشان دهد که چقدر سبحان است. و البته خودشان نیز خوب می­دانند که هر چه در دنیا خدا را تماشا کنند، حقیقت چیز دیگری است و برای درک روشن­تری از عظمت و زیبایی و جلال و جمال خدا باز باید منتظر روز قیامت بمانند و حسرت آن روز را بخورند.

رنجی که اهل تقوا از غربت امامانشان می­کشند، رنجی بی­حد و مرز است و فقط خدا می­داد که این درد با دل اهل تقوا چه می­کند. آه و افسوس بندگان خوب خدا تا آسمان بلند است که چرا علی را کسی نشناخت، چرا با وجود حسین و عباسش هنوز خیلی­ها پی الگوها و سوپرمن­های دیگری می­گردند، چرا مردم جهان هنوز می­خواهند روی پای خود بایستند و درنیافتند که برای زندگی زیبا و سالم، باید به امام زمانشان اعتماد کنند و همه چیز را به او بسپارند و…

این چراها بخشی از غصه­های دل دوستان خداست که اگر وعده­ی ظهور مهدی ـ عجل الله تعالى فرجه الشریف ـ نبود و از آن بالاتر، روز قیامتی در کار نبود، یک آن در این دنیا تاب نمی­آوردند.

دلشان خوش است که خدایی هم هست و قیامتی هم در کار است و این چرخ روزگار همواره چنین تلخ، نخواهد چرخید… آن قدر زیبا و شیرین است آن روزی که دهها میلیارد انسان در جدی­ترین روز زندگیشان در کنار هم خواهند ایستاد و همه شیرفهم خواهند شد که علی، همان کسی که چندان میانه­ی خوبی با او نداشتند، همه کاره­ی این روز است و سهمیه­ی بهشت و جهنم دربست به دست اوست! و اهل تقوا خوشحالند که این علی از خودشان است؛ آقا و مولای خودشان است؛ بابای خودشان؛ و بالأخره کسی در آن روز آقایی و سروری می­کند که با او ندارند…

چه کیفی دارد آن روز که قاتلان حسین ـ علیه السلام ـ را دست بسته به صحرای قیامت بیاورند و به همه­ی محبین الحسین اجازه دهند به نوبت بیایند و از آنها انتقام بگیرند و سر از گردنشان جدا کنند.

در آن روز اهل تقوا یک عمر صبر و سکوت و شکسته نفسی را جبران خواهند کرد. کارهای خوب و زیبایشان را به رخ همه عالم خواهند کشید. در برابر همه عالم به امامانشان افتخار خواهند کرد و همه خواهند دید که چه فرق لا یوصفی وجود دارد بین امامان معصوم این شیعیان متقی، و رؤسا و پیشوایان و رهبران و لیدرانشان که مایه­ی شرمساری و سرافکندگی پیروانشان گشته­اند و خودشان از آنها گرفتارترند.

در روز قیامت قرار است خدا کولاک کند و مهربانی و رحمتش را به آخرین حدّ ممکن برساند، و فقط خود خدا می­داند که در سایه این لطف و رحمت بی کران او چه صحنه­های زیبا و لذتبخشی خلق خواهد شد. و اهل تقوا که خود از همه بیشتر طعم مهربانی­های خدا را چشیده­اند، سراسیمه منتظرند ببینند این خدای مهربانشان، در خزانه­ی لطف و مهربانی­اش چه مهربانی­های پنهانی دارد که هنوز رو نکرده است.   


91ـ چه دوستداشتنی بود پیامبرمان

امروز بزرگترین و مبارکترین مولود، به دنیا آمده است؛ کسی که خدا او را از همه بیشتر دوست دارد، و او نیز از همه بیشتر خدا را. به غار حرا باید تبریک گفت که هزاران سال در انتظار به دنیا آمدن نمازگزارش بود، و فقط چند سال دیگر باقی است تا این نمازگزارِ جوان قدم بر خاک این غار بگذارد.

