7ـ آخر کار قانع شد و گفت: ایول
گفت: من ولایت فقیه را قبول دارم، اما بر چه اساسی ولی فقیه ما آیت الله العظمی خامنهای است؟
گفتم: چطور مگه؟ چی باعث شده در این مسئله شک کنی؟
گفت: خوب آدم به این راحتی مطمئن نمیشه که.
گفتم: قرار نیست به این راحتیها مطمئن شی. در حدود هشتاد فقیه مجلس خبرگان ایشان را تشخیص دادهاند. محکمکاری از این بیشتر؟!
با یک قیافه حق به جانبی گفت: همین دیگه... مگر این فقها معصومند؟
گفتم: نه
گفت: مگر اینها را مردم انتخاب نکردند؟
گفتم: چرا؟
گفت: مگر احتمال نداره که مردم اشتباه کنند و مجلس خبرگان خوبی انتخاب نکنند؟ گیرم که بهترین مجلس، انتخاب شود، مگر ممکن نیست مجلس خبرگان اشتباه کند و ولی فقیه اصلح را انتخاب نکند؟ با این اوضاع چطور آدم مطمئن بشه؟
کمی فکر کردم و به او گفتم: حق داری این سؤالها را بپرسی. ظاهر قضیه هم همین است که میگی. اما در محاسبهات بعضی از چیزها رو جا گذاشتی، به خاطر همین داری نتیجهی اشتباهی میگیری.
گفت: چی را جا گذاشتم؟
گفتم: روی کلمهای که به کار بردی «ولی فقیه اصلح» فکر کن. به نظرت ولی فقیه اصلح یعنی چی؟
چند ثانیهای فکر کرد و جواب داد: یعنی آن کسی که از همه بهتر بتواند مسلمانها را رهبری کند؟
گفتم: از این جوابت هیچی در نمیاد. چون هر کسی از بهترین روش و بهترین کار یک تعریف خاصی دارد.
گفت: تو چی میگی؟ به نظرت اصلح یعنی کی؟
گفتم: به نظرم اصلح آن کسی است که خدا دوست داره او ولی فقیه بشه.
گفت: از کجا معلوم خدا همچین کسی را در نظر دارد؟
گفتم: اگر خدا کسی را در نظر ندارد، و برای او هیچ کس فرقی نمیکند، این به این معناست که فعلا این موضوع برای خدا هیچ مهم نیست، بنابراین برای تو هم نباید مهم باشد. اما اگر سؤالت را پس بگیری و بگویی که مثل همیشهی تاریخ، مسئلهی حکومت و حاکم برای خدا مهم بوده است، حتما باید به این نتیجه برسی که امروز هم خداوند برای نیابت امام زمان و رهبری مسلمانان کسی را در نظر دارد.
گفت: خوب؛ تا اینجا قبول. اما چطور میتوانیم مطمئن شویم که مقام معظم رهبری همان کسی است که خداوند برای این زمان در نظر دارد؟
گفتم: بروی چشم، الآن برات میگم. ولی هم باید حوصله داشته باشی، هم منطق و انصاف داشته باشی، هم اینکه هی تو حرفم نپری، دیگه اینکه حرف اگر حسابی بود، قبول کنی و چرت و پرت تحویلم ندی.
اخمی کرد و گفت: چه خبره این قدر شرط ردیف کردی واسه من.
گفتم: همین که هست، نمیخوای نـ....
گفت: باشه باشه، قاطی نکن بابا. چشم... بفرمایید من سراپا گوشم.
لبخندی زدم و گفتم: خوب... حالا بحثمان را ادامه بدیم... اول یک سؤال بپرسم.
گفت: بفرمایید.
گفتم: تا حالا خدا رهبری برای یک جامعهای در نظر گرفته؟
گفت: خوب آره، تا دلت بخواهد... مگر این پیامبرها را که رهبرِ اقوامشان بودند، چه کسی انتخاب کرده؟ خدا دیگه؟
گفتم: احسنت. زود رسیدی به همان چیزی که میخواستم برسم... خوب؛ حالا مردم آن زمان چطور می خواستند پیامبرها را تشخیص دهند؟
گفت: خوب یک سری معجزه، خدا به پیامبرانش یاد میداد تا برای پیامبریشان دلیل داشته باشند.
گفتم: مردم آن زمان از کجا می خواستند بفهمند که این معجزهها جادو جنبل نیست؟
گفت: آخر پیامبران معجزههایی میآوردند که متخصصترین افراد در رشتههای مختلف هم نمیتوانستند حریفشان بشوند.
