156ـ کتاب عارفانه؛ واسطه یک رفاقت خوب
من و تو با هم رفیقیم، پس بیا هر دو با این شهید رفیق شویم. آنگاه رفاقت من و تو عمق و معنای بیشتری پیدا خواهد کرد. بماند که نقطۀ آغاز کشف معنای زندگی هم شاید همین جا باشد.
و برای مهدی نوشتم: مهدی عزیز! در گیر و دار زندگی و چم و خم روزمرگیها بارها معنای زندگی را فراموش کرده ام و آنگاه انرژی و نشاط و سرزندگی و حال خوش معنوی را از کف داده ام. اما نمی دانم خاطرات شهدا چه اکسیری است که از بسیاری از عوامل دیگر زودتر و دلنشینتر موتور آدم را پیاده و از نو سوار می کند!
خواندن این کتاب خیلی حالم را خوب کرد مهدی جان. و از آنجا که در رسم رفاقت تک خوری نامردی است، تصمیم گرفتم تو را با این شهید آشنا کنم. صد حیف که جوانی ام بی آنکه این شهید فوق العاده جذاب را بشناسم گذشت، و چقدر خوب که نمردم و با این شهید آشنا شدم. کاش بتوانم تا همیشه با او رفیق باشم.
و برای دوست دیگرم که باز نامش مهدی است نوشتم: مهدی عزیز! آنقدر در این دنیا باید لذتهای عمیق ببریم و خوشی های عمیق داشته باشیم که به راحتی بتوانیم هر رنجی را تحمل کنیم و خم به ابرو نیاوریم. انس با شهدا از آن لذتهای عمیقی است که بزرگمان می کند، پروازمان می دهد، ما را عاشق پیشه می کند و سراسر وجودمان را سرشار از شور و انرژی می کند.
این شهید عزیز و دوست داشتنی و تو دل برو هم یک چیز دیگر است. عاشقش شده ام و نمی توانم برای خودم نگهش دارم و به رفقایم معرفی اش نکنم. قدرت و استعداد این شهید عزیز بالاست؛ می تواند آرام و بی صدا با تو ارتباط بگیرد و رفیق خوبی برایت باشد؛ حتی بهتر از دیگر دوستان و رفقایت.
برای حامد هم چنین نوشتم: حامد عزیز! هر چقدر که بتوانیم از زاویه درستتری به عالم و به هر چه در آن است و از جمله خودمان نگاه کنیم، حس و حالمان بهتر خواهد بود. آنگاه همیشه بهترین سؤالها به ذهنمان می رسد و با اندکی اندیشه و تأمل به بهترین جواب خواهیم رسید.
خاطرات این شهید دوست داشتنی بدجور زاویه دید آدم را تنظیم می کند. و در کنار آن حس و حال و شور و انرژی خوبی به آدم می دهد. یک هفته با این کتاب تفریح کردم و کیف کردم. و دلم سوخت برای جوانی ام که بدون این تفریحهای عالی و مفرح و نشاط آور گذشت. می خواهم با این شهید رفیق باشم و تو را هم با او رفیق کنم. حیف است از شهدا رفیقی نداشته باشیم.