امروز مهربانترین پیامبر آمده است؛ چشم بچه ها روشن که این مرد بزرگ، با همه بزرگان فرق می کند؛ او بزرگی است که کوچک شدن را خوب بلد است، و یقین دارم که هیچ مربّی مهد کودکی نمی تواند مثل پیامبر ما با بچه ها بازی کند. نماز جماعت را تند و سریع تمام کرد، چون کودکی به گریه افتاد و مادرش در حال نماز بود.

چشم یتیمان روشن، که این خاتم پیامبران، خاتم یتیم نوازان هم هست. چه می دانم، شاید برخی کودکان آرزوی یتیمی می کردند، وقتی یتیم نوازی پیامبر را می دیدند.

به ما گناهکاران هم باید تبریک گفت به خدا؛ هیچ پیامبری به قدر او نگران گناهکاران امت خود نبود. مادرها هم این قدر نگران فرزندانشان نیستند که پیامبر نگران ماست. در قیامت پدر و مادرها هم فراموشمان خواهند کرد، اما این پدر جنس محبتش فرق می کند؛ او آخرِ هر چی پدر مهربان است؛ او خاتَم پدران است.

هر کدام از اصحابش را که سه روز نمی دید، به عیادتش می رفت. خوش به حال کسی که در مدینه مریض شود. شاید اگر کسی یک روز مریض می شد، زن و بچه اش دعا می کردند، دو سه روز دیگر هم مریض بماند. من که اگر در زمان پیامبر بودم، نذر می کردم که اگر سه روز مریض شدم، یک مجلس روضۀ حضرت عباس بگیرم! دلم را خوش می کنم به بهشت؛ ان شاء الله آنجا اگر سه روز به دیدن پیامبر نرفتیم، او به دیدنمان بیاید.

فدایش شوم که چقدر ملاحظه حال دیگران را می کرد؛ حال اصحابش را نمی گرفت؛ اگر خبر عجیبی برایش می آوردند، او نیز مانند دیگران تعجب می کرد و به رویشان نمی آورد که او صادر نخستین است و همۀ ممکنات به واسطه او به وجود آمده اند و اذن تکوینی خدا از راه او محقق می شود و محال است، اتفاقی بیافتد و او خبردار نشود که همه عالم، مرتبه ای از سعۀ وجودی خود اوست و انسان کامل و خلیفة الله و فاتح قله قاب قوسین او ادنی که جهلی ندارد که بخواهد پس از خبردار شدن تعجب کند…؛ خلاصه این که خاکی بود و هیچ کلاس نمی گذاشت برای اصحابش.

موضوع بحث اصحابش را عوض نمی کرد، اگر موضوع گپ و گفتشان آخرت بود، یا دنیا بود، یا آب و غذا بود، هر چه بود، او نیز درباره همان موضوع با آنها گفتگو می کرد. سینه او گنجینه علم الهی بود، اما به سخن اصحابش که یک قطره از دریای علم او هم نداشتند، خوب گوش می داد. چنان گوش می کرد که گویی دارد استفاده می کند و بهره مند می شود. چقدر دوست داشتنی بود، پیامبرمان.

خدایا تقدیر تو این بود که از دیدن پیامبرمان محروم باشم، عیبی ندارد، تقدیر تو هر چه هست، به روی چشم می گذارم، اما مرا از دیدن روی نازنینش در قبر و قیامت و بهشت، محروم نکن. می خواهم با او زندگی کنم، او به زندگی با انسانهای کوچک عادت دارد.

82ـ نام کتاب وجودمان چیست؟

همۀ دانشجویان و طلاب می دانند که مهمترین گام برای نوشتن پایان نامه یا مقاله و کتاب، انتخاب موضوع است. موضوع است که مشخص می کند از میان حجم انبوه کتابهای ارزشمند و مفید، کدام را باید خواند و به کدام مرجع باید مراجعه کرد. سرفصلها را نیز بر اساس موضوع باید تنظیم کرد. دیگر مراحل از فیش برداری گرفته تا تنظیم و نوشتن مطالب نیز همچنین. نمی شود کسی ابتدای کار به مطالعه و نوشتن بپردازد و بگوید: فعلا مطالبی را در کنار هم می نویسم تا ببینم چه موضوعی را انتخاب کنم!