گفتم: بالأخره در هر زمانی یک آدم در رشتهای از همه متخصصتر است و هیچ بالادستی ندارد. مردم از کجا میخواستند بفهمند که مهارت پیامبرشان از این نوع نیست؟
گفت: مثلا در داستان حضرت موسی، جادوگران فرعون متوجه شدند که کار حضرت موسی از سنخ سحر نیست. بالأخره این را که میتوانستند بفهمند!
گفتم: سحر نبودن کار حضرت موسی را میتوانستند بفهمند. اما چه کسی گفته که فقط با سحر میشود کارهای عجیب غریب کرد؟ از کجا معلوم که کار حضرت موسی از سنخ یک علم عجیب غریب دیگری نبوده است؟!
گفت: آخر فقط معجزه که نبود. حرف و پیام پیامبرها هم خیلی منطقی و حسابی و جذاب بود.
گفتم: یعنی هر کسی حرف حسابی و منطقی و جذاب بزنه پیامبره؟!
گفت: یک چیز دیگر هم هست، آدمهایی که به پیامبران ایمان میآوردند، آدمهای خوب و بی غل و غشی بودند. خوب این تا حدودی میتونه دلیل باشد.
گفتم: بالأخره ممکن است یک جورایی ساده بوده باشند و از روی زودباوری ایمان آوردند.
دیگر داشت اعصابش خورد میشد، کم مانده بود احساس کند که من بیدین شدم. آخرش گفت: یعنی ممکن است یک آدم کلّاش و کلاهبرداری همه جوره بتواند ادای صحبت و تبلیغ و معجزهی پیامبران را در بیارد و خدا همین جور تماشایش بکند و اصلا جلوی ملت ضایعش نکند؟! آخر اگر کسی گول خورد و به این پیامبر تقلبی برابر اصل ایمان آورد، خدا با کدام حجت و برهان میخواهد روز قیامت بازخواستش کند؟!
گفتم: آهان؛ بارک الله؛ حالا شد؛ دِ بگو همین رو جونمون درآمد... حرفهای اولت همهاش درست و خوب بود. اما بدون جملهی آخرت مو لا درزش میرفت. اما الآن دیگه نمیره.
یک خورده نفس راحتی کشید، اما دوباره جدی شد و گفت: ولی من نمیخواستم پیامبری حضرت موسی را ثابت کنم، میخواهم ولایت مقام معظم رهبری را ثابت کنم.
گفتم: ببین. هیچ کس نمیگوید مجلس خبرگان معصوم است، اما اگر مردمی حاضر بشوند که از ولی فقیهشان اطاعت بکنند،... بعد برای این که بتوانند او را تشخیص دهند، همگی متخصصینی را انتخاب بکنند و این کار را به آنها بسپارند... چه حکمتی در این وجود دارد که خداوند، این مجلس را کمک نکند و او را به ولی فقیه واقعی راهنمایی نکند.
باز ادامه دادم و گفتم: شواهد و بینات ولایت رهبرمان فقط رأی قاطع مجلس خبرگان نیست، بسیاری از مراجع تقلید هم به ولایت او اقرار نمودند...
تازه چیزهای دیگری هم هست.
گفت: چی؟
گفتم: ولی فقیه باید شجاع باشه. مگه نه؟
گفت: چرا. همین طوره.
گفتم: در میان فقهای بزرگ و مراجع ما، کدام فقیه به اندازهی ایشان سابقهی مبارزه و زندان و تبعید و حضور در جبهه و جنگ دارد؟
یک ذره فکر کرد و گفت: کسی را نمیشناسم.
گفتم: پس قبول داری که شجاعت ایشان را از شجاعت هر عالم دیگری راحتتر میتوان ثابت کرد؟
گفت: آره.
گفتم: در مورد آگاهی به زمان و مکان و سیاست هم، فکر نمیکنم کسی تجربه و سابقهی ایشان را داشته باشه...
گفت: حالا اگر کسی نظر مجلس خبرگان و این شواهد دیگر را رد بکند و بگوید: هیچ کدام از اینها دلیل نمیشود، چه باید به او گفت؟
گفتم: همان حرف آخری که در مورد پیامبری پیامبران به من زدی. به او میگوییم: آخر مرد حسابی مگر میشود که یک آدمی ولی فقیه واقعی نباشد و خدا اجازه بدهد که این همه شاهد و دلیل برای او به وجود بیاید؟
حرف که به اینجا رسید آرامش و احساس رضایتش از بحث کاملا آشکار شد، از ته دل یک لبخندی زد و پا شد و صورتم را بوسید و گفت: ایول.