28ـ عجب سفره ای خدا انداخته
از میان کارهایی که در دین ما مستحب یا واجب شمرده شدهاند، بسیاری از کارها را عقل میفهمد و پیش از این که قرآن یا معصومین به آن فرمان دهند، خودْ به آن حکم میکند. به عبارت دقیقتر چون عقل به آن حکم میکند، واجب شمرده شده است.
عقل و سرشت انسان، پیش از این که وحی به گوشش بخورد و از آموزههای دین، بهرهمند گردد، راستی و عدالت و ادب و گشادهدستی و دستگیری از دیگران را دوست دارد و خوب میداند، و از سوی دیگر از ستم و بخل و بدخلقی و دروغ و تکبر و بسیاری از کارها و صفات ناپسند دیگر بیزار و متنفر است.
از همین رو، ممکن است کسی دین نداشته باشد و خدا و پیغمبری نشناسد، اما با ادب و سخاوتمند باشد و پا روی هنجارهای اجتماعی نگذارد. و باز میتوان فهمید که مراعات کردن این اصول و اخلاقی و عرفی، اگر چه خوب، بلکه واجب است، اما چندان کمالی را دلالت نمیکنند، چرا که از بیدین و خدانشناس، بلکه خداستیز هم بر میآید. بسیاری از این دست کارها از این جهت مهماند که ترکشان خیلی بد است، نه این که اگر کسی انجامشان داد، انسان والا و باارزشی است.
مثال واضح و روشن آن، لباس پوشیدن است که در دین ما واجب شمرده شده است، اما اهمیتش یکطرفی است؛ یعنی اگر کسی رعایت نکند و کاملا برهنه وارد خیابان شود، خیلی کار بدی کرده است، اما کسی که شلواری پا کند و پیراهنی بپوشد ـ همان کاری که همه میکنند ـ خیلی کار باارزشی نکرده است و این را نمیتوان جزء فضائل و مناقبش دانست.
آن چه ارزش است، بندگی خداست، و هر کاری به اندازهی عیار بندگیاش ارزش دارد.
عمل عبادی ارتباطی میان بنده و خداست، که تنها از خداآشنایان و خداترسان برمیآید. و از نشانههایش این است که اثری از ذوق و سلیقهی انسان در آن نیست. زیباییاش هم از همین رو است.
و در این میان «حج» جای خود را دارد.
حج، عملی است که چند و چونش را نمیتوان با عقل دریافت. در حج، مسلمانان به دعوت خدایشان لبیک میگویند و راهی شهر مکه میشوند. آنجا مهمان خدا میشوند و قرار است خدا میزبانشان باشد. اما خداست دیگر. خودش گفته است که مانندی ندارد، لابد مهمانیاش هم شبیه هیچ بزمی نیست. واقعا هم نیست؛ نه در آن مهمانی رمضانش که مهمانانش باید گرسنگی بکشند و تاب بیاورند، و نه در این مهمانی حج که چه کارهایی را که مهمانانش باید بکنند و چهها که نباید بکنند.
در این مهمانی باشکوه گویا میزبان، بزرگ و کوچک و غنی و فقیر و حتی عالم و جاهل و مرجع تقلید و رهبر و امام و پیامبر هم نمیشناسد؛ اگر چه هر یک به اندازهی خاصی و نه به یک اندازه نزد میزبان احترام دارند، اما در آغاز با همه یکجور برخورد میکند؛ همه باید لباس واحدی بپوشند و هر چه برای خود دوختهاند، کنار بگذارند. این اولین برخورد میزبان با مهمانان است که اگر میزبان دیگری بود، همه آن را توهین میخواندند و از همان جا که آمده بودند، برمیگشتند.
جملههایی که میزبانان سخاوتمند و مهربان، زیاد به مهمانشان میگویند، عباراتی مانند «اختیار دارید، اینجا خانهی شماست، هر جور راحتید، همان جور بشینید» است. و اتفاقا میزبان ما در این مهمانی، اصلا چنین اخلاقی ندارد. در این مهمانی، همه چیز اجباری است. طواف، برای پیر و جوان، هفت دور است، و مهمان اختیار ندارد که یک دور اضافه کند، یا یک دور کم کند. همهی اعمال حج، چه سعی میان صفا و مروه، چه وقوف در عرفات و مشعر و منا و چه رمی جمرات، همهْ چنیناند. همهی اینها اعمالی مبهماند که نمیتوان با منطقی بشری یا تشریفات مهمانداری، آنها را فهمید و تحلیل کرد.
و جالب اینجاست که در پایان این مهمانی، میزبان به مردان فرمان میدهد که سر خود را بتراشند؛ درست همان کاری که با سربازان و زندانیان میکنند...
اما شگفت آن که مهمانان که از پیش، از ماجرای این مهمانی خبر دارند و با اخلاق میزبانشان آشنایند، با شوق و اشک و نذر و دعا خود را به مکه میرسانند و برای حضور در این مهمانی سر و دست میشکنند. برای چی؟
اجازه دهید، تعبیر میزبان را کنار بگذارم و فاش، از او سخن بگویم. چون پاسخ این همه پرسش و پیچیدگی اوست. این مهمانی با همهی سختیها و ابهامهایش به خاطر این زیبا و دلکش است که میزبان، خدا است و مهمان، بندههای او.
حج مهمانی باشکوهی است که در آن خدا، سفرهای پر از بندگی برای مهمانانش آماده ساخته است.
خدا بهترین میزبان است، چون هیچ چیزی بهتر از بندگی، کام بنده را شیرین و تمام وجودش را سرمست نمیکند. اگر چیزی گواراتر از بندگی، برای بندگان وجود داشت، خداوند همان را عرضه میکرد و سر سفرهاش میگذاشت.
سرشت انسان به گونهای ریخته شده است که هر چه بیشتر عظمت خدا را درک کند و حقارت و ناچیزی خود در برابر خدا را احساس کند، بیشتر لذت میبرد و هر اندازه که در زندگیاش امر خدا، محور باشد، آرامش بیشتری خواهد داشت، و حج، بهترین فرصت، برای تجربهی این احساس و اثبات این مدعا است.
خدای من، مرا هم روزی دعوت کن.