در آخر کار هم که مرحله ارزیابی این پایان نامه است و استاد داور، به نقد آن می نشیند، خطکش و ترازویش باز همین موضوع خواهد بود. اگر مطلب بی ربطی در گوشه و کنار پایان نامه ببیند، نمی پذیرد، هر چند، بسیار خوب و لطیف و ناب باشد.

این اصلی روشن در نویسندگی است که همه باید بدانند، چون همه نویسنده اند و خواه ناخواه مشغول نوشتن کتابی هستند که در روز قیامت از آن رونمایی خواهد شد. قیامت جلسه دفاعیه پایان نامه های همۀ انسانهاست و خداوند که تک استاد داور این جلسه خواهد بود، از همگان خواهد خواست که کتابهایشان را رو کنند و بخوانند؛ (إقرأ كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا)[1] و باید دانست که نقد این پایان نامه ها بر اساس موضوع واحدی است که همه مکلفند درباره همان موضوع، کتاب زندگی خود را تنظیم کنند.  

اگر این باشد، پس هر کار خوبی را خداوند نخواهد پذیرفت، و تنها کارهای خوبی مورد قبول خواهند بود که ربطی به موضوع داشته باشد.

اما موضوع کتاب زندگی ما چیست، و کارهای ما که نوشته های این کتاب است، بر چه محوری باید تنظیم شود؟ می شود از برخی شواهد به این نتیجه رسید که موضوع، "محبت امیر المؤمنین (علیه السلام)" است و این موضوع است که ملاک همه ارزیابیها خواهد بود. این چنین می فهمم سخن پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله) را که فرمود: "عنوان صحيفة المؤمن حب علي بن أبي طالب"[2] و اين که علی میزان اعمال است و تقسیم کنندۀ بهشت و دوزخ است. یعنی ملاک و میزان و شاخص اوست. 

اگر این مطلب درست باشد که گویا هست، در قیامت که روز نقد اعمال انسانها خواهد بود، تنها خوبی کار و عمل، برای پذیرش آن کافی نخواهد بود، بلکه خدا از ما خواهد پرسید که این کار خوبت، چه ربطی به محبت امیر المؤمنین دارد، و محبت علی (علیه السلام) در کجای این عمل دیده می شود...

... جای توضیح و مثالهای فراوانی خالی است، اما بگذریم...

این هم روایت دیگری که شاید بتوان این ادعای زیبا و عجیب را با آن به کرسی نشاند که باز سخن رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است که فرمود: قسم به کسی که مرا به حق فرستاد، خداوند هیچ کار خوبی (حسنه ای) را از بنده ای نمی پذیرد، مگر این که از محبت علی (علیه السلام) بپرسد؛ "والذي بعثني بالحق نبيا لا يقبل الله من عبد حسنة حتى يسأله عن حب علي بن أبي طالب"[3]


[1] اسراء، 14

[2]القندوزي: ينابيع المودة ص 125 

[3] أمالي الطوسي: 106، ح 161

34ـ روضه ی دخترم را بخوان

مرحوم میرزا علی محدث­زاده فرزند دانشمند عالی مقام حاج شیخ عباس قمی (قدس سره) یکی از خطیبان و وعاظ معروف تهران بود. او این گونه تعریف می­کند که:

یک سال دچار بیماری حنجره و گرفتگی صدا شدم و دیگر نمی­توانستم به منبر روم و سخنرانی کنم. خوب؛ به فکر معالجه افتادم و به پزشک متخصصی مراجعه کردم. پزشک که مرا معاینه کرد، معلوم شد که تعدادی از تارهای صوتی از کار افتاده­اند و درمان این بیماری، بسیار سخت است؛ تازه اگر بشود.

