چشم خدا

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

دست نوشته های دینی و سیاسی و اجتماعی من

چشم خدا

گفت می خواهم بدانم کیستی
گفتمش آقای من سید علی است

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۴ ارديبهشت ۰۲، ۱۸:۴۴ - اندیشکده اریحا
    طیب الله

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مجلس خبرگان» ثبت شده است

7ـ آخر کار قانع شد و گفت: ایول

گفت: من ولایت فقیه را قبول دارم، اما بر چه اساسی ولی فقیه ما آیت الله العظمی خامنه­ای است؟

گفتم: چطور مگه؟ چی باعث شده در این مسئله شک کنی؟

گفت: خوب آدم به این راحتی مطمئن نمی­شه که.

گفتم: قرار نیست به این راحتی­ها مطمئن شی. در حدود هشتاد فقیه مجلس خبرگان ایشان را تشخیص داده­اند. محکم­کاری از این بیشتر؟!  

با یک قیافه حق به جانبی گفت: همین دیگه... مگر این فقها معصومند؟

گفتم: نه

گفت: مگر اینها را مردم انتخاب نکردند؟

گفتم: چرا؟

گفت: مگر احتمال نداره که مردم اشتباه کنند و مجلس خبرگان خوبی انتخاب نکنند؟ گیرم که بهترین مجلس، انتخاب شود، مگر ممکن نیست مجلس خبرگان اشتباه کند و ولی فقیه اصلح را انتخاب نکند؟ با این اوضاع چطور آدم مطمئن بشه؟

کمی فکر کردم و به او گفتم: حق داری این سؤالها را بپرسی. ظاهر قضیه هم همین است که میگی. اما در محاسبه­ات بعضی از چیزها رو جا گذاشتی، به خاطر همین داری نتیجه­ی اشتباهی می­گیری.

گفت: چی را جا گذاشتم؟

گفتم: روی کلمه­ای که به کار بردی «ولی فقیه اصلح» فکر کن. به نظرت ولی فقیه اصلح یعنی چی؟

چند ثانیه­ای فکر کرد و جواب داد: یعنی آن کسی که از همه بهتر بتواند مسلمانها را رهبری کند؟

گفتم: از این جوابت هیچی در نمیاد. چون هر کسی از بهترین روش و بهترین کار یک تعریف خاصی دارد.

گفت: تو چی میگی؟ به نظرت اصلح یعنی کی؟

گفتم: به نظرم اصلح آن کسی است که خدا دوست داره او ولی فقیه بشه.

گفت: از کجا معلوم خدا همچین کسی را در نظر دارد؟

گفتم: اگر خدا کسی را در نظر ندارد، و برای او هیچ کس فرقی نمی­کند، این به این معناست که فعلا این موضوع برای خدا هیچ مهم نیست، بنابراین برای تو هم نباید مهم باشد. اما اگر سؤالت را پس بگیری و بگویی که مثل همیشه­ی تاریخ، مسئله­ی حکومت و حاکم برای خدا مهم بوده است، حتما باید به این نتیجه برسی که امروز هم خداوند برای نیابت امام زمان و رهبری مسلمانان کسی را در نظر دارد.

گفت: خوب؛ تا اینجا قبول. اما چطور می­توانیم مطمئن شویم که مقام معظم رهبری همان کسی است که خداوند برای این زمان در نظر دارد؟

گفتم: بروی چشم، الآن برات میگم. ولی هم باید حوصله داشته باشی، هم منطق و انصاف داشته باشی، هم اینکه هی تو حرفم نپری، دیگه اینکه حرف اگر حسابی بود، قبول کنی و چرت و پرت تحویلم ندی.

اخمی کرد و گفت: چه خبره این قدر شرط ردیف کردی واسه من.

گفتم: همین که هست، نمی­خوای نـ....

گفت: باشه باشه، قاطی نکن بابا. چشم... بفرمایید من سراپا گوشم.

لبخندی زدم و گفتم: خوب... حالا بحثمان را ادامه بدیم... اول یک سؤال بپرسم.

گفت: بفرمایید.

گفتم: تا حالا خدا رهبری برای یک جامعه­ای در نظر گرفته؟

گفت: خوب آره، تا دلت بخواهد... مگر این پیامبرها را که رهبرِ اقوامشان بودند، چه کسی انتخاب کرده؟ خدا دیگه؟

گفتم: احسنت. زود رسیدی به همان چیزی که میخواستم برسم... خوب؛ حالا مردم آن زمان چطور می خواستند پیامبرها را تشخیص دهند؟

گفت: خوب یک سری معجزه، خدا به پیامبرانش یاد می­داد تا برای پیامبریشان دلیل داشته باشند.

