چشم خدا

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

چشم خدا

گفت می خواهم بدانم کیستی
گفتمش آقای من سید علی است

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۴ ارديبهشت ۰۲، ۱۸:۴۴ - اندیشکده اریحا
    طیب الله

222ـ تا اسرائیل هست، این فرصت را دریابیم!

حضرت آقا در سخنرانی چند روز پیش به آل سعود نصیحت کردند و گفتند: "چرا جنگی را که یقین دارید در آن پیروز نمی‌شوید ادامه می‌دهید؟" من می‌گویم: چرا در جنگی که یقین داریم آخر و عاقبتش پیروزی اسلام و مسلمین است، شرکت نمی‌کنیم؛ حیف نیست؟! جنگ با اسرائیل و صهیونیسم جهانی را می‌گویم که هر چه بلا و مصیبت در جهان اسلام و جهان بشریت هست، زیر سر آنهاست. حضور در این جنگ هم یعنی سهیم شدن در انبوه خیر و برکات ناشی از نابودی صهیونیسم جهانی که در عالم ظهور خواهد کرد.

امام ما، فرصتی جور کرد برای همه‌ی ما مردم عادی که در این جنگ شرکت کنیم و هر کدام‌مان سهمی داشته باشیم در نابودی اسرائیل. او با همین راهپیمایی‌ها توانست شاه را از مملکت به در کند، راهی که برای نابودی اسرائیل، بلکه نابودی کل استکباری جهانی تشخیص داده همین است. نه این که کارهای دیگری نباید کرد، ولی راه‌پیمایی روز قدس، از آن کارهای اساسی است که اتفاقا در دست‌رس همه است و چندان تخصصی هم نمی‌خواهد. بروید صحبت‌های حضرت امام(ره) را درباره‌ی روز قدس بخوانید؛ انگار درباره‌ی روز ظهور فرج صحبت می‌کند.

اسرائیل دیگر، آن اسرائیل سابق نیست و همین سال‌هاست که نابود شود برود پی کارش. پس حالا که هست این فرصت را غنیمت بشماریم. با همین راه‌پیمایی اسم ما می‌شود جزء سهم‌داران نابودی اسرائیل. آثار نابودی اسرائیل را هم که چه می‌دانیم چیست، شاید یکی از آنها ظهور امام زمان باشد! پس تا اسرائیل هست، این فرصت را دریابیم؛ حیف است! 

221ـ قدردانی از استعدادها، مرام ولایت‌مداری

امام جامعه، بزرگوار و باکرامت است. او هرگز از بزرگ شدن سربازانش آزرده نمی‌شود، بلکه برعکس، فضا را برای رشد انسان‌ها و شکوفا شدن استعدادها فراهم می‌کند. سربازان ولایت، خودشان آقایی می‌شوند برای خودشان و شأن و جایگاهی در جامعه و نگاه مردم پیدا می‌کنند، چون در سایه‌ی ولایت، فضا برای کار و فعالیت و اظهار نظر و شکوفایی استعداد بیشتر است. و از همین رو در نظام ولائی پیشرفت علم سریع‌تر است. 

حتی ممکن است بعضی از آدم‌هایی که در نظام ولائی گنده می‌شوند، روزی برای خود ولی شاخ بشوند، ولی عیبی ندارد؛ رهبر جامعه سیره‌اش را عوض نمی‌کند. مسئله‌ی فرصتِ کار و فعالیت دادن و  شکوفایی استعدادها برای ولایت مسئله‌ای ناموسی است. این‌قدر ناموسی است که همیشه از همین فرصت، منافقین هم سوء استفاده کرده‌اند و کلی برای خود دفتر و دستک راه انداخته‌اند. 

اگر امام، علی بن ابی طالب باشد، سربازان شاخص او هر کدام یَلی می‌شوند و عنوانی کسب می‌کنند. عمار و مالک و ذوالشهادتین و ابن التیّهان، در سایه‌ی حکومت علی(ع) بزرگ می‌شوند و کسی می‌شوند برای خودشان. اگر امام، حسین(ع) است، او عباسش را آقا می‌کند و به او آبرو می‌دهد تا عزیز دل مردم باشد.

این مرام ولایت است که می‌بینی امام‌زاده‌ها و علما و شهدا حاجت می‌دهند، وگر نه خود اهل بیت(ع) یک تنه همه‌ی حاجات اهل عالم را حریفند. در دنیا هم این گونه بوده‌اند؛ گاهی عقب می‌نشستند و میدان را به یکی از سربازانشان می‌دادند تا او قهرمان میدان شود. 