آن پزشک نسخه­ای برایم پیچاند و به من دستور استراحت داد؛ استراحتی که از کوه کندن سخت­تر بود، چون در این استراحت جدای از این که اصلا نباید منبر روم، با زن و فرزندم هم نباید صحبت کنم و هر چه بخواهم بگویم، باید بنویسم... تا شاید فرجی شود و این پرهیز سخت و خوردن منظم دارو، فایده­ای کند و ما را نجات دهد.

با هر سختی و مشقتی که بود، با این مقررات جدید، کنار آمدم و صبر کردم و هیچی نگفتم، اما یواش یواش این بیماری بد جور داشت کلافه­ام می­کرد و امانم را برید. در چنین موقعیتهایی معمولا انسانها به اضطرار و التماس می­افتند و یادشان می­آید که قدرت بالاتری هم هست. این جاست که انسان از هر راه و چاره­ی بشری ناامید می­شود و به یاد اهل بیت (علیهم السلام) می­افتد.

من نیز دست توسل به سوی امام حسین (علیه السلام) دراز کردم. روزی پس از خواندن نماز ظهر و عصر، حالت توسلی فراهم شد؛ به شدت گریستم و به آقا عرض کردم: ای پسر پیامر خدا! دیگر نمی­توانم بر این بیماری صبر کنم. از این گذشته من منبری­ام و مردم از من انتظار دارند که برای آنها به منبر روم. من از ابتدای عمرم تا کنون به منبر رفته­ام و از خادمین و غلامان شمایم. حالا چه شد که به خاطر این بیماری باید از این پست حساس برکنار شوم؟ آقا ماه مبارک رمضان نزدیک است، دعوت­ها را چه کنم؟ آقا عنایتی بفرمایید...

بعد از این توسل، مطابق معمول کم کم خوابیدم. در عالم خواب، خودم را در اتاق بزرگی دیدم که قسمتی از آن روشن و قسمتی دیگر تاریک بود.

دیدم که امام حسین (علیه السلام) در قسمت روشن اتاق نشسته­اند. خیلی خوشحال شدم و هر چه در بیداری به ایشان عرض کرده بودم دوباره گفتم، و اصرار داشتم که ماه رمضان نزدیک است و از سوی مساجد بسیاری دعوت شدم، اما الآن با این حنجره چطور سخنرانی کنم، دکتر هم مرا از صحبت کردن با زن و فرزندانم هم منع کرده است...

این حرف­ها را با گریه و تضرع و زاری به امام عرض کردم. امام حسین (علیه السلام) به من اشاره کردند و فرمودند: به آن آقایی که دم در نشسته، بگو چند جمله از مصیبت دخترم را بخواند و شما گریه کنید، إن شاء الله خوب خواهید شد.

من به در اتاق نگاه کردم، دیدم شوهر خواهرم آقای حاج مصطفی طباطبایی قمی که یکی از دانشمندان و خطیبان و از ائمه جماعت تهران می­باشد، نشسته است.

من فرمایش حضرت امام حسین (علیه السلام) را به عرض او رساندم. او اول خواست از خواندن مصیبت خودداری کند که امام حسین (علیه السلام) به او فرمودند: روضه­ی دخترم را بخوان.

او مشغول ذکر مصیبت حضرت رقیه شد، و من گریه کردم و اشک ریختم، اما متأسفانه بچه­هایم مرا از خواب بیدار کردند و من ناراحت شدم که چرا از آن مجلس پر از فیض و معنویت محروم ماندم.

همان روز یا روز بعد از آن، به همان پزشک متخصص مراجعه کردم. خوشبحتانه بعد از معاینه مشخص گردید که اثری از آن بیماری نیست.