گفتم: مردم آن زمان از کجا می خواستند بفهمند که این معجزه­ها جادو جنبل نیست؟

گفت: آخر پیامبران معجزه­هایی می­آوردند که متخصص­ترین افراد در رشته­های مختلف هم نمی­توانستند حریفشان بشوند.

گفتم: بالأخره در هر زمانی یک آدم در رشته­ای از همه متخصص­تر است و هیچ بالادستی ندارد. مردم از کجا می­خواستند بفهمند که مهارت پیامبرشان از این نوع نیست؟

گفت: مثلا در داستان حضرت موسی، جادوگران فرعون متوجه شدند که کار حضرت موسی از سنخ سحر نیست. بالأخره این را که می­توانستند بفهمند!

گفتم: سحر نبودن کار حضرت موسی را می­توانستند بفهمند. اما چه کسی گفته که فقط با سحر می­شود کارهای عجیب غریب کرد؟ از کجا معلوم که کار حضرت موسی از سنخ یک علم عجیب غریب دیگری نبوده است؟!

گفت: آخر فقط معجزه که نبود. حرف و پیام پیامبرها هم خیلی منطقی و حسابی و جذاب بود.

گفتم: یعنی هر کسی حرف حسابی و منطقی و جذاب بزنه پیامبره؟!

گفت: یک چیز دیگر هم هست، آدم­هایی که به پیامبران ایمان می­آوردند، آدم­های خوب و بی غل و غشی بودند. خوب این تا حدودی می­تونه دلیل باشد.

گفتم: بالأخره ممکن است یک جورایی ساده بوده باشند و از روی زودباوری ایمان آوردند.

دیگر داشت اعصابش خورد می­شد، کم مانده بود احساس کند که من بی­دین شدم. آخرش گفت: یعنی ممکن است یک آدم کلّاش و کلاه­برداری همه جوره بتواند ادای صحبت و تبلیغ و معجزه­ی پیامبران را در بیارد و خدا همین جور تماشایش بکند و اصلا جلوی ملت ضایعش نکند؟! آخر اگر کسی گول خورد و به این پیامبر تقلبی برابر اصل ایمان آورد، خدا با کدام حجت و برهان می­خواهد روز قیامت بازخواستش کند؟!

گفتم: آهان؛ بارک الله؛ حالا شد؛ دِ بگو همین رو جونمون درآمد... حرفهای اولت همه­اش درست و خوب بود. اما بدون جمله­ی آخرت مو لا درزش می­رفت. اما الآن دیگه نمی­ره.

   یک خورده نفس راحتی کشید، اما دوباره جدی شد و گفت: ولی من نمی­خواستم پیامبری حضرت موسی را ثابت کنم، می­خواهم ولایت مقام معظم رهبری را ثابت کنم.

گفتم: ببین. هیچ کس نمی­گوید مجلس خبرگان معصوم است، اما اگر مردمی حاضر بشوند که از ولی فقیهشان اطاعت بکنند،... بعد برای این که بتوانند او را تشخیص دهند، همگی متخصصینی را انتخاب بکنند و این کار را به آنها بسپارند... چه حکمتی در این وجود دارد که خداوند، این مجلس را کمک نکند و او را به ولی فقیه واقعی راهنمایی نکند.

باز ادامه دادم و گفتم: شواهد و بینات ولایت رهبرمان فقط رأی قاطع مجلس خبرگان نیست، بسیاری از مراجع تقلید هم به ولایت او اقرار نمودند...

تازه چیزهای دیگری هم هست.

گفت: چی؟

گفتم: ولی فقیه باید شجاع باشه. مگه نه؟

گفت: چرا. همین طوره.

گفتم: در میان فقهای بزرگ و مراجع ما، کدام فقیه به اندازه­ی ایشان سابقه­ی مبارزه و زندان و تبعید و حضور در جبهه و جنگ دارد؟

یک ذره فکر کرد و گفت: کسی را نمی­شناسم.

گفتم: پس قبول داری که شجاعت ایشان را از شجاعت هر عالم دیگری راحت­تر می­توان ثابت کرد؟

گفت: آره.

گفتم: در مورد آگاهی به زمان و مکان و سیاست هم، فکر نمی­کنم کسی تجربه و سابقه­ی ایشان را داشته باشه...

گفت: حالا اگر کسی نظر مجلس خبرگان و این شواهد دیگر را رد بکند و بگوید: هیچ کدام از اینها دلیل نمی­شود، چه باید به او گفت؟

گفتم: همان حرف آخری که در مورد پیامبری پیامبران به من زدی. به او می­گوییم: آخر مرد حسابی مگر می­شود که یک آدمی ولی فقیه واقعی نباشد و خدا اجازه بدهد که این همه شاهد و دلیل برای او به وجود بیاید؟

حرف که به اینجا رسید آرامش و احساس رضایتش از بحث کاملا آشکار شد، از ته دل یک لبخندی زد و پا شد و صورتم را بوسید و گفت: ایول.