هیچ انقلابی در جهان مثل انقلاب ایران ما، قهرمان‌پرور نبوده است؛ آن هم در همه‌ی عرصه‌ها. چون نظامش ولائی است. چون خدا به امام، ولایت داده بود، پس لابد شرح صدر هم داده بود. وگرنه رهبران دنیا به این سادگی‌ها نمی‌گذارند کسی گنده شود و روزی برایشان شاخ شود. اما دل امام و ولی، با محبوب شدن هیچ کس به تنگ نمی‌آید؛ بلکه ابراز خرسندی هم می‌کند. همان طور که امام از آبروی سید علی در جهان در زمان ریاست جمهوری ابراز خرسندی می‌کرد، و آقا از آبروی جهانی و ملی هاشمی و خاتمی و احمدی‌نژاد. و امروز هر چه سید حسن نصرالله آبرومندتر شود و شأن و جایگاهش بالاتر رود، دل حضرت آقا به تنگ نمی‌آید؛ خوشحال‌تر هم می‌شود. در جایگاه آقا نیستیم و این چیزها به نظرمان عادی می‌آید؛ ولی اصلا عادی نیست. دیگران حتی در فضای مذهبی بلکه انقلابی، به راحتی رقیب هم می‌شوند و از بزرگ شدن دیگری به تنگ می‌آیند.   

خدا درباره‌ی علمای اهل کتاب که به ولایت و نبوت ابراهیم و آل ابراهیم حسد ورزیدند می‌گوید: مگر نصیبی از ولایت و حکومت دارند اینها؟ تازه اگر داشتند سر سوزنی به مردم نمی‌دادند (أَمْ لَهُمْ نَصيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذاً لا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقيرا) [نساء:53] انگار منظور خدا این است که ما به ابراهیم و آل او ملک عظیمی دادیم چون بزرگوار و اهل کرامتند و از فضلشان به دیگران سرریز می‌شود. شما که از این بزرگواری‌ها ندارید؛ پس چه توقعی دارید؟! 

در حکومت امام زمان(عج)، علم با شیب تندی پیشرفت می‌کند و استعدادها به صورت عجیب شکوفا می‌شوند، پس لابد سرداران و فرماندهان و استان‌داران امام زمان(عج) هم چنین اخلاقی دارند و عرصه را بر استعدادها تنگ نمی‌کنند. و از موفقیّت و محبوبیّت دیگران هم لابد به تنگ نمی‌آیند، بلکه خرسند هم می‌شوند.

220ـ جدی باشیم!

فرض کن امام زمان(عج) را امشب ببینی و بگوید: «فلانی! گناهی کرده‌ای که هنوز خدا نبخشیده، بعید نیست با همین گناه عاقبتت به شر شود و جهنمی شوی، دیگر خود دانی، در ضمن اگر بتوانی کاری کنی گناهت بخشیده شود، با یکی دو حرکت دیگر می‌شوی یکی از فرماندهان سپاه من!» حالی که بعدش پیدا می‌کنی می‌شود همان خوف و رجایی که شنیدیم و نچشیدیم.

این همان حالی است که هر که داشت، این شب‌ها معطل واعظ و روضه‌خوان نخواهد بود، چون مسئله دارد و کارش جدی است. این همان حالی است که هر که داشت به سادگی اشکش تمام نمی‌شود، چون نیامده در مراسم شرکت کند و برود؛ آمده زمین و آسمان را به هم بدوزد بلکه گره کارش باز شود.

لازم نیست فرض‌های خیالی ببافیم، واقع امر حال و روز ما همین قدر جدی، هول‌ناک و هیجان‌انگیز است. چشم واقع‌بین اگر می‌داشتیم می‌دیدیم که فاصله‌ی ما نه با قعر جهنم چندان زیاد است، نه با اوج بهشت.

کاش تمرین کنیم جدی نماز بخوانیم، جدی احیا بگیریم، جدی قرآن بخوانیم، کلا ببینیم این واقعیت جدی را و با آن زندگی کنیم. اینجای یادداشت یاد محسن حججی افتادم؛ این پسر وسط شور و گریه، به خانمش که آن طرفٍ هیئت در قسمت خانم‌ها نشسته بود، پیامک می‌زد: الآن برایم دعا کن شهید شوم! ببین چقدر جدی بود در کارش!