آن پزشک متخصص شگفت زده شد، و با تعجب رسید: چه خوردی که این قدر زود نتیجه داد؟

من توسل و خوابم را به او شرح دادم. دکتر در حالی که خودکارش در دستش بود و ایستاده بود، به سخنان من گوش داد. بعد از شرح ماجرا، قلم از دستش افتاد و با یک حالت معنوی که در اثر شنیدن نام مولی امام حسین (علیه السلام) به او دست داده بود، پشت میز طبابت نشست. اشک بر رخسارش جاری گشت. او مقداری گریه کرد، سپس گفت: آقا این ناراحتی شما علاجی جز توسل و عنایت و امداد غیبی نداشت.

به نقل از عباس عزیزی، 200 داستان از مصایب و کرامات حضرت رقیه (علیها السلام)، از کتاب کرامات الحسینیة، ج2، ص88؛ توسلات و راه امیدواران، ص173.    

 

32ـ قیمت ولایت مقطوع است

أسعد الله أیامکم

الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة علی أمیر المؤمنین وأولاده المعصومین علیهم السلام

یکی از دل­مشغولی­ ها و تفکراتی که همواره باید انسان مؤمن را به خود مشغول کند، این است که خود را در حوادث و امتحان­های سخت و سرنوشت­ ساز تاریخ تصور کند و آنگاه از خود بپرسد که اگر او در آنجا بود، کدام وری بود.

ماجرای کشتی نوح، ناقه­ صالح، عرف­ شکنی­ها و بت­شکنی­ های ابراهیم، فراز و فرودهای ماجرای قوم بنی اسرائیل و پیامبرانشان، جریان حضرت طالوت و دستور نخوردن آب به سربازانش، ایمان آوردن سحره­ موسی و حوادث سخت و سرنوشت­ سازی که در تاریخ اسلام پیش آمده­ اند، همگی صفحاتی از تاریخ هستند که بدون تأمل و این پرسش مهم نباید ورقشان زد و به صفحه­ دیگر رفت؛ این که براستی اگر من در آن زمان بودم، چه می­کردم و کدام وری بودم؟

حادثه­ غدیر نیز یکی از همین حوادث است. تبریک گفتن و شیرینی و شربت خوردن و عیدی گرفتن و دادن و آزین بستن و چراغانی کردن و نوار مداحی گذاشتن و مداحی کردن و خلاصه جشن و شور و شادی راه انداختن خوب، بلکه ضروری است، اما در این شلوغی زیبای شهر، باید این خلوت را در دل فراهم کرد که براستی اگر من در حجة الوداع پیامبر بودم و واقعه­ غدیر را می­ دیدم، چه می­ کردم و در روزی که همه به امیر المؤمنین پشت می­ کنند، چه موضعی می­ داشتم؟ آیا معرفی علی به عنوان جانشین پیامبر برای دل من هم ناگوار و سخت می­ بود یا خیر...؟

و از سؤال مهم­تر، شیوه­ پاسخ دادن به این سؤال است. شاید بعضی­ها این سؤال را از خود می­ پرسند اما همین که به دل خود مراجعه می­ کنند و محبت امیر المؤمنین (علیه السلام) را در آن می­ یابند، نفس راحتی می­ کشند و خود را در صف سلمان و ابوذر و دو سه نفر دیگر می­ گذارند. ان شاء الله که باشند، اما شیوه­ پاسخ به این سؤال، این نیست.

