172ـ شهدا جای ما ـ روضهای برای دل حاجمحمود
امشب محبین امیرالمؤمنین(ع) نه در کوچهخیابانهای شهر، که لابهلای کوچهپسکوچههای #اینستاگرام دنبال هیئت میگشتند. حوالهی ما هم افتاد به هیئت مجازی حاجمحمود کریمی. تا صفحه را باز کردم، بغضم ترکید و هایهای گریه کردم؛ کمی به خاطر غربت امیرالمؤمنین(ع) ـ که عقل و شعورم همین قدر قد داد ـ و بیشترش به خاطر غربت نوکر امیرالمؤمنین(ع) و خدا میداند چقدر برای مداح سخت است بیمستمع بخواند. ولی حاجمحمود از جان و دل میخواند و تا راه میداد، جلوی بغض و اشک چشمهایش را میگرفت و نفس میزد و از صدایش خرج میکرد؛ هم به جای خودش، هم به جای مستمعی که بدجوری جایش خالی بود... و من در طول برنامهی حاجی، آزادانه شر و شر اشک میریختم و هقهقکنان گریه میکردم؛ از بس که هیئت خونم کم شده بود؛ از بس تماشای تقلای نوکران امیرالمؤمنین(ع) برای زنده کردن نام مولایشان زیباست؛ از بس دلم سوخت برای این مداح بیمستمع، خصوصا آنجاهایی که حاجمحمود ناخودآگاه روی پایش میزد تا مستمع کف بزند یا آنجایی که دم میگرفت و از آن به بعدش دیگر نوبت میاندار و مستمعی بود که نبود... و شاید از بس برای مریضی و مرگ برادران و خواهرانم غصه خورده بودم این روزها... حاجمحمود مثل همیشه گاهی به چپ و راستش نگاه میکرد؛ انگار مستمعی داشت. شاید هم سهچهار نفری از عوامل برنامه بوده باشند آنجا و به آنها نگاه میکرد، شاید به در و دیوار و ستونها و شاید مستمعی را تصور میکرد و به او نگاه میکرد. ولی با اخلاقی که از شهدا خواندم و شنیدم، فکر نمیکنم آنقدرها هم هیئت امشب خلوت بوده باشد... حتما شهدا احساس مسئولیت کردهاند و پر کردهاند کیپ تا کیپ فضای هیئت را. نمیدانم این یادداشت به دست حاجمحمود میرسد یا نه، ولی میخواهم به او بگویم: «دمت گرم حاجیجان که کلاس نگذاشتی و نگفتی بدون مستمع نمیخوانم». امام میفرمود: «شبی که مأمورین ساواک مرا دستگیر کردند و با ماشین به تهران میبردند، دیدم نماز صبحم دارد قضا میشود اما هر چه اصرار کردم بایستند یا لااقل بگذارند وضو بگیرم، نگذاشتند. سرانجام قبول کردند بیآنکه از ماشین پیاده شوم، دستهایم را به جاده بزنم و تیمم کنم و همانجا در ماشین پشت به قبله نمازم را بخوانم». بعد امام فرمودند: «اگر در طول عمرم، یک نمازم را خدا بخواهد قبول کند، شاید آن نماز باشد». این هیئت بیمستمعی هم که امشب برگزار کردی حاجیجان، بعید نیست بهتر از بقیهی مجالست قبول شود و صلهاش متفاوت باشد... میخواهم از تو تشکر ویژه کنم و دعوتت کنم به چند خط روضه. ما که با روضههای شما زیاد گریه کردیم. یک بار هم اگر ما روضه بخوانیم و شما گریه کنید، جای دوری نمیرود. حاجیجان! شما هیچ وقت فکر میکردی چرخ روزگار جوری بچرخد که شب میلاد امیرالمؤمنین(ع) بیایی هیئت و مستمعی نباشد؟ خدایی احساس غربت نکردی؟ ذاکر اهل بیت باید مستمع داشته باشد؛ مگر نه؟! گاهی داغ یک سینهزن، جگر مداحش را خیلی میسوزاند! تازه مستمعهایت نمردند که! میاندارهایت سالمند و انشاءالله سالها زیر علم این هیئت، سینه بزنند. بنشین گریه کن بر آن امام غریبی که یکباره نگاه به دور و برش انداخت و دید همهی سربازانش گوشهکنار خیمهگاه افتادهاند و هر چه صدا میزند، کسی جواب نمیدهد. من و شما که نمیتوانیم عمق غربت حسین(ع) را درک کنیم، ولی فکر میکنم این روزها شما راحتتر بتوانی برای غربت و تنهایی حسین(ع) گریه کنی. نوش جانت...
هفدهم اسفندماه نود و اشک
برای روزنامه حق 5