 

219ـ این، چالش ما انسان‌های معمولی است

وقتی داستان زندگی ما تا این‌جای عمرمان معمولی می‌گذرد و چندان اتفاق بسیار خوب یا بسیار بدی در آن رقم نمی‌خورد، انگار می‌کنیم کلا هر چه تقدیر، خدا در چنته‌اش برای ما دارد چیزی از همین قبیل است. در ناخودآگاه اکثر مردم چنین است که قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد؛ فوقش کمی پول‌دارتر یا کمی فقیرتر می‎شوند، کمی مؤمن‌تر یا کمی گناه‌کارتر می‌شوند، کمی باسوادتر می‌شوند یا نمی‌شوند، کمی سالم‌تر یا مریض‌تر می‌شوند، دو سه تا توفیق معمولی یا گیرشان می‌آید یا نمی‌آید. با خود می‌گویند: تا الآن هر جور خدا با ما تا کرده لابد بعد از این هم همین جور تا خواهد کرد.

خوب که فکر کنی می‌بینی تصور مردم از کَرَم و لطف و غضب خدا هم همین قدر محدود است. با هر کدام که صحبت کنی بله، قبول دارد سعه‌ی بی‌کران لطف و کرم و رحمت خدا را، اما بگو خدا با تو چقدر مهربان است، چقدر کریم است، چقدر لطف دارد، و چقدر می‎تواند داشته باشد؟! بی‌تعارف اگر بخواهد جواب دهد، می‌گوید: هر چه بوده معمولی بوده و قاعدتا از این به بعد هم همان است.

آن وقت طبیعی است که چنین آدمی شب قدر، دل و دماغ و حال مناجات نداشته باشد و اشک چشمانش خشک باشد. یک سرنوشت و تقدیر معمولی که این همه اشک و گریه ندارد که؛ دارد؟ ناخودآگاهِ ما شب قدر می‌نشیند غر می‌زند که حالا مثلا قرار است چه اتفاقی بیفتد مگر؟! از دنیا سلامتی و آب‌باریکه‌ی رزقی بوده و خواهد بود ان شاء الله، از آخرت هم ان شاء الله با همین اندک دین و ایمانی که داریم آخرش می‌رویم بهشت و تمام می‌شود می‌رود پی کارش. با چنین طرز فکری آدم وسط جوشن کبیر خوابش نگیرد، هنر کرده، حال مناجات و اشک و گریه پیش‌کش!

این هم از چالش‌های فکری مؤمنان است؛ که آینده را به گذشته قیاس نکنند، و چند و چون لطف و فضل خدا را با متر زندگی‌شان اندازه نگیرند. البته که سخت است، دقیقا مثل گناه نکردن! ولی دست کم باید حواسشان باشد که هم‌چین چالشی هم به کار است. اصلا تو بگو صد سال از عمر، معمولی گذشته باشد، باز مؤمن حق ندارد لطف و عطای الهی را، و حتی غضب و عذاب او را در حق خود معمولی فرض کند.

من و تو باید بهترین تقدیرها و سرنوشت‌هایی را که خدا فقط برای بندگان خاص و مخلص خود در نظر گرفته، برای خود محتمل بدانیم، و همچنین بدترین تقدیر و هولناک‌ترین بدعاقبتی‌ها را. کم نبودند کسانی که یک عمر معمولی سر کردند و آخر به شکل عجیبی اوج گرفتند، یا بدجور سقوط کردند و همه چیز را به باد دادند. چندان معلوم نیست این زندگی‌های معمولی به کجا بیانجامد، آن هم درست اینجای تاریخ که اصلا معمولی نیست! لابد خدا زیر عبای خودش دارد بندگانی را که روزی پنج بار زندگی معمولی خود را ندید می‌گیرند و با خوف و رجائی در اوج به نماز می‌ایستند. آن حس و حال جدی را اگر سالی یک بار بتوانیم شب قدر تحصیل کنیم باز غنیمت است. بعدش ان شاء الله خدا زیادش کند.

218ـ یک ظرفیت پول‌ساز نامحدود

در کنار عزم و اراده و کار زیاد و هوش‌مند و داشتن ذهنیت پول‌ساز، عوامل دیگری نیز در کسب ثروت و افزایش روزی دخیل است که برخی از آنها بسیار دور از ذهن است و ناگزیر باید از وجود مبارک اهل بیت(ع) آموخت که به تار و پود و رازهای عالم آگاهند.

یک نمونه‌اش را امام باقر(ع) فرمود که دعای خیر برای برادر مؤمن است؛ آن هم پشت سر او نه روبرویش، که باعث سرازیر شدن روزی می‌شود؛ «عَلَيْكَ بِالدُّعَاءِ لِإِخْوَانِكَ بِظَهْرِ الْغَيْبِ فَإِنَّهُ يَهِيلُ الرِّزْقَ يَقُولُهَا ثَلَاثا» [وسائل الشیعه/ج7/ص108] و جالب است که امام باقر(ع) نتیجه‌ی این کار را که سرازیر شدن روزی است، سه بار تکرار کرد. لابد یک تکنیک بسیار قوی است که جا دارد این قدر بر آن تأکید شود.