باید بررسی کرد و دید که آن عده­ اندک انگشت­ شماری که با علی ماندند و پیام غدیر را به جان پذیرفتند، چه ویژگی­هایی داشتند و از چه خوبی­ هایی برخوردار بودند. باید دید که سختی­های پذیرش ولایت علی (علیه السلام) در چه بود و با کدام صفت می­شد این سختی را بر دل هموار نمود. آیا اگر کسی تعصب عشائری و فامیلی داشت، و اتفاقا چند نفر از بستگان و آشنایانش به دست علی کشته شده بودند، می­ توانست به راحتی ولایت علی را بپذیرد؟ آیا اگر کسی نسبت به جوانان تکبر داشته باشد و جز از  ریش­ سفید حرفی نشنود، در آن امتحان قبول می­شد؟ اگر کسی همواره به خوبان حسادت می­ ورزید و تا انسان والا و خوبی می­دید، به جای این که عاشقش شود، حاسدش می­ شود، می­توانست سرباز علی شود؟ اگر کسی دوست نداشته باشد، در برابرش از کس دیگری تعریف کنند و او را بر وی ترجیح دهند، می­ توانست با این همه تعریف پیامبر از علی کنار بیاید و کینه علی را به دل نگیرد؟ اگر کسی از حزب باد باشد و جز راه اکثریت جامعه، راه دیگری نپوید، در آن زمان می­ توانست با علی بماند؟

می­ بینید که ولایت چه گوهر نابی است و چه قیمت گرانی دارد؟ بهای ولایت، نفس و جان و مال و آبروی انسان است. باید همه­ اینها را داد تا ولایت گرفت. و به اندازه­ ای که از اینها می­گذری ولایت می­گیری. و خدا قیمت ولایت را هیچ گاه ارزان نمی­کند. اگر می­بینی عشق به علی امروز آسان است و از هر کسی بر می­ آید، بدان پس امروز، ولایت با حب علی آغاز می­شود، اما تمام نمی­ شود. چون امروز حب علی آسان است و ولایت نباید اینقدر آسان باشد. ولایت در طول تاریخ با امتحان های سخت و دشوار همراه بوده است و زهی خیال باطل که کسی فکر کند، بدون آن امتحان­ ها بخواهد با ولایت محشور گردد و به بهشت رود. (أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُم مَّثَلُ الَّذِینَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِکُم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء وَزُلْزِلُواْ حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِیبٌ) «آیا پنداشتید که داخل بهشت می­شوید و حال آن که [حوادث و امتحان­های] کسانی که پیش از شما درگذشته است به شما نرسیده است؟ به آنان سختی و زیانی رسید و چنان تکانده شدند که حتی پیامبر و کسانی که با او ایمان آورده بودند، می­گفتند: پس یاری خدا کی خواهد آمد؟ آگاه باشید که یاری خدا نزدیک است؟»

فعلا این موضوع سربه­ مهر و باز نشده بماند، تا اگر عمر و توفیقی بود، در وقت دیگری بازش کنیم. 

29ـ حسین دارد با خدا حرف می زند

هیچ تا به حال فکر کرده­اید که اگر امامان (علیهم السلام) تمام مناجات­ها و نجواهای خود با خدا را در دل تاریکی و تنهایی شب انجام می­دادند و هیچ کسی را از محتوای گفتگوهای­شان با خدا آگاه نمی­ساختند، چه می­شد؟ و حال که معصومین (علیهم السلام) چنین نکردند و دست کم محتوای بخشی از دل­گفته­های خود با خدا را در اختیارمان قرار داده­اند، چه نعمت بزرگی را در اختیارمان گذاشتند؟

دعای عرفه یکی از بزرگترین مصادیق این نعمت­های بزرگ است. این دعا متن گفتگوی حسین (علیه السلام) با خدای خود در صحرای عرفات است. دعای عرفه یک آیین عبادی محض نیست، تا برای رفع تکلیف خوانده شود، این دعا تماشایی است؛ جلوه­ای از حضور حسین در برابر خدای خویش است... باید همه سر بکشند و از لابه لای سرهای دیگر، این صحنه­ی بی­نظیر را تماشا کنند... حسین دارد با خدا حرف می­زند.

این همان حسین است که همه دیوانه­ی اویند. این همان حسین است که از عالمی دل برده است. این حسین خودمان است که با این خشوع و خضوع در برابر خدا ایستاده و دستْ بالا برده است.

منِ بیچاره فکر می­کردم که دعا فقط برای حاجت خواستن است. دعای من بیچاره لیست خریدی بیش نیست؛ شاید در میان شغل و خانه و پولی که از خدا می­خواهم، گه گداری بهشت را هم سفارش بدهم و اظهار ترسی از جهنم بکنم، همین. اما حسین جور دیگری با خدا سخن می­گوید.

از کلماتی که بر زبان می­آورد و اشک­هایی که بر خاک عرفات می­ریزد، گوشه­ای از عشق حسین به خدا نمایان شده است... فعلا حسین می­خواهد از خدا تعریف بکند و او را ستایش کند و از خوبی­های او بگوید... او قصد عوض کردن موضوع را ندارد.

این همان حسین است که واژه­هایی چون عزت، شجاعت، شرف و حمیت با نام او معنی یافته و شناخته شده­اند، اما عرفات صحنه­ی جلوه­ی دیگری از حسین است. او در برابر خدای خود ایستاده است و عجب صحنه­ای از عبودیت و بندگی آفریده است.

دعای عرفه متن خداشناسی و حسین­شناسی است که استادی چون حسین دارد. حسین در این دعا از زیبایی­های خدای خود می­گوید و در این میان تو باید زیبایی حسین را هم ببینی، که اگر قلب حسین این چنین زیبا نبود، این همه زیبایی را نمی­دید و از دیدن آن سرمست نمی­شد و این چنین در کنار خدا  اشک نمی­ریخت...

روز عرفه در راه است و مسئولان فرهنگی، همه جا به تکاپو افتاده­اند تا مراسمی باشکوه برگذار کنند. در این میان من و تو هیچ کاره­ی هیچ کاره که باشیم، دست کم مسئول فرهنگی قلب خود که هستیم. پس باید تدارکی ببینیم و چاره­ای اندیشیم.

من نمی­دانم چه باید کرد و چه جور باید این دعا را خواند، اما شاید تماشای این دعا تأثیری بهتر و دل­نشین­تر از خواندنش داشته باشد.

13ـ اسم امام رضا را که آوردم، گفت: آقا ما غلط کردیم

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

السلام علیک یا بنت رسول الله یا فاطمة المعصومة

دهه­ی کرامت مبارک

گفت: به نظرت چطوره برم استرالیا؟

گفتم: برای چی می­خواهی بری؟

گفت: برای زندگی بهتر.

گفتم: این زندگی بهتری که می­گی چیچی هست؟

گفت: زندگی بهتر دیگه... معلومه چیه.

گفتم: شاید با هدف پول بیشتر یا فساد و گناه بیشتر، بشه به استرالیا رفت، اما من هنوز  نمی­دونم چطور می­شود کسی برای زندگی بهتر به استرالیا بره.

گفت: خوب همین پول خوبه دیگه.

گفتم: خیلی خوبه، اما به شرطی که بتونی با آن لذت ببری و کیف کنی. تو وقتی داری میری استرالیا پول دربیاری، چه جوری می­خوای با این پول کیف کنی.

گفت: یعنی چی؟! کیف می­کنیم دیگه!

گفتم: ببین... تو انسانی و انسان نمی­تونه به این راحتی­ها کیف کنه. تو اگه بخوای بری استرالیا باید پناهنده بشوی و پول پناهندگی بگیری، در حالی که اینجا در ایران داری کار می­کنی و زحمت می­کشی و پول می­گیری. بگو ببینم کدامش قشنگ­تره؟

کمی فکر کرد و گفت: راست می­گی کار بهتره.

گفتم: راستی ماه محرم که می­شه استرالیا کجا می­خوای بری هیئت؟

گفت: خوب لابد آنجا هم روضه می­گیرند.

گفتم: اگه تو شهر شما نمی­گرفتند، یا با روضه­شان حال نکردی اون وقت چی؟

گفت: به اینجاش تا حالا فکر نکرده بودم.

گفتم: بگو ببینم روز مادر چی می­خوای برای مادرت بگیری؟

گفت: ها... نمی­دونم.