ما ذهن نقادی داریم؛ یعنی هر کسی را که ببینیم یک نقطه ضعف از او در می‌آوریم و احیانا نقاط قوت او را هم می‌بینیم، که خیلی وقت‌ها همراه با قضاوت است. راحت تشخیص می‌دهیم فلانی کج راه می‌رود؛ این یکی لکنت زبان دارد؛ آن، فلان مرض را دارد؛ این، فلان مشکل را دارد. خبرهای موفقیت اطرافیان و آشناها و در و همسایه هم راحت به گوش‌مان می‌رسد. و احیانا اگر کسی پروژه‌ای را کلید بزند راحت می‌فهمیم و زود تحلیل می‌کنیم که می‌گیرد یا نمی‌گیرد و از این حرف‌ها.

حالا که این طور است، هر کدام از این احساس‌ها را می‌توان به یک دعای خیر تبدیل کرد، آن هم بدون این که به روی طرف بیاوریم یا نزد شخص ثالثی برایش دعا کنیم و آبرویش را در قالب دعا بریزیم؛ که این هم کار بی‌خودی است. «بظهر الغيب» یعنی در غیب و خفا، که نه بتوانی پز دعایت را بدهی، نه بر او منت بگذاری، نه به رویش بیاوری که این عیب را در تو دیدم و برایت دعا کردم. کار خالصانه‌ی بی‌شیله پیله‌ای باید باشد، ولی اگر درست انجام گرفت، یک عاملی بسیار قوی برای افزایش روزی است.

کار چندان ساده‌ای نیست؛ تمرین می‌خواهد، ولی به نتیجه و حس و حال خوبش فارغ از نتیجه می‌ارزد. و از آن کارهایی است که همه جا و در همه حال می‌شود انجام داد. مثلا در جاده و خیابان برای صاحب هر ماشین داغانی دعا کنیم ماشینش را بهتر کند. برای هر خانواده‌ی دو سه نفری که سوار موتور شده‌اند و از کنارشان رد می‌شویم دعا کنیم ماشین خوب گیرشان بیاید. در کوچه و خیابان، هر خانه و ساختمان و برج و پاساژ و هتل نیمه‌کاره‌ای دیدیم، برای صاحبش دعا کنیم که به سلامتی پروژه‌اش را تمام کند و خیرش را ببیند. هر ماشین مدل بالایی که از کنارمان رد شد برای صاحبش دعای خیر کنیم که ان شاء الله حسابی با ماشینش کیف کند و هرگز تصادف نکند. ما از کنار قبرستان که رد می‌شویم عادت داریم فاتحه‌ای نثار امواتش بفرستیم، خب این را هم عادت کنیم که از کنار هر پاساژ و مدرسه و بیمارستان و مجتمع مسکونی که رد می‌شویم برای اهل آنجا دعای خیر کنیم.

ظرفیت استفاده از این عامل پول‌ساز و حال‌خوب‌کن بسیار بالا و نامحدود است. چون هر جا که چشم می‌گردانی یا آدمی می‌بینی یا عکس و تصویرش را، یا اسمش را، یا چیزی که به او مربوط است. هر برخورد و رفتار و وضع و حالتی که از آدم‌ها می‌بینیم هم یا کمی تا بیشتری خوب است یا بد. و همه‌ی اینها می‌تواند بهانه‌ای برای یک دعای خیر جور کند. این تکنیک را قدر بدانیم و به هم‌دیگر یادآوری کنیم تا واقعا در و دیوار و سنگ‎فرش‌های شهر، برایمان طلا شود. از این به بعد بدون استفاده‌ی بیست سی باره از این تکنیک، روزمان را شب نکنیم.

217ـ اگر عصای موسی(ع) دستت بود!