گفتم: اصلا اینها به کنار. ما تو این مملکت، یک سال کار می­کنیم به این امید که یک پس­انداری جور کنیم، دست زن و بچه را بگیریم و بریم مشهد، زیارت امام رضا. اون وقت اونجا به چه امیدهای قشنگی می­خوای کار کنی؟!

این حرف را که زدم گفت: اصلا آقا ببخشید... ما غلط کردیم.

12ـ گاهی برائت از دشمنان به نفع شیطان است

یکی از مهم­ترین واجبات دین ما برائت از دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) است. ما در زیارت عاشورا به امام حسین (علیه السلام) عرض می­کنیم: من به وسیله­ی برائت از دشمنانتان، به خدا و پیامبر و امام علی و حضرت زهرا و امام حسن و به تو نزدیک می­شوم. برائت، چنین جایگاه و اثری دارد.

نتیجه­ی قهری ارزشمند بودن یک عمل، این است که شیطان برای مبارزه با این عمل، تلاش بسیاری می­کند. شیطان اگر چه با هر کار خوبی مخالف است، اما برای کارهای خوب سرنوشت­ساز و بسیار مهم، سرمایه­گذاری مخصوصی دارد. و از آنجا که برائت از دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) از آن کارهای مهم و کلیدی انسان است، شیطان تلاش بسیاری می­کند که یا این عمل از سوی ما انجام نگیرد، و یا این که به صورت ناقص و بی­اثر صورت پذیرد.

اکنون، این پرسش به میان می­آید که راه­کار و سمت و سوی شیطان برای مبارزه با برائت ما چیست؟ ارزش این پرسش از آن رو است که پاسخ آن، ما را از نقاط خطر و تیررس­های شیطان آگاه می­سازد و به نگه­بانی بیشتر از این نقاط وا می­دارد.

بنابراین باید کاوشی کنیم و نقطه­ی طمع شیطان و موقعیت جنگ ما با او را بیابیم. در آغاز و در راستای همین کاوش، چند سؤال می­پرسم:

آیا چنین احساسی دارید که شیطان بر آن است که ما را به قاتلان اهل بیت (علیهم السلام) علاقه مند سازد؟

آیا برای لعن قاتلان اهل بیت و غاصبان خلافتشان، باید با خود کلنجار روید و ساعتی جهاد با نفس کنید؟

آیا میل و گرایش نیرومندی به دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) در خود احساس می­کنیم؟

می­بینید که در این مسائل هیچ نیروی مخالفی در دلمان نیست. این نشان­گر این حقیقت است که برنامه­ی شیطان برای ما در این چیزها نیست. او چیز دیگری را دنبال می­کند و هدف دیگری دارد.

به نظر من مهم­ترین شگرد شیطان در خراب کردن این عمل پرارزش، تاریخی کردن برائت ما است. او با ترفند و هنر خود، کاری می­کند که تصور ما از عنوان «دشمنان اهل بیت» مربوط به تاریخ معینی باشد، تا نتوان پس از آن تاریخ مصداق روشنی برای این عنوان پیدا کرد!

به راحتی می­توان آثار این شگرد شیطان را در جامعه­ی اسلامی و شیعی­مان ملاحظه کنیم. برخی از به اصطلاح دوست­داران اهل بیت (علیهم السلام)، گمان می­کنند که از هر کسی با دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) دشمن­ترند، اما در میان دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) هیچ دشمن زنده­ای   نمی­شناسند. آنها برای قاتلان اهل بیت (علیهم السلام) جلسات لعن می­گیرند، اما حاضر نیستند در راه­پیمایی روز قدس شرکت کنند، با شعار «مرگ بر امریکا» و «مرگ بر اسرائیل» هم هیچ انس و صفایی ندارند. در واقع اینها هیچ کاری به دشمنان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ندارند. و چه چیزی از این برای شیطان بهتر.