اگر حضرت موسی(ع) عصایش را یک سال به دستت می‌داد، چه می‌کردی؟ حتما همه جا با خودت همراهش می‌کردی تا اگر جایی مستأصل شدی یا دنبال یک نتیجه‌ی اعجاب‌انگیز و معجزه‌آسا بودی، یا نتیجه‌ای فرای کاری که انجام دادی می‌خواستی، یا خواستی اتفاقی غیر منطقی را رقم بزنی، به کار بگیری‌اش تا بلکه معجزه کند. در این یک سال قاعدتا عصای موسی همه جا همراه تو خواهد بود و تو صدها و هزاران بار دست به عصا می‌شدی. تو فقط می‌دانی این عصا معجزه است اما چند و چونش را نمی‌دانی. پس ناگزیر دم به ساعت تست می‌کنی و آزمون و خطا می‌کنی تا بلکه قلقش دستت بیاید. شاید هم قلقش هیچ وقت دستت نیاید، چون معجزه در علم و منطق و محاسبه نمی‌گنجد، ولی چاره‌ای نیست باید تست کرد و آزمود و به کار گرفت، وگرنه زندگی، خیلی طبیعی و یک‌نواخت می‌گذرد و هیچ اتفاق خاصی نمی‌افتد.

در آن یک سال اگر کسی مریض شد، حتما آرام با عصای موسی(ع) به او می‌زنی بلکه خوب شود، اگر غذا شور یا خراب شد، با عصا به ظرف غذا می‌زنی بلکه درست شود، اگر مهمان داشتی و غذا کم آمد باز دست به عصا می‌شوی. اگر وسط راه ماشین خراب شد، اگر گرهی به کار اداری‌ات افتاد، اگر ترافیک شد، اگر با همسرت دعوایت شد، اگر دچار فقر شدی، اگر ترسی از کاری داشتی، اگر مردد شدی، اگر پروژه‌ای را کلید زدی، اگر برای کاری زمان کم آوردی و در هر کار دیگری دست به عصا می‌شوی و می‌گویی: توکل به خدا و عصای موسی(ع) حالا یا می‌شود یا نمی‌شود.

بعد از یک سال حتما خاطره‌ها خواهی داشت از معجزه‌های عصای موسی(ع) در زندگی‌ات. و قطعا به این سادگی‌ها دل از آن نخواهی کند، بلکه فردای بدون عصا، فردای وحشت‌انگیزی برایت خواهی بود. کم نیست؛ یک سال است، چنین وسیله‌ی اعجازآمیزی عصای دستت بود و طبیعی است که خیلی به آن وابسته شوی و نتوانی به سادگی از آن دل بکنی.

نمی‌دانم باورت می‌شود یا نه. ولی این داستان خیالی نیست، بلکه واقعیت، از این داستان خیالی هم به شدت قوی‌تر و هیجان‌انگیزتر است. معجزه‌ای بسیار بالاتر و قوی‌تر از عصای موسی(ع) در دست همه‌ی ما تا آخر عمر هست که قرآن کریم است؛ معجزه‌ای صوتی، نوشتاری، سخت‌افزاری و نرم‌افزاری که بتواند به شکل‌های گوناکون و خیلی عمیق‌تر و راحت‌تر و بانفوذتر از عصای موسی(ع) در زندگی ما اثر بگذارد و به شکل‌های گوناگون به کار گرفته شود و معجزه‌های گوناگون خلق کند.

باورم این است که یکی از راه‌های انس با قرآن، داشتن اهداف بزرگ و اعجاب‌انگیز است. کمی بزرگ فکر کنیم، بخواهیم کارهای بزرگ بکنیم، اهداف و آرمان‌های بزرگ داشته باشیم، آرزوی یک تحول عظیم در زندگی خود داشته باشیم، از ساده‌ترین کارهای روزمره‌مان انتظار بزرگ‌ترین دست‌آورد و خیر و برکت را داشته باشیم. آن وقت در به در به دنبال معجزه‌ای خواهیم گشت تا از راهی میان‌بر ما را به اهداف‌مان برساند و رسما معجزه کند. در آن صورت به شکلی کاملا طبیعی و طبق قاعده دل‌بسته‌ی قرآن خواهیم شد و زندگی بدون آن را غیر ممکن خواهیم یافت.

۲۱۶- حیف است نخوانده بمیریم!

داستان گیرا و جذاب این کتاب، حرارت شخصیت راوی و رقص و گرمای کلمات نویسنده، مثل اشعه‌ی لیزری در اعماق قلب نفوذ می‌کند. با این کتاب سطح دیگری از حیات طیبه را درک می‌کنیم و بسیاری از کلمات و مفاهیمی مانند شور و نشاط، انرژی، حال خوب، جهاد، ایثار، اخلاص و اراده را جور دیگر می‌فهمیم. به جرأت می‌توانم بگویم: ما انسان‌های عادی، بخشی از لایه‌ها و معارف دین را بدون خواندن چنین کتابی نمی‌توانیم بفهمیم. از این کتاب هیچ بعید نیست که  بتواند در زندگی خواننده نقطه‌ی عطف ایجاد کند و مسیر زندگی‌اش را به کلی تغییر دهد. واقعا حیف است بمیریم و چنین کتابی را نخوانده باشیم.

۲۱۵- چی به چی ربط ندارد؟!

هر چه بیشتر در علم و دین مطالعه کنیم، حساسیت همه‌جانبه‌ی این عالم را بیشتر می‌فهمیم؛ عالمی که همه چیزش بر ما تأثیری ماندگار می‌گذارد. این که چه می‌خوری، چه می‌شنوی، چه می‌بینی، چه می‌پوشی، چه می‌نویسی، چه می‌گویی، چه‌ها در ذهنت تجسم می‌کنی، چه تصوراتی داری و چه احساساتی را در دل می‌پرورانی، کجا زندگی می‌کنی، با چه کسانی می‌پری و... هر کدام تأثیر خود را دارد؛ آن هم تأثیری ماندگار و ابدی و سرنوشت‌ساز! هر چه بیشتر به این واقعیت فکر کنیم بیشتر جفت می‌کنیم و وحشت می‌گیردمان. ولی عالمی که خدا آفریده همین است؛ همین را بگویم که عبارت "فرقی نمی‌کند" در هیچ زمینه‌ای چندان عبارت دقیقی نیست. هر متغیری را که در نظر بگیری، نسبت به متغیر دیگر فرق می‌کند. و هر چیزی خود، یک متغیر است. 
پای صحبت هر متخصص استخوان‌خوردکرده‌ای که بنشینی، سرت سوت می‌کشد که چقدر حساس است همه چیز. یک آش‌پز کارکشته می‌داند که برای کدام غذا، کدام نوع نمک را، آن هم در چند مرحله و چگونه و چقدر باید اضافه کند! تازه همین دقت‌ها را برای چربی و اسید و حرارت هم اعمال می‌کند. آهنگ‌ساز، نورپرداز، صداپرداز، ورزش‌کار و تو بگو فوق متخصص هر حرفه‌ای دقت‌هایی دارد که خیلی دور از ذهن است. کلا در این عالم حتی یک فوت هم تأثیر دارد؛ آن هم در همه چیز نه فقط در کوزه‌گری! 
به احکام و آداب اسلامی که می‌نگری مخت سوت می‌کشد از این همه دقت و حساسیت همه چیزِ این عالم! رنگ و ماده و صوت و تصویر و زمان و ساعت و هیئت و تاریخ و همه چیز، حساب کتاب دارد. رکاب انگشتر برای مردها فقط باید نقره باشد، طلا حرام است و باقی آلیاژها همه از دم مکروه و نامطلوب. تازه توصیه شده در دست راست دست کنیم؛ آن هم فقط در دو انگشت کوچک‌تر دست. لابد اثر سنگ و رکاب، از این دست به آن دست و از این انگشت به آن انگشت فرق می‌کند دیگر. وگرنه خدا و رسولش که نمی‌خواهند سرکار بگذارند آدم را. کی فکرش را می‌کرد گوش چپ با گوش راست فرق کند؟! اگر نمی‌کرد چرا ائمه‌ی ما سفارش کردند در گوش راست نوزاد اذان بخوانیم و در گوش چپش اقامه؟! دیگر این که از آداب و سنن دین ما این را می‌شود فهمید که روزهای هفته با هم فرق دارند و هر کدام اثر خود را دارند! ناخن گرفتن کلا خوب است، اما جمعه که بگیرید روزی را زیاد می‌کند، شنبه و پنجشنبه که بگیرید، درد چشم و درد دندان را کم می‌کند! صائب گفته بود: "ز هم جدا نبود تار و پود این گلشن" اما فکر نمی‌کردیم تا این حد! جل الخالق که چی به چی ربط دارد؟ و تو بگو چی به چی ربط ندارد؟!
اینقدر همه چیز این عالم به هم گره خورده و سلسله‌ی علت و معلول به شکل شگفت‌انگیزی در هم تنیده است که در روایت آمده: "چند روزی وحی بر پیامبر نازل نمی‌شد، مسلمانان آمدند از پیامبر(ص) پرسیدند که جریان چیست؟ فرمود: چرا باید نازل شود در حالی که شما ناخن‌هایتان را نمی‌گیرید و بین انگشتانتان را تمیز نمی‌کنید؟" [كافی»ج6«ص492] و من یکی دیگر نمی‌دانم کاری به این سادگی که  زور این را دارد که جلوی وحی قرآن را بگیرد، جلوی کدام خیر و برکت را در زندگی ما می‌تواند بگیرد؟! 
چقدر احتیاط باید کرد در این عالم فول تاچ و سوپرحسّاس! و چقدر باید قدر باخبران این عالم را دانست و به احادیث و آموزه‌هایشان اعتماد کرد! هر چه دانشمندتر بشویم، بیشتر می‌توانیم قدر بدانیم این ریزبینی‌های دین و سخت‌گیری‌هایش را. مثلا کاملا می‌شود درک کرد که قرائت نماز باید عربی صحیح باشد، وگرنه آنی نمی‌شود که قرار بود بشود. تأثیرش هم آن چیزی که قرار بود باشد دیگر نیست. ادامه دارد ولی فعلا بس است!

۲۱۴- خدا رحم کرد مذهبی نشدند!

رئیس جمهور محترم که در پیام نوروزی‌اش سفره‌ی هفت‌سین نچید، فحش و ناسزای بسیار از جماعتی لارج و متمدن دریافت کرد؛ همان‌هایی که اساسا قائل به امر به معروف و نهی از منکر نبودند و هر امر و نهیی را فضولی می‌خواندند؛ همان‌هایی که گیر دادن به بعضی آداب و رسوم را امل‌بازی می‌دانستند؛ همان‌هایی که از بیخ، هیچ چیزی را مقدس نمی‌دیدند و تمام اعتقادات دینی را خرافه‌پرستی می‌نامیدند؛ همان‌هایی که وقتی کسی به عدم رعایت آداب و سنن اسلامی در همایش و جشنواره‌ای اعتراض می‌کرد، می‌گفتند: دنیا به ماه و مریخ رسیده آن وقت ما هنوز گیر چه چیزهایی هستیم! یا می‌گفتند: همه چیز مملکت گل و بلبله فقط همین مونده درست بشه! الغرض ما فکر می‌کردیم این جماعت کلا با همه چیز لارج و راحت برخورد می‌کنند، نگو اتفاقا در زمینه‌ی باورها و آداب و سننشان، نه به عقاید مخالف احترام می‌گذارند، نه راحت مسئله را شخصی می‌دانند، به بدترین شکل ممکن هم نهی از منکر می‌کنند و خیلی هم خشک مقدسند. خدا رحم کرد مذهبی نشدند این‌ها.

213ـ چانه‌زنی بنده‌ای حاضرجواب با خدای مهربان!

چانه‌زنی امیرالمؤمنین(ع) با خدا معرکه است. دعاهایش هیچ شباهتی به دعاهای رسمی و اداری و کلیشه‌ای ما در آخر مجالس ندارد. هیچ هم اصرار ندارد آخر جملاتش با «بفرما» تمام شود. در دعاهایش گویی اصرار دارد تا قِران آخر رحمت و مغفرت و لطف خدا را از چنگش دربیاورد؛ «أَنْ تُوَفِّرَ حَظِّي مِنْ كُلِّ خَيْرٍ أَنْزَلْتَه‏» جوری دعا می‌کند انگار قرار نیست فردا و پس فردایی در کار باشد. مثل طفلی که هر چه بخواهد همین الآن می‌خواهد و طاقت صبوری ندارد، پای بی‌صبری بر زمین می‌کوبد و به خدا می‌گوید: همین الآن! « أَنْ تَهَبَ لِي فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ وَ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ كُلَّ جُرْمٍ أَجْرَمْتُهُ». تذلل و فروتنی علی(ع) در برابر خدایش یک طرف؛ ناز و طلب‌کاری و زیادخواهی و سیری‌ناپذیری‌اش در خانه‌ی خدا یک طرف. و فقط خدا می‌داند چقدر دوست داشت خدا این چانه‌زنی علی(ع) را با خودش. 
پای مناجات شعبانیه‌ی امیرالمؤمنین(ع) که بنشینی، در کنار حس گنه‌کاری‌ات حس پرروگری‌ات هم گل می‌کند. می‌شوی بنده‌ی گنه‌کارِ پرروی خدا. گنه‌کار پررویی که راست‌راست در چشم خدا زل می‌زند و می‌گوید: «خدای من اگر بخواهی بازخواستم کنی که چرا جنایت کردی، آن وقت من هم بازخواستت می‎کنم که چرا نبخشیدی؟! اگر بگویی: چرا گناه کردی؟ من هم خواهم گفت: خب تو چرا نیامرزیدی؟»؛ «إِلَهِي إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ وَ إِنْ أَخَذْتَنِي بِذُنُوبِي أَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِك‏.» یعنی گیرم من خوب بندگی نکردم، تو چرا خوب خدایی نکردی؟! یا می‌گوید: «خدایا! اگر مرا محروم کردی، پس چه کسی روزی‌ام دهد، اگر تحویلم نگیری پس چه کسی هوایم را داشته باشد؛ إِلَهِي إِنْ حَرَمْتَنِي فَمَنْ ذَا الَّذِي يَرْزُقُنِي وَ إِنْ خَذَلْتَنِي فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُنِي‏» حالا مگر قرار است حتما تحویلت بگیرند که سر این که چه کسی این کار را بکند چانه‌ می‌زنی، بنده‌ی خدا؟! همین است که هست، به وقت مناجات شعبانیه قرار نیست بنده کوتاه بیاید. 
دوست دارم یک گنده‌لات خوش‌مرامی جلسه‌ی مناجات شعبانیه بگیرد و او برایمان بخواند مناجات را. حتما شنیدن دارد مناجات‌خوانی‌اش؛ مخصوصا وقتی از علی(ع) الهام بگیرد و زبان بریزد برای اوستاکریمش. می‌خواهم مرام‌گذاشتن‌های علی(ع) برای خدا را از زبان یک لات بشنوم؛ آن‌جایی که می‌گوید: «اگر به جهنمم بیاندازی، به دوزخیان خواهم گفت دوستت دارم!» انگار می‌خواهد شرمنده کند خدا را! انگار دارد خدا را در روی‌دربایستی قرار می‌دهد! انگار غیر مستقیم دارد می‌گوید: خدایا اگر نبخشی مرا حرفی نیست، ولی برای تو بد می‌شود و آبرویت در جهنم به خطر می‌رود، چون من که نمی‌توانم دوستت نداشته باشم یا این محبت را کتمان کنم. آن وقت جهنمی‌ها نخواهند گفت: این چه خدایی است که بنده‌اش دوستش دارد و او می‌سوزاندش؟!
مناجات شعبانیه خوراک جوان‌های بی‌کله‌ی بی‌منطق زبان‌نفهمی است که قاعده و منطق و ضابطه و مقررات سرشان نمی‌شود. بیایند ببینند چقدر این مناجات با فازشان هماهنگ است؛ «خدایا می‌دانم خیلی خیلی کم از تو اطاعت کردم، اما در عوض خیلی خیلی زیاد از تو توقع دارم؛ إِلَهِي إِنْ كَانَ قَدْ صَغُرَ فِي جَنْبِ طَاعَتِكَ عَمَلِي فَقَدْ كَبُرَ فِي جَنْبِ رَجَائِكَ أَمَلِي‏!» خب این چه ربطی به آن دارد؟! هر که جای خدا بود می‌گفت: «بنده‌ی خدا! گناه کردی، یک قورت و نیمت هم هنوز باقی است؟!». ولی خداست دیگر؛ خوشش می‌آید بنده‌اش این چنین پرادعا با او صحبت کند و از مهربانی و کرم و لطفش بُل بگیرد.
با مناجات شعبانیه، حاضرجوابی علی(ع) را تماشا کن و لذت ببر. فقط همین را نگفت که: خدایا هر چه بگویی برایت جواب دارم! وگرنه هر چه خدا امکان داشت بگوید، جلوجلو علی(ع) گفت و جواب داد و توپ را در زمین خدا انداخت. سرسوزنی هم از خودش و اطاعت و عبادات کم‌نظیرش مایه نگذاشت؛ همه را به لطف و کرم و مهربانی خدا حواله داد و خودش را کنار کشید. جواب‌هایی داد که ما هم می‌توانیم به خدا بدهیم. «خدایا اگر من سزاوار لطف تو نیستم، خب در عوض تو که سزاوار لطف به من هستی [پس این به آن در]!» 
مناجات امیرالمؤمنین(ع) را که تماشا کنی، به یک چانه‌زنی می‌ماند. چانه‌زنی‌ای که در آن بنده‌ی عزیز دل خدا، یاد گرفته چطور خدا را قانع کند و ازش امتیاز بگیرد؛ خدایا مگر مهربان نیستی؟! مگر بخشنده نیستی؟! مگر آمرزنده نیستی؟! مگر خوب نیستی؟! خب پس بفرما؛ در و تخته جور است و همه چیز سر جایش است! چیزی از تو نمی‌خواهم چز این که خدایی‌ات را بکنی! باز ببین احیانا گناهی از قلم نیانداختی که نبخشیده‌ای؟! خدا هم بدش نمی‌آید. مهربان است و عاشق بنده‌ی زیاده‌خواه!